شهید آقا محمودرضـا بیضائی
تولد شهید مدافع حرم آقامحمودرضا بیضائی
لرستان_خرم آباد _فلک الدین_مسجد شهید مصطفی خمینی
ارسالی اعضا کانال
@mahmoodrezabeyzai
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمو جونم🖤
@mahmoodrezabeyzai
14.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موزیکویدئو | #ازعشق_بگو...
برداشتی آزاد از قطعه "عشق بگو" با صدای رضا بهرام
#فراق؛ عاشقانههایی برای حاج قاسم که هر شب جمعه تا اولین سالگرد، یک قطعه از آن منتشر خواهد شد.
@mahmoodrezabeyzai
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۰ روز مانده...
میشود برگردی؟💔
@mahmoodrezabeyzai
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۹ روز مانده...
شرمنده اگر که خواب بودیم و تو را...💔
@mahmoodrezabeyzai
شهید آقا محمودرضـا بیضائی
.
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
.
برای آقا محمودرضا
نمیدانم چطور و کی «مرگ» اینقدر برای محمودرضا عادی شده بود؟ یادم هست بار اولی که در دمشق به کمین تکفیریها خورده بودند را بعد از اینکه برگشته بود با جزئیات تعریف میکرد. میخندید موقع تعریف کردن! این روزها یاد این خندههای محمودرضا برایم سخت تر از همه چیز شده. انقدر عادی از درگیری حرف میزد که ما همانقدر عادی از روزمرگیهایمان حرف میزنیم. در دمشق، ماشینشان را بسته بودند به رگبار و موقعی که با همرزمهایش پریده بودند پایین تا پناه بگیرند، یکی از بچههایشان تیر خورده بود. محمودرضا زیرپیراهنش را درآورده بود و پاره کرده بود تا با آن زخم را ببندند. میگفت: وقتی دیدم دوستم تیر خورده چند لحظه اول نمیدانستم چکار باید بکنم تا دوستم داد زد که: «لعنتی زیر پیرهنتو درآر!» من هم زیرپیراهنم را درآوردم، پاره کردم و خودش گرفت و با استفاده از یه تکه چوب که از روی زمین برداشت و زیر پیرهن را پیچید به آن، زخم را خونبندی کرد و درگیر شدیم. یکبار دیگر هم بالای یک پل هوایی به یک خودروی بمب گذاری شده که از روبرو میآمد برخورده بودند. محمودرضا میگفت آن روز توی دمشق سکوتی برقرار بود که اگر مگس پر میزد صدایش را میشنیدی و اگر وسط شهر میایستادی باید بیست دقیقه تماشا میکردی تا یک ماشین در حال عبور ببینی. میگفت: با هوشیاری یکی از بچهها که متوجه مشکوک بودن ماشینی که از روبرو میآمد شده بود، دنده عقب گرفتیم و با سرعت تمام به عقب برگشتیم که ناگهان آن ماشین جلوی چشممان رفت روی هوا. معلوم شد گرای ما را داده بودند و به قصد کوبیدن به ما داشت میآمد. اینها را که تعریف میکرد انگار نه انگار که داشت از کمین و درگیری و عملیات انتحاری تکفیریها حرف میزد. هنوز چهرهاش با آن خندههای ریز موقع تعریف از درگیری با تکفیریها، جلوی چشمم است...
@mahmoodrezabeyzai
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺روایت زینب سلیمانی از لحظه ای که خبر شهادت پدرش را شنید و اشاره وی به تفاوت ترامپ و بایدن
فرزند شهید سلیمانی در مصاحبه با شبکه راشاتودی:
🔹ترامپ دستور داده سردار سلیمانی رو ترور کنند و رئیسجمهور آینده نیز از این اقدام حمایت کرده است.
🔹هیچ تفاوتی میان ترامپ و بایدن وجود ندارد و هردوی آنها از یک سیاست مشخص پیروی میکنند.
🔹پدر من کار خود را آنقدر خوب انجام میداد که آنها را بهشدت عصبانی کرده بود.
🔹 پدرم از همه مردم محافظت می کرد؛ نه تنها مردم کشور خود و خاورمیانه بلکه همه کشورها؛ او داعش را نابود کرد چون نمیخواست حتی مردم بی گناه در اروپا توسط چنین ویروس مهلکی کشته شوند؛ او به خاطر همه جنگید.
@mahmoodrezabeyzai
اخلاق شهدایی
او در جنگ چریکی متخصص بود، اما آن چه دشمن را در مقابلش شکست میداد، تعلق خاطری به چیزی بالاتر بود که اگر خبر شهادت به او بدهند، لبخند میزد. رمز استقامت در میدان بر همین فلسفه ی تعلق برمیگردد و موضوعی که عماد مغنیه را از بقیه برجستهتر میکرد و مانند خورشیدی میدرخشید، تفاوت او در آرزوها و تعلق خاطرهایش بود.
چرا که او آرزویی ماورای خاک داشت و هیچ موضوع زمینی او را مشغول به خود نمیکرد. آرزو و تعلق او، ماورای مادیات بود.
هیچ لحظه و صحنه دنیوی عماد مغنیه را متعلق به خود نکرد. او علم و عقل و شجاعتش را در کنترل ایمان قرار داده بود.
🖋روایتی از زبان سردار شهید قاسم سلیمانی از شهید عماد مغنیه
@mahmoodrezabeyzai