#صحن_قدس این شبا(مخصوصا دهه اول)، خالی نمیشه
از گروههای کوچیک عزاداری (:
هرکس کاروانی اومده یا با رفقاش،
میان توی این صحن، یه گوشه میشینن
شروع میکنن به روضه خوندن،
گریه کردن، سینه زدن...
صدای سینهزنی و همخوانیشون
توی صحن میپیچه و دل رو هواییتر
میکنه...
چه حال و هوای خوبی داره حرم امام
رضا🖤(:
#امام_رضا
#سین_سهیلی
@majholl_hall
مجهول الحال
- برایتاناینگونهآرزومیکنم : آنزمانکهدرمحشرخدابگویدچهداشتی؟ حسـینسربلندکندوبگویدحسابشد..! مه
- شور حسینی هاتون اگه تموم شد
یه ذره هم به شعور حسینی بپردازید !
+خطاب به خودم‼️
مجهول الحال
- شور حسینی هاتون اگه تموم شد یه ذره هم به شعور حسینی بپردازید ! +خطاب به خودم‼️
عشاق حسین هیچگاه شعور و اخلاص را فدای شور و احساس نخواهند کرد
🕊#سین_سالاری
هرچه پل پشت سرم هست خرابش بنما
تا به فکرم نزند از ره تو برگردم...🌱
#امامحسینم؛)
یکباره خزان هجوم آورد به باغ
خم شد کمر درختها از این داغ
هر گوشه صحن سیبِ سرخی افتاد
این صحنۀ کربلاست یا شاهچراغ؟(:🖤
@majholl_hall
با روشن کردن اینترنت یکهو قلبم به درد اومد💔
#شاهچراغ_تسلیت
هنوز باورم نمیشه...
𝑺.𝑺𝒐𝒉𝒆𝒊𝒍𝒊:
#باشگاه_پنج_صبحی_ها🐝
به نام او که روزی به سوی او برمیگردیم...
•ینی امسالم به ما نمیرسید یه کربلا
ینی راست راستی باور کنم گفتی نیا
چجوری باور کنم گفتی نیا ؟!•
لحضه ای از یاد بردم که چه باید گویم
مداحی ها روحت را میبرند به خلسه و همه چیزرا فراموش میکنی.
هنوز زمزمه شان در گوشم پخشمیشود..
هنزفری پیچ در پیچم که در جنگل امازون سر کرده را در میاورم و میگذارم کنار کُتب نصف و نیمه خوانده شده ام فکرش را هم نمیکردم بعد از ۱۲۰دقیقه خوابیدن بتوانم این ساعت بیدار شوم
قرار بود ۵صبح روانه شویم به خانه مهربان ترین همسایه مان
گویی پَری قلبوروحم را قلقلک میداد و میگف: هی دختر الان وقتشه برو همسایتون منتظرته
منم بی تعارف چادر سرکردم و با اشتیاق همیشگی خود راهی خوابپر سرو صدای پدر شدم و ارام ارام سعی در بیدار کردنشان داشتم
راستش آن وقت صبح! تنها! در خیابان خلوت ،که حتی مگس ها هم حضور پررنگی در انجا ندارند؛ میترسیدم و ازپدر خواستم همراهم بیایند..
ایستگاه، دیگر باید نامش را تغییر میداد و میگذاشت صبرگاه
از چند فرسخ دورتر دوستانم را دیدم که منتظرم بودند
معرفتشان مثال زدنی نیست ،اگر حرفی زنند عمل میکنند..
در صبرگاه در انتظار چند دوست دیگر ماندیم
خودروی های عظیم الجثه مستطیل شکل ۸چرخه ،یک به یک از صبرگاه رد میشدند و آنچه که میخواستیم به دیدگان به چشم نمی آمد
تا اینکه بعد از چندی صبر ، هدف به مقصدش رسید..🗿
بعد پیاده شدن از آن خودرو غول پیکر
با سرعتیهم تراز یوزپلنگ میدویدم تا به اتوبوسِ پیشِرویم برسم تنها من سوار شدم و ناگهانی در بسته شد و ۷نفر دیگر
دست تکان میدادند و به سمتم با سرعت می آمدند (حرکت اسلوموشن تو فیلما براتون تداعی بشه)
اما چه کنم که راننده ندیده بود و نمیدانستم آنها جامانده اند یا من که جدا افتادم؟!!
با کلی اصرارِ مسافرین، توانستم پیاده شوم و همگی باهم باشیم
خانمی خوشرو و سخت کوشی راننده اتوبوس ما بودند
به خودم و زن بودنم بیشتر افتخار کردم ..
احساس سربلندی و عزت فضای انجا را پرکرده بود بخاطر زندگی در کشوری که زنان روزبه روزجای پیشرفت و اشتغال دارند:)
صندلی اول سمت راست کنار پنجره تکیه دادم و شروع کردم به خواندن کتاب ^نخل ونارنج^...
اشتیاقی که رفقایم از دیدن بابا رضا داشتند باعث شد انرژی نفهته درونم بیشتر شود و در ظاهرم پدید آید و دوباره همان دخترک پر انرژی شوم :)و تا میتوانم از همه لحضات خوبمان عکس و فیلمبگیرم
کاغذ هایی در دست تک تکمان دادند ورمز بین خودمان نوشته شده بود :۵\۰(نیم)😂
شاید برایتان خنده دار باشد اما خودمان هم با وجودش هر لحضه در جدی ترین حالت ممکن، میخندیم..
رمز است دیگر هرکسی نباید بفهمد ...
#سین_سهیلی
ادامه دارد‼️✨
@majholl_hall
مجهول الحال
𝑺.𝑺𝒐𝒉𝒆𝒊𝒍𝒊: #باشگاه_پنج_صبحی_ها🐝 به نام او که روزی به سوی او برمیگردیم... •ینی امسالم به ما نمیرسید ی
نزدیک حرم که شدیم ، چندنفرمان صبحانه نخورده بودیم و گشنگی امانمان را بریده بود
به دلیل علاقه ی مفرطم به شیرکاکائو
از دکه ی جنب باب الرضا چیزی نخرییدیم و جلوتر رفتیم تا به مراد دلمان برسیم...
در واقع ما همان مثال:" قلبی که در کودتای عقل گرفتار شکم شد " بودیم
از همان دکه ی کوچک قرمز رنگ دم ورودی باب الجواد نوشیدنی بهشتی را به همراه دونات رضوی خریداری کردیم 😋
وقتی از گیت بازررسی رد شدیم
دوباره همان عرض و ارادت های همیشگی ام را نزد بابا رضا کردم:
سلام بابا جون دوباره برگشتم پیشتون
اما این دفعه با رفقای هیئتیم اومدم دست بوستون:))
همین که میدیدم هنوز یه آدمایی کنارم هستن که از همسایشون یادشون نرفته و پایه حرم اومدنم هستن خودش یه دلخوشی بزرگی برام بود ..
کاروان های تازه از راه رسیده در اطرافمان بودند و نغمه هایی را با صدای بلند همخوانی میکردند و راهی صحن قدس شدند ..
مثل همیشه تصمیم گرفتیم اول برویم گوهرشاد و دست به دامن پنجره فولاد بشیم ..
نمیدانم چه حرف هایی بین بچه ها و امام رضا رد و بدل شد اما هرچه بود روحشان را جوری نوازش داده بود که از چهره شان نمایان بود
از رفتارشان و حرفایشان که میگویند :نریم یکم دیگه بمونیم...
آرامش و انرژی مطلقی که امام رضا به زائراشون میدن رو هیچ تراپیستی تو دنیا نمیتونه انجام بده :))
به دشواری از صحن قدس دل کندیم و روانه چایخانه شدیم..
بوی دل انگیز چای فضای آنجا را عطرآگین کرده بود..
آنقدر خوش طمع بود که حواسم پرت شد و چایی همسنگرم را هم نوشیدم😁
وقتی به خود آمدم که وی به رویم آورد..
بگذریم💔
اشتیاقی که امام در دل آنان انداخته بود را فقط خودشان میفهمیدند و من از دور تنها میتوانستم حسرت بنوشم
توانستند از عزیزدل خدا دل ببرند و کربلایی شوند..
آن روز قرار بود بروم و امضای کربلایم را از ایشان بگیرم..🙂❤️
اما نمیدانم چه شده است که نرفتمبه ۹۹ رسیده و رفتنم به ۱ درصد
در عین دردآورد بودنش برایم عجیب است ...
مگر چه کرده ام!؟
چرا خودم را به هپروت میزنم
در حالی که میدانم چه اشتباهاتی کرده ام
انسان است و فراموش کار بودنش
و منم از همه کس فراموشکار تر..🙃
برآمده از دلداده متحول✍🏻
#سین_سهیلی
مورخه: ۱۴۰۲/۵/۱۹🌱
مکان: حرم امام رضا
@majholl_hall
مجهول الحال
نزدیک حرم که شدیم ، چندنفرمان صبحانه نخورده بودیم و گشنگی امانمان را بریده بود به دلیل علاقه ی مفرطم
17.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#باشگاه_پنج_صبحی_ها :)😅🌿
مورخه۱۴۰۲/۵/۱۹
نائب الزیاره همگی بودیم...
@majholl_hall