کاش میشد خدا آغوشش را برای ما باز کند، بلکه کمی در روح او، روحمان آرام بگیرد:)
دستم را دراز میکنم. آرام میکشمش به سمت زمین، مجبورش میکنم تا سرش را روی دستم بگذارد. چقدر بشریت بی پناه است، کاش خدا را داشت.لذت آغوش گرمش، حتما آرامش میکرد:)
_سومنسه
خدایی که دیگر نیست تا آرامش بدهد، تا پناه باشد و محبت کند. خدایی که نفی شده است.
هستی یا نیستی خدایا! تو کی هستی؟ من کیم؟ وقتی بودی نمیخواستمت. فکر میکردم مزاحم راحتی های منی! حالا که قرار است نباشی من چرا بی قرار شده ام؟ چرا همه کسانی که تو را ندارند آرامش هم ندارند؟ حتی اگر از سر تا پایشان نشانهی آسایش باشد. قرار ندارم و فرار دلم میخواهد! ویرانه شده برایم شهر! آبادی روستا دلم میخواهد...
_سو من سه
May 11
May 11