🌹 ترکش به سرش خورده بود.
او را به بیمارستان صحرایی بردیم.
از شدت خونریزی، مدتی بی هوش بود. یک دفعه از جـا پرید! گفت: «بلـند شو! باید بـرویم خـط !» هرچی اصرار کردیم بی فایده بود. در طی راه از ایشان پرسیدم: «شما بیهوش بودی؛ چه شد که یک دفعه از جا بلند شدی و ..؟! »
🌷 خیلی آرام گفت: «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، یکباره دیدم خـانم فـاطمه زهــرا (ص) آمدند داخـل ! »
🌷 به من فرمودند: «چـرا خوابیدی !؟»
گفتم: «سرم مجروح شده، نمی توانم ادامه دهم !.» ایشان دستی به سر من کشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست؛
بـرو به کارهایت بـرس ..»
📚 مهــرمـادر/ نشـر امیـنان
گـروه فرهنگی شهـید هــادی
#شهید_احمد_کاظمی
@mahman11
🌹مراحل شناسائی عملیات ثامن الائمه بود.
یک شب مصطفی گفت: من میروم برای بچه های منطقه کُفیشه دعا بخوانم. صبح رفتم دنبالش. بچه های این منطقه صفر کیلومتر بودند و مصطفی را نمی شناختند.
پرسیدم: آن آقایی که دیشب برایتان دعا خواند کجاست؟
گفتند: نمی دانیم. دیشب فقط یک نفر آمد اینجا و دید که بچه ها خیلی خسته اند، تا صبح جای آنها نگهبانی داد و الان هم آنجا خوابیده.
رفتم یک لیوان آب ریختم داخل یقه پیراهنش و گفتم: مرد حسابی! حالا دیگر کلک میزنی. مگر نیامده بودی که دعا بخوانی؟!
خندید و گفت: مگر بد است؟ اما عوضش دعا کردم
که تو آدم شوی اما حیف …
🌹شهید: سردار مصطفی ردانی پور فرمانده لشکر امام حسین (ع)
تاریخ تولد: ۱۳۳۷/۱/۱
محل تولد: اصفهان
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۵/۱۵
محل شهادت: پیرانشهر، تپههای برهانی
نام عملیات: والفجر دو
محل دفن: اصفهان
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
@mahman11
ابراهیم در دفترش صندوقی کنار میز کارش گذاشته بود و گهگاهی چند سکه داخل آن میریخت. همهی همکاران او کنجکاو بودند بدانند ابراهیم چرا این کار را میکند. تا اینکه یک روز یکی از اقوام ابراهیم که به قائمشهر آمده بود، سری هم به او زد و در حین گفتگو از ابراهیم خواهش کرد که اگر ممکن است یک تلفن بزند. همه تا اسم تلفن را شنیدند حساس شدند که ببینند ابراهیم چه جوابی به او میدهد. ابراهیم کمی مکث کرد و بعد پولی از جیبش درآورد و گرفت سمت مهمانش و گفت: این تلفن متعلق به بیتالمال است. شما لطف کنید از مخابرات سر کوچه استفاده کنید. هزینهاش را هم من میپردازم. آن مرد حیرتزده و با خوشحالی راهی مخابرات شد و ابراهیم رو به همکارانش گفت: برادران! چون ما اینجا مشغول خدمت هستیم و نمیتوانیم اینجا را ترک کنیم، اگر کاری داشته باشیم با این تلفن تماس میگیریم و هزینهاش را داخل صندوق میریزیم.
شهید#ابراهیم_وکیلزاده🕊🌹
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 وقتی شهید مهدوی گفت: امام را نمیشود تنها گذاشت...
🔹️ نادر تازه از عملیات برگشته بود و در جمع رفقا گفت: داریم بزرگترین کاروان دریایی را از بندر امام تا فاو میبریم. آمدهام تا چند قبضه ضدهوایی بگیرم تا روی یدک کشهایمان بگذاریم.
◇ هواپیماهای دشمن دائم در حال شکار کاروانهای دریایی ما هستند. سیصد بار تاکنون به کاروان ما حمله کردهاند.
◇ تا امروز سه تا از هواپیماهای عراقی را که قصد یورش به کاروان ما را داشتهاند، انداختهایم.
◇ نادر میگفت که هواپیماهای دشمن برخی از کاروانها را در راه و در همان دریا، بمباران و نابود میکنند. آرام و قرار نداشت.
🔹️ نادر تا تابستان سال ۶۵ در خط فاو ماند و مشغول تدارکات بود. چندی بعد برای مرخصی به خانه برگشت.
◇ آنقدر در آفتاب کار کرده بود که پوست شانهاش رفته بود. روی کمرش نمیتوانست بخوابد.
◇ سرخی گوشت کمرش را هرگز از یاد نمیبرم. از دیدن حال و روزش گریهام گرفت.
◇ گفتم: چرا اینهمه روی خودت فشار میآوری؟
◇ نگاه معصومانهای به من کرد و گفت: تکلیف است. امام را نمیشود تنها گذاشت.
◇ به نقل از برادر شهید در کتاب بار دیگر ، نادر
#شهید_نادر_مهدوی
#جنگ_تحمیلی
@mahman11
🌹 نیمه شب بود که سلمان از خواب بیدار شد؛ خیلی گریه می کرد. هر چه کردم نتوانستم آرامش کنم. حسین بلند شد رفت بیرون، بعد ده دقیقه برگشت.
گفتم: «حسین آقـا! پس چـرا نمی رویم دکتـر؟»
گفت: «ماشین نیست! ماشین خودم دست برادرمه؛ ماشین دیگری هم گیر نیاوردم.»
گفتم: «با همین ماشین سپـاه که جلوی خانه پارک کردی برویم.»
گفت: «نـــه!! من با بیـت المـال بچـه ام را دکتـر نمی بــرم.»
گفتم: «خُب کـرایه اش را بگـو از حقـوق مان
کم کنند.»
🔹 حسین زیر بار نرفت و دوباره رفت. مدتی در سوز و سرمای زمستان، کنار جـاده ایستاد تا بالاخره توانست یک ماشین گیـر بیاورد و بچـه
را ببریم دکتـر.
🎙 راوی: زهـرا سحری؛ همسر شهید
📚 نیمه پنهـان مـاه (جلد ۳۲)
به قلـم رقیه مهری/ نشـر روایت فتـح
#سردار_شهید_حسین_املاکی
#از_شهدا_بیاموزیم
@mahman11
#معرفی_شهیدیعقوبی
شهید محمدرضا یعقوبی که وکیل پایه یک دادگستری بود سال ١٣٤٢ در لنگرود متولد و ٥ تیر ماه ٩٥ در سن ٥٣ سالگی در شهر حلب سوریه به فیض شهادت نائل شد. وی در دوران دفاع مقدس همرزم شهیدان کاوه و حسین املاکی بود. از وی ٢ فرزند پسر به یادگار مانده است.
۲۹ تیر ۱۳۹۵ — شهید محمدرضا یعقوبی(از جانبازان دفاع مقدس) در نیمه شب 19 رمضان - شب ضربت خوردن امیرالمومنین(ع) - در سوریه و در دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام شهید شدند
#روحش_شاد_و_یادش_گرامی
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽شهید محمد رضا یعقوبی 🌷🌷
🥀شهید لیله القدر😔
#روحشان_شاد🕊
#نام_یادشان_گرامی🌹
#راهشان_پر_رهرو✨❤🌹
@mahman11
همرزم شهید یعقوبی گفت: بصیرتشناسی و معرفتشناسی ویژگی مهم شهید جاویدالاثر یعقوبی مدافع حرم بود.
به گزارش خبرگزاری فارس از لنگرود، زکریا عاطفی عصر امروز در مراسم نمادین تدفین شهید جاویدالاثر محمدرضا یعقوبی مدافع حرم در گلزار شهدای این شهرستان اظهار کرد: شهید محمدرضا یعقوبی از بنده قول گرفته بود در مراسم شهادتش سخن بگویم.
وی سخن گفتن درباره شهید یعقوبی را سخت دانست و گفت: به خاطر قولی که به این شهید دادهام سخن میگویم که این شهید ذرهای به مال دنیا وابسته نبود و در دوران دفاع مقدس بیش از 50 ماه جنگید و دوست و همرزم شهید املاکی بود.
همرزم شهید یعقوبی با بیان اینکه هر جا شهید املاکی به وجود یعقوبی نیاز داشت، او بلافاصله حاضر بود، گفت: معرفت شناسی، بصیرت دینی و سیاسی از ویژگیهای مهم شیعه است و شهید یعقوبی این خصوصیات را داشت.
وی با بیان اینکه شهید محمدرضا یعقوبی به افضل معرفت رسید و بصیرت پیدا کرده بود، خاطرنشان کرد: زمانی که از شهید میپرسیدیم چه میکنی، پاسخ میداد نیامدم که دوباره برگردم و اگر پس از ماموریتم قرار باشد برگردم میمانم و ماندنم را تمدید میکنم.
عاطفی با بیان اینکه شهید در سوریه آرام و قرار نداشت، گفت: این شهید و امثال او افتخارات بسیاری آفریدند و خوش درخشیدند.
وی با اشاره به اینکه شهید محمدرضا یعقوبی در خط مقدم بود، یادآور شد: این شهید بسیار شجاع، متدین، اهل نماز و روزه و خمس بود و طبق گفته همسرش این شهید همواره آرزوی مبارزه با صهیونیست را داشت و هر زمان که با رفتنش مخالفت میشد به ما میگفت اگر اجازه ندهید بروم سر پل صراط یقه شما را میگیرم.
همرزم شهید یعقوبی گفت: نمیدانم آیا ما باید به خانواده شهید یعقوبی تسلیت بگوییم یا او به ما و همرزمانش تسلیت بگویید
#خاطره_ای_از_همرزم_شهیدیعقوبی
#روحشان_شاد🕊
@mahman11