🔴حکم رای سفید و بینام دادن چیست؟
اگر رای سفید دادن موجب تضعیف نظام اسلامی باشد #حرام است.
@mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴رهبر خروج قالیباف از نمایندگی و رسیدن به رئیس جمهوری را آسیب خواند.
#جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
#جهاد تبیین
#جلیلی
#کد۴۴
@mahmoum01
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#رمان_سـربـاز☘
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_شصت_وسوم
میخواست بره که افشین گفت:
_تو مرام شما بخشیدن چطوریه؟ باکسی که میبخشین میتونین ازدواج کنین؟
فاطمه عصبانی برگشت،بدون اینکه بهش نزدیک بشه،گفت:
_من از این شیوه ی پیشنهاد ازدواج دادن اصلا خوشم نمیاد..
-ولی من قبلا پیشنهاد ازدواجم رو گفتم. با گل و شیرینی اومده بودم خونه تون...
-پدرم هم جواب تون رو دادن.
افشین با ناراحتی نفس شو بیرون داد.
-اینطوری نمیشه حرف زد،میشه آروم باشید؟
فاطمه محکم تر گفت:
-نه.
در ماشین رو باز کرد که سوار بشه.
-خانم نادری،من میدونم لیاقت شما رو ندارم..اینکه این همه مدت چیزی نگفتم.. بخاطر همین بوده..ولی..حالا که همه چی رو شده،میخوام تا تهش برم..الانم اینجام که یه سوال از شما بپرسم...شما هنوز از من متنفر هستید؟
فاطمه چیزی نگفت.افشین گفت:
_من فقط در یک صورت از اصرار برای این ازدواج منصرف میشم،اونم وقتیه که شما از من متنفر باشید.
فاطمه با مکث گفت:
_من شما رو بخشیدم ولی هر تنفر نداشتنی معنیش رضایت برای ازدواج نیست.
افشین در همین حد هم راضی بود.
-میدونم..رضایت شما مرحله ی بعد از راضی کردن خانواده تون هست..من یاد گرفتم آدم صبوری باشم.
یه پاکت از جیبش بیرون آورد.
چند قدم نزدیک رفت و پاکت رو روی کاپوت ماشین فاطمه گذاشت.
-گفته بودم تمام هزینه هایی که اون شب برای من کردید،بهتون برمیگردونم. عذرخواهی میکنم دیر شد،بازهم تشکر میکنم..خدانگهدار.
و رفت.
فاطمه هم سوار ماشینش شد.
افشینی که این اواخر باهاش رو به رو میشد،با افشینی که قبلا میشناخت،زمین تا آسمون فرق داشت.ولی اونقدر نمیشناختش که مطمئن باشه میخواد باهاش ازدواج کنه.
خیلی فکر کرد که چکار کنه بهتره.
تصمیم گرفت #بیشتربشناستش.تا اگه نخواست باهاش ازدواج کنه،
هم افشین برای راضی کردن حاج محمود و بقیه به زحمت نیفته،
هم خانواده ش بی دلیل از دیدن افشین بیشتر ناراحت نشن.
با حاج آقا موسوی درمورد افشین صحبت میکرد و سوال هاشو جزئی تر میپرسید.حاج آقا هم با دقت و حوصله جواب میداد.
چند بار افشین رو از مغازه تا خونه ش تعقیب کرد.گاهی دخترهایی سعی میکردن بهش نزدیک بشن ولی افشین اصلا بهشون توجه نمیکرد.اگرهم خیلی پیشروی میکردن،قاطع و محکم باهاشون برخورد میکرد.چندبار هم وقتی مغازه بود،از دور رفتار هاشو زیر نظر داشت. حتی وقتی آقای معتمد مغازه نبود هم افشین به خانم ها نگاه نمیکرد و رسمی باهاشون برخورد میکرد.
یه روز وقتی افشین خونه نبود....
دومین اثــر از؛
#بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
🌸
🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
@mahmoum01
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#رمان_سـربـاز☘
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_شصت_وچهارم
یه روز وقتی افشین خونه نبود،
پیش پدربزرگ،صاحبخانه افشین،رفت و سوالات زیادی پرسید.پدربزرگ که هم فاطمه رو شناخته بود و هم متوجه قضیه شده بود،خیلی دقیق و بامهربانی به سوالهاش جواب میداد.
بالاخره بعد از چهار ماه تحقیقات،
به نتیجه رسید.افشین واقعا سعی میکرد آدم خوبی باشه و فاطمه هم مطمئن شده بود.اگه خانواده ش راضی میشدن، جوابش مثبت بود.
اون مدتی که فاطمه تحقیق میکرد، افشین چندبار به فروشگاه حاج محمود رفت.ولی هر بار حاج محمود عصبانی میشد و بیرونش میکرد.اما افشین ناامید نمیشد و بازهم میرفت.
حاج محمود تا چشمش به افشین افتاد، اخم کرد و گفت:
_چند وقت از دستت راحت بودیم.دوباره مزاحمت هات شروع شد.
ناراحت و شرمنده سرشو انداخت پایین و گفت:
_آقای نادری،من واقعا قصد مزاحمت ندارم....
-ولی عملا داری اینکارو میکنی.
-شما بفرمایید من چکار کنم تا منو ببخشید؟
-برو.دیگه هم اطراف من و خانواده م پیدات نشه.اون وقت میبخشمت.
-آقای نادری،شما که میدونید من نمیتونم...
-دور و بر تو که دخترهای جور واجور زیاد هست.برو سراغ یکی دیگه.
-ولی من فقط به دختر شما...
حاج محمود عصبانی وسط حرفش پرید و بلند گفت:
_برو.
افشین دیگه چیزی نگفت و رفت.از مغازه رفتن های افشین به فاطمه هیچی نمیگفت.
فاطمه عملا از دانشگاه فارغ التحصیل شد.دوره کارآموزی هم تمام شده بود و بخش نوزادان بیمارستان مشغول به کار شد.
موقع شام حاج محمود به فاطمه گفت:
_خانواده مظفری،همسایه سر کوچه برای پسرشون از تو خاستگاری کردن.نظرت چیه؟
فاطمه یه کم سکوت کرد،بعد گفت:باباجونم،من فعلا نمیخوام ازدواج کنم.
-چرا؟!
-..خب....من تازه رفتم سرکار.میخوام روی کارم تمرکز کنم.
زهره خانوم گفت:
_قبلا صبح تا شب کار میکردی ولی گفتی خاستگار بیاد!
امیررضا گفت:
_گفتی نباید کار خیر رو به فردا انداخت..
زهره خانوم گفت:
_حالا چیشده میگی فعلا نه؟!
فاطمه نمیدونست چی بگه.ساکت بود.
حاج محمود گفت:
_فاطمه به من نگاه کن.
سرشو بالا آورد و به پدرش نگاه کرد.حاج محمود گفت:
_اون پسره اومد سراغت؟
امیررضا عصبانی به فاطمه نگاه کرد.
فاطمه گفت:
-بله.
-تو چی گفتی بهش؟
-گفتم هرچی پدرم بگن.
همه سکوت کردن.فاطمه بلند شد،بره اتاقش که....
دومین اثــر از؛
#بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
🌸
🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
@mahmoum01
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹 امروز؛ صفحه پنجاه و دو قرآن کریم
سوره مبارکه آل عمران
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
@mahmoum01
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍ امام كاظم عليه السلام: از ما نيست كسى كه هر روز به حساب اعمال خود رسيدگى نكند تا اگر ديد كار نيك كرده ، از خداوند، بيشتر بخواهد و اگر كار بد كرده ، براى آن از خداوند، آمرزش بخواهد و به درگاه او توبه كند
📚الکافي ج2 ص453
امروز شنبه
۹ تیر ماه
۲۲ ذی الحجه ۱۴۴۵
۲۹ ژوئن ۲۰۲۴
@mahmoum01
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
|💔| #شهیــددڪترآیتاللهسیـدمحـمدحسینیبهشتی🍃🌼
#شهیـدمظلومـ
تاریخ تولد: ۱۳۰۷/۰۸/۰۲
محل تولد: اصفهان
تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۰۴/۰۷
محل شهادت: تهران
وضعیت تأهل: متأهل_داراےچهارفرزند
محل مزارشهید: بهشتزهرا(س)
#فـرازےازوصیتنـامهشهیـد👇🌹🍃
✍...مامثل وضوساده و پاکیم،عین اقطار بی آلایش و معصومیم،ما را میشود درهرگوشه مسجدپیدا کرد.درهرجنسی جستجو نمود،باهر دردی دریافت،ما مثل تلاوت غمگینیم،مثل تکبیر حالت خنجر داریم،ودوستان ما شیران روز وپارسایان شبند.
••🍁 سیاستمداروفقیه ایرانی ودومین رئیس دیوان عالی کشورپس از انقلاب،نخستین دبیرکل حزب جمهوری اسلامی،نایب رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی،دومین رئیس قوه قضائیه،از افرادنزدیک ب امام......
🌸🕊
🦋شادیارواحطیبهشهداصلوات🦋
••┈
🌹 #شهدا رویاد کنیم...
🌺با #ذکریک #صلوات و یک #فاتحه...
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ
وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹
🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@mahmoum01
🍃🌷🍃🌷
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#رمان_سـربـاز☘
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_شصت_وپنجم
فاطمه بلند شد،بره اتاقش که حاج محمود عصبانی گفت:
_چرا صراحتا بهش نگفتی نه؟
-باباجونم!وقتی کسی رو خوب نمیشناسم بگم نه؟!!
-نمیشناسیش؟!!
-بابا،من از خودتون یاد گرفتم که چطوری آدم ها رو بشناسم..شما هم میدونید که آقای مشرقی تغییر کرده.
امیررضا بلند گفت:
_آقای مشرقی؟!!!
حاج محمود هم منتظر جواب بود.
-بابا،من احترام گذاشتن به آدما رو هم از شما یاد گرفتم.
امیررضا دوباره بلند گفت:
_آدم؟!!!
-باباجونم،همیشه نظر من بعد از نظر شما مهمه،تا شما اجازه ندید،تا شما موافقت نکنید،تا شما راضی نباشید،من با هیچکس ازدواج نمیکنم،هیچکس...با اجازه.
به اتاقش رفت.حاج محمود به زهره خانوم گفت
_به خانواده مظفری جواب رد بده.
چند روز بعد،
افشین رفت مغازه حاج محمود.حاج محمود بااخم ساکت نگاهش میکرد. افشین یه کم صحبت کرد،بعدخداحافظی کرد و رفت.زیر نگاه سنگین حاج محمود حتی نمیتونست نفس بکشه.
دیگه نمیدونست چکار کنه.
روز بعد پیش حاج آقا موسوی رفت.حاج آقا وقتی افشین رو دید،رفت سمتش و گفت:
_سلام داداش جان،از این طرفا؟!!
-سلام حاج آقا..بازم زحمت دارم.
-خیره ان شاءالله.بیا بشین.
باهم روی صندلی نشستن.
-خب افشین جان درخدمتم.
-راستش..میخوام اگه براتون زحمتی نیست،یه لطفی بهم بکنید.
-چکار کنم افشین جان؟ راحت بگو.
-میشه لطف کنید..با..آقای نادری صحبت کنید؟... من چندبار رفتم باهاشون صحبت کردم ولی ایشون اصلا باورم نمیکنن.البته حق دارن..حتی حس میکنم هربار میرم بدتر میشه.فکر میکنن من قصد مزاحمت دارم.
حاج آقا یه کم سکوت کرد.بعد گفت:
_نه به اون بی نمکی،نه به این شوری...نه به قبلا که میگفتی نریم خاستگاری،نه به الان که چندبار تنها رفتی.
-اون موقع فقط من و شما میدونستیم. بااینکه برام خیلی سخت بود ولی سعی میکردم بهش فکر نکنم.اما وقتی همه فهمیدن دیگه میخوام تا تهش برم.هرچی بشه بدتر از الانم نیست.
حاج آقا چند دقیقه ای مکث کرد.به افشین نگاه کرد و گفت:
_اجازه بده ببینم چطوری میتونم بهت کمک کنم.
افشین دیگه چیزی نگفت ولی تو دلش گفت خدایا،تو هرچی بخوای همون میشه.خودت کمکم کن.
حاج آقا میخواست بدونه نظر فاطمه بعد از تحقیقاتش چی هست.نمیخواست افشین بعد از تلاش زیاد،نه بشنوه.اون موقع براش سخت تر میشد.
دو روز بعد فاطمه به خواست حاج آقا به
مؤسسه رفت.
-خانم نادری،شما درمورد افشین به نتیجه رسیدید؟
-بله.
-خب نظرتون چیه؟
دومین اثــر از؛
#بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
🌸
🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
@mahmoum01
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#رمان_سـربـاز☘
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_شصت_وششم
-خب نظرتون چیه؟
سرشو انداخت پایین و با شرمندگی گفت:
_...اگه خانواده م راضی باشن...منم موافقم.
حاج آقا نفس راحتی کشید.
-شما میتونید راحت خانواده تونو راضی کنید.
-من نمیخوام مقابل خانواده م بایستم. خود آقای مشرقی باید راضی شون کنن..اگه پدرم نظر منو بپرسن،نظرمو میگم ولی اینکه اول خودم ورود کنم، اینکارو نمیکنم..آقای مشرقی باید خودشونو به خانواده م ثابت کنن.
_افشین تا حالا چندین بار با حاج نادری صحبت کرده ولی بی فایده بوده..ازم خواست من باهاشون صحبت کنم.نظر شما چیه؟
-شما تا الان هم خیلی لطف کردید.اگه نخواید بیشتر درگیر بشید هم حق دارید.اما اگه صلاح میدونید،اگه باعث بی حرمتی و کدورت نمیشه،لطفا اینکارو انجام بدید.
-بهش فکر میکنم.
حاج آقا بعد از دو روز فکر کردن،
به مغازه حاج محمود رفت.حاج محمود وقتی حاج آقا رو دید،متوجه شد برای چی اومده.ولی بخاطر احترام چیزی نگفت.حاج آقا بعد احوالپرسی سر صحبت رو باز کرد.
از خوبی های افشین گفت.
مثال هایی که توبه ش واقعی بوده،از اخلاق و منشش گفت.حاج محمود رو قانع کرد که بیشتر درموردش تحقیق کنه.بهش گفت پیش آقای معتمد کار میکنه و آدرس خونه ش و خونه پدرش هم به حاج محمود داد.
حاج محمود چند روز با خودش فکر کرد.بالاخره به این نتیجه رسید که بیشتر درمورد افشین تحقیق کنه.
فاطمه بعد از ساعت کاری،
از سالن انتظار بیمارستان رد میشد که بره خونه.یکی صداش کرد.
-خانم نادری.
گذرا نگاهش کرد....
دومین اثــر از؛
#بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
🌸
🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
@mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.....•°
خدارو چی دیدی ... !
@mahmoum01
🥀🥀🥀
🔎⃟🔳•⊰#گناه_شناسی⊱•
●>گناهان كبيره از ديدگاه امام خمينى قدس سره ۲
🔰>سپس مىگويند: گناهان كبيره، بسيار است، بعضى از آنها عبارتند از:
①🌿- نا اميدى از رحمت خدا.
②🌿- ايمن شدن از مكر خدا.
③🌿- دروغ بستن به خدا يا رسولخدا صلىالله عليه و آله و يا اوصياى پيامبر عليهم السلام
④🌿- كشتن نا بجا.
⑤🌿- عقوق پدر ومادر.
⑥🌿- خوردن مال يتيم از روى ظلم.
⑦🌿- نسبت زنا به زن با عفت.
⑧🌿- فرار از جبهه جنگ با دشمن.
⑨🌿- قطع رحم.
⑩🌿- سحر و جادو.
⑪🌿- زنا.
⑫🌿- لواط.
⑬🌿- دزدى.
⑭🌿- سوگند دروغ.
⑮🌿- كتمان گواهى. (در آنجا كه گواهى دادن واجب است)
⑯🌿- گواهى به دروغ.
⑰🌿-پيمانشكنى.
⑱🌿- رفتار بر خلاف وصيّت.
⑲🌿- شرابخوارى.
⑳🌿-رباخوارى.
㉑-🌿 خوردن مال حرام.
㉒🌿- قمار بازى.
㉓🌿- خوردن مردار و خون.
㉔🌿- خوردن گوشت خوك.
㉕🌿- خوردن گوشت حيوانى كه مطابق شرع ذبح نشده است.
㉖🌿- كم فروشى.
㉗ 🌿- تعرّب بعد از هجرت. يعنى انسان به جايى مهاجرت كند كه دينش را از دست مىدهد.
㉘🌿- كمك به ستمگر.
㉙🌿- تكيه بر ظالم.
㉚ 🌿- نگهدارى حقوق ديگران بدون عذر.
㉛🌿- دروغگويى. ㉜🌿- تكبر.
㉝🌿- اسراف و تبذير.
㉞🌿- خيانت.㉟🌿- غيبت.
㊱🌿- سخن چينى.
㊲ 🌿- سر گرمى به امور لهو.
㊳ 🌿- سبك شمردن فريضه حج.
㊴🌿- ترك نماز.
㊵🌿- ندادن زكات.
㊶🌿- اصرار بر گناهان صغيره.
اما شرك به خدا و انكار آنچه را كه خداوند دستور داده، و دشمنى با اولياى خدا، از بزرگترين گناهان كبيره مىباشد.
📚تحریرالوسیله،ج۱،ص۲۷۴،۲۷۵
همانگونه كه بيان شد طبق فتواى امام خمينى قدس سره گناهان كبيره، بسيار است و آنچه در بالا ذكر شد قسمتى از آنها است، مثلاً توهين به كعبه و قرآن و پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام يا ناسزا گفتن به آنها و بدعتگذارى و.... از گناهان كبيره است.
حجت الاسلام قرائتی
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅──────┅╮
@mahmoum01
╰┅──────┅╯
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹 امروز؛ صفحه پنجاه و سه قرآن کریم
سوره مبارکه آل عمران
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
@mahmoum01
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍حضرت عيسى عليه السلام: خانه تاريك را چه سود كه بر بامش چراغ افروزند و درونش وحشتناك و تاريك باشد؟! همچنين شما را چه حاصل كه نور دانش در دهان هايتان باشد، امّا درون هايتان از آن تهى و بى بهره! پس، بشتابيد و در اندرون خانه هاى تاريك خود چراغ افروزيد، به همين سان بشتابيد و دل هاى سخت خويش را با حكمت نرم سازيد پيش از آنكه گناهان بر آن ها چيره آيد و از سنگ سخت تر شوند
📚تحف العقول صفحه506
امروز یکشنبه
۱۰ تیر ماه
۲۳ ذی الحجه ۱۴۴۵
۳۰ ژوئن ۲۰۲۴
@mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
این شهید بزرگوار مستجاب دعوه هست و سریع حاجت میده.
محال ممکن هست کسی دست خالی از سر قبر مبارک شهید عبدالمهدی مغفوری بلند بشه
__
پس از شهادت حاج عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای۴ پیکر پاکش را برای تشیع به کرمان آورده بودند. خانوادة شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند. مادر خانم حاج عبدالمهدی میگفت: «وقتی خواستم چهرة مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم، با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سورة مبارکة کوثر مترنم است».
پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطرهای شگفت دارد: وقتی میخواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهدهاش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنة عجیبی مواجه شدیم، که به یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر میگذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم.
راوی: حجتالاسلام محمدحسین مغفوری
@mahmoum01