eitaa logo
مجلس شهدا
902 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.7هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات👇 @abre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸سالروز شهادت شهید سیدمصطفی موسوی🌸 🕊«شهیدسیدمصطفی موسوی»روز پنج شنبه 18 آبان 1374 به دنیا آمد ودر پنج شنبه 21 آبان ماه 1394 وتنها 3 روز پس از قدم گذاشتن به سن 20 سالگی،در سوریه، جام شهادت رانوشید. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
﴾﷽﴿ قسمتی از وصیتنامه‌ی شهید : مادر ازت متشکرم وقتی تحملم کردی، وقتی با اسم ارباب شیرم دادی،وقتی دعا کردی شهید شوم. وقتی بابا تو ماموریت های متعدد بود تو ما رو به تنهایی و سختی بزرگ کردی. ان شاالله همیشه مهمون بی بی باشی، ان شاالله با شهادتم شفاعتت کنم. اگر رضاالله رضا الوالدین است پس چرا راه سخت را انتخاب می کنید. از پدر و مادر حرف شنوی داشته باشید. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
‼️نخواندن صیغه نذر 🔷س 876: شخصی که موارد نذر یا عهد را رعایت کرده، اما به دلیل ندانستن مسأله و یا فراموشی، صیغه نذر یا عهد را بر زبان جاری نکرده، آیا نذر یا عهد وی قبول است یا باطل؟ ✅ج: اگر صیغه نذر یا عهد را نخوانده است، می تواند به آن عمل نکند. 📕منبع: leader.ir 🆔 @resale_ahkam
پیام رهبر انقلاب در پی #شهادت جانباز شهید سید#نورخدا_موسوی ‌ در پی شهادت جانباز دفاع از امنیت، سید نورخدا موسوی‌مفرد، رهبر انقلاب اسلامی در پیامی شهادت وی را به مردم لرستان و خانواده‌ی این #شهید عزیز تبریک و تسلیت گفتند. سردار حسین اشتری فرمانده نیروی انتظامی که صبح پنجشنبه در مراسم #تشییع پیکر مطهر این شهید در خرم‌آباد حضور یافته بود، طی سخنانی در این مراسم اظهار داشت: در تماسی تلفنی از دفتر مقام معظم رهبری اعلام شد که رهبر انقلاب فرموده‌اند «در مراسم که شرکت کردید، سلام ما را به مردم لرستان و خانواده‌ی شهید برسانید و از قول ما شهادت ایشان را تبریک و تسلیت بگویید.» سید نورخدا موسوی‌مفرد، از مأموران نیروی انتظامی، ۱۷ اسفندماه سال ۸۷ در منطقه‌ی لار استان سیستان و بلوچستان مورد اصابت گلوله‌ی گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی قرار گرفت و از ناحیه‌ی سر مجروح شد و به کما رفت. جانباز ۱۰۰ درصد لرستانی که به#شهید_زنده کشور مشهور بود، ۱۰ سال در کما به سر می‌برد تا اینکه در شب رحلت پیامبر اعظم و شهادت امام حسن مجتبی (صلوات‌الله‌علیهما) آسمانی شد. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🌷مدیر بلند همت🌷 شهید طهرانی مقدم سراپا اخلاص بود. من ۲۵_۲۶ سال است که ایشان را از نزدیک می‌شناسم. همت خیلی بلندی داشت؛ افق‌های خیلی بلندی را می‌دید. یکی از خصوصیات برجسته‌ی ایشان مدیریت بود. یک مدیر طبیعی بود. درس مدیریت هم نخوانده بود. اما [واقعا یک مدیر بود] ! *بیانات #رهبر_انقلاب در دیدار خانواده شهید #طهرانی_مقدم ۹۰/۰۹/۰۱ 🌷 @majles_e_shohada 🌷
نتیجه ی سی سال کار جهادی وسختی ها و بی خوابی های شهید طهرانی مقدم هست که امروز میتونیم بگیم دوران بزن در رو تموم شده و موشک جواب موشک ما این امنیت رو مدیون شهداییم #پدر_موشکی 🌷 @majles_e_shohada 🌷
هرروز با قرائت زیارتنامه شـهـدا🌹🕊 « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَوْلِیآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَصْفِیآءَ اللَّهِ وَاَوِدَّآئَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ دینِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ، الْوَلِىِّ النَّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَبى عَبْدِاللَّهِ، بِاَبى اَنْتُمْ وَاُمّى طِبْتُمْ، وَطابَتِ الْأَرْضُ الَّتى فیها دُفِنْتُمْ، وَفُزْتُمْ فَوْزاً عَظیماً، فَیا لَیْتَنى كُنْتُ مَعَكُمْ، فَاَفُوزَ مَعَكُمْ. «الّلهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم» 🌴تقدیم به ارواح پاک وطیّب شهدای آسمانی🌴 الـتـمـاس دعـا💐🙏💐 ┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┄┄ https://eitaa.com/majles_e_shohada
🔴سانسور بزرگ یک قهرمان ملی توسط سلبریتی ها و غربگراها شهید نورخدا موسوی هم آزمون دیگری بود برای رفوزه شدن دوباره سلبریتی ها و سیاسیون غربزده در سنجش میزان صداقت و وطن دوستی آنها... 🌷 @majles_e_shohada 🌷
. اَللَّـهُمَّ فُكَّ كُلَّ اَسير..! خدایا هر اسیری را آزاد فرما..، + مثل ما که سخت اسیره نفسیم.. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
💠 هر چی از پشتِ درِ #آشپزخونه خواهش کردم فایده نداشت. در رو بسته بود و می‌گفت: «چیزی نیست الآن تموم می شه». 💠 وقتی اومد بیرون دیدم #آشپزخونه رو مرتب کرده، کفِ آشپزخونه رو شسته، ظرف‌ها رو چیده سرِ جاشون، روی اجاق گاز رو تمیز کرده و خلاصه آشپزخونه شده مثل یه دسته گل. گفتم: «با این کارها منو خجالت زده می‌کنی». می‌گفت: «فقط خواستم #کمکی کرده باشم». #شهید_صیاد_شیرازی 🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... قسمتی از #رمان_پناه امیدوارم که را
📙 ◀️ ✍🏻اما دوست دارم که ادامه بدهم .انگار تمام عقده های این چند ساله و تو مخ کردن های خانواده ی پدری و از همه بدتر افسانه را می خواهم یکجا سر فرشته ی بدبخت و بی خبر از همه جا خالی کنم ! فرشته اما با لبخند آرامی که می زند انگار آب بر آتش درونم می پاشد . دوست دارم سرد شوم ولی خب ... پافشاری می کنم و از موضعم کوتاه نمی آیم ... _ببین فرشته من با تو و خانوادت مشکل ندارم ولی انقدر دیدم و کشیدم از این قوم به ظاهر مذهبی که دیگه تا اینجام پره تا کی باید ما به دلخواه شما رفتار کنیم ؟ چرا فکر می کنید روشنفکری گناهه ؟ تعامل اجتماعی حق نیست ! چرا اینهمه خودتونو متحجر و عقب مونده جلوه می دین ؟ بابا آخه من دارم می بینم که چه چیزایی میگن مقابلتون ولی خودتون سرتون رو مثل کبک کردین زیر چادرای مشکی و از هیچ جا خبر ندارین +پناه جان چرا اعصاب نداری ؟ _ببین فرشته از من نشنیده بگیر ولی این مدل زندگی رو ببوس بذار رو طاقچه تا مثل زن های عهد قجر خونه نشین نشدی +هیچ حواست چی میگی ؟ _من این تم آرامش رو قبلنم دیدم ... وقتی با زن بابام حرف می زدم ! بیخیال بلند می شوم و بدون توجه به صدا زدن های پشت سر همش می روم بالا .. در را با پا می بندم و اه غلیظی می گویم ناراحتم که با فرشته اینطور برخورد کردم و جواب محبت هایش را با تندخویی دادم اما حرصم گرفته بود ! یاد بهروز افتادم و خواهر افسانه و همه ی بدبختی هایی که برای ازدواج نکردن کشیده بودم .. نمی توانم به خودم دروغ بگویم بیشتر اعصاب خوردی امروزم بخاطر کیان بود می ترسیدم اگر از دستش داده باشم می ترسیدم از تنهایی بدون او ... از اینکه چطور به جمع های دوستانه ای که تازه با عشق پیدایش کرده بودم باید وارد می شدم آن هم بدون کیان ! یا اصلا مگر می شد به این زودی کسی مثل او پیدا کنم ؟ این بار خودم گوشی را بر می دارم و شماره اش را می گیرم . با دومین بوق جواب می دهد _چه عجب +ده بار زنگ زدی از ظهر ، کاری داشتی ؟ لحنم را جوری می کنم که بفهمد ناراحتم _کجایی پناه؟ +خونه _مگه کلاس نداری عصر ؟ +حوصلشو ندارم -پاشو بیا پارک ملت +چه خبره ؟ -قبلنا خبری نبودم پایه بودی +اره اون قبلا بود ! الان .. -هنوز بیخیال نشدی ؟ فکر می کنم اگر بیشتر از این با اوضاعی که پیش آمده توی خانه باشم دیوانه می شوم . +باشه ... _می خوای بیام دنبالت ؟ +نه میام خودم -تیپ بزنا یه سری از بچه ها هستن +پس خبریه -دورهمی دیگه ! +اوکی تا یکی دو ساعت دیگه اونجام _آدرسشو بهت پیامک می کنم گم نشی یه وقت زیرلب بی مزه می گویم و قطع می کنم . خوشحالم ! چه اشکالی دارد اگر حرف زدنش را با دختران دیگر نادیده بگیرم ؟ اینطوری خودم هم محدود نمی شوم ! ... 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ .... 🌷 @majles_e_shohada 🌷
📙 ◀️ ✍بعد از دورهمی پارک ملت انقدر هنگامه اصرار به مهمانی رفتنم کرده که خودم هم مشتاق شده ام . چند روزی هست که از فرشته بی خبرم و طوری بی سر و صدا می روم و می آیم که با هیچ کدامشان روبه رو نشوم ! هرچند این تنهایی خیلی هم ساده نیست ، اما دیگر نمی خواهم با افکارم به خاطر هیچکسی کنار بیایم ... امشب مهمانی هنگامه است و بعد از تحمل چند روز تنهایی و چندین روز دلتنگی برای دوری از پدر و برادرم ، خوشحالم که قرار شده حال و هوایی عوض کنم ... هنوز نمی دانم جو مهمانی چطور است و چه لباس یا تیپی مناسب تر است اما باید مثل همیشه خوش پوش بنظر بیایم رنگ لاکم را با صورتی مانتوی کوتاهی که بیشتر شبیه به کت هست و شالم ست می کنم . کیف و کفش سفیدم را هم که اصلا بخاطر مراسم خریده بودم انتخاب می کنم موهایم را باز می گذارم و شال را پهن می کنم روی سرم ، از خوب بودن آرایش و همه چیز که مطمئن می شوم به کیان زنگ می زنم و خبر می دهم که آماده شدم . به قول خودش مسیر خانه هنگامه بدقلق است و خدا تومان پول کرایه ی آژانس می شود نیم ساعت نشده پیام می دهد که سر کوچه منتظر است . خودم خواستم که دم در نیاید ، از ترس خانواده حاج رضا و همسایه ها ! سوار می شوم و نفسم را فوت می کنم بیرون، شکر خدا که کسی نبود ! با دیدنم سوتی می زند و می گوید : _شما ؟! +لوس نشو دیر شده هنگامه ده بار گفت هفت اینجا باش الان بیست دقیقه به هفت شده ما هنوز نرفتیم _ببخشیدا می خواستی دو ساعت طول ندی حاضر شدنت رو +استرس دارم کیان _چرا ؟ +خب نمی دونم مراسمشون چجوریه _باز تو داهاتی بازی درآوردی ؟ ناراحت می شوم اما می گذارم به پای شوخ بودنش ! سریع موضعم را عوض می کنم +اولا داهاتی خودتی ، دوما منظورم اینه که زشت نیست دست خالی برم ؟ کاش حداقل یه دسته گلی چیزی می خریدم آهان ! ازین نظر نگران نباش بچه ها خاکی تر از این حرفان ، ولی اگه دوست داری یه سبد گل بخر +آره اینجوری بهتره کلافه از توی ترافیک ماندن و طول کشیدن خرید یک سبد گل ناقابل بالاخره می رسیم . نگاهی به برج مقابلم می کنم و از کیان که قفل فرمان می زند می پرسم : _چند طبقست ؟ +برجه دیگه _طبقه چندمن ؟ +نهم _خونه ی باباشه ؟ +نه ... ارث باباشه _عجب ! چرا داری خودتو می کشی ؟ اینجا که دزد نداره با اینهمه دک و پز +هیچ وقت گول ظاهر هیچ چیزی رو نخور ! کار از محکم کاری عب نمی کنه _اوه بله ! از تو بعیده این توصیه های عمیق من که میگم گول ظاهر رو نخور _باشه حالا ول کن دیگه +عجله داری ؟ _آره دوست ندارم دیر برسم +اتفاق خاصی نمیفته نترس _حالا عجله به درک ، آخه کی پژوی قراضه ی تو رو می بره کیان ؟ +اتفاقا نیست بین اینهمه ماشین مدل بالا تکه ، بیشتر تو چشمه تموم شد بریم که سپردمش به خدا خنده ام می گیرد ، دست هایم یخ کرده و مطمئن نیستم که انقدر ها هم که کیان می گوید خاکی باشند با این وضع زندگی !توی آینه ی آسانسور دوباره خودم را چک می کنم و برای پرت شدن حواسم سلفی دوتایی می گیرم ... صدای موزیک نسبتا تندی در سالن پیچیده ، کیان زنگ می زند و بعد هم چشمکی به من ... هنگامه در را باز می کند و من هری قلبم می ریزد ! 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ .... 🌷 @majles_e_shohada 🌷