eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.4هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
7.3هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱|روایت حاج همت از حال عجیب بسیجی‌های ۱۴ ساله ✍|شب های عملیات خیلی شب های عجیبی است. یكی نشسته گوشه ای و وصیت نامه می نویسد، دیگری مشغول دعا خواندن است. آن یکی برای شهادتش دعا می کند. صحنه های عجیبی در این شب ها دیده می شود. خیلی گریه آور و عجیب است. آدم متحیر می‌شود که این قدر اینها اعتقادشان قوی است، که به خدا این قدر اخلاص دارند. خصوصا این بسیجی های عزیز که خیلی پاک و خیلی با روحیه هستند. شب عملیات والفجر ۱، عده ی زیادی از این عزیزان، قبر کنده و داخل آن رفته و با خدا راز و نیاز می کردند. بعدا ما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که خیلی از علما و عرفا این حرکت را می کنند. به خاطر این که ترس از مرگ نداشته باشند و یا خدای ناکرده دجار هوای نفس نشوند. آنها این حرکت را انجام می دهند تا به یاد قبر و زمان مرگ و موت شان باشند؛ لذا این بسیجی هایی که شاید بعضی از آنها ۱۳ ، ۱۴ ساله باشند هم این کار را می کنند، خیلی عجیب است. روح آنها خیلی عظیم است. در دعا خواندن‌ هایشان، در سینه زدن هایشان، در کربلا کربلا گفتن هایشان، در گریه هایشان. اینها آدم را دقیقا یاد صحابه صدر اسلام در زمان پیامبر می اندازند که چقدر عشق به جهاد و شهادت داشتند. چقدر فی سبیل الله می جنگیدند. بدون ذره ای توسل و توجه به مادیات، قدرت طلبی، ریاست طلبی، شهرت، پول و جاه. همه چیز در دیدشان خداست و بس...» 🌷⃟🌷قسمتی از سخنان شهید محمد ابراهیم همت 📚|برگرفته از کتاب «برای خدا مخلص بود»؛ روایت هایی از زندگانی شهید محمد ابراهیم همت @mahman11
🌱|ماجرای کفش‌های ۳۰ کیلویی شهید همت چه بود؟ ✉️|گروه فرهنگی جهان نيوز: برای دیدن حاجی به همراه مادر و همسر و فرزندش به اندیمشک رفتیم. شب آمد و صبح زود رفت، من هم همراهش رفتم. به جاهای مختلفی می‌رفت و سر می‌زد تا اینکه به انبار رسیدیم. داخل انبارخ حدود هفت، هشت هزار جفت کفش و پوتین بود، چشمم به کفش‌های حاجی افتاد. دیدم از آن کفش‌های روسی که سی کیلو وزن دارد، پوشیده و کلی هم گل و ماسه به آن چسبیده است. مانده بودم که او چطور این کفش‌ها را حرکت می‌دهد. گفتم "حاجی!" گفت: "بله" گفتم "برو یکی از این کفش‌ها رو پات کن". گفت "اینها مال بسیجی‌هاست". یکی از دوستانش که همراه ما بود خندید، خیلی بهم برخورد. بعدها فهمیدم که معنی خنده‌اش این بوده که "حاج آقا دیر اومدی زود هم می‌خوای بری؟ آنها چندین بار از ابراهیم خواسته بودند که کفش‌هایش را عوض کند اما او این کار انجام نداده بود. دوستش به من گفت "حاج آقا بهتون برنخوره، این انبار و باقی پادگان تماماً متعلق به حاجیه، ما هیچ کاره‌ایم. امر بفرمایین همه کفش‌ها رو می‌دیم به حاجی." ابراهیم صدایش درآمد و گفت "این کفش‌ها مال بسیجی‌هاست، مال کسی نیست. بیخود بذل و بخشش نکنین." گفتم "خب مگه تو خودت بسیجی نیستی؟" گفت:"نه، به من تعلق نمی‌گیره." گفتم "اصلاً من پولشو می‌دم." دست کردم توی جیبم، پول دربیارم که گفت "پولتو بذار توی جیبت، این کفش‌ها خریدنی نیست." هر چه اصرار کردم، هیچ فایده‌ای نداشت. صبح به حسین جهانیان که راننده ابراهیم بود، گفتم: «حسین آقا، منو ببر یه جفت کفش واسه حاجی بخرم.» دلم طاقت نمی آورد که آن کفشهای سی کیلویی را پایش کند. رفتیم اندیمشک، یک جفت کفش برایش خریدم. کفشها را آوردم گذاشتم جلوی ماشین و برگشتم. وقتی او را دیدم می خواست برود قرارگاه. به او گفتم: «منم بیام؟» گفت: «بیا.» به همراه راننده اش به سمت قرارگاه حرکت کردیم. در بین راه یک بچه بسیجی ایستاده بود کنار جاده، دست بلند کرد، ابراهیم به راننده اش گفت: «نگه دار» او را سوار کرد و ازش پرسید: «کجا می ری؟» بسیجی گفت: «من از نیروهای لشکر امام حسینم. کفشهام پاره شده، می رم تا یه جفت کفش برای خودم تهیه کنم.» ابراهیم اوّل خواست کفشهای خودش را از پا در بیاورد و به او بدهد ولی دید خیلی ناجور است، ناگهان به یاد کفشهایی که من برایش خریده بودم افتاد. آنها را برداشت و داد به بسیجی و گفت: «بیا اینم کفش، پات کن ببین اندازه هست.» من یک نگاه به حسین کردم، حسین هم یک نگاهی به من کرد. بسیجی گفت: «پولش چقدر می شه؟» ابراهیم گفت: «پول نمی خواد، برای صاحبش دعا کن.» گفت: «نه من پام نمی کنم.» ابراهیم گفت: «بهت گفتم پات کن، بگو چشم.» گفت: «چشم.» کفشها را پایش کرد، اندازه بود، تشکر کرد و گفت: «پس منو اینجا پیاده کنین دیگه» پیاده اش کردیم، خداحافظی کرد و رفت. وقتی پیاده شد، ابراهیم گفت: «من اگر می خواستم این کفشها رو پام کنم، هم پولشو داشتم، هم می تونستم بهترشو بگیرم. من تا این ساعت که اینجام هنوز از بسیج و سپاه لباس نگرفتم. لباسم را از پول خودم و حقوق فرهنگی که می گیرم، می خرم. درست نیست من لباس از بسیج بگیرم و تنم کنم. من یه حقوق فرهنگی می گیرم، خرجی هم ندارم، یه مقدارشو لباس می خرم، یه مقدارشم می دم زن و بچه‌ام.» 📜|‌خاطره‌ای از «علی اکبر همت» پدر شهید همت 📚|برگرفته از کتاب «برای خدا مخلص بود»؛ روایت هایی از زندگانی شهید محمد ابراهیم همت @mahman11
نماز بلندترین فریادهاست و به جز نمازگزاران هیچڪس نیست ڪہ جرأت فریاد کشیدن در برابر ظلم داشته باشد. 🌱🧡 @mahman11
+مادر گفت: نرو، بمان! دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد گفت: چشم هر چه تو بگویی فقط یك سوال! میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا؟ مادرش چیزی نگفت و با اشك بدرقه اش كرد...
💌بسمـ رب الشـهدا.......🕊🕊🌹🌹 |💔| 🍃 تاریخ تولد: ۱۳۵۵/۰۱/۱۵ محل تولد: تهران تاریخ شهادت: ۱۳۹۳/۰۴/۱۴ محل شهادت: سامراء وضعیت تأهل: متأهل_دارای۲فرزند محل مزارشهید: گلزارشهدای لواسانات 👇🌹🍃 ✍...امر به معروف و نهی از منکر،دعوت به تقوای الهی،توصیه به رعایت حجاب،مراقبت از مسائل دینی و دعوت به رعایت اصول، و توصیه به اینکه بعداز شهادتش صدای محارمش را نامحرمان نشنوند... @mahman11
مهری میگفت: چرا همه کوچه ها شهید دارند ولی کوچه ما هیچ شهیدی ندارد؟ او به خواسته اش رسید... مدتی بعد عکس فرزند شهیدم سر کوچه مان نصب شد در خصوص شهادت صحبتهای زیادی میکرد، به عنوان مثال میگفت: مادر ، اگر یک موشک به خانه ما اصابت کند چه کار میکنی؟ اگر مادر شهید شوی چه عکس العملی نشان میدهی؟ در تشییع با مقنعه و حجاب کامل بیا و بگو که فرزندانم را در راه خدا دادم... در مراسم تشییع اجازه نده تا صدایت را مرد نامحرم بشنود و منی که تحمل دوری از فرزندانم را نداشتم و حتی تصورش را هم نمیکردم روزی حرفهایش به حقیقت بپیوندد... راوی: مادر شهیده 💚 🌱🕊 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🕊 ای شهدا! میدانید، بین خودمان بماند، گاهی دلمان می خواهد دل شما هم برای ما تنگ بشود....🥺 @mahman11
آمدید ساده نشستید به حـریم دلـღـہ ما ... شبتون شهدایی @mahman11
🌹بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم🌹
✨شبی ستاره چشمش ظهور خواهی کرد مرا ز غربت این کوچه دور خواهی کرد... ✨طلوع می‌کند از سمت آسمان مردی نگاه پنجره را غرق نور خواهی کرد...🤲🤲 تعجیل در فرج مولایمان صلوات صبحتون امام زمانی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
76.mp3
8.37M
[تلاوت صفحه هفتاد و ششم قرآن کریم به همراه ترجمه] @mahman11
. امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) : آن که فردا را از عمر خویش بشمارد ، مرگ را به گونه واقعی نمی‌شناسد. | اصول کافی ، ج۳ ، ص۲۵۹| @mahman11
📸| 🌿فرازی از وصیت نامه💌 تا می‌توانیــــد برای ظهور حضرت حجت(عج) دعا کنید که بهتــــرین دعاهاست! هروقــــت به سر قبــــرم آمدیــــد، ... ! ♥️🕊 @mahman11
من از تۅ چیـــــزے نمـــےخواهم بہ جــــــز گاهے نگــــاهے..✨ 🌺شادی ارواح مطهر شهدا صلوات..... شبتون شهدایی... @mahman11
🌹بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم🌹
✋💖 🌸🌼🌺 🌼 هرکجا سلطان هست،دورش سپاه و لشکر است 🥀 پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشکر است ؟ 🌼 باخبر باشید ای چشم انتظاران ظهور 🌹بهترین سلطان عالم از همه تنها تر است.... 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌼🍃 🤲 🌺 🥀 ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا 🥀 ◾▪◾▪ 🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃 صبحتون امام زمانی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
77.mp3
11.23M
[تلاوت صفحه هفتاد و هفتم قرآن کریم به همراه ترجمه] @mahman11
-پیامبراکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله: در روز قیامت نزدیکترین مردم نسبت به من کسی است که بیشتر بر من صلوات فرستاده باشد.🌱 -جامع‌الاخبارص۶ @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در دفترچه خاطراتش آخرین جملات را چنین نوشته است: ان شاالله شهادتم صدق گفتارم را گواهی می‌دهد شک نکنید و مطئمن‌باشید‌راه‌ولایت‌همان‌راه علیست‌رهبربرحق‌فقط‌سیدعلیست🌿 @mahman11