eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.4هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
7.3هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای شهید حاج قاسم سلیمانی با هوش مصنوعی😔🖤 گوش بدید و لذت ببرید @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋 افتخار حزب‌الله، مجاهد بدون مرز شهید غلام‌حسین حاجی‌علی‌اکبر معروف‌به علی قربانی به یاد شهیدان 🌷شهید عباس اردستانی‌رستمی 🌷شهید‌ ابراهیم هادی 🌷شهید محمدرضا مرادی 🌷شهید غلام‌حسین حاجی‌علی‌اکبر (علی قربانی) از بنیانگذاران آموزش پاسداران انقلاب اسلامی شهادت= روز عاشورا - ۱۳۵۹ 🥀بخشی از وصیت‌نامه شهید غلامحسین حاجی‌علی‌اکبر (علی قربانی): «از ملت شهیدپرور ایران می‌خواهم که امام امّت را تنها نگذارند و پیش‌قدم و پشتیبان این باشند.. از پدر و مادر خودم می‌خواهم که پیرو خط ولایت‌فقیه بوده و برادران مرا ارشاد به اسلام کرده که پیرو خون شهیدان باشند و برای اسلام و دین مقدس شیعه جنگیده و دشمنان اسلام را نابود کنند و نگذارند که به این انقلاب ضربه بخورد و خدایی نخواسته شکست بخورد. والسلام» @mahman11
فرمانده سربازش رو فراموش نمیکنه... بشرطی که از "آرمانت" دفاع کنی درست مثل .... 📸 حضور رهبر انقلاب بر مزار شهید «آرمان علی‌وردی» @mahman11
🌱 🍃در تاریخ ۱۳۵۴.۰۲.۲۸ کودکی به نام حبیب الله در عزیز آباد نجف آباد چشم به جهان گشود. اسمش را پدرش انتخاب کرد و گوسفندی برایش عقیقه کرد. 👌حبیب الله بسیار زرنگ و باهوش بود به همه کمک می کرد و حتی بعضی اوقات کلید ماشین پدرش را میگرفت و به دوستانش رانندگی یاد میداد و میگفت هزینه ی رفتن به کلاس آموزش رانندگی را ندارند. ✨یک بار شب عید بود وضع مالی خوبی نداشتیم، او مقداری شیرینی میوه و آجیل به منزل آورد و بعد فهمیدم که چند شب خواب نرفته و خیاطی می کرده که من خجالت خواهر و برادرانش را نکشم! 📺یک مرتبه در ماه رمضان خواهرش تلویزیون را زمین انداخته بود مادرش گفته بود: «اگر پدرت بفهمد دعوا می کند» گفت: «مادرجان غصه نخور من حالا می روم و آن را درست می کنم» آنروز هوا سرد بود تلویزیون را به تیران برد و صبح آن را آورد. حتی افطار نکرده بود و روز بعد را هم روزه گرفت بخاطر اینکه پدرش عصبانی نشود و خواهرش را دعوا نکند. ایشان در تاریخ ۱۳۷۲.۱۱.۱۱ به درجه ی رفیع شهادت رسید. 🌷 @mahman11
چشم لشکر بود .... سردار دلیر سپاه اسلام حاج حمید تقی‌ زاده در حال رصد مواضع دشمن برای اجرای مرحله دوم از عملیات کربلای پنج ۲۲ دی ماه ۱۳۶۵ @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 شهـید نـادر مهـدوی: «پس از اطلاع از اینکه حضرت امام از شنیدن خبر روی مین رفتنِ کشتی کـویتی و شکـست اولـین اقـدام آمریکـا، متبسـم شده‌اند، چنان مسرور گردیدم که همیشه این تبسم را موجب افتخار خود و رزمندگانِ‌ همراه می‌دانم. بـرای مـا رزمندگـانِ خلیج ‌فـارس، همین تبسّـم و شادی امام، در ازای همه زحمات شبانه‌روزی کافی است و اگر تا آخر عمر، موفق به انجام خدمتی نگردیم، باز شادیم که حداقل برای یکبار هم که شده، موجب رضایت و شادی و تبسم امام عزیزمان گردیده‌ایم.» 🔆 رهبـر معظـم انقلاب: «همین شهـید نـادر مهـدوی؛ کسی از دوستان ما که وارد در این موضوعات است میگفت: "اگر ایشـان متعلّق به کمونیست‌ها بود، یک چگوارا از او درست میکردند." یعنی یک چهـر‌ه‌ی بین‌المللی مبـارز. این جـوان کم‌سال، یک چهـره‌ی اینجـوری دارد. حضورش در منطقه‌ خلیج فارس؛ آن درگیری‌اش با آمریکایی‌ها؛ بعد هم دستگیری‌ و شکنجه و شهادت.» صلواتی هدیه کنیم به ارواح مطـهر شهـدا @mahman11
🌹مرتضی جاویدی معروف به «اشلو» - از بس که خودش را به عراقی ها می‌رسانده و به عربی باهاشان صحبت می‌کرده و می‌گفته: «اشلونک؟» یعنی حالت چطوره؟! بعد که می‌رفته، می‌فهمیده‌اند از نیروهای ایرانی بوده و خودش را عراقی جا زده که از آنها اطلاعات منطقه را بگیرد. عراق برای سرش جایزه گذاشته بودند 🌴وقتی شهید جاویدی جان حاج قاسم را نجات می دهد: 🔹در عملیات کربلای ۵، قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ثارالله در محاصره‌ی دشمن می افتد به قرارگاه اطلاع می دهد: عراقی‌ها ما رو محاصره کردن. تو چند متری‌مون هستن... بعید می‌دونم کسی از ما زنده بمونه... دیدار به قیامت. جعفر اسدی فرمانده لشکر المهدی در محور کناری لشکر ثارالله بی سیم را برمی‌دارد و می‌گوید: «قاسم! قاسم! جعفر!» جواب می‌دهد: جعفر به گوشم! می‌گوید: اشلو رو برات می‌فرستم.جواب می‌دهد:هر کاری می‌کنی زودتر جعفر جان... او هم مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر را به کمک قاسم سلیمانی می‌فرستد. مرتضی بسرعت خودو افرادش را به پشت نهر جاسم در محدوده‌5ضلعی می‌رساند. با عراقی ها درگیر شده و می‌تواند محاصره‌ی را بشکند ودشمن را به عقب براند ونیروهای لشکر ثارالله از محاصره‌ دشمن نجات یابند... @mahman11
🌹دلم برای شهیدان بهانه می گیرد... آنان که عاشقند ، اهل مبارزه‌اند . انقلاب ، ثمره‌ جنونِ قلب‌هاست @mahman11
🌹امروز ۱۱ بهمن به یاد شهدای دبیرستان دخترانه زینبیه و ثارلله شهر میانه را گرامی میداریم... 🌷روحشان شاد و یادشان گرامی 👆نیمکت‌های سوخته دبیرستان زینبیه ۳۸ دانش آموز بیگناه در بمباران هوایی ارتش جنایتکار بعثی در ۱۱ بهمن‌ماه ۱۳۶۵ آسمانی شدند... @mahman11
"رمان 💞 همه چیز هیچ وقت همیشه خوب نمی ماند. همیشه کسی هست که با اعصاب و روانت بازی کند. تازه از خانه بیرون آمده بود و میخواست به سمت خودرواش برود که تلفن همراهش زنگ خورد. نگاهش را به شماره تلفن انداخت. ناشناس بود. جواب داد و صدای مردی را شنید که کمی آشنا بود. مرد: سلام خانم پارسا. چه کسی او را پارسا صدا میزد؟ چه کسی او را دختر ارمیا میدانست؟ زینب سادات: سلام. بفرمایید. مرد: فلاح هستم. ناظم مدرسه برادرتون. به خاطر دارید؟ زینب سادات: بله، بفرمایید، مشکلی پیش اومده؟ فلاح: نه، میخواستم اگه امکانش هست شما رو ببینم. زینب سادات نگران شد: خب چی شده؟ من الان میام. پنج دقیقه دیگه اونجام. زینب سادات تماس را قطع کرد و به سمت ماشین رفت که کسی مقابلش ایستاد. محمدصادق را دید. ایستاد. محمدصادق: زینب حلالم کن. زینب از کنار محمدصادق گذشت. محمدصادق: تو رو به خاک پدرت قسم منو حلال کن. صدایی در گوش زینب سادات پیچید: مثل آیه بخشنده باش! آرام گفت: حلال کردم. دوباره گام برداشت و محمدصادق فورا گفت: از ته دل حلال کن. من طاقت نگاه مادرت رو ندارم. طاقت ضرب دست پدرت رو ندارم. طاقت شرمندگی نگاه پدرم و ارمیا رو ندارم. حلالم کن. پدرت دو تا سیلی بهم زد. یکی برای اذیت شدن دخترش یکی برای تهمتی که بهت زدم. حلالم کن. تو رو به جدت قسم حلالم کن. زینب سادات لبخندی زد. به حمایت پدرش. به پدری کردن ارمیا. به نگرانی های مادرانه آیه. زینب سادات: حلال کردم. سوار ماشین شد و به سمت مدرسه ایلیا رفت. آنقدر نگران برادرش بود که حتی شادی پدری کردن سیدمهدی هم دلش را گرم نکرد. به دفتر مدرسه رفت و سلام کرد. زینب سادات: اتفاقی برای ایلیا افتاده؟ فلاح از پشت میزش بلند شد و گفت: بفرمایید خانم پارسا. من که گفتم چیزی نشده. درواقع من برای کار شخصی با شما تماس گرفتم. شمارتون رو از ایلیا جان گرفتم. راستش ترجیه میدادم بیرون از مدرسه با شما ملاقات کنم اما خب حالا که اینجا تشریف دارید، بهتره یک مقدمه ای داشته باشید. من از شما و شخصییتون خوشم اومده. اگه شما هم مایل باشید بیشتر با هم آشنا بشیم. زینب سادات نگاهی به دستان روی میز فلاح انداخت. جای خالی حلقه ای که امروز خالی بود و آن روز پر، زیادی در چشم میزد. دم در، پشت به فلاح گفت: بهتره وقت اضافه ای که دارید رو برای شناخت بیشتر همسرتون بذارید. فلاح: این ربطی به همسرم نداره. زینب سادات: بیشتر از همه، به ایشون ربط داره. رفت و فلاح با عصبانیت به راهی که رفت، چشم دوخت. این قضاوت برای این بود که تنها بود؟ که پدر و مادرش نبودند؟ این سوال را با گریه در آغوش رهاپرسید. و رها نوازشش کرد و پای درد و دلهایش نشست و دلش خون شد برای گریه های بی صدای یادگار آیه. و جوابش را اینگونه داد: تو برای قضاوت های مردم نمیتونی کاری انجام بدی، یک روز آمین هم برای مادرت اشک ریخت از همین قضاوت ها. یک روز به بهانه بیوه بودن، یک روز به بهانه مطلقه بودن و یک روز به بهانه نداشتن پدر مادر. تو خوب زندگی کن. مردم قضاوت میکنن اما تو راه خودت رو برو. تو اشتباهی در رفتارت در مقابل اون مرد نداشتی! پس اشتباهات دیگران رو به خودت ربط نده. آن شب مردی از سر غیرت و فریاد بی‌صدای غرورش روی زانو افتاد و با تمام وجود در دلش خدا را صدا زد... رها که گفت، احسان کبود شد. مهدی فریاد زد و محسن همیشه آرام، آتش به جانش افتاد. صدرا سرشان داد زد: بسه دیگه. این رفتارهای شما چاره نیست. اگه غیرت دارین مشکل رو حل کنید، نه اینکه صورت مساله رو پاک کنید. نگاه صدرا به احسان بود. احسانی که سخت نفس میکشید. 🌷"نویسنده:سنیه_منصوری " ادامه‌ دارد... ‎‎‌‌‎@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹می‌خواهید خدا عاشق شما شود ؟ قلم میزنید برای خدا باشد ... ‌گام ‌برمی‌دارید برای خدا باشد ... ‌سخن می‌گویید برای خدا باشد ... ✅همه چی و همه چی برای خدا باشد ؛ @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
:: 🌟آموزش صفرتاصد مداحی🎤 🎖آموزش حرفه ای وجامع مداحی در هفت گام: 🔅صداسازی 🔅ردیف آوازی 🔅روضه خوانی. 🔅نوحه خوانی 🔅دعاخوانی. 🔅فیش روضه 🔅مدیحه خوانی وسرود 📚به صورت ترمیک و ارتباط آنلاین با مربی🌿 🔰
با روش تدریس تکنیک معکوس
📝 :: جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر کلیک کنید👉🌱 ارتباط با ادمین ثبت نام👨‍💻👇: @admin_maana برای دیدن آموزش های رایگان👇 https://eitaa.com/joinchat/3585409024C29a819a057 ::
🍁بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم🍁
💚 روز وشب فکر وخیالم شده آن یارکجاست آن ذخیره، گوهرعالم اسرار کجاست آن سفرکرده چرا از سفرش باز نگشت و آن که ما را به غمش کرده گرفتار کجاست @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نگوییم آنها رفتندکه ما امنیت داشته باشیم ...آنها رفتند تادین خداوند در زمین حاکم شود .. اگر ما به تحقق دین خدا در زمین کمک نکنیم ...میشویم مصداق شهدا شرمنده ایم 🌷 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸تصاویر۱۳ شهید مدافع حرمی که در  روز دوازدهم بهمن ماه و در طول سالهای نبرد با داعش به فیض عظیم شهادت نائل آمدند. 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌼 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم ْ @mahman11
🌹شهادت گمشده زندگی حاجی بود. او عاشق شهادت بود. اگر جایی می‌نشست و با کسی صحبت می‌کرد، با خاطری آزرده می‌گفت: نمی‌دانم چرا هنوز افتخار شهادت نصیبم نشده! اگر به جبهه آمدم، امید داشتم دلم می‌خواهد با شهادت، پیش بسیجی‌ها روسفید باشم و در برابر امام شرمنده نباشم. چنان از صمیم دل سخن می‌گفت که گاه بغض آزارش می‌داد و نمی‌توانست ادامه دهد. یک‌بار حاج احمد به رفیقش گفت: دعا کن من بروم. رفیقش گفت: خسته شدی؟ گفت: وقتی خانه شهدا می‌رویم شرمنده‌ام. چه بگوییم. مگر خانه رضی نبودی. رفیقش می‌گوید:یادم افتاد وقتی به خانه شهیدان رضی رفتیم. از در خانه رفتیم داخل، پدرشان گفت: چرا یکی‌شان را نگذاشتی برای ما کپسول گاز بگیرد؟ هم حاج اکبر نوری بود و احمد. فردایش - یا دو روز بعد - خبر شهادت احمد را دادند... @mahman11