eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.4هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
7.3هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
...و سلام بر او که می گفت: «شما همتون برید یا همه تون بمونید هیچ فرقی به حال اسلام نمی کند ما مکلف به انجام وظیفه ایم» 🕊🕊🌘 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم🍁
💚 اى آنكه در نگاهت حجمى زنور دارى كى از مسیر كوچه قصد عبور دارى؟ چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابى اى آنكه در حجابت دریاى نور دارى @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش می شد حال خوب را ، لبخند زیبا را، بعضی داشتن ها را ، خشک کرد.. لای کتاب گذاشت و نگهشان داشت... 🌷 @mahman11
🌹دل نوشته دختر ... 🌹 قیمت این دلتنگی چند ؟! @mahman11
44.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 رونمایی مجازی از نماهنگ " گلزار بهشت " با نوای دلنشین و ماندگار حاج صادق آهنگران 🔺ای دوکوهه، دلم از شهر گرفته بخدا... 🇮🇷شهدا مظهر قدرت ایران🇮🇷 کنگره ملی ٢٤٠٠٠ شهید پایتخت @mahman11
🌹امام علی(ع): مؤمن شادی‌اش درچهره و اندوهش در قلبش است. لبخند_شهدایی کربلایی_سجاد_و_حاج_رضا_الوانی. @mahman11
🌹به یاد آنهایی که جز استخوانهایشان چیزی از جسمشان نمانده اما عظمت و شکوه غیرت و روحشان عالم را فرا گرفته.. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠خاطراتی از شهید والامقام محمدحسین فهمیده💠 ☘شيپور جنگ (خاطره برادر، علی طحال) پدر شهيد فهميده يك ماشين پيكان داشتند. قبل از آن هم پدرشان راننده اتوبوس بودند و به شهرهاي مختلفي مسافرت مي‌كردند، شهيد فهميده نيز به رانندگي علاقه عجيبي داشتند. يك روز ساعت 12 ظهر آمد منزل ما زنگ زد و گفت كه مي‌خواهم ماشين پدرم را بشورم، مي‌آيي كمك كني؟ با هم رفتيم جلوي درب خانه‌مان يك جوي آب بود. آب كمي در آن جريان داشت. شهيد فهميده گفت اين آب كم است برويم كنار جوي پشت محله كه آب صاف و زلالي دارد. به اتفاق رفتيم در حين رفتن من گفتم بابات اطلاع دارد كه ما مي‌خواهيم ماشين را ببريم؟ گفت: بله، اگر اطلاع نداشت كه من سوئيچ ماشين را نداشتم. من هم خيالم راحت شد كه او اجازه دارد شروع به حركت كرد ، آنقدر قدش كوچك بود كه به خوبي نمي‌توانست جلوي ماشين را ببيند. به همين خاطر به صندلي نشسته بود و فرمان را گرفته بود. كنار خياباني كه ما در آن مي‌رفتيم درختهاي بزرگ و كهنسالي بود. نمي‌دانم چطور شد كه سرعت ماشين زياد شد و كنترل آن از دست حسين خارج شد. ماشين با يك درخت برخورد كرد و پاي من خورد به داشبورد و شكست و سرم هم به شيشه خورد و بيهوش شدم. بعد از مدتي كه به هوش آمدم ديدم حسين كنارم نشسته و بلافاصله دارد از من معذرت‌خواهي مي‌كند. پرسيدم: حسين كجا هستيم؟ گفت: چيزي نيست خوب مي‌شوي، من حدود يك ماه در بيمارستان بودم. اين يك ماه همزمان بود با هواپيماهاي عراقي به فرودگاه‌ها. يك روز در ساعت غير ملاقات ديدم حسين وارد اتاق من شد. با توجه به اينكه شديداً جلوگيري مي‌كردند، نمي‌دانم چطوري وارد بيمارستان شده بود. من مشغول كتاب خواندن بودم. ازش پرسيدم: چطور وارد بيمارستان شدي؟ گفت: آمدم از تو خداحافظي كنم. گفتم: كجا؟ گفت مي‌خواهم بروم جبهه!! حسين حدود يك ربع پيش من بود صحبت مي‌كرديم. مكرر عذرخواهي مي‌كرد و مي‌گفت: من مقصرم. به من مي‌گفت مرا حلال كن و بعد هم... ☘قفس تنگ اين اواخري كه مي‌ديدمش، درجبهه‌ها درگيري بسيار بود. خبر هم از رسانه‌هاي گروهي مي‌رسيد كه فلان منطقه را گرفتند. فلان منطقه را تك زدند حسين در اين روزها حالت عجيبي داشت. به او مي‌گفتم برويم فوتبال بازي كنيم. مي‌گفت: نه بابا تو هم حوصله داري. من هم مي‌ديدم مثل مرغ پر كند. و مثل كه مي‌ماند كه دوست داشت از قفس بيرون بيايد. يك روز ساعت 2 بعدازظهر من از مدرسه مي‌آمدم. ساعت 5 هم مسابقه فوتبال داشتيم، در فكر اين بودم كه چطور بازي كنيم، چطور او رنج كنيم و حرفهايي كه در آن زمان برايمان مهم بود و اينكه حتماً بايد تيم مقابل را مغلوب كنيم. در همين فكر بودم كه حسين را ديدم. يادم هست ميدان كرج با او برخورد كردم. يك ساك هم روي دوش داشت. گفتم: حسين از حالا آماده مسابقه شدي! من فكر مي‌كردم لباسهاي مسابقه‌اش داخل ساك است درجواب گفت: من نمي‌آيم. اول به شوخي و گفتم: ما را سياه نكن! گفت: نه نمي‌آيم. گفتم: چي شده؟ گفت راستش را بخواهي مي‌خواهم بروم جبهه.مسيري را پياده رفتيم. گفت: بيا تا با هم آبميوه بخوريم. هر كاري كردم كه پول آن را حساب كنم اجازه نداد. دقيقاً يادم هست كه اين آخرين آبميوه‌اي بود كه با هم خورديم. بعد من گفتم: چطور مي‌خواهي بروي جبهه، رضايتنامه داري؟ گفت: نه بابام راضيه. بعد گفت پول گرفتم نان بخرم و برگردم.  آن را به من داد و گفت: نان بگير و ببر خانه ما و حالا هم نگو كه من رفتم جبهه. گفتم: چرا؟ گفت احتمال دارد بيايند دنبال و مرا برگردانند. خداحافظي كرديم و توي ماشين نشست. تا مدتي براي چند ثانيه تا جايي كه چشم كار مي‌كرد برگشته بود و من را نگاه مي‌كرد. همينطور مات و مبهوت نگاهش مي‌كردم. بعد از چند روز جلو خانه‌شان رفتم و درب را زدم و به مادرش گفتم كه حسين رفت جبهه و نايستادم كه ببينم مادرش چه مي‌گويد و دوان دوان دور شدم. ☘براساس خاطره‌ای از پدر بزرگوار شهيد فهميده شيپور جنگ نواخته شده بود در حالي كه دشمن با چنگ و دندان مسلح، ناجوانمردانه پيش مي‌آمد. عده قليلي از جوانمردان سد راهش شده بودند و ماشين جنگي‌اش را متوقف كرده بودند. ميان آن سنگرهايي كه شيرمردان مبارز را در خود جاي داده بود يك سنگر حال و هواي ديگري داشت. همه اين سنگر را مي‌شناختند و از آن خاطره‌اي داشتند. آخري اين سنگر حسين بود. مرد كوچكي كه در آن خطه براي هيچ كس غريبه نبود. حسين يكبار زخمي شده بود رفته بودبيمارستان وازهمانجا برگشته بود خط.يكي از روزها از سنگر حسي سر و صدايي بلند شد از بگومگوها چنين برمي‌آمد كه حسين مي‌خواهد به خط مقدم برود و فرمانده اجازه نمي‌دهد! حسين فرياد مي‌زد كه من بايد بروم خط. فرمانده هم مي‌گفت: حسين آقا براي تو حالا زود است. حسين هم با عصبانيت مي‌گفت: من ثابت مي‌كنم كه زود نيست! ✨ادامه👇 @mahman11
چند روز بعد بچه‌ها متوجه شدند كه حسين پيدايش نيست. از هر كسي سراغ وي را گرفتند خبري از او نداشت همه نگران بودند و آن روز هوا حسابی گرم بود. نور گرم خورشيد بيابان را مواج كرده بود. انگار همه جا را آب گرفته بود.ناگهان ديده‌باني يك سنگر متوجه نقطه سياهي از دور شد. درست ديده بود يك انسان بود كه نزديك مي‌شد. وقتي خوب نزديك شد ديدند لباسهايش لباس عراقي‌هاست. همه آماده شده بودند و كنجكاوانه او را زير نظر گرفته بودند. راه رفتنش آشنا به نظر مي‌رسيد. آري او آشنا بود. اما... نزديك كه شد همه ديدن حسين آقا است كه لباس عراقي پوشيده، فرمانده با عصبانيت و تعجب گفت: حسين اين لباسها چيه چرا اينها را پوشيدي. اصلاً تو كجا بودي پسر؟! حسين گفت: شما گفتيد رفتن به خط براي من زود است من هم رفتم با دست خالي يك عراقي را كشتم و لباسش را پوشيدم و آمدم. ☘روزگار وصل در اطراف آن شهر خونين آن روزها غوغايي بود. غارتگران همه جا را خراب كرده بودند و هر چه كه پستي و نامردي بود به خرج داده بودند.دل حسين هم از اين همه جنايت پر درد بود پيش خود مي‌گفت: گناه ما چيست كه اينگونه مورد ظلم قرار مي‌گيريم. مگر حرف ما چيست كه اين چنين آتش بر سرمان مي‌ريزند. حسين روزها با همين فكرها دست به ماشه مي‌برد و با هر تير تمام كينه و نفرت خود را نثار تجاوزگران و چپاولگران مي‌كرد. حسين حالا ديگر يك مرد جنگي تمام عيار شده بود او حالا دشمن را شناخته بود. او رفته بود تا به تمام جوانان و غيورمردان حال و آينده‌اش بگويد كه او از دين و وطن خود هر چند كه كوچك است دفاع خواهد كرد! رفته بود تا به دشمن بگويد كافر ملعون، ما فرزندان امام هستيم. رهبر ما خميني(ره) است. فرمانده حسين ديگر نگران او نبود چرا كه رشادت حسين حالا برايش از واضحات بود او ديده بود كه اين جثه كوچك چه قلب بزرگي را در خود جاي داده است. روزي از روزهاي مبارزه دشمن سنگر حسين و يارانش را هدف قرار داد و قصد آن را كرده حسين و يارانش با چنگ ودندان به قلب دشمن تاختند. تانكهاي دشمن هر لحظه نزديكتر مي‌شدند تعدادي از ياران حسين جلوي چشمان زيبايش پرپر شده بودند دشمن خيره سر همچنان پيش مي‌آمد. آتش و دود همه جا را گرفته بود بوي باروت صداي انفجار و از همه بدتر صداي تانكها كه هر لحظه نزديكتر مي‌شدند. حسين و يارانش متوجه شدند كه به محاصره دشمن درآمده‌اند. صداي تانكها حالا ديگر از چند قدمي به گوش مي‌رسيد هول و هراس همه را برداشته بود. همه مات و مبهوت دل به خدا سپرده بودند و انتظار مي‌كشيدند كه ببينند چه مي‌شود! در اين ميان حسين هم به فكر چاره بود فرمانده‌شان متوجه شد كه حسين به همه سنگرها سر مي‌كشد. پيش خود گفت اين پسرك چه مي‌كند؟ حسين با سرعت تك تك سنگرها را سركشي كرده بود و وقتي از آخرين سنگر بيرون آمد فرمانده متوجه شد كه تعدادي نارنجك برداشته و به كمر خود بسته است و در دست خود نيز نارنجكي دارد.تانكهاي دشمن به خوبي ديده مي‌شدند و اگر همين طور پيش مي‌آمدند ديگر اميدي به اين محاصره‌شدگان نبود. حسين هم اين موضوع را خوب فهميده بود. آخر او حالا يك جنگجوي كامل شده بود.در اين گير و دار حسين جنگجوي ما، راه مقابله را تشخيص داده بود. حسين آماده مي‌شد تا يكي از بزرگترين حوادث تاريخ بشر را بيافريند. حسين آماده مي‌شد تا به دشمن بفهماند كه اين ملت، درس خود را از عاشورا گرفته است حسين بايد مي‌گفت كه شيعه علي‌اصغر دارد حسين به دشمن گفت كه شيعه علي‌اكبر مي‌شناسد. آري محمدحسين همه اينها را گفت و با تمام وجود گفت همه ياران و همسنگرانش انتظار گذشتن آخرين لحظات خود را مي‌كشيدند.اما حسين در اين فكر نبود او انتظار رسيدن آخرين لحظات عمر دشمن را مي‌كشيد! تانكها نزديكتر و نزديكتر مي‌شدند. يكباره ياران حسين ديدند كه شيربچه‌اي به قلب دشمن زد و صف آهنين دشمن را هدف قرار داد،در آن لحظه حسين فقط نابودي دشمن را مي‌خواست و نه چيز ديگر را.همه فرياد كشيدند حسين حسين. و لحظاتي بعد دشمن نابكار مواجه با آتشي سهمگين شد و در آتش رشادت و ايثار محمدحسين سوخت. و بدين ترتيب سردار محمدحسين فهميده سوختن را به ما آموخت. حسين فهميده قافله‌سالار بسيجيان 8 سال دفاع فهميده‌وار شد. حسين فهميده روي مين رفتن را آموخت، عشق به مبارزه را و ظلم‌ستيزي را و در يك كلام حسين فهميده بسيجي بودن را آموخت. به اميد آنكه نسلهاي آينده داستان اين بشر مظلوم را به خوبي آموخته و او را سرمشق خود قرار دهند. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸سلام فرمانده ۳ نیمهٔ شعبان می‌آید ♦️قرارگاه منتظران مهدی اعلام کرد سومین نسخه از سرود سلام فرمانده با نام «فرمانده مهدی» ۱۹ بهمن در قم اجرا و ضبط می‌شود و نیمهٔ شعبان رونمایی خواهد شد. @mahman11
41.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺| ببینید؛ انتشار برای اولین بار 🔰هفت عکس از حاج قاسم در خانه سرکارخانم گیتی معینی بازیگر سینما و تلویزیون ⏳سه شنبه ۱۲ دی ماه ۱۴۰۲ @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 پیشگویی مرحوم آیت الله سید علی قاضی درباره سرانجام انقلاب اسلامی و اتصال به قیام حضرت مهدی(عج) بعد از نائب امام خمینی (ره) 📚 پخش شده از شبکه قرآن از زبان آیت الله ناصری درتاریخ ۹۷/۰۳/۱۳ ▪️بمناسبت سالروز ارتحال آیت الله سید علی قاضی رحمه‌الله 🕊شادی روح بلندشان صلوات @mahman11
🌹👆نحیف بود و لاغر مادرش میگفت اخه پسرم تو چکاری از دستت برمیاد و میتونی تو جبهه انجام بدی ❤️نمیدانست فرزندش مغز متفکر برنامه ریزی و عملیات های مهم و استراتژیک و معاون فرمانده نیروی زمینی سپاه است. او کسی نیست جز غلامحسن افشردی معروف به حسن باقری فرمانده شجاع و کارآمد دوران جنگ 🕊9بهمن سالروز شهادت/شادی روحش صلوات @mahman11
🌹گرامیباد سالروز شهادت سردار سرلشکر پاســدار شهیـــــد غلامــــحسین افشـــــــــــــــــــــــــردی "حسن باقـــــــــــــــری" 🕊شادی روحش صلوات @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹روايت رهبرمعظم انقلاب از پيمودن یک مسیر ۲۰ ‌ساله در ظرف ٢ سال توسط شهيد حسن باقری، معجزه انقلاب 🌹سالگرد شهادت این فرمانده جوان @mahman11
🌹۹ بهمن‌ماه سالروز شهادت جنگ تحمیلی شهید و فرمانده قرارگاه کربلا شهید در عملیات منطقه  گرامی باد. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹مکالمه بیسیم شهید حسن باقری و رحیم صفوی و اصرار باقری برای رفتن به خط! 🌹امروز ۹ بهمن، سالگرد شهادت نابغه جنگ شهید حسن باقری 🕊شادی روحش صلوات @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سخنان کمتر شنیده شده از شهید باقری که به حال این روزهای ما خیلی شبیه است. 🌹هر کسی از جنگ خسته شده است، جمع کند برود... 🕊شادی روحش صلوات @mahman11
🌹شهید حسن باقری:آن نیرویی که نمازش را اول وقت نخواند، خوب هم نمی تواند بجنگد. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا