🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
رمانناحله🌿
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_دویستو_چهلو_پنجم🌺
#قسمت_آخر
کفشامو پوشیدم و رفتم سمت آسانسور خونشون ..
_چرا نمیای؟دیر میشه
+میام الان دیگه چقدر غر میزنی غزال صبر کن یکم .
دارم روسریمو میبندم...
_همش وقت تلف میکنی ...
آخرش انتشارات میبنده عجله کن دیگه..
+اومدم اومدم
چادرش رو سرش مرتب کرد و با گوشیش اومد بیرون.
تو پاگرد کفشاشو پوشید و در و قفل کرد
_چه عجب تشریف اوردی
+خداوکیلی خیلی غر میزنی بریم.
_بریم
رفتیم تو اسانسور که دکمه ی پارکینگش رو فشار داد .
دوربین گوشیش رو باز کرد و گفت
+تو آینه نگاه کن
_ببین قیافم خوب نی
+گمشو بدونگاه کن میخوام استوری بذارم روش استیکر میذارم
_باش
+یک دو سه .
از آسانسور رفتم بیرون و چادرشو کشیدم.
_میگم فاطمه یه استرس عجیبی دارم ...
به نظرت خوب میشه ؟
+نمیدونم ایشالله که خوب میشه
من که یه شوق عجیبی دارم
_اره منم ...
+دوست دارم چندتا جلد ناحله رو به مخاطبای پایه هدیه بدیم ...
_اوهوم .
چندتا خیابون رو پیاده رفتیم و راجع به کتاب صحبت کردیم..
رسیدیم انتشارات ..
از شوق پله ها رو یکی در میون میرفتیم ...
رسیدیم بالا و مسئول کتابمون خانم رضایی رو پشت کامپیوترش پیدا کردیم ..
بعد از یه سلام و احوالپرسی گرم نشستیم رو صندلی
از جاش بلند شد و رفت تا کتابو برامون بیاره ....
دستای سرد فاطمه زهرا رو تو دستام محکم گرفتم ...
بعد از چندثانیه با دست پر برگشت
کتابو از دستش گرفتم و با لبخند رضایت رو جلدش دست کشیدم
_وای وای چقدر خوب شده ..
کتاب و دادم دست فاطمه
با ذوق بهش خیره شده بود .
مشغول ورق زدن کتاب ۳۱۵ صفحه ای مون بودیم که خانم رضایی گفت:
+راستی بچه ها من نفهمیدم تهش....
معنیِ این ناحله چیه ؟
برگشتم سمت فاطمه زهرا
اونم با لبخند تو چشام خیره بود
برگشتیم سمت رضاییو باهم گفتیم :
_دلداده ی متحول ...!!!!!
.......
فهو ناحل ...
هدیه به پیشگاه آن مادر پهلو شکسته ...
آن خواهرِ غم پرور ...
امام عصر و الزمان مهدی عج ...
و محاسن در خون غلتیده و چشمان پر فروغ محمد ....!!!!
لا أرغب غيرك
فكل أمنياتي تختصر بك!
مرا به غیر تو رغبتی نیست که تمام آرزوهایم در تو خلاصه میشود!
پایان
#غزاله_میرزاپور
#فاطمه_زهرا_درزی
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
<@mahmoum01>
اینم قسمت آخر رمان ناحله... 🙂🌱
و ممنون از استقبال بی اندازه شما
و همچنین متشکریم از حضور گرمتون🌸☺️
منتظر رمان جدید باشید✨
#سخنِ_ادمینツ
⊰•💔🕊•⊱
.
‹‹ مثلاحڪمشہـٰآدٺمـاهمامضـابـشھ💔'..››
.
⊰•🕊•⊱¦⇢#شـھـادٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
<@mahmoum01>🦋
✨آیت الله بهاء الدینی«ره»:✨
عرقی که زن زیر چـادر مےریزد،
سه جا برای او نور میشود...
✅ درون قبــر
✅ در بــرزخ
✅ در قیـامـت
➣ @mahmoum01❤️
❤️ در قیامت کسی به داد کسی نمیرسد و ...
نمیتوانند هیچ کمکی به گناهکاران کنند
مگر کسی که خدا به او رحم کند
📖 سوره دخان آیه ۴۱ و ۴۲
➣ @mahmoum01 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱گوش جان میسپاریم
به آیات دلنشین سوره مریم🌱
# قرائت من سوره: مریم
# القاری: الاستاد: حسن دانش
# شهید: منا
سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید.
شهید سید مجتبی علمدار
شهادت آرزومه💔
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام علی علیه السلام: هرکس بدون عاقبت اندیشی در کارها دست به کاری زند، خود را گرفتار سختیها و مصائب کند.
📗 میزان الحکمه ج 3 ص 52
⏳امروز شنبه
۲۶ فروردین ماه۱۴۰۲
۲۴رمضان ۱۴۴۴
۱۵ آوریل ۲۰۲۳
→@MAHMOUM01
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
محمد رضا ( علی ) بیات
در تاریخ ۱۳۶۵/۱۱/۷ در تهران محله فلاح در خانواده اے متدین ومذهبے متولد شد.
تنها فرزند خانواده بود.
#شهید ۳۰ ساله و مجرد
🍃⚘🍃
از آنجا ڪه پدرشان دوست داشتند اسم پسرشان محمد باشد نامش را محمدرضا گذاشتند ولے دوستانش ایشان را علے صدا مے زدند. ایشان دو سال مانده به پایان جنگ به دنیا آمد . خیلے دوست داشت در مسجد فعالیت ڪند . #پنج ساله بود ڪه مڪبر مسجد شد.
🍃⚘🍃
ڪودک آرامے بود ڪه روزهاے ابتدایے عمرش با روزهاے اوج جنگ تحمیلے عراق مصادف شد ، زمانے لب به سخن گشود ڪه جنگ تموم شده بود ، اما این پایانے برایش نبود.
از ڪودڪے همراه پدرش به مسجد میآمد و مڪبر بود. #هفت سال بیشتر نداشت ڪه عضو بسیج شد در فعالیتها و ایستهاے شبانه حضور فعالے داشت . ڪمے ڪه سنش بالاتر رفت ، مداح هیئت شد ، ادامه تحصیلات نتوانست ایشان را از هدفش دور ڪند ، و در همه زمینهها مهارت ڪسب ڪرد .
فعالیتهاے عملیاتے ، عقیدتے ، دینے و سیاسے بسیارے انجام میداد و در فتنه #۸۸ حضور فعالے داشت.
#شهیدمحمدرضا(علی)بیات.🕊🕊
🥀🥀🥀🥀🥀
@MAHMOUM01