eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.1هزار دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
7.2هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 مصاحبه شنیدنی با رزمنده نوجوان، شهید حسن ذاکری، اعزامی از استان هرمزگان، جزیره قشم را ببینید که برای خودش یک کلاس ایثار و عرفان است. 🎙ما به ندای امام خمینی (ره) لبیک گفتیم و پاسدار خون شهدا هستیم... 👆مرد بودن به قد و هیکل گنده و زور و بازوی قوی نیست؛ به وجود و معرفت انسانهاست! @mahman11
🌹می‌گویند غمِ پسر را پدر تسکین می‌دهد، مانده‌ام غم پدر را چه کسی تسکین خواهد داد..! @mahman11
🌹 🌹حاج قاسم سلیمانی: من معتقد هستم امام زمان (عج) که ظهور بکنند حکومتی که ایجاد می‌کنند و قله‌ی آن حکومت، آن دوره‌ای خواهد بود که در دفاع مقدس ما در بخش‌ها و حالاتش اتفاق افتاد... 🔹مهرماه ۱۳۹۵ @mahman11
🌹وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود 1 و 45 بود و به کلاس نمی‌رسیدم و صف غذا طولانی بود. دنبال آشنایی می‌گشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم. شخصی را دیدم که چهره‌ای آشنا داشت و قیافه‌ای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر. چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت. و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد. بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟ گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمی‌گردم و برای خودم غذا می‌گیرم. این لحظه‌ای بود که به او سخت علاقه‌مند شدم و مسیر زندگی‌ام تغییر کرد. @mahman11
📸 یک قابِ پدر و پسری ... عمو درویش پیرمردی‌حدود ۸۵ ساله بود کـه همیشه به نیروهـای کـم سن و سال روحیه می داد. همرزم و فرزندِ رشیدش، قاسم، در پدافندی عملیات بیت‌المقدس۴ به درجه رفیع شهادت نائل شد. @mahman11
💠 بالاترین نقطه‌ی زمین شانه‌های پدر بود .... @mahman11
"رمان 💞 سیدمحمد تلفنش را از جیب لباسش در آورد و تماس گرفت: سلام حامی جان! خوبی؟ حامی:سلام سیدجان!الحمدالله. سیدمحمد: خانومت، بچه ها خوبن؟ حامی:خوبن!الحمدالله شما خوبی؟ خانم، بچه ها، خوبن؟یادی از ما کردی؟ سیدمحمد: همه خوبیم. راستش یک زحمت داشتم برات. حامی: شما رحمتی سید! در خدمتم! سیدمحمد: میتونی بری گلزار سر خاک مهدی؟ حامی: نگرانم کردی سید. چی شده؟ سیدمحمد: حالا بعدا برات تعریف میکنم. فقط فوری هستش. ببین زینب سادات اونجاست! حامی: دارم آماده میشم. الان میرم. سیدمحمد: حامی، فوری هستش ها! منتظر تماست هستم. حامی:نگران نباش. یا علی تماس را قطع کرد و دوباره شماره گرفت. سید محمد: یک تار مو از سر زینب سادات کم بشه، به خاک برادرم قسم کاری میکنم پشیمون بشی! محمدصادق: متوجه منظورتون نمیشم سید! سیدمحمد: متوجه نمیشی؟ به چه حقی مزاحم زینب شدی؟ محمدصادق: من مزاحم زینب نشدم! سیدمحمد: زینب نه! زینب خانم! مواظب حرف زدنت باش. محمدصادق: نامزدمه و هر جور بخوام صداش میکنم! سیدمحمد: کدوم نامزد؟ نامزدی که چند سال پیش بهم خورد؟ محمدصادق: ببین سید، زینب زن من میشه، اینقدر داد و بیداد نکنید! این موضع گیری های اشتباهتون فقط باعث میشه بعد ازدواج دیگه نذارم ببینیدش! سیدمحمد: تو ببین دستت بهش میرسه یا نه، بعد منو تهدید کن. محمدصادق: ببخشید اما شما هیچ کاره هستید. نه پدرش هستید نه مادرش! حتی اونقدر عمو نبودی که برادرزاده خودت رو ببری پیش خودت زندگی کنه، چه برسه به ایلیای بیچاره که هیچ کسی رو نداره! سیدمحمد غرید: بزرگتر از دهنت حرف میزنی بچه! خیلی بزرگتر از دهنت! من قیم زینب هستم! برو دعا کن زینب سادات پیدا بشه! محمدصادق نگران شد: مگه گم شده؟ سیدمحمد پوزخند زد: بعد از مزاحمت تو! محمدصادق: اون پسره به شما گفت؟ سیدمحمد: به تو ربطی نداره کی به ما گفته. دور و بر زینب سادات ببینمت دیگه اینقدر آروم نمیمونم! تماس را قطع کرد و گفت: این پسره ادب و احترام سرش نمیشه. احسان دلش شور میزد. آنقدر که طاقت نیاورد و پرسید: این آقا حامی که بهش زنگ زدید، مورد اعتماد هست؟ صدرا دستش را گرفت و لبخند آرامش بخشی زد و زمزمه کرد: داری خودتو لو میدی ها! آروم باش. سیدمحمد گفت: آره. دوست سیدمهدی بود. خونه اش نزدیک گلزاره. تلفنش زنگ زد و بعد از وصل تماس سیدمحمد نفس راحتی کشید و نشست. تماس را قطع کرد و لبخند زد و به جمع نگاه کرد: سرخاک باباش بود! دلها آرام شد. بعد از بحث های فراوان قرار شد احسان و مهدی و با اصرار فراوان ایلیا به قم و به دنبال زینب سادات بروند. سیدمحمد که از بیمارستان آمده بود خسته بود و چشم هایش دو کاسه خون شده بود، رها و صدرا هم که بعد از آمدن به خانه درگیر گم شدن زینب سادات بودند، زهرا خانم هم که پا درد به او اجازه سفر نمیداد. شبانه به راه افتادند. 🌷نویسنده:سنیه_منصوری ادامه‌ دارد ... ‎‎‌‌‎@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹خوشا آنان که با عزت زگیتی بساط خویش برچیدندو رفتند 🌹 ز کالاهای این آشفته بازار شهادت راپسندیدند و رفتند _حاج _قاسم _سلیمانی 🌙 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بيا ای بهتــــرين درمان قلبــم مـــــداوا كن غـم پنهـان قلبـم قســـــم بر خالق دلـهای عاشق تو هستی آخرين سلطان قلبـم @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏بنویسید ڪه سردار به مهمانی رفت مثل عباس بدون یَد و قربانی رفت 🌷 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ سلامتی مادرانی که هم مادری کردند هم پدری ... مردتر از مرد . @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | ببینید | 📌 ذکر مصیبت حضرت زینب توسط سردار سلیمانی➕ روضه‌خوانی رهبر انقلاب 🏴 به مناسبت فرا رسیدن سالروز وفات حضرت زینب (س) بانوی بزرگ اسلام @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ سر نوکر به فلک! 🔹 واکنش رهبر انقلاب به یکی از اشعار شهید محمدخانی (عمار) که توسط مادر بزرگوار وی در حضور رهبر انقلاب خوانده شد... @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 فیلمی کمیاب از خط مقدم جنگ ایران و عراق که با کیفیت بسبار بالا بازسازی شده است 🔹️ در طی این فیلم که از سنگر ایرانی‌ها گرفته شده، سربازان ایرانی با شلیک آرپی‌جی موفق می‌شوند تانک تی-۷۲ عراقی را زمین‌گیر کرده و خدمه آن را فراری دهند. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 برشی زیبا از تیتراژ آغازین مستند «روایت فتح» و مداحی زیبای «ای لشکر صاحب زمان» حاج صادق آهنگران 🔹 با نوای کاروان از نو بخوان آهنگران، چون، در باغ شهادت را، کلید آورده اند... @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید گرانقدر حاج سید اصغر مصطفوی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۳۴ محل ولادت: روستای حاج آرش زنجان تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۴/۲ مزار: زادگاه شهید @mahman11
🔰زندگینامه شهید بزرگوار سید اصغر مصطفوی 💐🍃شهید حاج سید اصغر مصطفوی در سال 1334 در یک خانواده کاملا مذهبی و مستضعف در روستای حاج آرش زنجان دیده به جهان گشود . شهید یکی از مخالفان رژیم مستبد پهلوی بود. قبل از انقلاب نیز دوران سربازی ایشان فرا رسیده بود و به خاطر اینکه مخالفت خود را اعلام نماید و از دستورات رژیم پهلوی پیروی نکند در شناسنامه سنش را کمتر کرد تا از سربازی محروم گردد. از لحاظ خانواده نیز می توان چنین بیان کرد ایمان به خداوند اعتقاد قلبی به دین اسلام و ارادت به پیغمبر بزرگ اسلام و خاندان پاک مطهرش در عمق جان تک تک افراد خانواده شان وجود داشت .شهید سید اصغر از همان کودکی در مکتب امام خمینی تربیت یافته است و ادارت خاصی پیدا می کند به آن حضرت. سید اصغر کودکی خود را در دامان پر مهر خانوده سپری کرد به دورانی گذست که می بایست به رفتن به مدرسه و آموختن علم و دانش می گذشت بدلیل مخالفت با رژیم طاغوت از رفتن به مدرسه خود داری می کند و درسهای مکتب خانه ای اکتفا کرده و به فرا گیری قرآن می پردازد .و تا 23 سالگی پدر را  در چرخاندن زندگی یاری می نماید و به کشاورزی می پردازد و با اوج گیری قیام مردم علیه شاه به زنجان رفته تا به مردم بپیوندد. برای خدمت به انقلاب به قم می رود تا اعلامیه و نوارهای امام را به زنجان بیاورد برای اینکار با خانم و برادر خانم خویش به این سفر پرخطر می روند .با شروع جنگ تحمیلی با برادران سپاه زنجان برای اولین بار عازم جبهه های نبرد علیه باطل می شود و مدت 3 ماه در آنجا می ماند. پس از بازگشت از جبهه بدلیل عشق و علاقه به قشر محروم در تاریخ 28/1/60 به جمع جهادگران جهاد سازندگی می پیوندد و بعنوان راننده بصورت کارگر روزمزد مشغول به کار می شود در تاریخ ۱۳۶۰/۶/۲۴ مجددا از سوی جهاد سازندگی عازم جبهه های کفر ستیز می شود و به مدت چند ماه حضور فعالانه و چشمگیر در جبهه رشادتهای بی نظیری از خود نشان می دهد شهید حاج اصغر بدلیل تلاش و جدییت پس از بازگشت از جبهه بعنوان نیروی رسمی در کمیته عمران جهاد سازندگی مشغول می گردد و چیزی نگذشت که به خاطر وظیفه شناسی به مسؤلیت خدمات انتظامات سازمان جهاد استان منصوب گردید و در اکثر عملیاتها شرکت کرده و دوشا دوش سنگر سازان بی سنگر در مقابل دشمن به نبرد میپردازد. عملیات ها با رفتن ایشان شروع می شود و بچه های جهاد با اعزام سید اصغر می فهمیدند که عملیات نزدیک است یعنی هر موقع سید اصغر در منطقه حاضر می شد یعنی آن شب بچه ها خود را برای عملیات آماده می کردند. شهید می گفت راه شهادت باز است از این موقعیت استفاده کنید برای مرد ننگ است در بستر گرم بمیرد و سرانجام در ۱۳۶۷/۴/۲ بر اثر اصابت ترکش توپ جام شهادت را سر کشید . @mahman11
 ✅خاطره ای از همرزمان شهید سید اصغر مصطفوی به نام مهربان خدای توانا شهید حاج اصغر مصطفوی یکی از جهاد گران مخلص و متعهد و با ایمان جهاد بودند که تمامی توان خود را وقف خدمت به کشور و مردم کرد و توانست در طی عمر پر برکت خویش خدمات زیادی را برای اسلام وقرآن انجام دهد ، او علاوه بر پیروزی در جبهه خود سازی در جبهه جنگ علیه دشمن و وطن نیز سر بلند گشت. حاج اصغر یکی از شجاع ترین و کوشا ترین افرادی بود که توانست به مقام والای شهادت نائل شوند و شهید گردند . دوستان حاجی با خلوص دل و نیت پاک از این عزیز سفر کرده و این مهاجر کوی جبهه ها سخن می گویند ، حرفهای که تحت عنوان خاطره نامیده می شود خاطراتی که هر کدام از آنها آئینه ای است که جلوه گر صفات و ویژگی های اخلاقی ایشان است ، خاطراتی که تشعشع آثار آن می تواند بر دلهای به خواب رفته اثر کرده و بیدارشان نماید . دوستان شهید از کسی میگویند که از سلاله پاک سید و سادات بود و توفیق مشرف شدن به مکه معظمه را نیز به دست آورده بود حاج اصغر مصطفوی جهاد گر با اخلاص و با گذشت.یاران شهید از یار هجرت کرده خویش می گویند: برادر غلامرضا نجفی درباره حاج اصغر مصطفوی می گویند: حاجی از جهاد گران متعهدی بود که در جبهه به عنوان جهاد گر در تیپهای خدماتی ایفای نقش می نمودند ، ایشان در عملیاتی که در منطقه غرب و در 10 کیلو متری جاده اهواز به خرمشهر روی داد با از جان گذشتگی و روحیه مقاومت و ایثار گری که داشت در میان رزمندگان شناخته شد و در عملیات بعدی وی در پستهای حساسی استفاده می شد ، حاجی هر وقت در جبهه حاضر میشد حتما در آن عملیات شرکت می کرد.   ایشان به محض اطلاع از عملیات از محل کارشان در زنجان تقاضای مرخصی می نمودند و راهی جبهه میشدند تا از فیض شرکت در عملیات بهره ببرند ، حتی زمانی که همسر حاج آقا راهی بیمارستان شدند و بستری شدند تا بچه ای را به دنیا بیاورد به محض اطلاع از وقوع عملیات بچه های خرد سالش و همسرش را در آن حال رها کرده و راهی جبهه می شود و زمانی هم که ما اعتراض میکردیم او گفت: من و همسرم بین خودمان قرار گذاشتیم که من به جبهه بروم و با دشمنان بجنگم و همسرم از بچه ها مراقبت کند تا من در آخرت اگر به فیض شهادت برسم شفاعت او را کنم . حاج اصغر مصطفوی از روحیه ایثار و فداکاری بهره زیادی داشتند و از لحاظ تعهد به حد اعلای عبادت رسیده بود ، ایشان اطاعت محض از ولی فقیه را واجب می دانستند و شیفته ولایت فقیه بودند. حاج اصغر مصطفوی همراه با دیگر برادران جهاد گر مشغول راه سازی و ساخت جاده ای بودند که مشرف به سلیمانیه بود جهادگران در شرایطی قرار گرفته بودند که برای نماز خواندن و انجام فرامین دینی جای مناسبی را نمی یافتند چرا که همه جا بر اثر بارندگی وضعیت مطلوب را نداشتند در یکی از همین روزهایی که ما مشغول کار بودیم به ناگاه متوجه غیبت حاج آقا شدیم من به همراه یکی دیگر از برادران به دنبال ایشان رفتیم و این عزیز را در حالی دیدیم که بر روی تخته سنگی سیاهرنگی که از دل زمین بیرون آمده بود به حالت سجده افتاده بود و با سوز دل مشغول مناجات با معبود بودند و قطرات تعبد بندگی ایشان در برابر حضرت حق بر محاسن نورانی اش جاری بود و ناله سوزانش ما را نیز به گریه انداخت. حاج اصغر مصطفوی از همت والایی برخوردار بود و قوه ابتکار و خلاقیت عجیبی داشتند و با استفاده از قوه خلاقیت خویش بسیاری از مشکلات را حل می کردند و از جمله افرادی بود که به جرات می توان گفت به تنهایی یک گروهان بود چرا که ایشان باسعی و کوشش وافر خویش بر ایمان حکم گروهان را داشتند.   @mahman11