eitaa logo
『مـهموم』
155 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ﷽ ✅سه مرتبه قرائت سوره توحید 💐نذر لبخند 💞 و هادی های زندگیمون: 🌷 🌷 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ﷽ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ﴿١﴾ اللَّهُ الصَّمَدُ ﴿٢﴾ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ ﴿٣﴾ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ ﴿٤﴾ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✋دلاتون؟؟منور به ذکر صلوات بر محمد و آل محمد مشتیااااا🫡🖤 🌼 🌼 _..🍃@mahmoum01🍃.._
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره و زخرف ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۴۸۹🌼 @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند در آسمان هفتم، فرشته اى گماشته است كه به آن ، «داعى» گويند، و چون ماه رجب فرا رسد ، آن فرشته هر شبِ آن ماه را تا صبح، ندا مى دهد: «خوشا بر ذاكران! خوشا بر طاعت كنندگان!». خداوند نيز مى فرمايد: «من، همنشين كسى هستم كه با من ، همنشين باشد، و مطيع كسى هستم كه اطاعتم كند، و آمرزنده كسى هستم كه از من آمرزش بخواهد. ماه، ماه من است و بنده، بنده من و رحمت، رحمت من. هر كه مرا در اين ماه بخواند ، پاسخش مى گويم، و هر كه از من [چيزى] بخواهد، عطايش مى كنم، و هر كه از من هدايت جويد، راه نمايش خواهم بود. اين ماه را رشته اى (ريسمانى) بين خودم و بندگانم قرار داده ام. هر كس به اين رشته (ريسمان) چنگ زند، به من مى رسد». 📚الإقبال جلد3 صفحه174 امروز شنبه ۲۳ دی ماه ۱ رجب ۱۴۴۵ ۱۳ ژانویه ۲۰۲۴ ➥@mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ﷽ 🌷نشان از فاطمه س🌷 در روز تشییع پیکر شهید فاطمیون محمدتقی حسینی ماجرایی رخ داد. و در امامزاده عقیل اسلامشهر خبرش پخش شد و باعث شد که بسیاری از اهالی محل به این شهید ارادت پیدا کنند: ✅روز تشییع زن و شوهر جوانی وارد امامزاده شدند و حیران به این سو آن سو میرفتند‼️ هنوز ساعاتی مانده بود تا پیکر این شهید را به امامزاده بیاورند و کسی از صاحب قبر خبر نداشت. ✳️دو نفر مشغول آماده کردن مزار شهید بودند. اما کسی نمیدانست قرار است شهید مدافع در این مقبره بیارامد. 💐زن و شوهر جوان پس از اینکه از حرم امامزاده خارج شدند به سوی قبری که در حال آماده شدن بود آمدند و سوال کردند اینجا قبر کیست؟ ♦️مسئول حاضر در امامزاده گفت: شهیدی را به اینجا خواهند آورد. آن ها دوباره سوال کردند: این شهید از کجا آمده؟ گفتند: او جزء مدافعان افغانستانی حرم حضرت زینب س بوده و به شهادت رسیده. با شنیدن این سخن آن ها شروع به بی قراری و گریه نمودند! 💢مسئول گلزار با تعجب علت را جویا شد که برای چه ناراحت شدید؟ 🔴مرد جوان بعد از اینکه اشک هایش را پاک نمود گفت: ما اهل همین منطقه هستیم. دیشب همسرم خوابی دیده و صبح بدون هیچ وقفه ای راهی این امامزاده شدیم. همسرم حضرت زهرا(س) رادر رویا مشاهده نمودند. 🌺حضرت صدیقه فرموند: فردا شهیدی را که برای دفاع از حرم دخترم به شهادت رسیده به امام زاده عقیل خواهند آورد. حتما به استقبالش بروید. 🌷ساعتی بعد.پیکر شهید آمد. مردم هم با شنیدن این خبر آمدند و جمعیت برای استقبال آماده شد. نمی دانید آن روز در امامزاده چه معنویتی ایجاد شد. 📚برگرفته از کتاب فاطمیون. اثر گروه شهید هادی. @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از روشنی طلعت رخشنده «باقر» شد نور علوم نبوی بر همه ظاهر در اول ماه رجب از مشرق اعجاز گردید عیان ماه تمام از رخ باقر ولادت امام محمدباقر (ع) مبارک باد @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 همونجوری که چشم تو چشم بودیم، گفتم: _دوست دارم.😍🙈 یه دفعه زد رو ترمز،وسط اتوبان... سرم محکم خورد به داشبرد.🤕ماشین ها با بوق ممتد و به سرعت از کنارمون رد میشدن.🚕🚙🚌روی صندلی جا به جا شدم و بدون اینکه نگاهش کنم پیشانیمو ماساژ دادم و با خنده گفتم: _امین خیلی بی جنبه ای..سرم درد گرفت.😬😁 هیچی نگفت... نگاهش کردم.سرش روی فرمان بود. ترسیدم.😧😥فکر کردم سرش با شدت خورده به فرمان. آروم صداش کردم.جواب نداد.نگران شدم.بلندتر گفتم: _امین،جان زهرا بلند شو.😨 سرشو آورد بالا ولی نگاهم نکرد. چشمهاش نم اشک داشت.😢قلبم درد گرفت.خوب نگاهش کردم.چیزیش نبود. به من نگاه نمیکرد. ماشین روشن کرد و رفت کنار اتوبان پارک کرد... از ماشین پیاده شد،رفت تو بیابون.🚶یه کم که دور شد،نشست رو زمین. من به این فکر میکردم که ممکنه چه حالی داشته باشه. احتمال دادم بخاطر این باشه که وقتی بخواد بره سوریه من ازش دل بکنم.😔💔 نیم ساعتی گذشت.... پیاده شدم و رفتم کنارش نشستم.چند دقیقه ای ساکت بودیم.بدون اینکه نگاهش کنم،گفتم: _من قول میدم هر وقت خواستی بری سوریه مانعت نشم،حتی دلخور هم نشم.نگران نباش.😒 دوباره بغضش ترکید... من با تعجب نگاهش میکردم.😟دیگه طاقت سکوتش رو نداشتم.اشکهام جاری شد.😭گفتم: _چی شده؟ امین،حرف بزن.😭 یه نگاهی به من کرد... وقتی اشکهامو دید عصبانی😠 بلند شد و یه کم دور شد. گیج نگاهش میکردم.😟🙁دلیل رفتارشو نمیفهمیدم. ناراحت گفت: _زهرا..حلالم کن.😞 سؤالی نگاهش کردم.اومد نزدیکتر، گفت:.... اولین اثــر از؛ 🌸 🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸༄⸙ @mahmoum01