eitaa logo
『مـهموم』
156 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼 امام سجاد علیه السلام: ابوالفضل العباس نزد خداوند جایگاهی دارد که همه شهدا روز قیامت به آن غبطه می خورند. 📗 بحارالانوار ج۲۲ ص۲۷۴ @MAHMOUM01 🌸☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹۱۱ اسفند، شهادت برترین تاریخ جهان است ♦️قهرمان شهید عبدالرسول زرین که بین بعثی‌ها به "صیاد خمینی" معروف بود و شهید خرازی او را "گردان تک‌نفره" مینامید. این شهید با ۷۰۰ شلیکِ موفق [برخی منابع تعداد ۳۰۰۰ نفر را اعلام میکنند] برترین تک‌تیرانداز تاریخ شناخته می‌شود.. 🕊شادی روح بلندش صلوات @MAHMOUM01 ✨🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰چرا کم استغفار میکنیم؟ 👌پیشنهاد دانلود 👤علیرضا پناهیان🎤 🔷🔹@MAHMOUM01🔹🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 رمان‌ناحله🌿 🌺 روی دوتا صندلی یه نفره نشستیم نگام به آینه روبه روم بود.تو این هفته ما بیشتر خریدهامون و کردیم فقط مونده بود یه سری چیزها که محمد بایدبرام میگرفت. چون باید باهم میرفتیم خرید به پیشنهاد محمد،همراه پدر ومادرمن، علی،محسن و ریحانه اومدیم محضر تا بینمون صیغه محرمیت خونده شه.هیجان زیادم باعث لرزش دست هام شده بود.هر چند دقیقه به چشم های پدر و مادرم نگاه میکردم که از رضایتشون مطمئن شم نمیتونستم به محمد نگاه کنم.هم از نگاه بابام میترسیدم،هم اینکه فکر میکردم تا بهش نگاه کنم ناخودآگاه ازسرشوق لبخند میزنم و میگن دختره چه سبکه! به خودم حق میدادم روی ابرها راه برم قرار بود به محرم ترین نامحرمم محرم شم.به ادمی که تو عرف معمولی بهش میگن غریبه ...ولی واسه من از هر آشنایی آشناتر بود.آدمی که یک ساله پیداش کردم ولی انگار که ۱۰۰ ساله میشناسمش.با اجازه ما صیغهه رو خوندن،و من بعد کلی خواهش و تمنا از خدا،کلی اشک وغصه و دلشوره بعد کلی ترس و استرس...!اجازه داشتم کسی وکه کنارم نشسته و تمام زندگیم شده بود "محمدم" خطاب کنم.باصدای صلواتشون متوجه اشک های رو گونه ام شدم و قبل اینکه کسی متوجه اشون بشه پاکشون کردم زل زده بودم به دست‌هام و از خجالت سرم و بالا نمیاوردم الان که بهش محرم شده بودم یه احساس خاصی نسبت بهش پیدا کردم که باعث میشد بیشتر از قبل ازش خجالت بکشم‌.امروز لباس خاصی نپوشیده بودم.قرار شد عقدمون رو بگیریم. لباس های سفیدم رو کنار گذاشتم‌ تا همون زمان بپوشمشون.با صدای ریحانه به خودم اومدم.خم شده بود کنار سرم و: +فاطمه جان _جانم؟ +دستت و بده با اینکه هنگ بودم ولی کاری رو که گفت انجام دادم که:+این چیه؟دست چپت رو بده! تازه دوهزاریم افتاد.دلم یجوری شد.با لبخند دستم و گذاشتم روی دستش که یه حلقه تو انگشتم گذاشت.به حلقم نگاه کردم،دلم میخواست از ذوق جیغ بکشم.یه حلقه ی دور نگین نقره‌ای بود.به نظر پلاتین میرسید ریحانه گونم و بوسید و گفت +مبارکت باشه عزیزم بهش یه لبخند زدم که دیدم مامان با چشم های خیس بالای سرم ایستاده.بلند شدم و کنارش ایستادم. دستم و گرفت و محکم تو آغوشش فشارم داد و بهم تبریک گفت. باباهم اومد و بغلم کرد.بعدش به ترتیب به محمد تبریک گفتن. علی و محسن هم اومدن سمتم و تبریک گفتن. دلم میخواست زودتر همه برن و من بشینم وتو چشم های محمدم خیره شم!بعد از مدت ها بتونم سیر نگاهش کنم.حواسم ازش پرت بود،که بابا گفت +فاطمه جان آقا محمد منتظر شماست ها...میخوایم بریم سمتش برگشتم با لبخند به آینه خیره بود. منم مثل خودش تو آینه زل زدم که خندید. از جامون بلند شدیم با ریحانه رفتیم دم در و منتظر شدیم تا بقیه بیان. _ یه پیراهن آبی روشن تنش بود محاسنش قشنگ‌تر از همیشه به نظر میرسید.با محسن دست داد وطرف ماشین ما اومد. به بابام نگاه کرد و: +ببخشید دیر شد آقای موحد! شرمنده!اگه اجازه بدین فردا بریم برای خرید که ان‌شالله پنجشنبه سمت قم حرکت کنیم بابا جدی گفت:+ان شالله ازشون خداحافظی کرد و سمت من برگشت.با یه لحن قشنگ تر تو چشم هام زل زد وگفت: +دست شما هم درد نکنه سرم و تکون دادم و چیزی نگفتم که گفت+خدانگهدار به زور تونستم لب باز کنم _خداحافظ چند ثانیه بعد بابا استارت زدو ازش دور شدیم،دلم نمیخواست ازش جدا شم.این جدایی و انتظار برام سخت‌تر از همیشه بود! کاش همراه ما میومد. تو همین هیاهو بودم که صدای گوشیم بلند شد.یه پیامک،از یه شماره ناشناس بود. بازش کردم.نوشته بود "رنجور عشق بِه نشود جز به بوی یار:) دوستت دارم! بمون برام،خب؟ " دلم رفت.یه لحظه حس کردم نبض ندارم.نفسم تو سینم حبس شد احساس خفگی میکردم. دیگه مطمئن شده بودم که محمده! چشم هام و بستم تا بتونم جملش و تو ذهنم تجزیه کنم.نفهمیدم چیشد که با لبخند رو لبام براش تایپ کردم "تو همه‌ی وجود منی" خیلی حالم خوب بود.دلم میخواست از شدت ذوق بمیرم،فقط چشم‌هام و ببندم و به همین خوبی ها فکر کنم‌ همین اتفاق‌های ساده وقشنگ...! هیچ وقت فکر نمیکردم سادگی انقدر برام شیرین باشه.تو راه بودیم که،بابا ایستاد.از ماشین پیاده شد. _کجا؟ گفت:+یه دقیقه صبر کنین الان میام یه نفس عمیق کشیدم تو آینه به چشم‌های مامان نگاه کردم که روم زوم بود.یه لبخند زد و سرش و برگردوند.چند دقیقه گذشته که دوباره پیام اومد"امشب هیئت ببینمت"براش یه "چشم" فرستادم و گوشیم و روی صندلی گذاشتم.لبخندم کنترل نشدنی‌تر از همیشه شده بود.چشمم و بستم و از سر آسودگی یه نفس عمیق کشیدم.چون جشن بود یه روسری قواره بلندکه ترکیبی از رنگ‌های شاد و روشن داشت سرم کردم و با مدل جدیدی که یاد گرفته بودم بستمش.از آینه فاصله گرفتم تا بهتر خودم رو ببینم روی مانتوی نباتی رنگم که تا بالای زانوم بود دست کشیدم.پاچه‌ی شلوارکتان کرم رنگم و مرتب کردم.چادر و گوشیم رو برداشتم وبیرون رفتم 🌸 ☘🌸 🌸☘🌸 <@mahmoum01>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹🚔🖤› •﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ • تواسـلام‌‹بہ‌توچہ› ‹بہ‌من‌چہ› نداریـــم... اینایےڪہ‌میبینن‌ یہ‌گناه‌ داره‌رواج‌ پیدامیڪنہ‌میگـن‌تذڪــربدیـم‌فایده‌‌ نداره!🤨؛' ... توتذڪربده‌[•فحش‌•بخور ؛•بہ‌تـوچہ• بشنــو :]' تاشریڪ‌گنـاه‌اون‌نشــے !'✋🏼 تو‌همون‌لحظہ‌‌هر‌آدمے‌میخواد‌' وجهہ‌خودشو‌حفظ‌ڪنہ🤷🏽‍♂'' اول‌مقاومت‌میڪنہ‌' ولےوقتےازهم‌جدا‌شیـن‌"🚶🏻‍♂... دربیشتراوقات‌‌اینجوریہ‌ڪہ‌ بعداً‌بہ‌حرفتون‌فڪرمیڪنہ • • ‹ ッ!. › ‹ . › 🦋🦋🦋 @MAHMOUM01 🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب جمعه است دلم کرب و بلا می خواهد در حرم حال مناجات و بکا می خواهد شب جمعه ست دلم شوق پریدن دارد بوسه بر پهنه ی ایوان طلا می خواهد آه ای کرب وبلا سخت تر از هجران چیست ؟ دل من آمده در صحن تو جا می خواهد 💔 @MAHMOUM01 💔✨💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا