#سلام_مولای_مهربانم✋💖
#صبحت_بخیر_تمام_عمرم_اقا_جان❤
#صبحم_به_نام_شما_مولا_جانم💚🌹
👌توصیف قشنگیست دراین عالم هستی
🌹 تـو عـرش بَـرینی و من از فـرش زمینم
💐 آواره نه! در حسرت دیـدار تـو بیشک
💞 ویـرانهی ویـرانهی ویـرانه تریـنم
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 🌸
#صبحتون_مهدوی 🌼🍃
🥀 ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا
صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا 🥀
◾▪◾▪
🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃
@mahman11
۷۴.mp3
8.94M
[تلاوت صفحه هفتاد و چهارم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
@mahman11
هر رزمنده ای در جیب هایش، در موهایش و لای دکمههای یونیفورمش زنی را به میدان جنگ میبرد؛
آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است!
هر گلوله دو نفر را از پا در میآورد
سرباز و دختری که در سینهاش میتپد... 💔
#شهید_جلیل_محمودنژاد 🕊🌱
@mahman11
و سلام بر او که می گفت:
«اونقدر خودمونُ درگیر القاب و عناوین کردیم
که یادمون رفته همه با هم برادریم و باید کنار هم باری از روی دوش مردم برداریم»
#شهید_محمد_بلباسی🕊🌹
@mahman11
#مردی_که_دیگر_برنگشت....
🌷از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد. برای عملیات، مهمات کم داشتند. رفته بود توی فکر. پیرمردی آمد و کنارش ایستاد. لباس بسیجی تنش بود. فکر میکرد او را قبلاً جایی دیده است، اما هر چه فکر میکرد یادش نمیآمد کجا.
🌷پیرمرد به او گفته بود: “تا ائمه را دارید، غم نداشته باشید. توی عملیات پیروز میشید. عملیات بعدی هم اسمش بیت المقدسه. بعد هم میری لبنان. دیگه هم برنمیگردی.”
🌷گریه میکرد و برای من تعریف میکرد. متوسلیان رفت لبنان…. راستی راستی هم دیگه برنگشت. سال ۶١ بود که رفت و…. مفقود ماند تا امروز....
🌹خاطره ای به یاد جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@mahman11
🥀#شهیدان سخت دلتنگ و غریبم...
خمار جرعه ای "امن یجیبم" ...
🌜#شهیدان خدایی بی قرارم...
خدایا طاقت ماندن ندارم...😔
#اللهم_ارزقنا_شهادت
فراموش نڪنیم ڪہ ،
از #شهدا شرمندہ ایم😭
🍃شبتون شهدایی ❤️🩹
@mahman11
﷽🌹 #سلام_امام_زمانم 🌹﷽
🌼🍃 ای قیام کنندهٔ به حق
جهــان انتظار
قدومت را می کشد
چشممان را
به دیده وصال روشن کن
ای روشن تر از هر روشنایی 🌼🍃
#اللهـم_عجـل_لولیـک_الفـرج 🤲🌹
#صبحتون_مهدوی 🌼 🍃
🥀 ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا
صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا 🥀
◾▪◾▪
🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃
صبحتون امام زمانی
@mahman11
۷۵.mp3
9.7M
[تلاوت صفحه هفتاد و پنجم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
@mahman11
🌱|روایت حاج همت از حال عجیب بسیجیهای ۱۴ ساله
✍|شب های عملیات خیلی شب های عجیبی است. یكی نشسته گوشه ای و وصیت نامه می نویسد، دیگری مشغول دعا خواندن است. آن یکی برای شهادتش دعا می کند. صحنه های عجیبی در این شب ها دیده می شود. خیلی گریه آور و عجیب است.
آدم متحیر میشود که این قدر اینها اعتقادشان قوی است، که به خدا این قدر اخلاص دارند. خصوصا این بسیجی های عزیز که خیلی پاک و خیلی با روحیه هستند.
شب عملیات والفجر ۱، عده ی زیادی از این عزیزان، قبر کنده و داخل آن رفته و با خدا راز و نیاز می کردند. بعدا ما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که خیلی از علما و عرفا این حرکت را می کنند.
به خاطر این که ترس از مرگ نداشته باشند و یا خدای ناکرده دجار هوای نفس نشوند.
آنها این حرکت را انجام می دهند تا به یاد قبر و زمان مرگ و موت شان باشند؛ لذا این بسیجی هایی که شاید بعضی از آنها ۱۳ ، ۱۴ ساله باشند هم این کار را می کنند، خیلی عجیب است.
روح آنها خیلی عظیم است. در دعا خواندن هایشان، در سینه زدن هایشان، در کربلا کربلا گفتن هایشان، در گریه هایشان.
اینها آدم را دقیقا یاد صحابه صدر اسلام در زمان پیامبر می اندازند که چقدر عشق به جهاد و شهادت داشتند.
چقدر فی سبیل الله می جنگیدند. بدون ذره ای توسل و توجه به مادیات، قدرت طلبی، ریاست طلبی، شهرت، پول و جاه. همه چیز در دیدشان خداست و بس...»
🌷⃟🌷قسمتی از سخنان شهید محمد ابراهیم همت
📚|برگرفته از کتاب «برای خدا مخلص بود»؛ روایت هایی از زندگانی شهید محمد ابراهیم همت
@mahman11
🌱|ماجرای کفشهای ۳۰ کیلویی شهید همت چه بود؟
✉️|گروه فرهنگی جهان نيوز: برای دیدن حاجی به همراه مادر و همسر و فرزندش به اندیمشک رفتیم. شب آمد و صبح زود رفت، من هم همراهش رفتم. به جاهای مختلفی میرفت و سر میزد تا اینکه به انبار رسیدیم. داخل انبارخ حدود هفت، هشت هزار جفت کفش و پوتین بود، چشمم به کفشهای حاجی افتاد. دیدم از آن کفشهای روسی که سی کیلو وزن دارد، پوشیده و کلی هم گل و ماسه به آن چسبیده است.
مانده بودم که او چطور این کفشها را حرکت میدهد. گفتم "حاجی!" گفت: "بله" گفتم "برو یکی از این کفشها رو پات کن". گفت "اینها مال بسیجیهاست". یکی از دوستانش که همراه ما بود خندید، خیلی بهم برخورد. بعدها فهمیدم که معنی خندهاش این بوده که "حاج آقا دیر اومدی زود هم میخوای بری؟
آنها چندین بار از ابراهیم خواسته بودند که کفشهایش را عوض کند اما او این کار انجام نداده بود. دوستش به من گفت "حاج آقا بهتون برنخوره، این انبار و باقی پادگان تماماً متعلق به حاجیه، ما هیچ کارهایم. امر بفرمایین همه کفشها رو میدیم به حاجی."
ابراهیم صدایش درآمد و گفت "این کفشها مال بسیجیهاست، مال کسی نیست. بیخود بذل و بخشش نکنین." گفتم "خب مگه تو خودت بسیجی نیستی؟" گفت:"نه، به من تعلق نمیگیره."
گفتم "اصلاً من پولشو میدم." دست کردم توی جیبم، پول دربیارم که گفت "پولتو بذار توی جیبت، این کفشها خریدنی نیست." هر چه اصرار کردم، هیچ فایدهای نداشت.
صبح به حسین جهانیان که راننده ابراهیم بود، گفتم: «حسین آقا، منو ببر یه جفت کفش واسه حاجی بخرم.» دلم طاقت نمی آورد که آن کفشهای سی کیلویی را پایش کند.
رفتیم اندیمشک، یک جفت کفش برایش خریدم. کفشها را آوردم گذاشتم جلوی ماشین و برگشتم. وقتی او را دیدم می خواست برود قرارگاه. به او گفتم: «منم بیام؟» گفت: «بیا.» به همراه راننده اش به سمت قرارگاه حرکت کردیم.
در بین راه یک بچه بسیجی ایستاده بود کنار جاده، دست بلند کرد، ابراهیم به راننده اش گفت: «نگه دار» او را سوار کرد و ازش پرسید: «کجا می ری؟» بسیجی گفت:
«من از نیروهای لشکر امام حسینم. کفشهام پاره شده، می رم تا یه جفت کفش برای خودم تهیه کنم.» ابراهیم اوّل خواست کفشهای خودش را از پا در بیاورد و به او بدهد ولی دید خیلی ناجور است، ناگهان به یاد کفشهایی که من برایش خریده بودم افتاد. آنها را برداشت و داد به بسیجی و گفت: «بیا اینم کفش، پات کن ببین اندازه هست.» من یک نگاه به حسین کردم، حسین هم یک نگاهی به من کرد. بسیجی گفت: «پولش چقدر می شه؟» ابراهیم گفت: «پول نمی خواد، برای صاحبش دعا کن.» گفت: «نه من پام نمی کنم.» ابراهیم گفت: «بهت گفتم پات کن، بگو چشم.» گفت: «چشم.» کفشها را پایش کرد، اندازه بود، تشکر کرد و گفت: «پس منو اینجا پیاده کنین دیگه» پیاده اش کردیم، خداحافظی کرد و رفت.
وقتی پیاده شد، ابراهیم گفت: «من اگر می خواستم این کفشها رو پام کنم، هم پولشو داشتم، هم می تونستم بهترشو بگیرم. من تا این ساعت که اینجام هنوز از بسیج و سپاه لباس نگرفتم. لباسم را از پول خودم و حقوق فرهنگی که می گیرم، می خرم. درست نیست من لباس از بسیج بگیرم و تنم کنم. من یه حقوق فرهنگی می گیرم، خرجی هم ندارم، یه مقدارشو لباس می خرم، یه مقدارشم می دم زن و بچهام.»
📜|خاطرهای از «علی اکبر همت» پدر شهید همت
📚|برگرفته از کتاب «برای خدا مخلص بود»؛ روایت هایی از زندگانی شهید محمد ابراهیم همت
@mahman11
نماز بلندترین فریادهاست
و به جز نمازگزاران هیچڪس
نیست ڪہ جرأت فریاد کشیدن
در برابر ظلم داشته باشد.
#شهیدآوینی🌱🧡
@mahman11
+مادر گفت: نرو، بمان!
دلم میخواهد پسرم
عصای دستم باشد
گفت: چشم هر چه تو بگویی
فقط یك سوال!
میخواهی پسرت عصای
این دنیایت باشد یا آن دنیا؟
مادرش چیزی نگفت
و با اشك بدرقه اش كرد...
#شهیدجوادرحمانینیکونژاد
💌بسمـ رب الشـهدا.......🕊🕊🌹🌹
#شهیدمدافعحرمـ
|💔| #پاسـدارشهیدخلبـانکمـالشیـرخانی🍃
تاریخ تولد: ۱۳۵۵/۰۱/۱۵
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۹۳/۰۴/۱۴
محل شهادت: سامراء
وضعیت تأهل: متأهل_دارای۲فرزند
محل مزارشهید: گلزارشهدای لواسانات
#توصیهیشهیـد👇🌹🍃
✍...امر به معروف و نهی از منکر،دعوت به تقوای الهی،توصیه به رعایت حجاب،مراقبت از مسائل دینی و دعوت به رعایت اصول،
و توصیه به اینکه بعداز شهادتش صدای محارمش را نامحرمان نشنوند...
@mahman11
مهری میگفت: چرا همه کوچه ها شهید دارند ولی کوچه ما هیچ شهیدی ندارد؟
او به خواسته اش رسید...
مدتی بعد عکس فرزند شهیدم سر
کوچه مان نصب شد
در خصوص شهادت صحبتهای زیادی میکرد، به عنوان مثال میگفت: مادر ، اگر یک موشک به خانه ما اصابت کند چه کار میکنی؟
اگر مادر شهید شوی چه عکس العملی نشان میدهی؟
در تشییع با مقنعه و حجاب کامل بیا و بگو که فرزندانم را در راه خدا دادم...
در مراسم تشییع اجازه نده تا صدایت را مرد نامحرم بشنود
و منی که تحمل دوری از فرزندانم را نداشتم و حتی تصورش را هم نمیکردم روزی حرفهایش به حقیقت بپیوندد...
راوی: مادر شهیده 💚
#شهیده_مهری_نورمحمدی 🌱🕊
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🕊
ای شهدا!
میدانید، بین خودمان بماند،
گاهی دلمان می خواهد دل شما هم برای ما تنگ بشود....🥺
#عاقبتمون_شهدایی
@mahman11
آمدید
ساده نشستید
به حـریم دلـღـہ ما ...
#ٱنس_با_شهداء
شبتون شهدایی
@mahman11
#سلام_آقاجانم
✨شبی ستاره چشمش ظهور خواهی کرد
مرا ز غربت این کوچه دور خواهی کرد...
✨طلوع میکند از سمت آسمان مردی
نگاه پنجره را غرق نور خواهی کرد...🤲🤲
#اللهمعجللولیکالفرج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
صبحتون امام زمانی
@mahman11
76.mp3
8.37M
[تلاوت صفحه هفتاد و ششم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
@mahman11
.
امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) :
آن که فردا را از عمر خویش بشمارد ،
مرگ را به گونه واقعی نمیشناسد.
| اصول کافی ، ج۳ ، ص۲۵۹|
@mahman11
📸#ببینید| #عکسنوشته
🌿فرازی از وصیت نامه💌
تا میتوانیــــد
برای ظهور حضرت حجت(عج)
دعا کنید که بهتــــرین دعاهاست!
هروقــــت به سر قبــــرم آمدیــــد، ... !
#شهید_حسین_معزغلامی♥️🕊
@mahman11