eitaa logo
مجله خردسالان
35.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
4.2هزار ویدیو
32 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/a68l.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بطری ها رو بالا بکش* در این بازی تعدادی بطری آب معدنی کوچک رو به طناب ببندید و سر دیگه ی طناب رو به رول دستمال کاغذی متصل کنید. طناب رو از روی میله ی بارفیکس یا اگر فضایی نزدیک سقف دارید از اون عبور بدید تا بچه ها با پیچوندن طناب دور رول دستمال بطری رو به طرف بالا بکشن. این بازی میتونه بر عکس هم باشه یعنی بطری ها از جایی آویزون باشه و بچه ها بطری ها رو بالا بکشن. 👫@majaleh_khordsalan
عنوان: جیر جیرک و موش کور جیر جیرک در فصل تابستان کار نمی کرد. او برای سرگرمی خود و حیوانات دیگر ساز می‏زد و آواز می خواند. تابستان تمام شد. سه ماه پاییز هم گذشت و زمستان آمد. جیرجیرک چیزی برای خوردن نداشت. برای این که او در تابستان فقط ساز زده بود و آواز خوانده بود وغذایی برای فصل زمستان نگه نداشته بود. حتی خانه ای هم برای این روزها درست نکرده بود. او نه خانه داشت نه غذا داشت و نه لباس گرمی که بپوشد و سردش نشود. زمستان سرد شروع شد. جیرجیرک بی فکر در جنگل تنها ماند. پیش سوسک شاخدار رفت و گفت: من خانه و خوراکی ندارم. سردم است. گرسنه هستم. پولی هم ندارم. می توانم سه ماه در خانه تو بمانم؟ سوسک شاخدارعصبانی شد وداد زد: پول نداری آن وقت می خواهی سه ماه زمستان را در خانه من بخوری و بخوابی؟ پس تابستان چه کار می کردی؟ چرا برای خودت خانه درست نکردی؟ غذا جمع نکردی؟ حالا می خواهی بدون دادن پول بیایی خانه من؟ نخیر. اجازه نمی دهم. سوسک شاخدار جیرجیرک را از خانه اش بیرون کرد. جیرجیرک پیش موش رفت. انبار خانه‏ی موش پر ازغذا بود. جیرجیرک به موش گفت: اجازه می دهی فصل زمستان در خانه تو زندگی کنم؟ پول ندارم. گرسنه ام. سردم است. موش گفت: معذرت می خواهم. نمی توانم این کار را بکنم. لطفاً تشریف ببرید. جیرجیرک دوباره به راه افتاد. سرما بیشتر می شد. دلش از گرسنگی ضعف می رفت. جیرجیرک پیش موش کور رفت. خانه‏ی موش کور در زیر زمین بود. آنجا بخاری هم داشت و نمی گذاشت سرمای بیرون بیاید تو. خانه موش کور گرم و راحت بود. جیرجیرک با ترس و ناامید گفت: موش کورعزیزم! مهمان نمی خواهی؟ موش کور با شنیدن صدای جیرجیرک فریاد زد و گفت: گفتی مهمان؟ بیا جلو تا من بتوانم با دستم تو را لمس کنم. من کورهستم. جیرجیرک جلو رفت. موش کور دست روی سر و صورت او کشید و گفت تو هستی جیرجیرک؟ چقدر خوشحالم. جیرجیرک پرسید: آیا می توانم اینجا زندگی کنم؟ البته فقط برای فصل زمستان. سازم هم همراهم است. موش کور با مهربانی گفت: البته. البته که می توانی. جیرجیرک از خوشحالی نزدیک بود پردر بیاورد و پرواز کند. موش کورگفت: حالا که سازت همراهت است آهنگی برای من بنواز. جیرجیرک شروع به نواختن کرد. موش کور جایی را نمی دید به همین خاطر از صدای موسیقی لذت می برد. جیرجیرک و موش کور باهم زندگی کردند. آن ها غذاهای خوشمزه ای می پختند و می خوردند. بیرون هوا خیلی سرد بود مثل قطب شمال بود. اما بخاری خانه آن ها همیشه روشن یود و خانه را گرم می کرد. جیرجیرک برای موش کور روزنامه‏ی جنگل را می خواند. آن ها در آن خانه‏ی گرم می خوردند و می خوابیدند و روزنامه می خواندند و موسیقی گوش می کردند. موش کور سر حال آمده بود. آن‏ها بعضی وقت ها لباس های تمیز می پوشیدند. جیرجیرک موهای موش کور را شانه می زد. آن وقت با یکدیگر در مهمانی شربت تمشک هسته بادام و عسل می خوردند. سپس نوبت بستنی می شد. بعد از آن، از میان برف و یخ کدوی یخ زده می آوردند روی آن شکر می ریختند و می خوردند. آن زمستان به موش کور و جیرجیرک خیلی خوش گذشت. شاید یکی از بهترین زمستان های آن ها بود موش کور و جیرجیرک هیچ وقت یکدیگر را فراموش نکردند. همه‏ی حیوانات می دانستند که موش کور و جیرجیرک با هم دوست هستند ودر سختی ها به هم کمک می کنند. 👫@majaleh_khordsalan
بهترین عموی دنیا - @mer30tv.mp3
3.82M
بهترین عموی دنیا 🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 👫@majaleh_khordsalan
سلام خوشگلام صبحتون بخیر👋🏻 امیدوارم روز خوبی داشته باشید🥰 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺با یکم خلاقیت می‌تونید با یه برگه کاغذ بچه‌هارو سرگرم کنید👌😄 👫@majaleh_khordsalan
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸کلی بار از ترکیه و امارات برامون رسیده😍 لباس مجلسی شومیزهای ترک لباسهای عربی کیفیت داریم 💯 ✅ارسال رایگان ✅ضمانت مرجوع ✅پرداخت درب منزل https://eitaa.com/joinchat/1787822842C29b5a06d7c https://eitaa.com/joinchat/1787822842C29b5a06d7c 🔵🟣🔵🟣🔵🟣🔵🟣🔵
همین الان مصرف برق را کم کنیم مخصوصا وسایل سرمایشی. درجه ۲۴ دمای مطلوبه. فشار روی صنعت برق کشور عزیزمون بسیار زیاد شده. این روزا بیش از روزهای دیگه به مصرف برق حساس باشیم 📲 روی لینک زیر کلیک کنید و تعهد خود به صرفه‌جویی در مصرف برق را ثبت کنید. با هر کلیک، تعداد شرکت‌کنندگان و لامپ‌های صرفه‌جویی شده به نمایش در خواهد آمد. 🔗 https://urls.st/Psjdmb 👫@majaleh_khordsalan
دقت تمرکز الگوسازی افزایش مهارت دیداری هماهنگی چشم و دست سمت راست هر ردیف را مانند نمونه سمت چپ آن پر کن. ✔️ مناسب ۵ تا ۷ سال 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از اینستاگرام فاصله بگیرید، همه چیز رو متلاشی می‌کنه… 🔺من در خانه‌ام اینستاگرام را حرام اعلام کرده‌ام… استاد عزیزی 🎙 #️⃣ 👫@majaleh_khordsalan
شش ماهگی و هفت ماهگی🤩☝️ 👫@majaleh_khordsalan
کشاورز و ساعتش - @mer30tv.mp3
3.88M
کشاورز و ساعتش 😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱 👫@majaleh_khordsalan
صبح بخیرررر دوستان💚💚💚 من هنوز خوابم میادااا🥴🫨 👫@majaleh_khordsalan
کاربرگ رنگ‌آمیزی : آرامش خواهر 👫@majaleh_khordsalan
لطیفه کودکانه معلم:«چرا در آخر ماه ، ماه پنهان می شود آیا می دانی کجا می رود؟» شاگرد:«آقا حتماً میرد حقوقش را بگیرد.» 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی مناسب تمامی سنین. لوازم مورد نیاز: با هر چیزی که میتوانید به تعدادی یکسان نظیر مهره، لگو، پوم پوم، توپ، ژتون های پلاستیکی، حتی کاغذ رنگی مچاله شده در سایز کوچک در دو رنگ تهیه کنید و همچنین دو ظرف که از نظر رنگی مطابق با دو رنگ انتخابی شما باشند میشود این بازی را اجرایی کرد. کافیست مثل من که مهره ها را ردیفی دو به دو جلوی ظرف های در کلیپ ردیف کرده ام، بچینید. سپس یک بار خودتان انجام دهید تا کودک بداند قرار است چه کند و بعد از او بخواهید تا همزمان از ابتدای هر ردیف دو مهره را بردارد و همزمان در ظرف همرنگ خودش قرار دهد. سرعت، دقّت و هماهنگی دست ها الزام این بازیست. برای هیجان انگیزتر شدنش میتوانید تایمر در نظر بگیرید. 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤آموزش ساخت و اوریگامی بشقاب پرنده ︵‿︵‿︵‿︵‿︵‿︵‿︵‿︵‿ 👫@majaleh_khordsalan
🐗شغال دانا و 🦁شیر دهن بین در روزگاران قدیم در جنگل سرسبزی حیوانات زیادی در کنار یکدیگر زندگی آرام و خوبی داشتند در میان آنها شغال پیرو دانایی بود که به دلیل پیری گوشت نمی خورد و شکم خود را با خوردن مقدار کمی علف سیر می کرد. شغالهای دیگر از اینکه او گوشتخوار نبود ناراحت بودند شغال پیر تصمیم گرفت از جنگل برود و در جای دیگری دور از دوستانش زندگی کند. خبر رفتن شغال از جنگل به گوش شیر بزرگ سلطان جنگل رسید او شغال را پیش خود خواند و علت رفتن او را پرسید شغال تمام ماجرا را برای او تعریف کرد. شیر از رفتار و ادب شغال خوشش آمد و از او خواست تا مشاور او بشود و در کارهای جنگل به او کمک کند، شغال ابتدا قبول نکرد ولی بعد از اصرار شیر پذیرفت و گفت: باید به من قول بدهید که اگر کسی در باره من به شما چیزی گفت بدون تحقیق قبول نکنید، شیر هم قبول کرد. روزها به سرعت گذشت و شیر و شغال به یکدیگر خیلی نزدیک شدند به طوریکه کم کم دیگر حیوانات جنگل که دوست شیر بودند به آنها حسادت کردند و به فکر افتادند شغال را از بین ببرند. یکی از آنها زمانیکه شیر در لانه اش نبود به لانه ی او رفت و تکه گوشتی را که شیر برای خوردن در لانه گذاشته بود برداشت و در موقع مناسب در گوشه ای در لانه شغال پنهان کرد. هنگامی که شیر خسته و گرسنه به لانه اش برگشت ودید غذایش نیست فریاد زد و یکی از نزدیکان او داخل لانه شد و گفت: ای سلطان بزرگ حتما شغال برداشته است. شیر عصبانی شد و گفت: شغال که گوشتخوار نیست یکی دیگر از نزدیکان شیر گفت: درست است ولی من خودم دیدم شغال غذای شمارا برداشت و بیرون رفت، شیر با شنیدن این حرف قولی را که در ابتدا به شغال داده بود فراموش کرد وبدون تحقیق دستور داد شغال را گرفته زندانی کنند. شغال پیر بی اطلاع از همه جا دستگیر شد و به زندان افتاد روباه که از دوستان شغال بود و از طرفی از محبوبیت شغال نزد شیر ناراحت بود نزد شیر رفت و گفت: ای سلطان بزرگ هرچند شغال دوست صمیمی من است ولی من از زبان خود او شنیدم که می گفت شیر بیشتر از حد معمول غذا می خورد و به فکر دیگر حیوانات جنگل نیست به خاطر این جسارت باید او را از بین ببرید تا کسی جرات نکند بدون اجازه شما غذای شمارا بردارد، شیر به فکر فرو رفته دستور می دهد شغال را از پا در آورند. این خبر به گوش مادر شیر می رسد او که زن با تجربه و دنیا دیده ای بود نزد پسرش رفت و با او صحبت کرد شیر تمام ماجرا را برای مادرش تعریف نمود، مادر در جواب او گفت: پسرم تو سلطان جنگل هستی نباید بدون تحقیق حرف کسی را قبول کنی؟ تو قبل از همه باید از خود شغال پیر دانا بپرسی او اصلا گوشتخوار نیست و پشت سر تو تا به حال با کسی حرفی نزده است شاید علاقه زیاد تو به شغال باعث حسادت نزدیکانت شده و خواسته اند او را ازچشم تو بیاندازند کمی بهتر فکرکن و بعد تصمیم بگیر. شیر بعد از حرفهای مادرش در فکر فرو رفت و یاد قولی که به شغال داده بود افتاد و دستور داد شغال را نزد او بیاورند، از او درباره ی همه ی حرفهایی که درباره او گفته بودند پرسید شغال برای او توضیح داد و اورا قانع کرد. شیربه شغال گفت: من قول خود را فراموش کردم مادرم مرا آگاه کرد مرا ببخش حسودان مرا وادار به این کار کردند شغال گفت: بهتر است از این موضوع با کسی صحبت نکنید و دستور دهید تا دوباره مرا به زندان بیاندازند و از کسانیکه این حرفهارا زده اند بپرسید و به آنها قول بدهید که صدمه ای به آنها نمی زنید تا اعتراف کنند. شیر همین کار را کرد،تعدادی از آنهایی که بدگویی کرده بودند به دروغ خود اعتراف کردند و بقیه چیزی نگفتند و شیر متوجه اشتباه خود شد و دستور داد شغال را آزاد کنند شغال هم به خاطر این کار شیر و به خطر افتادن جانش از شیر اجازه خواست تا به جای دیگری برود و آسوده بقیه عمررا بگذراند 👫@majaleh_khordsalan
فیل کوچولوی تمیز - @mer30tv.mp3
4.16M
فیل کوچولوی تمیز 🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 👫@majaleh_khordsalan