قانع بودند و راضے
از هرچه کہ
#متعلق بہ دنیا بود
کمترین را انتخاب مےکردند!
اما در مرگ
بهترین وبالاترین!
#سهم_شان از سفره انقلاب
تڪہ ای نان بود و
کنسروی اهدایے از مردم..✨
صبحتون شهدایی 🌹
@mahruyan123456 🍃
وقتی گره خورده باشی به دنیا ...🍂
از دلربا ترین دلبر عالم بی خبر می شوی
بگذار اینگونه نباشد و بگذر از 🍂
هر چه یادش را خدشه دارد می کند ...
باز هم سه شنبه شد و دل من هوایی جمکران
سهشنبههایمهدوی🌱
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
@mahruyan123456 🍃
🥀🌱🥀🌱
🥀🌱🥀
باور کن دیدن هر بامداد اتفاقی نیست ...
خوشایند است و تکرار ناپذیر ...
گنجشک ها بیخود شلوغشنمیکنند
#انرژی 🌱
@mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸از آن روز که در کعبه پدیدار شدی 🌸
🌸یازده مرتبه در آینه تکرار شدی🌸
🔹نشر دهید👌
لینک کانال حذف نشود
@mahruyan123456 🍃
دوستان امروز خاطره نداریم منتظر نباشید
ان شاالله هر وقت قسمت بعدیش به دست ما رسید تقدیمتون می کنیم.🍁🍃🍁
هدایت شده از 🌙مَہ رویـــٰــان
#تلنگر🌱
هر آدمی قرار نیست زندگیت بشه
بعضی ها میان درس زندگیت بشن .🍂
@mahruyan123456 🍃
🌙مَہ رویـــٰــان
#پارت163 _هیچی... با نگرانی گفت: -حالت خوبه؟ نمیدانم چرا با تمام عشقم؛یک لحظه حرصم گرفت وغریدم: -نت
#پارت164
پشتم ایستاد و کمر و شانه ام را آهسته ماساژ داد...
خم شد وجایی در محدوده ی گوش و زیر
موهایم را بوسید:
-هیچی نمیشه این حرفارو نزن عزیزم.واسه چی بمیری؟ خدا مهربونه..بهمون رحم میکنه مطمئنم
رحم میکنه.
بعد حالت تلنگر دوضربه ی آرام به پشتم زد وگفت:
-دیگه نشنوما...
وقتی دید هنوز گریه میکنم؛قلقلکم داد! میدانست قلقلکی هستم! اما از او
انتظار نداشتم!
جیغ کشیدم و با التماس دست های محکمش را جدا کردم اما زور او کجا ومن کجا؟
آخر هم از
دست آویز تمام خانم های باردار استفاده کردم والکی گفتم:
-آخ بچه...
به سرعت رهایم کرد وبا استرس گفت:
-وای حواسم نبود...بهار؟
الکی اخم کردم و خمیده از روی صندلی بلند شدم وآه و ناله کنان به
سمت شیر آب رفتم
-آی..امیر...یه لیوان بده...آخ...
فوری لیوان را به دستم داد وبا نگرانی گفت:
-قند میندازی توش؟
شیر را باز کردم و لیوان را پر از آب سرد.
-قند...نمیدونم...آخ...بریزم... نریزم...
ولیوان را رویش پاشیدم وخبیثانه قهقهه زدم و ادامه
دادم
آخه بریزم نوچ میشی...میخوای بریزم؟
آنچنان شوکه شد که پشیمان شدم.
همینطور که آب از سرو رویش میچکید؛تهدید گر گفت:
-یعنی پشیمونت میکنم
وخیز برداشت.
با وحشت دویدم وخودم را در اتاق انداختم و اول صبحی مثل دیوانه ها خانه را روی سرمان
گذاشتیم.
نویسنده:
🌼زکیه اکبری🌼