eitaa logo
『مـهموم』
157 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣چند كلمه حرف حساب❣ با دستهای خالی به دنیا آمده ایم با دستهای خالی هم از دنیا خواهیم رفت پس نگران چیزهایی ڪه آرامش را از تو مى گیرند نباش... نگرانی, مشڪل فردای تو را از بین نخواهد برد اما آرامشِ امروزت را قطعا از تو خواهد گرفت... ﻧﮕﺮاﻥ ﻓﺮﺩاﻳﺖ ﻧﺒﺎﺵ.. ﺧﺪاﻱ ﺩﻳﺮﻭﺯ و اﻣﺮﻭﺯﺕ , ﻓﺮﺩا ﻫﻢ ﻫﺴﺖ.. ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪا ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ ایمان به سخت ترین کار دنیاست... 🎤استاد پناهیان زمان 🆔 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«♥️🌹» ♡••میگفت:میدونی‌تنهاکوچہ‌ای‌ کہ‌بن‌بستی‌نداره‌کوچه‌ی‌خداست. توبرودرخونہ‌خداروبزن‌اگرگفت دربازنمیکنم‌گردن‌من‌:) 🦋 ♥️┆【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】
-﷽-🌺 یـارب‌الحسین بحق‌الحسین اشف‌صدرالحسین بظهورالحجه...♥️ 💛 -【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】✨🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🌱💌• غبار از خانه های دل بگیرید! که بر این خانه مهمان خواهد آمد. «اللّهم عجّل لولیک الـ؋ـرج» -پَنـٰاهِ‌‌هَردلِ‌تَنهـٰا‌..C᭄ 💛 °•【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】•°
⏤͟͟͞͞🥀⃟💔 - آرزو؟ + بین‌الحرمین‌باگریہ‌دادبزنم ؛ بده‌کہ‌پیش‌توموۍسرم‌سپیدنشہ بده‌کہ‌نوکرت‌بمیره‌وشهیدنشہ..💔! -【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀•• اخه دوری ازت منو میکشه💔 -【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⏤͟͟͞͞🌺⃝⃝⃝⃝⃝✨•• برگردکه‌بربهارمان‌میخندند یک‌عده‌به‌حال‌زارمان‌میخندند آنقدرنبودنت‌به‌طول‌انجامید دارند‌به‌انتظارمان‌میخندند💔:)! -العجل‌مولای‌من :)🌱 💛 ᕯ【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🌿💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
110😍😍 چنل مزین به ابجد حضرت علی(ع) شد😍💕 🙂🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-﷽-🌸 _شهیدروحانی‌کرجی💔 -【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توجه❗️ با عرض معذرت طی اشتباهات صورت گرفته در پارت گذاری.. این رمان به پایان نرسیده و ادامه اش در کانال قرار میگیرد:) 🌱 🌸🌸
کتاب🌱
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 🌿 🌸 🌱 بعد از چند ماه هنوز به جوّ شاهین شهر عادت نکرده بودیم هر هفته شبهای جمعه من و مادرم و بچه‌ها برای دعای کمیل به گلزار شهدای اصفهان می‌رفتیم. مرتب سر قبر حمید یوسفیان می رفتیم و مادر حمید را می‌دیدیم آنها هنوز در محله دستگرد بودند از وقتی به اصفهان رفته بودیم قد زینب خیلی بلند شده بود. چادرش را تنگ می گرفت کفش کتانی پایش می‌کرد و تند تند راه میرفت دبیرستان زینب از خانه فاصله داشت من هر ماه مبلغی پول بابت کرایه ماشین به او می دادم که با تاکسی رفت و آمد کند. اما زینب پیاده به مدرسه می‌رفت و با پولش برای مجروحان کتاب می‌خرید و هفته ای یکی دو بار به بیمارستان «عیسی بن مریم» می‌رفت. کتاب‌ها را به مجروحان هدیه می کرد چند بار هم با مجروحان مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را سرصف مدرسه برای دانش آموزان پخش کرد تا آنها هم بفهمد که مجروحان و رزمنده ها از آنها چه توقعی دارند. خصوصاً سفارش مجروحان را درباره حجاب پخش می‌کرد آرزویم شده بود که زینب با پول‌هایش چیزی برای خودش بخرد. وقتی زینب را برای خرید لباس به بازار می بردم ساده ترین و ارزان ترین لباس و کیف و کفش را انتخاب می‌کرد. خرید کردن برای زینب همیشه آسان ترین کار بود. اولین مغازه ساده ترین چیز را انتخاب می‌کرد و می‌خرید. هر وقت می گفتم چه غذایی درست کنم می گفت :هر چیزی که ساده تره و درست کردنش برای شما راحت تره. 🌸 ☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙ 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 🌿 🌸 🌱 یکی از همسایه ها ما را برای عروسی پسرش دعوت کرد مادرم و شهلا نیامدن زینب به خاطر اینکه من تنها نباشم همراهم عروسی آمد. آن روز زینب روزه بود وقتی وارد خانه همسایه شدیم هنوز اذان مغرب نشده بود آنها با میوه و شیرینی از من پذیرایی کردند زینب از اول با من شرکت کرد که جلوی مهمان ها طوری رفتار نکنند که آنها بفهمند روزه است من هم حرفی نزدم وقتی که اذان خیلی آرام و بی سروصدا برای خواندن نماز به خانه رفت. یک شب هوا خیلی سرد بود متوجه شدم که زینب توی رختخوابش نیست آرام بلند شدم و دنبالش گشتم سراغ اتاق خالی خانه رفتم در را باز کردم زینب تمام قد با چادر سفید رو به قبله مشغول خواندن نماز شب بود. اتاق آنقدر سرد بود که آدم لرزش می گرفت منتظر ماندم تا نمازش تمام شد می‌خواستم زینب را از آن اتاق بیرون برم تمام ترسم از این بود که او با جثه ضعیفش مریض شود . وقتی نمازش تمام شد و متوجه من شد قبل از اینکه حرفی بزنم با بغض به من نگاه کرد دلش نمی خواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم . در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از خواندن نماز لذت ببرد به خاطر روح پاکی که داشت خواب های قشنگی میدید زینب با دلش زندگی می کرد به خاطر همین خیلی دوست داشتنی بود 🌸 ☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙ 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا