آن کـس که بر آتـش جهانـم بنهاد
صـد گونـه زبـانـه بر زبـانـم بـنـهاد
چـون شـش جـهتم شـعلهٔ آتـش بـگرفت
آه کـردم و دسـت بر دهـانم بـنـهاد ..
آن کـس که تـرا بیند و خـنـدان نـشـود
وز حـیـرت تو گـشاده دنـدان نـشـود
چنـدانـکه بود هـزار چـندان نـشـود
جـز کـاهـگل و کلـوخ زنـدان نـشـود..
آن کـس که تـو را شناخت جـان را چـه کـند؟
فرزنـد و عـیال و خـانمان را چـه کـند؟
دیـوانه کـنی هر دو جـهانـش بخشـی
دیـوانهٔ تو هر دو جـهان را چـه کـند؟