🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام على عليه السلام: خوش رويى، آتش دشمنی را خاموش مى كند
📚غررالحكم حدیث۵۶۱
امروز جمعه
۱۰ آذر ماه
۱۷ جمادی الاول ۱۴۴۵
۱ دسامبر ۲۰۲۳
@MAHMOUM01
روزشمار_شهدایی_مدافعان_حرم
🗓امروز ۱۰ آبان ۱۴۰۰ مصادف با سالروز:
شهادتشهیدمدافعحرمسعیدمسلمی
از شما عزیزان میخواهم همواره احترام به پدر و مادر و تلاش برای بالا بردن سطح علمی و رعایت ادب و اخلاق و ورزش کردن برای دفاع از اسلام را فراموش نکنید و بدانید روزی نوبت شما هم خواهد رسید و باید برای آن روز خود را آماده کنید تا بتوانید برای دفاع از اسلام و شادی دل حضرت زهرا (س) از همه چیزتان بگذرید و هیئت را حفظ کنید، در مراسمات به یاد ما هم باشید و روضه حضرت زهرا (س) را به یاد من، با هم بخوانید. امیدوارم عملکردم در مقابل دشمنان اسلام باعث شادی دل آقا امام زمان (عج) و نایب بر حق ایشان حضرت امام خامنه ای، گردیده باشد.
🌷شهید سعید مسلمی🌷
🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ محمد
@MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیرینترینروزایزندگیموازمگرفتن💔:)
@MAHMOUM01
✨﷽✨
🔴مراقب باشیم، لذتهای گذرا ما را از رستگاری محروم نکند
✍مردی نابینا درون قلعهای گرفتار شده بود و نومیدانه میکوشید خودش را نجات دهد. چاره را در این دید که با لمسکردن دیوارها، دری برای رهایی پیدا کند.
پس، گرداگرد قلعه را میگشت و با دقت به تمام دیوارها دست میکشید. همچنان که پیش میرفت با چندین در بسته روبرو شد اما به تلاش و جستجو ادامه داد.
ناگهان برای لحظهای دست از دیوار برداشت تا دست دیگرش را که احساس خارش میکرد لمس کند، درست در همان زمان کوتاه، مرد نابینا از کنار دری گذشت که قفل نشده بود و چه بسا میتوانست رهاییاش را به ارمغان آورد، پس به جستجوی بی سرانجامش ادامه داد.
بسیاری از ما در تکاپوی دستیابی به آزادی و خوشبختی هستیم، متاسفانه، گاهی تلنگری شبیه خارش دست، لذتهای گذرا یا چیزهایی از این دست، ما را از جستجو و دستیابی به دری گشوده به سوی رهایی و رستگاری محروم میکند.
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
رهایی از گناه
╭┅───────┅╮
@mahmoum01
╰┅───────┅╯
❣#سلام_امام_زمان ❣
هرروز پیش از آنکه چشمهایم باز شود،
عشق شماست که در دلم بیدار میشود!!
روز از نو، عشق و انتظار شما هم از نو ...
اگر چه بهر ظهورت نکردهام کاری
بیا و بر لب ما فرصت دعا برسان
@mahmoum01
🌼🌿🌼
🌿🌼
🌼
#رمان 🌸⃟🥑.⿻
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_دویست_و_بیست_و_پنجم
-: مهرانه ام! سلام!
رفتنم با خودم بود و نمیدونم برگشتنم با خداست یا نه! اما میخواهم حلالم کنی! تو و مجید حلالم کنید!
مهرانه عزیزم میدانی که سواد نوشتن ندارم این نامه را دختری هم سن و سال خودت سی تو مینویست !
میدونم طی این سالها پدر خوبی برایتان نبودم بعد فوت مادرتان دیگر دستم به کار نمیرفت و خیلی شب ها گرسنه میخوابیدیم جلوی دوستانتان خجالت زده میشدید و مجبور شدید ترک تحصیل کنید! مرا ببخش دخترکم از اینکه وضع مالی بدی داشتم مجبورت کردم با پسر عطایی ازدواج کنی که اگر در خانه من خوشبخت نبودی حداقل کنار همسری که ثروتمند بود احساس خوشبختی کنی! اما تو کنار او احساس خوشبختی نمیکردی و من این را از چشمانم میفهمیدم!!
اما حال که همسرت تنهاست گذاشته کناربرادرت باش تا او هم احساس تنهایی نکند یا علی!
امضاء:حاج ماشاالله یزدانی
بعد نوشتن نامه پیر مرد اشکام و از روی صورتم پاک کردم!
تشکری کرد و به راهم ادامه دادم!
همینطور سنگر هارو یکی یکی پرس و جو میکردم اما خبری نبود که نبود !
با صدای مردی پشت سرم که گفت
+: خانمِ آقا سیّد!
یاد اون روز توی بازار افتادم یادش به خیر!
برگشتم با دیدن قامتش گریه و خنده ام قاطی پاتی شده بود نمیدونستم باید از دستش عصبانی باشم یا خوشحال!
زدم روی بازوش و گفتم
+: به خدا بگم چی کارت نکنه! میدونی چقدر دنبالت گشتم!!!!
-: ببخش عزیزم! حالا هم اشکات و پاک کن میبینی که صحیح و سالم برگشتم !
نشستیم روی زمین خاکی و شاممون و خوردیم!
شبها تو سنگرهوا اونقدر سرد بود که پتو جواب نمیداد!
بلاخره شب عملیات دوم رسیده بود
هوا کم کم تاریک شد گروه ها دودسته شده بودن
خیلی از مجروح ها به دلیلی خونریزی شدید شهید میشدند با صحنه های دلخراشی
╔╦══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╦╗
@MAHMOUM01
╚╩══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╩╝
🌼
🌿🌼
🌼🌿🌼