🔸آدمی نیمه ابلیس و نیمه الهی است ...
باید با تزکیه و جهاد از بُعد شیطانی خود هجرت کند و یکسره الهی شود.
شهید
#سیدابراهیم_کسائیان🕊🌹
@mahman11
🕋 بسم الله الرحمن الرحیم 🕋
✳️قسمتی از وصیت نامه شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده:
(اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید ، زندگی نامه شهدا را بخوانید سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید ..)
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۴۸ آقازاده ...
🌱جلوه ای از ایثار در دفاع مقدس
@mahman11
سرتیپ دوم شهید جواد عابدی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۳۸/۱/۱
محل ولادت: شهر ری
تاریخ شهادت: ۱۳۶۸/۷/۲۵
محل شهادت: میرجاوه_منطفه زاهدان
علت شهادت: درگیری با اشرار مسلح
مزار: تهران_بهشت زهرا س
قطعه۲۴_ ردیف۷۰ _شماره ۴۸
@mahman11
🔰مختصری از زندگینامه شهید والامقام جواد عابدی
🌺🌿شهید عابدی در اول فروردین سال 1338 در شهر ری دیده به جهان گشود.
او تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی ادامه داد و با شروع مبارزههای انقلابی به صف انقلابیون پیوست.
🌤وی در غروب شب پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی یک تانک ارتش را به غنیمت گرفت و آن را در سهراه علیآباد، خیابان شهید رجایی قرار داد.
او پس از انقلاب وارد کمیته شد و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت و در یک عملیات مجروح گردید. پس از آن به کرمان منتقل شد و فعالیتهایی چشمگیر در کشف مواد مخدر داشت.
🥀🕊سرانجام در میرجاوه در منطقه زاهدان، در 25 مهرماه 1368، در درگیری با اشرار به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
@mahman11
💠صحبت های همسر شهید عابدی از سجایای اخلاقی شهید:
《شهید والامقام جواد عابدی، شهیدی که تنها خواسته اش از همسر خود در زمان خواستگاری، طلب همراهی از او بوده است》
🌹🍃ویژگیهای اخلاقی
بهشدت مسئولیتپذیر بود؛ هم در مورد خانواده و هم در مورد کارش.» باوجوداینکه کارش سنگین بود، اما همیشه حواسش به ما و خانوادهاش و حتی پدر من بود. همیشه برای ما وقت داشت، بهگونهای که همه از او راضی بودند. زمانی که فرزندانم به دنیا آمدند هم این احساس مسئولیت و محبت خیلی بیشتر شد. با توجه به اینکه مسئولیتش آن روزها خیلی سنگین بود، ولی خیلی خوب همهچیز را مدیریت میکرد.
واقعاً یک همسر کامل برای من و یک فرزند کامل برای خانوادهاش بود. درمورد کارش هم خیلی مسئولیتپذیر بود. بهخصوص درمورد استفاده جوانان از مواد مخدر بهشدت حساس بود که این مسئولیتش را سنگینتر میکرد. به نیازمندان خیلی کمک میکرد
با وجود اینکه حقوق کمیته آن زمان کم بود، ولی از نیازمندان دستگیری میکرد. البته ما این را بعد از شهادتش متوجه شدیم
نماز اول وقتش ترک نمیشد با توجه به شرایط شغلیاش همیشه نمیتوانست در مسجد نماز بخواند اما به نماز اول وقت مقید بود و به ما هم خیلی سفارش میکرد این کار را انجام دهیم
🌹🍃دوران جوانی
با توجه به چیزهایی که از اطرافیانش شنیدهام در دوران نوجوانی و جوانی بسیار شجاع بوده است؛ نسبت به خانواده و هممحلهایهایش خیلی حساس و غیرتمند عمل میکرده است
در فعالیتهای انقلابی همراه دیگر هممحلهایهایش شرکت میکرده و حتی در این فعالیتها سرگروه بقیه نیز بوده است فعالیتهایشان در آن زمان زبانزد خاص و عام بوده است؛ بعد از انقلاب هم روحیهی مبارزهجوئیاش را حفظ میکند و زمانی که کمیته تشکیل میشود، بهعنوان فرمانده کمیته شماره 35 انتخاب میگردد
🌺🍃ازدواج
من دو برادر دوقلو داشتم حاج جواد قبل از ازدواجمان با آنها دوست بود. در کمیته هم باهم کار میکردند؛ یکی از برادرانم در سال شصتویک شهید شدند که این باعث صمیمیت بیشتر برادر دیگرم با حاج جواد شد
خانواده همسرم در مراسمهایی که برای برادرم میگرفتیم شرکت میکردند و همانجا من را دیده و سرانجام هم به خواستگاری ام می آیند
در همان گفتگوهای اول از من پرسید که با شغلش بهعنوان پاسدار کمیته مشکلی ندارم؟
بعد هم گفت: «دوست دارم دراینباره حرف دلتان را بزنید»
دوست داشت در این راه یک همراه داشته باشد
🌷🍃سفارشهای شهید
بیشتر چیزهایی که میخواست ما انجام دهیم در گفتار یا رفتارش به ما نشان میداد همیشه میخواست که احترام به بزرگترها رعایت شود. برای بچهها هم احترام قائل بود، اما تأکید بیشترش بر نگهداشتن حرمت بزرگترها بود
به درآوردن نان حلال هم خیلی تأکید داشت و خودش هم به این مسئله خیلی پایبند بود
توجه به محرم و نامحرم برایش مهم بود و این نکته را به خانمها هم گوشزد میکرد این مسئله یکی از خط قرمزهایش بود و خودش سخت به آن پایبند بود
💐🍃هوای جوانها را داشت
همیشه هوای جوانها را داشت،چند روز پیش یک مشکل ساختمانی برای خانهی خواهرم پیشآمده بود یک آقایی به خانه شان آمده بود مثلاینکه بازنشسته نیروی انتظامی بود زمانی که عکس همسرم را در آنجا میبیند از شوهر خواهرم نسبتش را با جواد میپرسد او هم میگوید که با جناقش است.
آن آقا میگوید: «آن زمان که من نوجوان بودم وقتی با بقیه برای ورزش یا شنا میرفتم این آقا خیلی حواسش به من بود تا کسی اذیتم نکند»
واقعاً هم همینگونه بود باایمانش بقیه را جذب خودش میکرد
🥀🍃آرزوی شهید
زمانی که در سیستان و بلوچستان حضور داشت خیلی علاقه داشت کار فرهنگی کند میگفت: «مردم آگاهی ندارند، ما بیشتر شهدا را در این منطقه میدهیم دوست دارم کار فرهنگی کنم تا مردم از این بدبختی خارج شوند. علت عمده قاچاق و خلاف در این منطقه مشکلات اقتصادی است»
دوست داشت ایران آبادی داشته باشیم همانگونه که نسبت به خانواده احساس مسئولیت میکرد نسبت به جامعه هم حساس بود
💐🍃همیشه حاضر بود
تمام این سیویک سال همیشه با ما بوده است یکبار یک مشکل خیلی حاد برایم پیش آمد. به خوابم آمد در خواب خیلی ناراحت بودم، دستم را به دیوار تکیه داده بودم و سرم را هم به دستم چسبانده بودم یک نفر از پشت به روی شانهام زد. زمانی که برگشتم، دیدم حاجی است گفت: «چه شده؟»
گفتم: «هیچی، خیلی درگیرم» گفت: «مگر من نیستم؟»
گفتم: «تو کجایی؟» گفت: «من اینجا کنار شما هستم»
🌹🍃اگر زمان به عقب برگردد
اگر زمان به عقب برگردد فقط دوست دارم بگویم که در کنارمان بمان، چون نبودنش خیلی برای ما سخت گذشته است مخصوصاً نبودن مردی به این مسئولیتپذیری و مهربانی دوست دارم حضور فیزیکیاش را حس کنم زمانی که دلتنگش میشوم بیشتر خاطراتش را مرور میکنم و حضورش را هم همیشه حس میکنم.
@mahman11
🔸خاطرات شهید
🌿شهید جواد عابدی بچه اول خانواده بود و از اول پدر و مادرش او را آقا جواد صدا میکردند این بزرگوار در محله ما بود و در پائین منزل شان مکانیکی میکرد.
یکروز اراذل و اوباش برادرم را کتک میزنند و آقا جواد با موتور به دنبال آنها رفته و آنها رو از محل بیرون کرد و این کار او باعث دوستی ایشان با برادرم شد از آن به بعد برادرم که در قید و بند نماز نبود نماز خوان شد و مادرم خیلی خوشحال شد تا به امروز که برادرم ۶۲ ساله است نمازش قضا نشده است.
✨برادرم تعریف میکند در زمان انقلاب شعار نویسی میکردند ساواک با ماشین به آنها تیراندازی کرده و یک نفر را شهید میکند آقا جواد با موتور آنها را تعقیب میکنه و ساواک ماشین را رها و فرار میکنند و شهید ماشین را به آتش میکشند و از آن موقع به ترور تهدید میشدن اما سر نترسی داشتن و حتی یک تانک را از دست نیروهای رژیم شاه در میارن.
🔻 از بهارستان او را خواستن با کلی حقوق و مزایا، اما قبول نکرد رئیس کمیته نازی آباد شد اما مدام در کوچه و خیابان مراقب جوونها بود تا به منطقه نفت شهر عراق رفت و در خط اول جبهه ها جنگید و به برادرم میگفت من بادمجان بم هستم جنگ تمام شد و شهید نشدم
ایشان در سالی که در مکه به حجاج حمله کردن حضور داشت و میگفت میخواستم یکی از پاسگاه های مکه را بگیرم، کلا خیلی شجاع بود
🥀 ایشان با خواهر شهید ازدواج کرد و دو تا پسر داشتند که به میرجاوه برای دستگیری اشرار رفته بودن که متوجه میشن چند دستگاه ماشین منتظر او بودن که شهید تا آخرین گلوله جنگید و شهید شد.
@mahman11
❣روزهای آخر...
☘از همیشه آرام تر بود.
نماز شبش یکشب هم ترک نمیشد،
محبتش به بچهها هم بیشتر شده بود.
🔅من فکر میکردم چون چند وقت است ما را ندیده و الان پیش او هستیم اینگونه شده است.
روز آخر برای ناهار به خانه آمد. اول وضو گرفت و نماز خواند. نمازش همیشه با تعقیبات و نافله همراه بود.
بعد هم ناهار خوردیم...
🌼🍃 زمانی که میخواست برود، پسر کوچکم به او گفت: «بابا، من هم میآیم.»
وحید را خواباند و گفت: «باباجان، بگذار من بروم دزدها را دستگیر کنم، بعد میآیم و باهم به بیرون میرویم.»
زمانی که میخواست برود، یک نگاه به من کرد و در را بست و رفت😔
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 کلیپ | شهید والامقام
#جواد_عابدی✨🌷
شادی روح شهدا صلوات🌹🕊
@mahman11
#رمان_محمد_مهدی 13
💠 هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که...
رئیس پرید توی حرفش و گفت این چه کاری بود که کردی آقا هادی؟
من تا حالا ازت دروغ نشنیدم
پشت سرت نماز می خوندم
برای چی به این پیرمرد بنده خدا دروغ گفتی؟
از کی تا حالا ابلاغیه های شعبه مرکزی با پیامک ابلاغ میشه و از کی به جای رئیس ، به دست کارمند میرسه؟
جریان اون پیامک چیه؟
✳️ هادی گفت چشم رئیس جان ، امان بده !
دیشب با خانمم راجع به این وام صحبت کرده بودم و راضی بود که بگیریم
بهش گفتم امروز اقدام می کنم
اومدم پیش شما برای پرکردن فرم درخواست که این قضیه پدر شهید پیش اومد
مشغول حرف زدن بودیم که خودتون مشاهده کردین پیامک اومد
از طرف خانمم بود
پیام داد که چی شد؟ وام رو ثبت نام کردی؟
منم دیدم الان وقتشه ، الان بهترین فرصت هست،
این شد که اون حرفها رو به پیرمرد گفتم
رئیس گفت درست حرف بزن ببینم چی میگی، یعنی چی؟
هادی: خب معلومه دیگه اقای رئیس، با پیامک خانمم یاد این افتادم که قرار بود درخواست وام بدم برای خودم، اما با دیدن نیاز این پدرشهید ، منصرف شدم و میخوام وامم رو که گرفتم بدم به ایشون
چون نیازش بیشتره
اشکالی داره؟
رئیس: خب ... خب... نه ، اصلا ، چه اشکالی ، صلاح کار خویش ، خسروان دانند
اما می گفتی خودت به این وام نیاز داری
هادی: من اره، نیاز دارم
اما برای خرید وسایل پسرم که داره انشالله به دنیا میاد می خواستم
ولی کار این پدر شهید فوری تر هست،
این بابا، پسرش رو برای حفظ اسلام و این کشور داده، بی انصافی هست من نخوام برای تشکر ازش، یک وام 50 تومنی رو بهش ندم، وسایل پسر منم جور میشه و خدا بزرگه
به قول سعدی :
همان کس که دندان دهد ، نان دهد
همون خدایی که ما رو داره صاحب بچه میکنه ، همون خدا هم پول سیسمونی پسر منم جور میکنه
💠 هادی: فقط آقای رئیس از بچه ها و کارمندها کسی نفهمه
همه چی طبق روال عادی
من وامم رو می گیرم ، با اسم و مشخصات خودم
فقط بعدش اون رو انتقال میدم به حساب این بابا
اقساطش هم ماهانه محترمانه ازش می گیرم
رئیس : خدا خیرت بده، چندتا کارمند مثل تو داشتیم، الان مشکلات کشور حل شده بود
✳️ هادی بعد ظهر رفت سمت خونه
تو دل خودش خوشحال بود که امروز دل یک نفر رو خوشحال کرد و نگذاشت پیرمردی شرمنده دخترش بشه
وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد ....
ادامه دارد...
@mahman11
💔پنج شنبه،
براے من یک روز،مثل تمام روزهاست؛
ولے براے او!
یک قرار است
ویک دل تنگ
وبوسه اےکه هرهفته مینشاند
بجاےگونه ےپسر،به روےسنگ..
#بر_دامن_مادر_شهیدان_صلوات_
@mahman11
❤️امشب هوای کـربــلا دارد دل من..
حال و هوایـی آشـنــا دارد دل من..
شش گوشه ات را تا نبینم بی قرارم
اصلا مـگر بـی تو صـفا دارد دل من؟
#السلام_علےساڪن_ڪربلا✋
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌺
#شب_جمعه_هوایت_نکنم_میمیرم_حسین_جان_
@mahman11
چقدر حرف نگفته به محضرت دارم؛
چقدر سينهی من تنگ و روی تو زيبا
"قل شيئاً بمثابتة عناقك"
چيزى بگو كه مثل ِ
در آغوش كشيدنت باشد...
#شب_زیارتی_ارباب
#شب_جمعه_هوایت_نکنم_میمیرم_حسین_جان_
@mahman11