eitaa logo
مجلس شهدا
904 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.7هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات👇 @abre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
میبینی؟! نگاهمان میکنند نگاهی سرشار از انتظار! یعنی! نمی آیید؟! کاروان میرود ! جا می مانیم ! 🌷 @majles_e_shohada 🌷
#اطلاع_رسانی پخش مستند از آسمان ویژہ شهــید مدافع حرم #شهید_احمد_رضایی امروز ۱۱ آبان ماه ســـاعت ۱۶/۳۰ شبڪہ دو سیما 🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 🎞این کلیپ ۳۷ ثانیه ای رو ببینیم و حتما بین دوستامون منتشر کنیم. ⚡️چیکار کنیم خدا ما رو ببخشه؟ 🎥استاد پورآقایی http://eitaa.com/majles_e_shohada
۱۱آبان سالروز شهادت طیب حاج رضایی توسط مزدوران شاهنشاهی 55 سال پیش یعنی 11 آبان ماه سال 1342، طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی به جوخه اعدام رژیم پهلوی سپرده شدند. طیب حاج رضایی که روزگاری از بزن بهادرهای تهران بود، شب هنگام در معرض تیر سربازان قرار می گیرد تا به خاطر حمایت از امام خمینی که آن سالها آرام آرام نهضت انقلابی خویش را گسترده می نمود، تیرباران شود. اما چه می شود که چنین شخصیتی به گفته خودش، ندیده، خریدار امام (ره) می شود؟! امیر حاج رضایی می گوید: در دادگاه مي گفتند شما دسته راه مي انداختيد و روي علم ها عکس آيت الله خميني را مي گذاشتيد. طيب هم گفت؛ «من هميشه به مراجع تقليد اعتقاد داشتم و احترام مي گذاشتم. قبلاً هم عکس آيت الله بروجردي را مي گذاشتم و حالا هم عکس آيت الله خميني را مي گذارم و باز هم اگر باشم از عکس آنها استفاده مي کنم.» اين چيزهايي بود که من خودم در دادگاه شنيدم. به هرحال شنبه 11 آبان، ساعت 5 صبح اين اتفاق افتاد و اعدام شد. امیر حاج رضايي درباره اعدام طیب حاج رضایی میگوید : صحنه خيلي بدي بود. ما که در مراسم نبوديم اما آنها جسد را تحويل دادند. وقتي تحويل دادند و جسد را ديدم، بعد متوجه نشدم، چطور من را بلند کردند. چيزي حدود 17، 18 تا گلوله خورده بود و تمام رگ و پي اش زده بود بيرون. يعني بدن تمامش شکافته شده بود و هنوز چشم هايش بسته بود. آن بنده خدا اسماعيل رضايي، افتاده بود و تير خلاص را توي دهانش زده بودند اما عموي من با صورت خورده بود زمين و صورتش هم خون آلود بود که آن تير را به شقيقه اش زدند و گفتند؛ تير خلاص... من خودم آن صحنه را ديدم تا جايي هم که يادم مي آيد، غسال مدام پنبه توي اين سوراخ ها مي کرد. يعني همه جاي بدن سوراخ سوراخ شده بود. يک شمايل شهيد گونه يي داشت. به هر حال من را بيرون آوردند و نفهميدم چه کسي من را بيرون برد. نشسته بودم و مي ديدم که دارند طبق وصيتش در شاه عبدالعظيم کنار مادرش، خاکش مي کنند. آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: حرفهای شما درست؛ اما ما تو قانون مشتی‌گری، با بچه های حضرت زهرا در نمی‌افتیم. من این سید رو نمی شناسم؛ اما با او در نمی افتم. منبع: کوچه نقاش‌ها، خاطرات سید ابوالفضل کاظمی، گفت و گو و تدوین راحله صبوری، ( چاپ اول، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر وابسته به حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی - دفتر ادبیات و هنر مقاومت ، 1389 )، صفحات 50 تا 52 🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
۱۱آبان سالروز شهادت طیب حاج رضایی توسط مزدوران شاهنشاهی 55 سال پیش یعنی 11 آبان ماه سال 1342، طیب
📷 تصویری از طیب حاج رضایی در لحظه اعدام به دلیل حمایت از امام خمینی (ره) 🔶 بوقچی های پهلوی که میگن شاه کسی رو نکشت❗️ در مقابل این عکس چه جوابی دارند❓ #شهید_طیب_حاج_رضایی #پهلوی_بدون_روتوش 🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
🔻سردار سعید قاسمی در کربلا: آیه جدیدی داریم؛ ان ربک لب الاستخر! 👆👆👆👆👆 🔹او خطاب به حسن روحانی گفت «سر فرصت شما را محاکمه میکنیم و اگر دستمان نرسد که محاکمه کنیم، ان ربک لب الاستخر، خدای ما لب استخر خفت گیری میکند. با دعاهایی که این مردم براتون کردن، کار شما با کرام الکاتبین هست و تا عید بیشتر دوام نمیاری!»/خبرآنلاین 🌷 @majles_e_shohada 🌷
وصیتی تأمل برانگیز برروی سنگ مزارشهید رضانادری، ازشهدای گرانقدرشهرستان شاهرود http://eitaa.com/majles_e_shohada
مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... قسمتی از #رمان_پناه امیدوارم که را
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍آنقدر ذوق زده ام که ترجیح می دهم بجای رفتن به انقلاب ، زودتر طبقه ی بالا را رصد کنم .کلی از زهرا خانوم تشکر می کنم و به نیم ساعت نکشیده بار و بندیل مختصرم را جمع کرده و همراه با فرشته راهی طبقه ی بالا می شوم . جای دنج و دوست داشتنی است مخصوصا با پنجره ی بزرگی که سمت حیاط دارد و یک سری وسایل جزئی که خود حاج خانوم گفته بود ! تنها نکته ی بدی که همین اول کاری به نظرم می آید توی پاگرد بودن سرویس بهداشتیش است ... +پسندیدی؟ _عالیه +ببینم تو دست خالی اومدی تازه می خوای چند ماهم بمونی ؟  _نه دیگه یه چمدون وسیله دارم +منظورم وسیله زندگیه ! نمی بینی اینجا تقریبا خالیه ؟ _خوب یه چزایی می خرم  +چه دست و دلباز ! از سمساری می گیری یا میری بازار در حد جهیزیه پول میدی ؟  _هوم نمی دونم تو کمکم می کنی +یعنی بیام خرید ؟ _خب آره +با مامان هماهنگ می کنم بهت خبر میدم _یه خرید رفتن هماهنگی خانوادگی می خواد ؟! +بی اطلاع که نمیشه _چرا نشه ؟ +اصلا سعی نکن منو از راه به در کنی که عجیب مقاومم گفته باشم ! مثل خودش می خندم و در حالیکه هنوز با چشم همه جا را وارسی می کنم می گویم : _توام مثل لاله ای ،بچه پاستوریزه +دوستته؟ _هم آره هم نه ، دخترعمه هم هستون ایشون آخه ! +پس شانس آوردی که بچه مثبتا احاطه ت کردن.ببینم کاغذ و قلم داری ؟ _می خوای چیکار ؟ +برات لیست جهیزیه بنویسم دیگه از توی خرت و پرت های کوله پشتی بزرگم دفترچه یادداشت صورتی رنگ و خودکاری پیدا می کنم و به او می دهم فکر می کنم کل مساحت اینجا بیست متر هم نباشد . با پولی که پدر به کارتم ریخته می شود یک چیزهایی خرید +خب اینم از این ، هرچی که فکر کردم لازمه رو نوشتم _مرسی .کی بریم ؟ _الان که دیگه نزدیک ظهره و ناهار و نماز ... بذار عصر لب برمی چینم اما به ناچار قبول می کنم . +من میرم پایین توام فعلا با همین یه فرش و چند تا تیکه ظرف سر کن که خدا با صابرینه ! _اوکی +راستی اینو مامان داد ، کلید در ورودیه _دستت درد نکنه +خواهش می کنم ، فعلا دستی تکان می دهد و در را می بندد.باورم نمی شود که بالاخره تنها شدم ! نفس راحتی می کشم و به لاله زنگ می زنم .قول داده رازداری کند و به پدر چیزی نگوید از بودنم در خانه ی حاج رضا .هرچند به عالم و آدم مشکوک است و کلی سفارشم می کند ولی مطمئنم اگر این خانواده و مهربانی شان را می دید او هم مثل من خیالش راحت می شد . دوست دارم حالا که جدا شده ام خورد و خوراکم هم پای خودم باشد .کیفم را برمی دارم و سری به فروشگاه سر کوچه می زنم .کمی هله هوله و چیزهایی که ضروری تر است را می خرم به سختی مشماها را تا توی کوچه می آورم ، وسط کوچه که می رسم با تک بوق ماشینی از ترس به هوا می پرم و طلبکارانه بر می گردم سمت راننده .پسر جوانی که به شدت آشناست پشت فرمان نشسته ، بدون توجه به من با موبایلش حرف می زند و از کنارم رد می شود غر می زنم که "انگار کوچه ارث پدرشه می خواد راه باز کنن براش می ایستم ، نفسم را فوت می کنم بیرون ، خریدها را روی زمین می گذارم در را باز می کنم و وارد حیاط می شوم . بر می گردم نایلون ها را بردارم که در کمال تعجب همان راننده ی جوان را این بار بدون ماشین و پشت در مقابل خودم می بینم ، دوباره فکر می کنم که واقعا آشناست !متعجب می پرسم : _امری داشتین ؟ انگار او هم تعجب کرده که بجای جواب دادن سوال می کنید:شما!؟ 👈نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... 🍃🌺 @majles_e_shohada 🍃🌺 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
هدایت شده از مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... قسمتی از #رمان_پناه امیدوارم که راضی باشید🌺
✨﷽✨ ⛔️ 🔹شخصی ۳۰ سال صف اول نماز جماعت می‌ایستاد..و پشت سر پیشنمازی نماز می‌خواند؛یک شب آمد و دید صف اول جا نیست ‌‌... 👈🏻صف دوم ایستاد و متوجه شد که کمی ناراحت است ولی نه ناراحت اینکه ثواب صف اول را درڪ نڪرده؛بلڪه ناراحت است ڪه چرا در انظار مردم در صف اول نایستاده است ... 🔸فهمید که ایستادنش در صف اول برای ریاکاری بوده است ... نماز ۳۰ ساله اش را قضا کرد !!! 🍃 (ره)🍃 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🌷 حجت‌الاسلام دهقان از مدافعان حرم به شهادت رسید ▪️شهید دهقان، روز اربعین حسینی(ع) در منطقه ریف سوریه به دست داعش به شهادت رسید و پیکرش وارد کشور میشود. ▪️این شهید از خادمان حرم حضرت معصومه(س) و از اساتید مدرسه علمیه حقانی قم بود. 🌹یادشهید با #صلوات 🌷 @majles_e_shohada 🌷