♥️🍃
آخر ای دوست!
نخواهی پرسید؟!
که دل از دوریِ رویت
چه کشید...
سوخت در آتش
و
خاکستر شد!
وعده های تو، به دادش نرسید..
🥰 https://eitaa.com/mahtab_news
♥️🍃
به سبک عباس معروفی صبح بخیر بگو
و دلشو ببر :
‹مگر نمیگویند که هر آدمی یک بار عاشق میشود؟
پس چرا هر صبح که چشمهایت را باز میکنی🌞
دل میبازم باز ؟!♥️🥹›
🥰 https://eitaa.com/mahtab_news
♥️🍃
نزار قبانی چقدر قشنگ گفته:
«مرا جوری در آغوش بگیر
که انگار فردا میمیرم؛
و فردا چطور؟
جوری در آغوشم بگیر🫂
که انگار از مرگ بازگشتهام»
🥰 https://eitaa.com/mahtab_news
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🔰#حکایت تشنگی
پیرمرد در#حرمامامرضا(ع)...🥺🥺
#امامرضا(ع)
📣#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
😉به ما #بپیوندید 👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
https://eitaa.com/mahtab_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢درمورد راه حل ها صحبت کنید
https://eitaa.com/mahtab_news
7.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام صبح زیباتون بخیر 🟢
https://eitaa.com/mahtab_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انرژی صبحگاهی❤️❤️
خوشتون اومد بفرستید برا دوستانتون🌹
https://eitaa.com/mahtab_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرنوشت مأمون لعنت الله علیه پس از به شهادت رساندن امام رضا علیهالسلام چه شد و قبرش کجاست ؟
https://eitaa.com/mahtab_news
🌱🌱🌱🌱
🌱🌸🌸
🌱🌸
🌱
#حکایت
🔸طمعکاری
کشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر می كرد. تا اینكہ یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد.
اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند.اتفاقا آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد.
هنگام درو از همسایه هایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد. اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانه اش برد و گفت:« خدایا، امسال تمام زراعت مال من. سال بعد همه اش مال تو.»
از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد، اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند. باز رو كرد به خدا و گفت:« ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندمها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم.»
سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند. وقتی روانه ی شهر شد، در راہ با خدا رازونیاز میكرد كه:« خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه ی گندمها را در راہ تو بدهم.»
همینطور كه داشت این حرفها را میزد، به رودخانه ای رسید. خرهارا راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندمها و خرها را یكجا برد.
مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:های های خدا، گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟
📚 در مذمت طمع
هرکه را باشد طمع الکن شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود
پیش چشم او خیال جاہ و زر
همچنان باشد که موی اندر بصر
https://eitaa.com/mahtab_news