eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
821 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
قانع بودند و راضے از هرچه کہ بہ دنیا بود کمترین را انتخاب مےکردند! اما در مرگ بهترین وبالاترین! از سفره انقلاب تڪہ ای نان بود و کنسروی اهدایے از مردم..✨ صبحتون شهدایی 🌹 @mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی گره خورده باشی به دنیا ...🍂 از دلربا ترین دلبر عالم بی خبر می شوی بگذار اینگونه نباشد و بگذر از 🍂 هر چه یادش را خدشه دارد می کند ... باز هم سه شنبه شد و دل من هوایی جمکران سه‌شنبه‌های‌مهدوی🌱 @mahruyan123456 🍃
🥀🌱🥀🌱 🥀🌱🥀 باور کن دیدن هر بامداد اتفاقی نیست ... خوشایند است و تکرار ناپذیر ... گنجشک ها بیخود شلوغش‌نمی‌کنند 🌱 @mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸از آن روز که در کعبه پدیدار شدی 🌸 🌸یازده مرتبه در آینه تکرار شدی🌸 🔹نشر دهید👌 لینک کانال حذف نشود @mahruyan123456 🍃
دوستان امروز خاطره نداریم منتظر نباشید ان شاالله هر وقت قسمت بعدیش به دست ما رسید تقدیمتون می کنیم.🍁🍃🍁
همه چیز پر از خداست ... @mahruyan123456 🍃
هدایت شده از 🌙⁦مَہ رویـــٰــان
🌱 هر آدمی قرار نیست زندگیت بشه بعضی ها میان درس زندگیت بشن .🍂 @mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
#پارت163 _هیچی... با نگرانی گفت: -حالت خوبه؟ نمیدانم چرا با تمام عشقم؛یک لحظه حرصم گرفت وغریدم: -نت
پشتم ایستاد و کمر و شانه ام را آهسته ماساژ داد... خم شد وجایی در محدوده ی گوش و زیر موهایم را بوسید: -هیچی نمیشه این حرفارو نزن عزیزم.واسه چی بمیری؟ خدا مهربونه..بهمون رحم میکنه مطمئنم رحم میکنه. بعد حالت تلنگر دوضربه ی آرام به پشتم زد وگفت: -دیگه نشنوما... وقتی دید هنوز گریه میکنم؛قلقلکم داد! میدانست قلقلکی هستم! اما از او انتظار نداشتم! جیغ کشیدم و با التماس دست های محکمش را جدا کردم اما زور او کجا ومن کجا؟ آخر هم از دست آویز تمام خانم های باردار استفاده کردم والکی گفتم: -آخ بچه... به سرعت رهایم کرد وبا استرس گفت: -وای حواسم نبود...بهار؟ الکی اخم کردم و خمیده از روی صندلی بلند شدم وآه و ناله کنان به سمت شیر آب رفتم -آی..امیر...یه لیوان بده...آخ... فوری لیوان را به دستم داد وبا نگرانی گفت: -قند میندازی توش؟ شیر را باز کردم و لیوان را پر از آب سرد. -قند...نمیدونم...آخ...بریزم... نریزم... ولیوان را رویش پاشیدم وخبیثانه قهقهه زدم و ادامه دادم آخه بریزم نوچ میشی...میخوای بریزم؟ آنچنان شوکه شد که پشیمان شدم. همینطور که آب از سرو رویش میچکید؛تهدید گر گفت: -یعنی پشیمونت میکنم وخیز برداشت. با وحشت دویدم وخودم را در اتاق انداختم و اول صبحی مثل دیوانه ها خانه را روی سرمان گذاشتیم. نویسنده: 🌼زکیه اکبری🌼