خداوندا!!
پاهایم جرأت عبور از صراط را ندارد،
من آنها را در بین الحرمین
برهنه دواندم،
در سنگرها خمیده جمع کردم
و در دفاع از دینت دویدم،
جهیدم،
خندیدم
و گریستم
افتادم
و بلند شدم....
امید دارم آن جهیدن ها و خزیدن ها و به حُرمت آن حریم ها آنها را ببخشی.
عارفانه
سربازولایت
#حاج_قاسم🌷
#شبتون_شهدایی_
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم_
اَلسَلامُ.عَلَیکَ.یاصاحِبَ.ال٘زَمان😍✋
❤مهدیا منتظرانت همه در تاب و تبند،
💞همه اهل جهان، جمله گرفتار شبند...
❤چو بیایی غم و ظلمت برود از عالم،
💞شاد گردد دل آنان که گرفتار غمند...
❤#اللّهُمَ_عَجِّل_لِوَلِیِّکَ_ال٘فَرَّج_❤
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم💚
ای که در ظلمت دنیای دلم مهتابی
تو تسلی دل غمزده و بی تابی
سالها فکر من اینست و همه شب سخنم
مهدی فاطمه پس کی به جهان میتابی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🎥 موقع ظهور ما از کدام دسته ایم ؟
🎙سخنران : حجت اسلام محمدشجاعی
#امام_زمان
@mahman11
1_7421158046.mp3
5.27M
♨️دعایی برای عصر غیبت #امام_زمان
(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙آیت الله #جوادی_آملی
@mahman11
nodbeh mirdamad.mp3
12.07M
🌹 دعای ندبه روز جمعه» بخوانیم..
@mahman11
AUD-20220329-WA0042.
2.07M
🌺⚜️ *صوتی دعای عهد*⚜️🌺
استاد فرهمند
@mahman11
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
@mahman11
زیارت نامه شهداء
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم.
سلامبرشهدا ✋
@mahman11
🌷
صبــح که میشود،
باز کبوتر دلمان ،
پَر می کشد 🕊
به بامِ یاد تو ...
ای شهید...🕊
🌹#دفاع_مقدس
🌹#صبـحتون_شهـدایـی_
@mahman11
🔴ماجرای جالب تصادف خودروی سردار سلیمانی
🔹️راننده حاجی بیان میکرد در مسیر فرودگاه امام خمینی(ره) بودیم. پرایدی منحرف شد و با ما تصادف کرد. پراید صد درصد مقصر بود. بعد از برخورد پیاده شدم و خواستم به پلیس زنگ بزنم اما حاجی به شدت با من برخورد کرد و با جذبه گفت مقصر تو هستی! راننده میگوید: پراید مقصر است، اما سردار اصرار میکند که مقصر توئی و باید خسارت راننده پراید را پرداخت کنیم. راننده پراید که خودش هم متحیر شده بود، خوشحال از این اتفاق و مهربانی، خسارت را گرفت و رفت. به حاج قاسم گفتم چرا گفتی من مقصرم؟ مقصر راننده پراید بود و شما دارید به من ظلم میکنید!
🔹️شهید سلیمانی جواب داد: «عزیز من! ما الان کجا میرویم؟ به سوریه میرویم. به دل آتش. اما این راننده پراید نانآور خانواده است و با همین ماشین رزق خانوادهاش را تأمین میکند.» ما مبلغ خسارت را به او پرداخت کردیم و او را خوشحال کردیم و خوشحالی او برای ما خیر است و صدقه راه است. تازه اگر ما در سوریه کشته شویم معلوم نیست در زمره شهدا قرار بگیریم. باید گذشت کنیم و به خاطر عمل مان خداوند به ما عنایتی کند.
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹نماهنگ یاران شهید
🔰خواننده:علیرضا افتخاری
@mahman11
#خاطرات_شهید
● وقتی اومد خواستگاریم مادرم شدیداً مخالفت کرد و پدرم گفت: فرشته من نه با وضعیت مالیش مشکل دارم، نه با انقلابی بودنش، ولی فرشته این مرد زندگی نیست هااااا! گفتم: یعنی مرد بدیه؟
● گفت: نه، زیادی خوبه!این آدم زمینی نیست، فکر نکن برات می مونه، زندگی باهاش خیلی سختی داره، اگر رفتی حق نداری ناله و اعتراض کنی هااا. گفتم:خب من هم همیت زندگی رو می خوام. خلاصه هر طور بود راضی شدن و ما عقد کردیم.
● اولین غذایی که بعدازعروسیمان درست کردم استانبولی بود.از مادرم تلفنی پرسیدم .شد سوپ.. آبش زیاد شده بود ... منوچهر میخورد و به به و چه چه میکرد. روز دوم گوشت قلقلی درست کردم .. شده بود عین قلوه سنگ تا من سفره را آماده کنم منوچهر چیده بودشان روی میز و با آنها تیله بازی میکرد قاه قاه میخندید و میگفت : چشمم کور دندم نرم تا خانم آشپزی یاد بگیرن هر چه درست کنن میخوریم حتی قلوه سنگ...
#شهید_منوچهر_مدق🌷
#سالروز_شهادت
@mahman11
🔸نفسهای ما به شکل دم و بازدم است ولی نفسهای روزهای آخر منوچهر دم_خون بود. وقتی دستانم را زیر دهانش میبردم که این خونها روی لباسش نریزد، دستانم میلرزید و میدیدم که دیگر دستانم طاقت ندارد که زیر دهان منوچهر گرفته شود.
🔹وقتی داخل بیمارستان دکتر به من گفت که: «اینها خون نیست و تکه تکه ریههایش کنده و خارج میشود» من از منوچهر خیلی خجالت کشیدم و دیدم چه التماسی به خدا میکردم که منوچهر بیشتر بماند و منوچهر صدایش در نمیآمد.
🔸خجالت کشیدم چون هیچ وقت نمیخواستم جلوی منوچهر گریه کنم، اما اشک از چشمانم سرازیر شد. منوچهر که حال من را دید، گفت: «فرشته جان میشود از من دل بکنی؟ من دیگر بروم، خستهام.»
🔹منوچهر از تحمل دردها خسته نبود، شاید دل او گرفته بود از اینکه هیچ کس دیگر یادش نمیآید که روز جانباز درب خانه او را بزند. هیچکس یادش نمیآید که این آدمها که بودند و چه کار کردهاند. منوچهر گفت: «من خستهام، من یک شهادت راحت نمیخواستم که یک تیر به من بخورد و شهید شوم، من آنقدر عاشق خدا بودم که میخواهم بروم و تا دم شهادت درد بکشم و بگویم خدا آنقدر دوستت دارم که میخواهم به عشق تو دوباره برگردم و این دردها را بکشم.»
🔸ولی آن روز در بیمارستان منوچهر به من گفت:«من خستهام و دل بکن.» من رسم دل کندن بلد نبودم، من فقط بلد بودم دل ببندم. دائم دستانم بالا میرفت و میافتاد. یک دفعه منوچهر گفت: «تو را جان عزیز زهرا دل بکن.» من چه کسی باشم که اسم حضرت زهرا(س) بیاید و من نخواهم گوش دهم؟
🔹گفتم: خدایا آنچه که راحتی و آرامش است برای منوچهر روزی قرار بده و میدانم که قسمتش در این دنیا نمیشود. بعد گفتم: «به یک شرط دل میکنم، منوچهر اگر یک دعا برای دنیایت بخواهی بکنی چی هست؟» گفت: «من هیچ دعایی برای دنیای خودم ندارم.» گفتم: «یک دعا» گفت:«کاش میتوانستم ده دقیقه راحت بخوابم.» نشد. گفتم:«خدایا پس آنچه که راحتی او است، روزیاش قرار ده.»
🔸بعد به من گفت: «میشود فرشته جان من غسل شهادت کنم؟» گفتم:«منوچهر داخل بیمارستان؟ بعد همه میگویند این بچه حزباللهیها همه کارهایشان عجیب و غریب است حالا با این همه وسیلهای که به تو وصل است؟» گفت: «نه نمیخواهم یک لیوان آب بده» و من خوشحال بودم از این که منوچهر میخواهد آب بخورد. لب تخت نشست و گفت:«خدایا به عشق تو در این مسیر قدم برداشتم، به عشق تو برای دفاع از مردمم رفتم، به عشق تو زندگی کردم، به عشق تو تمام این دردها را کشیدم، به عشق تو یک آخ را حرام نکردم و به عشق تو و دیدار تو غسل شهادت میکنم» و آب را روی سرش ریخت.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_منوچهر_مدق🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۳۵/۳/۳۱ تهران
●شهادت : ۱۳۷۹/۹/۲ عوارض ناشی از مجروحیت و شیمیایی ، بیمارستان ساسان تهران
@mahman11
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💠زندگی نامه میترا یا زینب از زبان مادرش💠
دخترم هشتم خرداد ماه 1346 در آبادان به دنیا آمد. پدرش به نامهای ایرانی علاقه داشت و مادربزرگش نام میترا را برایش انتخاب کرد. اما دخترم از نامش ناراضی بود و به همه میگفت من را زینب صدا کنید. بچههایم همه سر به راه و درسخوان بودند، اما زینب علاوه بر درس خواندن خیلی مؤمن بود. عاشق دین و خدا و پیغمبر بود و بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد دنبال نماز و روزه و قرآن بود. از کودکی کنار مادربزرگش مینشست و قصههای قرآنی و اهلبیت(ع) را با دقت گوش میکرد و لذت میبرد. مادرم خیلی قصه و داستان و حکایت بلد بود. هر وقت مادرم به خانه ما میآمد، زینب دور و برش میچرخید تا حرفهای او را خوب گوش کند.
حجاب و بندگی خدا
در همسایگیمان در آبادان، خانواده مؤمنی زندگی میکردند. دختر بزرگ این خانواده برای دخترهای محل کلاس قرآن و احکام گذاشته بود و زینب به این کلاسها میرفت و خیلی تحت تأثیر دخترهای آن خانواده قرار داشت. کم کم به حجاب علاقهمند شد. همان سالی که به تکلیف رسید، باحجاب شد و روزههایش را شروع کرد. خیلی لاغر و نحیف بود ولی در آن گرمای طاقت فرسا روزههایش را میگرفت. نماز شبش ترک نمیشد. از تجملات زندگی دوری میکرد. خانه ساده و بیآلایش را دوست میداشت. از هیچ چیز ایراد نمیگرفت. هر غذایی را میخورد و کمتر پیش میآمد که از مادرش چیزی بخواهد. از بچگی به مادر در کارهای خانه کمک میکرد. حجاب زینب خیلی کامل بود. به او میگفتند: چرا اینقدر رویت را میگیری؟ میگفت: آدم کاری را که میخواهد انجام دهد باید کامل انجام دهد.
عشق به امام خمینی
زینب عاشق امام خمینی(ره) بود. مبارزات و فعالیتهای انقلابیاش را در مدرسه راهنمایی شهرزاد آبادان شروع کرد. روزنامهدیواری مینوشت، سر صف قرآن، شعر انقلابی و دکلمه میخواند. با کمونیستها و مجاهدین خلق جرّ و بحث میکرد. چند بار با دخترهای گروهکی مدرسه (مخالف انقلاب) درگیر شده بود و حتی کتکش زده بودند. دخترم سعی میکرد دوستان مدرسهایاش را تا آنجا که میتواند ارشاد کند. معتقد بود انسانها همه خوبند و این جامعه و محیط است که افراد را از فطرت خداییشان دور میکند. زینب روحیه شادی داشت. اکثراً با دخترانی که همتیپ خودش نبودند، دوست میشد و میگفت میخواهم آنها را هدایت کنم.
ملاقات جانبازان با پول توجیبی
من هر ماه پولی بابت کرایه ماشین به او میدادم که با تاکسی رفت و آمد کند، اما زینب پیاده به مدرسه میرفت و با پولش گل و کتاب میخرید و به ملاقات مجروحان جنگی میرفت. در زمینههای مختلف، به ویژه حجاب و حمایت از امامخمینی(ره) با آنها مصاحبه میکرد و در صبحگاه مدرسه یا در روزنامه دیواری مدرسهشان، سخنان مجروحان را برای دانشآموزان بازگو میکرد. زینب بعد از انقلاب، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه برود و طلبه بشود. او میگفت: «ما باید دینمان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم.» در آن زمان زینب 12 سال داشت و نمیتوانست حوزه علمیه برود. قرار شد وقتی اول دبیرستان را تمام کرد، به حوزه علمیه قم برود.
هجرت
با شروع جنگ تحمیلی زینب و خواهرش به مسجد قدس و جامعه معلمان آبادان میرفتند و هر کاری از دستشان برمیآمد انجام میدادند. بعد از یک ماه که بدون برق و آب شهری و با سختی و خطر فراوان در آبادان زندگی کردیم، با اصرار ما حاضر شد شهر را ترک کند. ما اول به ماهشهر رفتیم و بعد دوباره به آبادان برگشتیم. بعد از حدود سه ماه به دستگرد اصفهان رفتیم. بعد از سه ماه هم در شاهینشهر اصفهان ساکن شدیم. در شاهین شهر گروهکهای ضد انقلاب، بهخصوص منافقین، خیلی فعالیت میکردند. زینب در شاهینشهر هم فعالیتهایش را از سر گرفت. در مدرسه از همان ماه اول یک گروه سرود و تئاتر تشکیل داد به نام: «گروه سرود زینب» و «گروه تئاتر زینب».
@mahman11