باید بیایم با تو، در برگشت میترسم
در راه #خار و سنگهای بدتری باشد 💔🥀
باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد؟💔🥀
یه بنده خدایی میگفت
رفته بودیم کربلا...
نمیدونستیم چه روضه ای بخونیم
همه داشتیم فکر میکردیم ببینیم کدوم روضه رو بخونیم بهتره...
میگه:یهو دیدم دخترم دوان دوان میاد سمتم
هی میگه بابا...بابا
میگه اومد
نشست جلوم...
گفت بابا #گوشوارم به لباسم گیر کرده💔
همین رو که دیدن شروع کردن به روضه خوندن..
دختره دیگه
تنها پناهش #پدرشه
شاید اونجاهم مادرش بودا
ولی پدر برای یه دختر یه چیز دیگست
وقتی کسی دعواش کنه میگه به بابام میگم که این کارو کردی...
ولی رقیه ی سه ساله...
نه پدری
نه عمویی
نه پشت و پناهی
نه محرمی...💔🥀🖤
دخترت خیلی گرفتار شده
مثل عمه دست به دیوار شده
یه چیزی میگم به هیچکسی نگو
چشام از گرسنگی تار شده💔🥀
بگو تو خرابه بندم نکنن
بیشتر از این گله مندم نکنن
به خدا خیلی سرم درد می کنه
بگو از موهام بلندم نکنن💔🥀
ناله هام به آسمون رسیده بود
بسکه زجر موی منو کشیده بود
جلوش و اگه نگرفته بودن
سر دخترات و هم بریده بود💔🥀
شنیدم موی تو هم کشیده شد
خیلی طول کشید سرت بریده شد
شنیدم یکیش به کوفه برنگشت
نیزه هایی که واست خریده شد💔🥀
کی روی سینه ت نشسته بابایی
چشمای نازت و بسته بابایی
هنوزم داره خون از لبت میره
دندونات و کی شکسته بابایی💔🥀