دستور حضرت حق بود:﴿الطَّیباتُ للطَّیبینَ و الطَّیبونَ للطَّیبات؛ زنان پاک برای مردان پاک و مردان پاک برای زنان پاکاند﴾
خواستگاران زهرا هم تعدادشان زیاد بود هم سماجتشان فراوان؛ اما از میان ایشان کفوی برای فاطمه نبود تا اینکه پسر ابوطالب پا پیش گذاشت.
پیامبر در خانه امّسلمه بود که فرشتهای عجیب با هیبتی خاص بر او وارد شد. گفت:﴿من صرصائیلم! خداوند مرا نزد شما فرستاده که بگویم نور را به نور تزویج کنی.﴾ پرسید:
- چه کسی را با چه کسی؟
_ فاطمه را با علی!
آن گاه خداوند «مَرَجَ البحرَین یلتَقیان؛ دو دریا را پیش راند تا به هم رسیدند»
_فاطمه علی است_
کاش میشد خدا آغوشش را برای ما باز کند، بلکه کمی در روح او، روحمان آرام بگیرد:)
دستم را دراز میکنم. آرام میکشمش به سمت زمین، مجبورش میکنم تا سرش را روی دستم بگذارد. چقدر بشریت بی پناه است، کاش خدا را داشت.لذت آغوش گرمش، حتما آرامش میکرد:)
_سومنسه
خدایی که دیگر نیست تا آرامش بدهد، تا پناه باشد و محبت کند. خدایی که نفی شده است.
هستی یا نیستی خدایا! تو کی هستی؟ من کیم؟ وقتی بودی نمیخواستمت. فکر میکردم مزاحم راحتی های منی! حالا که قرار است نباشی من چرا بی قرار شده ام؟ چرا همه کسانی که تو را ندارند آرامش هم ندارند؟ حتی اگر از سر تا پایشان نشانهی آسایش باشد. قرار ندارم و فرار دلم میخواهد! ویرانه شده برایم شهر! آبادی روستا دلم میخواهد...
_سو من سه