حمدو سپاس به درگاه پاک خداوند مهربان به تمامی الطاف و نعمتهای بی کرانش و با نام و یاد و با توکل به ذات مقدس پروردگار یکتای بی همتا
الهی!
دفتر عمر به تندی ورق می خورد
و روزها از پی هم بی وقفه می گذرند
ماه شعبان نیز از نیمه گذشت،
و من همچنان در غفلت خویش به سر می برم! الهی توفیق بهره بیشتر از روزهای شعبان به ما عنایت فرما و ما را بخشیده وبا دلهایی آماده وارد ماه مبارک رمضان بگردان!
سلام دوستان
روز آدینه تون مهدوی
روزتون در پناه الطاف واسعه الهی سرشار از سلامتی و خیر و برکت و معنویت و توفیق درک بهترین لحظات و ساعات و انجام بهترین و نیکوترین اعمال در جهت کسب رضای حق تعالی
لحظاتتون متبرک و منور به دعای خیر و عنایت ویژه امام عصر عج ان شاءالله
🌷🍃
تو شلوغيِ اربعين ديدم زني با عباي عربي روبروي حرم سيدالشهدا با لهجه و كلام عربي با ارباب سخن ميگويد.
عربي را ميفهميدم؛ زنِ عرب میگفت:
آبرويم را نبر، به سختي اذن زيارت از شوهرم گرفته ام... بچه هايم را گم كردهام ... اگر با بچه ها به خانه برنگردم شوهرم مرا ميكشد...
گريه مي كرد و با سوزِ نجوايش اطرافيان هم گريه ميكردند.
كم كم لحن صحبتش تند شد:
توخودت دختر داشتي...
جان سه ساله ات كاري بكن...
چند ساعت است گم كردهام بچههايم را.
كمي به من برخورد كه چرا اينطور دارد با امام حسين(ع) حرف میزند.
ناگهان دو كودك از پشت سر عبايش را گرفتند...
يُمّا يُمّا ميكردند...
زن متعجب شد...
با خود گفتم لابد بايد الان از ارباب تشكر كند..!
بچه هايش را به او دادند، اما بي خيالِ از بچه هاي تازه پيداشده دوباره روبرويِ حرم ايستاد..
شدت گريه اش بيشتر شد!!
همه تعجب كرده بوديم!
رفتم جلو و گفتم: خانم چرا هنوز گريه ميكني؟ خدا را شاكر باش!
زن با گريه ي عجيبي گفت:
من از صاحب اين حرم بچه هايِ لالم را كه لال مادرزاد بودند خواسته ام، اما نه تنها بچه هايم را دادند، بلكه شفاي بچه هايم را هم امضا كردند.
اللهم الرزقنا زیارت الحسین (ع)
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌼🌼🌼
عبدالكريم كفاش ؛ پيرمرد كفاشي بود كه وجود نازنين بقيه الله هر هفته به مغازه او مي آمدند
روزي از او سوال كردند كه اگر يك هفته نيايم چه مي كني ؟ عرضه داشت : آقا قطعا دق مي كنم .
آقا فرمودند : اگر غير از اين بود نمي آمدم.!
ما چقدر مشتاق دیدارامام زمانیم😢
منبع:کتاب روزنه هایی از عالم غیب
نویسنده:آیت اللَّه سید محسن خرازی
#رهبرم بهار 81 سالگیات #مبارک!
❤️عاشقانه ترین ترین پُستم👆💐👆
✨او تولد یافت جانبازی کند
✨میهنم ایران سرافرازی کند
✨او تولد یافت تا رهبر شود
✨ما همه عشّاق،او دلبر شود
✨او تولد یافت گردد نور عین
✨برترین آقا پس از پیر خمین
✨ما همه عمّار،او باشد ولی
❤️جان ما قربان تو،سیدعلی❤️
🔸بنا به تایید دفتر حفظ و نشر آثار امام سید علی حسینی خامنه ای ایشان در ٢٩ فروردین ماه سال ۱۳۱۸ شمسی برابر با ۱۳۵۸ قمری در مشهد مقدس چشم به جهان گشودند. (۲۴ تیرماه تاریخ شناسنامه ای تولد ایشان است.)
از شیطان پرسیدند:
⚜گمراه کردن شیعیان چه سودی برای تو دارد⁉️
گفت:
⚜امام اینها که بیاید روزگار ما سیاه خواهد شد....اینها که گناه میکنند امامشان دیر تر می آید...
🌸فرج مولا گناه نکنیم
ما هنوز منتظریم...
💠ماجرای شهید چمران و رضا لوتی‼️💠
خرید و فروش مواد می کرد و دعواهایش هم دعوای خونین بود.
یک روز که به سمت کوه سنگی میرفت برای دعوا و غذا خوردن ، متوجه ماشینی شد که در تعقیبش بود . نگاهی به ماشین کرد....
لوگوی 🚔 ماشین "ستاد جنگ های نامنظم" بود و راننده اش🌹 شهید چمران🌹
شهید چمران پیاده شد و دست ایشان را گرفت و به او گفت:
+"فکر کردی خیلی مردی؟"
- بروبچ که اینطور میگن...
+اگر مردی بیا بریم جبهه...
به غیرتش برخورد و بعد از اندکی مکث قبول کرد و با🌹 شهید چمران🌹 به جبهه رفت.
☀️چندروزی گذشت☀️
شهید تو اتاق نشسته بود ، که یکدفعه متوجه صدای دعوا شد.
با دست بند، رضا لوتی رو آوردن تو اتاق ⛺️ و به زمین انداختنش و گفتند:
-حاجی این کیه آوردید جبهه؟
رضا شروع کرد به فحش دادن..... و فهمید که🌹 شهید چمران 🌹 توجهی نمی کند.
یکدفعه داد زد : "کچل با توام...!!! "
یکدفعه شهید با مهربانی سرش را بالا آورد و گفت : "چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده ؟ "
ماجرا این بود که رضا برای خرید سیگار به سمت بیرون میرفته که یک پاکت بخره و برگرده که با دژبان دعواش شده.
ماجرا رو که متوجه شد شهید گفت:
" آقا رضا چی میکشی؟ برید براش بخرید ، بیارید "
💠شهید با رضا در سنگر تنها شدند....
که رضا گفت : " میشه دوتا فحش بهم بدی؟ کشیده ای چیزی...
شهید گفت: "چرا ؟"
-من یه عمر به هرکی بدی کردم ، بهم بدی کرده... تاحالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه...
+"اشتباه فکر میکنی...یکی اون بالاست ، هرچی بهش بدی می کنم ، نه تنها بدی نمیکنه بلکه با خوبی بهم جواب میده... هی آبرو بهم میده...توهم یکیو داشتی که هی بهش بدی می کردی بهت خوبی میکرده...
بذار یکی بهم فحش بده و بگم بله عزیزم...یکم مثل اون شم !"
رضا جا خورد، رفت تو سنگر نشست... زار زار گریه کرد ، اذان شد رضا اولین نماز عمرش بود رفت وضو گرفت ، سرنماز موقع قنوت صدا گریش بلند شده بود در اواسط نماز صدای سوت خمپاره اومد... صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد... آقا رضا رو خدا واسه خودش جداکرد... فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش.
✅ با یک توبه واقعی و نماز واقعی به خدا رسید ✅