تجربهی 'دوست نداشته شدن' انقدری برای روان آدمیزاد دردناک و مخربه که ازش به عنوان هستهی اصلی شرم یاد میشه.
به طوری که میگن: "دوست نداشته شدن به شرمی عمیق منتهی میشود. گویی شرمآور است که کسی من را دوست ندارد."
راستش نمیدونم کدوم نسخه از من واقعی تره.
اگه یهروز کتابی برای خوندن نباشه یا دیگه نتونم کسی رو پیدا کنم که ازش الگو بگیرم چیکار کنم؟
احتمالا کم کم از پا میفتم، بیچاره میشم و توی خودم فرو میرم.