حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( صندلی جلو )
(به یاد شهید نوجوان علیرضا کریمی)
علیرضا: آر پی جی زن.......رسول....پاشوتیربارچی رو بزن
رسول: آخ سرم.......بچه ها من تیر خوردم
علیرضا: چی شد رسول زخمی شدی؟!
مجید: نه بابا من بودم با سنگ زدم تو کلاهت هه هه هه
رسول: ای تو روحت مجید!الان وقته شوخیه؟!
@mahman11
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سری که هیچ سر آمدن نداشت آمد
بلند بود ولیکن بدن نداشت آمد
بلند شد سر خود را به آسمان بخشید
سری که بر تن خود خویشتن نداشت آمد
@mahman11
وقت رفتنت
بـاران گرفت
تكه ای ابر از آسمان كنده شد
و تكه ای از دل مـن ..
ابر را من برداشتم
دل را تــو ..
و از آن پس
آسمان زندگی ام
هميـشه بارانيـست.....
مادر است دیگر...
@mahman11
#شهید_سید_حمید_میرافضلی
تو سرما و گرما همیشه پابرهنہ بود،
بهش میگفتند: چرا پا برهنہ اے ؟
میگفت: چون تو جبهہ خون پاڪ
شهدا ریختہ شده .
معروف بود بہ سید پا برهنہ ...
@mahman11
📌 تصویری دیده نشده از شهید زاهدی و شهید سلیمانی در کنار جمعی از فرماندهان سپاه
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنگوی وزارت خارجه: ایران بهدنبال تشدید تنش در منطقه نیست، اما در هر مرحله محکمتر از قبل برای تنبیه متجاوز و ایجاد بازدارندگی عمل خواهد کرد
@mahman11
⭕️اتفاق شگفتانگیز در شب حمله به اسرائیل
سردار حاجی زاده فرمانده نیروی هوافضای سپاه :
همزمان با عملیات موشکی، سپاه اقدام به قطع ارتباط پهپادهای آمریکایی با پایگاه و قطع امکان ارسال داده ها کردیم. این امر سبب شد تا فرماندهان از دسترسی به تصاویر زنده از پایگاه و محیط اطراف آن و حتی امکان مخابره تصاویر به پایگاه های پشتیبان در خاک اصلی آمریکا از این پهپادها باز بمانند.
@mahman11
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹ای کرببلا آماده
جیش محمد می آید
تا فتح فلسطین تا قدس
لشگر احمد می آید
ای تربت کوی جان
تو خون حسینی داری
ویرانگر کاخ ظلمی
فریاد خمینی داری
ای خانه عشق و ایمان
دلها به تو تمکین تو دارد
این لشگر حق بعد از تو
آهنگ فلسطین دارد
ای مهدی زهرا بنگر
یاران حسین در راهند
لطفی کن و یاری فرما
چون کرببلا می خواهند
ما وارث عاشوراییم
ما عاشق و ما شیداییم
گفتیم و به حق می گوییم
ای کرببلا می آییم
حسین حسین حسین حسین
شهید کربلا حسین
غریب نینوا حسین...
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_اسلام
#مردان_بی_ادعا
#شبتون_شهدایی_
@mahman11
❣️#سلام_امام_زمانم❣️
سلام اے همه #هَستیَم، تمام دلم
سلام اے ڪه به #نامت،سرشته آب و گلم
سلام #حضرت دلبر، بیا و رحمے ڪن
به پاسخے بنوازے تو قلب مشتعلم..
امام خوب #زمانم هر ڪجا هستید
با هزاران عشق و ارادت سلام
السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج_
@mahman11
هر که در عشق
سر از قلّه برآرد هنر است
همه تا دامنهی کوه تحمل دارند
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#رزمندگان_لشکر۴۱ثارالله
#صبحتون_شهدایی_ 🌷
@mahman11
✅ راز حل تمامی مشکلات و سختی ها
💠 همسرم از تو میخواهم همیشه در سختی و مشکلات به خدا توکل کنی و با ذکر نام خدا آرامش بگیری و بدانی وجود و حضور ما همه وسیله است و بود و نبود ما خیلی مهم نیست .
#شهید_مدافع_حرم_محمد_زهرهوند
@mahman11
🌹 ترکش به سرش خورده بود.
او را به بیمارستان صحرایی بردیم.
از شدت خونریزی، مدتی بی هوش بود. یک دفعه از جـا پرید! گفت: «بلـند شو! باید بـرویم خـط !» هرچی اصرار کردیم بی فایده بود. در طی راه از ایشان پرسیدم: «شما بیهوش بودی؛ چه شد که یک دفعه از جا بلند شدی و ..؟! »
🌷 خیلی آرام گفت: «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، یکباره دیدم خـانم فـاطمه زهــرا (ص) آمدند داخـل ! »
🌷 به من فرمودند: «چـرا خوابیدی !؟»
گفتم: «سرم مجروح شده، نمی توانم ادامه دهم !.» ایشان دستی به سر من کشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست؛
بـرو به کارهایت بـرس ..»
📚 مهــرمـادر/ نشـر امیـنان
گـروه فرهنگی شهـید هــادی
#شهید_احمد_کاظمی
@mahman11
🌹مراحل شناسائی عملیات ثامن الائمه بود.
یک شب مصطفی گفت: من میروم برای بچه های منطقه کُفیشه دعا بخوانم. صبح رفتم دنبالش. بچه های این منطقه صفر کیلومتر بودند و مصطفی را نمی شناختند.
پرسیدم: آن آقایی که دیشب برایتان دعا خواند کجاست؟
گفتند: نمی دانیم. دیشب فقط یک نفر آمد اینجا و دید که بچه ها خیلی خسته اند، تا صبح جای آنها نگهبانی داد و الان هم آنجا خوابیده.
رفتم یک لیوان آب ریختم داخل یقه پیراهنش و گفتم: مرد حسابی! حالا دیگر کلک میزنی. مگر نیامده بودی که دعا بخوانی؟!
خندید و گفت: مگر بد است؟ اما عوضش دعا کردم
که تو آدم شوی اما حیف …
🌹شهید: سردار مصطفی ردانی پور فرمانده لشکر امام حسین (ع)
تاریخ تولد: ۱۳۳۷/۱/۱
محل تولد: اصفهان
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۵/۱۵
محل شهادت: پیرانشهر، تپههای برهانی
نام عملیات: والفجر دو
محل دفن: اصفهان
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
@mahman11
ابراهیم در دفترش صندوقی کنار میز کارش گذاشته بود و گهگاهی چند سکه داخل آن میریخت. همهی همکاران او کنجکاو بودند بدانند ابراهیم چرا این کار را میکند. تا اینکه یک روز یکی از اقوام ابراهیم که به قائمشهر آمده بود، سری هم به او زد و در حین گفتگو از ابراهیم خواهش کرد که اگر ممکن است یک تلفن بزند. همه تا اسم تلفن را شنیدند حساس شدند که ببینند ابراهیم چه جوابی به او میدهد. ابراهیم کمی مکث کرد و بعد پولی از جیبش درآورد و گرفت سمت مهمانش و گفت: این تلفن متعلق به بیتالمال است. شما لطف کنید از مخابرات سر کوچه استفاده کنید. هزینهاش را هم من میپردازم. آن مرد حیرتزده و با خوشحالی راهی مخابرات شد و ابراهیم رو به همکارانش گفت: برادران! چون ما اینجا مشغول خدمت هستیم و نمیتوانیم اینجا را ترک کنیم، اگر کاری داشته باشیم با این تلفن تماس میگیریم و هزینهاش را داخل صندوق میریزیم.
شهید#ابراهیم_وکیلزاده🕊🌹
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 وقتی شهید مهدوی گفت: امام را نمیشود تنها گذاشت...
🔹️ نادر تازه از عملیات برگشته بود و در جمع رفقا گفت: داریم بزرگترین کاروان دریایی را از بندر امام تا فاو میبریم. آمدهام تا چند قبضه ضدهوایی بگیرم تا روی یدک کشهایمان بگذاریم.
◇ هواپیماهای دشمن دائم در حال شکار کاروانهای دریایی ما هستند. سیصد بار تاکنون به کاروان ما حمله کردهاند.
◇ تا امروز سه تا از هواپیماهای عراقی را که قصد یورش به کاروان ما را داشتهاند، انداختهایم.
◇ نادر میگفت که هواپیماهای دشمن برخی از کاروانها را در راه و در همان دریا، بمباران و نابود میکنند. آرام و قرار نداشت.
🔹️ نادر تا تابستان سال ۶۵ در خط فاو ماند و مشغول تدارکات بود. چندی بعد برای مرخصی به خانه برگشت.
◇ آنقدر در آفتاب کار کرده بود که پوست شانهاش رفته بود. روی کمرش نمیتوانست بخوابد.
◇ سرخی گوشت کمرش را هرگز از یاد نمیبرم. از دیدن حال و روزش گریهام گرفت.
◇ گفتم: چرا اینهمه روی خودت فشار میآوری؟
◇ نگاه معصومانهای به من کرد و گفت: تکلیف است. امام را نمیشود تنها گذاشت.
◇ به نقل از برادر شهید در کتاب بار دیگر ، نادر
#شهید_نادر_مهدوی
#جنگ_تحمیلی
@mahman11
🌹 نیمه شب بود که سلمان از خواب بیدار شد؛ خیلی گریه می کرد. هر چه کردم نتوانستم آرامش کنم. حسین بلند شد رفت بیرون، بعد ده دقیقه برگشت.
گفتم: «حسین آقـا! پس چـرا نمی رویم دکتـر؟»
گفت: «ماشین نیست! ماشین خودم دست برادرمه؛ ماشین دیگری هم گیر نیاوردم.»
گفتم: «با همین ماشین سپـاه که جلوی خانه پارک کردی برویم.»
گفت: «نـــه!! من با بیـت المـال بچـه ام را دکتـر نمی بــرم.»
گفتم: «خُب کـرایه اش را بگـو از حقـوق مان
کم کنند.»
🔹 حسین زیر بار نرفت و دوباره رفت. مدتی در سوز و سرمای زمستان، کنار جـاده ایستاد تا بالاخره توانست یک ماشین گیـر بیاورد و بچـه
را ببریم دکتـر.
🎙 راوی: زهـرا سحری؛ همسر شهید
📚 نیمه پنهـان مـاه (جلد ۳۲)
به قلـم رقیه مهری/ نشـر روایت فتـح
#سردار_شهید_حسین_املاکی
#از_شهدا_بیاموزیم
@mahman11