🌷جوان_ریش_خرمایی🌷
○تو همدان شاید کمتر کسی باشه که اسم «علی چیت سازیان» به گوشش نخورده باشه!فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر انصار الحسین آنقدر به زبان عربی مسلط بود که تو دل دشمن نفوذ می کرد. اصن محال بود بره شناسایی و دست خالی برگرده!
فرمانده قرارگاه نجف پرسید: «جوان ریش خرمایی کیه؟»
●گفتیم: «مسئوول اطلاعات و عملیات، یه اعجوبه ایه توی کار اطلاعات.» و از او خواستم گزارش آخر رو بده. مقابل نقشه ایستاد و انگشت روی جاده ی زرباطیه به بدره گذاشت.و مفصل گفت: که فرمانده تیپ عراقی کی میاد و کی می ره و حتی اینکه تا کجا او نو با سواری می آرن و بقیه ی مسیر رو تا خط با جیپ و نفر بر فرماندهی .
●فرمانده قرارگاه باورش نمی شد که علی و بچه هاش ظرف یک ماه ، خطوط سه و چهار عراق را هم شناسایی کرده باشند! برا همین چیزا بود که صدام بهش
لقب«عقرب زرد» رو داده بود!
🌷 علی چیت سازیان🌷🍃
@mahman11
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت_بیست_وپنجم
زینب سادات: پس والدین طرف دیگه دعوا کجا هستن؟
فلاح: اینها به اون حمله کردن! دو نفر به یک نفر!
زینب سادات: هیچ وقت تو دعوا فقط یک نفر مقصر نیست.
احسان: انگار شما یکم حق به جانب هستید! لطفا تماس بگیرید!
فلاح اخم کرد: برادر های شما دردسر هستن!
زینب سادات: بعد از اومدن والدین طرف دیگه، صحبت میکنیم.
توکل گفت: تماس بگیر لطفا.
بعد رو به احسان و زینب سادات گفت: ایشون یکی از بهترین معاونینی هستند که تا حالا داشتم.
احسان گفت: این آقای بهترین، بهتره یکم احترام گذاشتن یاد بگیره.
فلاح پرخاش کرد: اصلا شما میفهمید سر و کله زدن با یک مشت بچه زبون نفهم یعنی چی؟
احسان کارتی از جیب کتش در آورد و به سمت توکل گرفت.
بی اعتنا به عصبانیت رو به افزایش فلاح، با خونسردی گفت: دکتر احسان زند، متخصص گوارش اطفال. یکم از بچه های زبون نفهم میفهمم.
زینب سادات گفت: جزء بهترین ها!
کنایه زینب سادات باعث شد فلاح با خشم از دفتر بیرون برود: از چنین خانواده ای چنین بچه هایی دور ازانتظار نیست.
نیم ساعت آینده به پا در هوایی پسرها و خستگی و خواب آلودگی زینب سادات و احسان گذشت.
فلاح با خانمی وارد شد: خانم احمدی رسیدن. فرستادم تا احمدی رو هم صدا کنن.
خانم احمدی: روز بخیر جناب توکلاتفاقی افتاده؟
توکل: سلام خانم. بفرمایید بشینید. در حقیقت دعوایی دیروز اتفاق افتاده و به همین علت اینجا جمع شدیم.
خانم احمدی نشست. پسری در را زد و اجازه ورود گرفت.
فلاح: بهتره شروع کنیم. دیروز این دو تا پسر به این بچه حمله کردن.
زینب سادات: چرا زدنت؟
احمدی: الکی!
زینب سادات: تا جایی که میدونم برادرم دیوانه نیست و به مردم حمله نمیکنه!
فلاح پوزخندی زد: نکنه شما روان شناس هستی؟
زینب سادات با بی توجهی جواب داد: من پرستارم، مادرم روان شناس بودن.
بعد رو به ایلیا پرسید: چرا زدینش؟
ایلیا: بخاطر حرفی که زد.
زینب سادات: چی گفت؟
ایلیا سکوت کرد و محسن با تردید گفت: به ایلیا گفت بی بته! گفت بی پدر و مادره!
زینب سادات نگاه خشمگینی به احمدی انداخت: به چه حقی هر چی به فکرت میاد، به زبون میاری؟ هان؟ به برادر من گفتی بی بته؟ میدونی اگه امثال پدر ما نبودن، تو الان اینقدر راحت تو کلاس نبودی؟ میدونی فرزند شهید چیه؟ میدونی چند بار ترور یعنی چی؟ میدونی...
🌷نویسنده:سنیه_منصوری
ادامه دارد ...
@mahman11
🌱در مشكلات است كه انسانها آزمایش میشوند. صبر پیشه كنید كه دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم.
هر چه كه میكشیم و هر چه كه بر سرمان میآید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.
#شهید_حسین_خرازی🌷
#شبتون_شهدایی_
@mahman11
#سلام_امام_زمانم
السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ...
آمدنت نزدیک است...
و صدای قدم هایت لرزه بر جان طاغوت ها انداخته!
سلام بر تو و بر روزی که بُت های روزگار یکی یکی به دستان ابراهیمی تو سقوط کنند!
صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
@mahman11
#مردان_بے_ادعــا
نمےدانم
از #این جمع باصفاےتان،
ڪدام ماندید و ڪدام پر ڪشیدید..
اما همینقدر مےدانم
و مےگویم ڪه،
شرمندۀ آن نگاههاے خالصم...
#صبحتون_شهدایی_🌷
@mahman11
🎐 #مکتب_حاج_قاسم| #حاج_قاسم
🏷شهادت داستانِ زندگے آنانے است
که فهمیدند دنیا جاے ماندن نیست...
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 ما برا شهادت نمیریم که!
🥀 برا خدا میریم، هرچی خدا بخواد
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mahman11
همرزم شهید حاج قاسم سلیمانی گفت یه بار ازش پرسیدم خسته نشدی؟
نمیخوای با خانواده بری استراحت کنی؟
حاج قاسم گفت:
ما داریم وظیفمونو انجام میدیم،
آدم که از انجام وظیفه خسته نمیشه!
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹کرانه ی بی نهایت ( با صدای شهید مرتضی آوینی )
@mahman11
مادرزیربارسختیهاومشکلات
ودشواریها،قدخمنمیکنیم..
ماراستقامتانجاودانهتاریخخواهیمماند؛
تنھاموقعیسرپانیستیمکهیاکشتهشویم،
ویازخمبخوریموبهخاکبیفتیم
والاهیچقدرتی،پشتمارانمیتواندبشکند!
استادشھیدسیدمحمّدحسینبھشتی
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سراپا گوش همه عاشق ستاره درخشان و فرمانده تیپ قمر بنیهاشم سردار شهید محمدعلی شاهمرادی
دلاوری که در قلبهای رزمندگان و همه مسئولین رسوخ کرد و محوریت بود ...دریک صبحگاه گرم روی زمین انرژی اتمی.
خدایش رحمت کند.
خدایا شهدا شفیعمان باشند.
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی از پیکر پاک و سالم شهید علی جوزدانی که پس از ۲۲ سال از خاک شلمچه بیرون کشیده شد.
@mahman11
🌹به قول شهید آوینی:
اینان انصارالمهدی هستند
و خداوند زمینهی برقراری
دولتِ كریمهی آل محمد ﷺ را
به دست آنان فراهم میکند ...
#یامهدیادرکنی
#یاران_آخرالزمانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امر به معروف در نگاه شهید سلیمانی
🔹اگر فقط صحبت شهید که گفت "اون دختر کمحجاب، دختر منه" رو شنیدید، لزوم هرس کردن #علفهای_هرز رو هم بشنوید تا شاخص بیاد دستتون تا عدهای صورتیمسلک نتونن، ناتوانی و ترس و بیغیرتی خودشون رو توجیه کنند...
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱
🎥گوش کنید؛
🌹وصیت شهید مهدی رهبر رضاخانلو؛
🔰فکر کنید من و من هایی که کشته شدیم
در چه راهی کشته شدیم برای چی کشته شدیم؟
@mahman11
#خاطره_ای_از_کرامت_شهید_فاطمی
میگفت: هر هفته میومدم گردوخاک مزار سید یدالله رو با آب می شستم.
یه روز وقتی اومدم گلزار، دیدم آب ها قطع شده و نتونستم آبی پیدا کنم.
آخه خیلی این شهید مظلوم بود. حتما باید سنگ مزارش رو تمیز می کردم.
خلاصه خیلی گشتم ولی آبی پیدا نکردم. همینطور که در محوطه گلزارشهدا قدم میزدم، یکدفعه دیدم یه جوان بسیجی با یه کلمن آب اومد نزدیک من، و کلمن رو داد دستم.
منم خیلی خوشحال شدم و کلمن آب رو از دستش گرفتم و تشکر کردم. خیلی دقت نکردم که این جوان کیه...
اون لحظه فقط تو فکر این بودم که آب از کجا پیدا کنم. چون باید مزار شهید رو از خاک و گردوغبار تمیز می کردم. آخه خیلی بهش ارادت داشتم.
خلاصه کلمن آب رو از دست اون پسر بسیجی گرفتم، کمی که گذشت، به ذهنم اومد چطور شد که این جوان فهمید من آب نیاز دارم؟! اصلا این جوان کی بود؟
برگشتم و نگاهی بهش انداختم، خوب که دقت کردم دیدم خود شهید سید یدالله فاطمی هست.
تعجب کرده بودم...
شهید نگاهی به من کرد و لبخندی زد و رفت. منم اینقدر متحیر شده بودم که پاهام خشک شده بود و نتونستم خودمو به شهید برسونم.
کمی بعد که به خودم اومدم، هرچقدر گشتم دیگه پیداش نکردم و متوجه شدم که شهید به دیدار من اومده بود🥺
کلیپ پایین 👇رو ببینید.
میخوایم یه سر بریم مزار آقا سید
@mahman11