eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. قصیده ولادت امام رضا (ع) سلطان سریر ارتضا آمده است والی و امام و مقتدا آمده است محبوب دل اهل ولا آمده است آئینه ی روی مرتضا آمده است نور بصر و روح دعا آمده است صد شکر ولادت رضا آمده است در بیت ولایت مُطلعلع شده نور هستی زولادتش شده غرق سرور ---------- در دامن نجمه نجم تابان آمد آرام دل و مظهر ایمان آمد تا حجت فرزانه ی سبحان آمد از مقدم او به جان ما جان آمد هادی و هدایت گر انسان آمد در کشور دل شاه خراسان آمد حلال جمیع مشکلات است رضا مولای کرم فُلک نجات است رضا ---------- بر ملک جهان رضا ولایت دارد بر خلق بشر حکم هدایت دارد بردشمن و بردوست عنایت دارد الطاف رضا به ما سرایت دارد بر شاه و گدا لطف نهایت دارد بر شیعه هماره او حمایت دارد در هر دو جهان اطاعتش ما را بس در روز جزا شفاعتش ما را بس ----------- خورشید متاب آمده تا شمس شموس در دامن نجمه این قمر کرده جلوس مرآت خدای سرمدی نفس نفوس بگرفته شرف از گل او خطه طوس هر کس که شود بر شه والا پابوس هرگز نشود ز در گه او مایوس سلطان سخا و کرم و جود رضاست هشتم گهر حضرت معبود رضاست ---------- تو ملجاء مائی و غریب الغربا سرو علوی لاله ی بستان هُدا توهادی ماهستی وراضی به رضا ای ماه فروزنده معین الضعفا بر درد دل ما تو طبیبی و دوا آگه ز همه مشکل پیچیده ی ما کارم گره افتاده تو ای کار گشا آقا به جوادت نظری کن به گدا .
دلا بکوش که با عشق آشنات کنند چو عاشقان به غم دوست مبتلات کنند همیشه دست دعا سوی آسمان بردار که در زمین خراسان ز غم رهات کنند دعا کن ای دلِ مسکین! که چون کبوترها سفیر نامه‌برِ روضه‌ی رضات کنند ستارگان همه‌شب در طواف این خورشید نظر به سجده و تسبیح کائنات کنند صف نماز ببندند آهوان در دشت سحر، که گوش به «قَدْ قامتِ الصلوة» کنند اگر به حُرمت این قبله آشنا باشند مجاوران حرم، ترکِ سیئات کنند تو چون حباب فراموش می‌کنی خود را به جرعه‌نوشیِ این بزم اگر صدات کنند اگر چو آینه‌های حرم، شکسته‌دلی فرشتگان مقرّب همه دعات کنند حواله‌ی دل ما را نوشته‌اند اینجا مباد آن‌که به‌جای دگر برات کنند چو گردباد، در این شهر، دربه‌در گردی خدانکرده از این در اگر جدات کنند غبارروبی این روضه اشک می‌خواهد برو که چشم تو را چشمه‌ی فرات کنند کنار پنجره‌اش آب می‌شود فولاد خدا کند به دل ما هم التفات کنند به عشقِ حضرتِ شمس الشموس باز «شفق» بخوان قصیده که چاووش کربلات کنند استاد
نور از کائنات می‌بارد یا که نقل و نبات می‌بارد تا سحر بر سر زمین از عرش لوح سبز برات می‌بارد بارش رحمت الهی بین جلوه‌های صفات می‌بارد گوشِ جان باز کن که از ملکوت نغمه‌های حیات می‌بارد تا فرو بارد از افق برکات بفرستید تا سحر جان اندوه بر لب است امشب آن شب قدر، امشب است امشب درِ میخانه‌ی جنون باز است جام مستی لبالب است امشب نور در نور و سور در سور است بزم شادی مرتب است امشب دل موسی بن جعفر، آباد است غرق در ذکر یارب است امشب نجمه خورشید در بغل دارد روح امید در بغل دارد هر طرف عطر آشنا آمد هدیه از جانب خدا آمد علی سوم از تبار علی که پس از مرتضی، رضا آمد در رگ وحی، نور جاری شد نَفَس و نَفْس اِنّما آمد خاتم معرفت در انگشتش شرف الشمس اولیا آمد آمد و ضامن غریبان شد قبله‌ی عشق در خراسان شد هشتمین مقتدا امام رضا شرط ایمان ما امام رضا ای که خورشید می‌شود هر روز خاک‌بوس تو یا امام رضا سنگ با یک اشاره‌ی تو طلا دردها را دوا امام رضا بر سر سفره‌ات نشسته فقیر ای غریب آشنا امام رضا حرم پاک تو بهشت من است مِهر تو مُهر سرنوشت من است
تا با حرم سبز تو خو می‌گیرم در محضر چشمت آبرو می‌گیرم روشن‌دلم و زلال، وقتی با اشک در صحن مطهرت وضو می‌گیرم
درست آن‌گونه که با رقصِ تاک، انگور می‌ریزد زمان گردگیری از ضریحت، نور می‌ریزد مرا بیرون نکن از خانه‌ات هرچند می‌دانم که دهقان، جنس نامرغوب خود را دور می‌ریزد نمی‌بینیم لطفت را و می‌پرسد ملک از خود: چرا شاهی طلا در دامن یک کور می‌ریزد؟ بگو این صحنه‌ی رویایی باران و گلدسته‌ست؟ و یا آب وضو از گونه‌های حور می‌ریزد؟ تو صیادی، ضریحت دام، هر کس می‌رسد از راه دلش را مثل مشتی دانه در این تور می‌ریزد یقین قصد زیارت کرده با پیراهنِ احرام همین ابری که خود را پای نیشابور می‌ریزد ** شبی در خواب دیدم حضرتش در جام زائرها به لبخندی شرابِ «سَعیُکُم مَشْکور» می‌ریزد
وقتی از معجونِ خاک و اشک، انسان خلق شد مثل احوالِ دلِ تنگش پریشان خلق شد روزهای دور، بر انسان و دلتنگی گذشت تا برای گریه‌هایش شامِ هجران خلق شد آسمان از تشنگی‌های بیابان بغض کرد اشک‌هایش ریخت روی خاک، باران خلق شد عشق آمد تا بسوزاند دلِ عشاق را عشق در انسان نه، آتش در نیستان خلق شد نقطه‌ی پرگارِ عالم، کعبه‌ی بیت‌الحرام فاش شد، تا باء بسم‌اللهِ قرآن خلق شد هیچ خلقی هدیه‌ای شایسته‌ی مولا نداشت تا به قربانِ امیرالمومنین، جان خلق شد در ازل وقتی خدا تصویرِ سلمان را کشید از غبار پای حیدر، خاکِ ایران خلق شد خونِ حیدر در رگِ خشکِ بیابان‌ها دوید قلبِ ایران زنده شد وقتی خراسان خلق شد تا حدیثی از طلا دور خراسان حلقه زد مأمنی از نور، دور از چنگِ شیطان خلق شد خاک نیشابور وقتی شد قدمگاهِ بهشت باغی از فیروزه در قلبِ بیابان خلق شد پادشاهانِ کذایی را گدایی پیشه شد تا که با شاهِ خراسان، نامِ سلطان خلق شد تا بیفتد از سرِ شاهان کلاهِ اعتبار زیر چترِ گنبد و گلدسته، ایوان خلق شد دردها بیراهه می‌بستند بر دارو دخیل عاقبت در پنجره‌فولاد، درمان خلق شد دعبل و شعر و عبا راه غزل را باز کرد با امامِ شاعران دیوان به دیوان خلق شد
ولادت حضرت امام علی بن موسی الرضا ... مهربان تر از شما ماندم که پیدا می شود؟ یا کسی در این جهان مثلِ تو آقا می شود؟ ای طبیبِ دردها، با کوهی از درد آمدم دردِ من با گوشه ی چشمت مداوا می‌شود با دمت بر مرده ای گر جان دهی، خیزد ز جا بی برو و برگرد بعد از آن مسیحا می شود پیشِ تو مانند طفلی بی پناهم یا رئوف آخرش پرونده ام با دستت امضا می‌شود اندک‌ اندک لطف و الطافِ شما در روزگار بی امان گل می کند مانند دریا می شود ضامن آهو !قسم بر آهوانِ مضطرب.. آهویِ قلبم دخیلِ خاکِ پاها می شود با همین خُلقِ عظمیت ، خوب وبد باهم بخر آدمِ بد هم زمانی جزء منّــا می شود می دهم بر مادرت سوگند، دستم را بگیر حاجتِ هر کس روا با اسمِ «زهرا» می شود حضرت سلطان،علی موسی الرضا، دل خسته ام مطمئنم بابِ لطفت بر رویم وا می شود شاعر ...محسن راحت حق
ولادت حضرت امام رضا علیه السلام چشم وا کن.. جلوه ی حی تعالی را ببین در مدینه باز هم تصویر طاها را ببین... هشتمین بار است می بیند زمین.. خورشید را نور حق ست و تمام نور اعلا را ببین... خانه ی موسی بن جعفر.. کعبه ی دلها شده در دل کاشانه.. آخر طور سینا را ببین بهر دیدارش ملائک جای خود دارد.. بیا حضرت صدیقه یعنی شور زهرا را ببین نجمه خوشحال ست از این هدیه ی خاص خدا بر لبان مادرش..... لبخند زیبا را ببین.. رحمت الله دگر.. آمد به دنیا..خواهشا.. در کویر خشکسالی.. موج دریا را ببین حضرت شمس الشموس و ضامن آهو.. رضا بین این وادی بیا و حسن اسما را ببین یک رئوفی اش برای عالمی بس می کند او پی ما می دود.. جانا تو معنا را ببین کاش محسوبم کند آقا.. رعیت پیشه ای پیش سلطان.. نوکران مست و شیدا را ببین کاش می شد تا که سلمانش شوم بی ادعا پیروی کن بعد از آن تاثیر منا را ببین محسن راحت حق
نشسته‌ام به رواقی به گوشۀ حرمش رها رهای رها زیر آبشار غمش یقین به چشمۀ تسنیم دوست متصل است که نور می‌چکد از روزن سپیده دمش چه سال‌ها که هم‌آوای نوبتی‌خوانان رسیده است به گوشم طنین زیر و بمش به کاظمین و به مشهد سلام و عرض ادب به حس و حال غریبانۀ شبیه همش دم مسیح خراسان به لطف حق گرم است برایتان چه بگویم ز لطف دم به دمش چو پا گذاشت به ایران هزار چشمه شکفت هزار جان گرامی فدای هر قدمش هوای روضۀ رضوان اگر به سر داری بیا به سمت خراسان و روضۀ ارمش به پادشاه و گدا و به عارف و عامی خبر دهید که عام است سفره کرمش گره گشوده ز کارم به طرفةالعینی به نام پاک جوادش چو داده‌ام قسمش... هر آنچه داده به من لطف بی‌کران بوده‌ست که راضی‌ام به زیادش که قانعم به کمش شهید عشق شد و آرمید کنج بهشت هر آن که رقص‌کنان رفت زیر تیغ غمش چه افتخاری از این افتخار بالاتر که شاعرش شده‌ام زیر سایۀ علمش چه می‌شود که شبی نامۀ سیاه مرا بگیرد و بنوازد به گوشۀ قلمش سپاه منتقمانش همیشه بیدارند یکی خبر برساند به اولیای دمش نمی‌کَنیم دل از این حرم، از این درگاه قسم به مادر بی بارگاه و بی حرمش...
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐 علی انسانی بیش از ستاره زخم و ، فلک در نظاره بود دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها دشتی ز سوز سینه زینب شراره بود می خواست تا ببوسد و برگیردش زخاک قرآن او ، ورق ورق و پاره پاره بود یک خیمه نیم سوخته ، شد جای صد اسیر چیزی که ره نداشت درآن خیمه ، چاره بود در زیر پای اسب ، دو کودک ز دست رفت چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود آزاد گشت آب ، ولیکن هزار حیف شد شیردار مادر و ، بی شیرخواره بود چشمی برآنچه رفت به غارت نداشت کس اما دل رباب پی گاهواره بود یک طفل با فرات ، کمی حرف زد ولی نشنید کس ، که حرف زدن با اشاره بود یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود در پشت ابر ، چهره ی هر ماهپاره بود از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد از مشت ها بپرس که با گوشواره بود
زنگ نقاره ی تو باز پریشان شده است یک مسیحی وسط صحن مسلمان شده است خلق در فکر طوافند بگو سرش چیست دور تا دور حریمت پر میدان شده است! با وضو بوسه بر این در زده زائر، به نظر درِ چوبی حرم مصحفِ قرآن شده است ای که ایمان همه بی تو به مویی بند است مرد سلمانی از انفاس تو سلمان شده است میرسد کار گدای تو به آنجایی که همه ی شهر بفهمند سلیمان شده است اسم تو گرچه بنا شد که بگویند رضاست تو علی هستی و مشهد نجف اشرف ماست زائرت حضرت موسا و حریمت طور است آسمان، صحن تو و خادم صحنت نور است گاهی آنقدر شلوغ است رواقت که دگر کفشداری تو از دادن جا معذور است مطمئن است شفا میدهی اش نابینا گره ای هم که زده دور مشبک کور است دانه پاشیدم و دیدم که محلم نگذاشت کفتر صحن تو حق دارد اگر مغرور است! از قدمگاه کمی گرد و غبار آوردم خاک پاهای تو سوغاتی نیشابور است من همان سائل انگشتری هر روزه تو علی هستی و در نجفت فیروزه دل زوار تو از شور و شعف پر شده است صحن در صحن تو از عطر نجف پر شده است اشک در صحن تو باران شدنش علت داشت آهوی گمشده حیران شدنش علت داشت از ضریح تو فقط خیر و کرم میریزد سائل هر شبه سلطان شدنش علت داشت اثر جذبه ی ایوان تو بود آقا جان راهب دیر مسلمان شدنش علت داشت پشت این پنجره فولاد شفا ریخته است درد در صحن تو درمان شدنش علت داشت کوری آمد وسط صحن تو، بینا برگشت فلجی از حرمت روی دوتا پا برگشت یک نفر شیعه شد از دین مسیحا برگشت مرده در صحن گهرشاد به دنیا برگشت تا دم صحن تو برداشت قدم گفت رضا لال یکمرتبه در بین حرم گفت: جان به قربان تو و معجزه های حرمت من نفس میکشم...اما به هوای حرمت خادمت خسته شد و چوب پرش رفت از دست یکنفر باز گمان کرده ضریحت قبله ست صد و ده بار علی گفته ام اطراف حرم باز هم نام علی شعر مرا ریخت بهم خیرهای کثیر را عشق است کرم کم نظیر را عشق است طول صحن غدیر را عشق است سنگفرش مسیر را عشق است زائر سر به زیر را عشق است پیش سلطان اسیر را عشق است اینهمه مستجیر را عشق است حال و روز فقیر را عشق است این حرم این امیر را عشق است نغمه ی یا رضا رضا عشق است مشهدت مثل کربلا عشق است کل القاب تو بجا اما اینکه اسمت علیست را عشق است حب آل علیست راه نجات بر گل روی مرتضی صلوات
جاده هر قدر که طولانی‌ و ممتد باشد راه کوتاه شود، عشق که مقصد باشد شوق‌ دیدار تسلای فراق است ولی لذت وصل به دیدار مجدد باشد دوست‌ دارم همه‌ی‌ عمر مسافر باشم گر مسیر سفر از قم سوی مشهد باشد ای‌ خوش‌ آن‌ لحظه‌ی پایانی دلتنگی ها پلک را باز کنی چشم به گنبد باشد می‌شود اذن‌ دخولش دو سه‌ تا قطره‌ی‌ اشک زائری که دم در حال دلش بد باشد دستِ خالی نشده رد کسی از باب جواد چه‌ مسلمان‌، چه‌ مسیحی‌ و چه مرتد باشد هر کسی‌ حاجت‌ خود گفته دگر لازم نیست در برآورده شدن هیچ مردد باشد پی‌ حاجت‌ نه، که دنبال‌ خودش می آید هر که‌ بر معجزه‌ی عشق مقید باشد
گریه ام در حرم از روی پریشانی نیست که پریشانی از آداب مسلمانی نیست در طوافند چنان موج کبوترهایت که در این سلسله انگار پریشانی نیست عربی آمده پابوس تو و می دانم همه ی حسرتش این است که ایرانی نیست دست خالی ست کسی که به حرم می آید دم در هیچ نیازی به نگهبانی نیست! در معطل شدن و دست رساندن به ضریح لذتی هست که در سجده طولانی نیست شمس تبریز، مراد دل مولاناهاست در دل ما که به جز شمس خراسانی نیست روی هر پله ی صحن تو نشستم گفتم چیست این سنگ اگر تخت سلیمانی نیست گریه کردم که بدانند همه، از من و تو هیچ یک اهل نظربازی پنهانی نیست حاجتی دارم و ناگفته بماند بهتر چون که روی طلب آن چه تو می دانی نیست
چون کویر تشنه‌ای محتاج بارانیم ما همتی ای‌دل که دل‌تنگ خراسانیم ما نیمِ‌دل مشتاق مشهد، نیمِ‌دل مشتاق قم بین این خواهر-برادر مثل سمنانیم ما پادشاهی دوعالم را به دست آورده‌ایم تا گدای کوچکی از خیل سلطانیم ما خلوتی داریم در کنج حرم با یاد او وقتی از چشم تمام خلق پنهانیم ما هر زمان در جمع حرف از آرزوها می‌شود جز زیارت حاجتی دیگر نمی‌دانیم ما از میان خیل القاب و عناوین در جهان آن‌چه سلطان می‌پسندد بی‌گمان آنیم ما تا که فهمیدیم می‌آید به استقبال‌مان از همان آغاز هم مشتاق پایانیم ما گنبد افلاکیان نور است و ما پروانه‌ایم ‌ساکنان آستان قدسی این خانه‌ایم بس که پرکرده فضای صحن را فريادها نيست پيدا در حريمت های‌وهوی بادها کور بينا شد، فلج پا شد، گدا روزی گرفت پشت هم رخ می‌دهد اينجا از اين رخدادها جمله‌ای تکرار شد، هرصحن را پر کرده است؛ "کار من با گوشه‌ی چشم تو راه افتاد"ها می‌شود حس‌کرد از فيروزه‌کاری‌های صحن حسرت ديوارها را در دل شمشادها از شفای درد پشت پنجره فهميده‌ام نرم شد از اشک زائرها دل فولادها ضامن آهوشدی، صياد آهو را رهاند شک نمی‌کردند در خوش‌قولی‌أت صيّادها پايتخت کشور دل‌های عالم مشهد است مانده حسرت در دل تهران‌وعشق‌آبادها از فراق کربلا دیگر چه‌غم داریم ما چون‌که در هرگوشه‌ی ایران حرم داریم ما با همان شوقی که از آغاز روشن مانده است در دل ما حسرت پرواز روشن مانده است " آمدم ای شاه" شد شیرین‌ترین آوای ما تا قیامت شور این آواز روشن مانده است ناامید از جا گرفتن در دل او نیستیم کورسوی کوچک ابراز روشن مانده است فاصله بسیار نزدیک است در دل‌ها به‌هم این معانی نزد اهل راز روشن مانده است کارهای غیر ممکن نیز ممکن می‌شوند پس در اینجا معنی اعجاز روشن مانده است سایه‌ی موسی‌بن‌جعفر بر سر ایران ماست نوری از این خانه در شیراز روشن مانده است بازهم امشب شب این‌شهر بی‌خورشید نیست چل‌چراغ گنبد او باز روشن مانده است در طواف است و مسیرش را نخواهد کرد گم دل کبوتروار بین مشهد و شیراز و قم در کنار خوب‌ها گمراه می‌آيد حرم با تمام زائرانش راه می‌آید حرم هیچ‌فرقی نیست بین زائرانش، چون‌که هم بنده می‌آید حرم، هم شاه می‌آید حرم لحظه‌ای خالی نمی‌ماند اگر دقت کنیم روزها خورشيد و شب‌ها ماه می‌آيد حرم رتبه‌ها برعکس دنیا می‌دهد اینجا جواب کوه از شوق تو مثل کاه می‌آید حرم گرچه در ظاهر بدی قصد زيارت کرده است در حقيقت عارف بالله می‌آيد حرم هرکه می‌خواهد ببیند قطعه‌ای از عرش را راه خود را می‌کند کوتاه؛ می‌آيد حرم خوش‌به‌حال هرکسی که ساکن شهر قم است گاه می‌آيد حرم، بی‌گاه می‌آيد حرم.... ملجأ هر آشنا، غم‌خوار هر بیگانه‌اند سیزده معصوم در این‌خانه صاحب‌خانه‌اند هیچ‌کس از این‌حرم با دست‌خالی برنگشت از جوار لطف او هرگز محالی برنگشت این حرم آرامش محض است و از آغوش او هرکسی برگشت، با آشفته‌حالی برنگشت اولین باری که اینجا آمدم، عاشق شدم از کنار او دلم در خردسالی برنگشت پیش‌ از این‌ها قم کویر شوره‌زار خشک بود بعد او اما به خاکش خشکسالی برنگشت این حرم خاصیتش علامه‌پروربودن است طالب علم از حریمش بی‌تعالی برنگشت این چه رازی شد که جز با نیت او مرعشی از کنار مرقد مولی‌الموالی برنگشت گرچه ما همسایه‌ی خوبی برایش نیستیم روی او یک‌لحظه هم از این اهالی برنگشت ناگهان دل را به سمت‌وسوی دیگر می‌کشم با نسیمی از حرم تا جمکران پر می‌کشم وقت وصف تو زبانم در دهان می‌ایستد در بیان آن معانی از بیان می‌ایستد صاحب‌العصری و می‌چرخد زمان با اذن تو هر زمان یاد تو می‌افتم، زمان می‌ایستد هم‌نشین درد‌دل‌های زیادش می‌شوی زائرت هر گوشه‌ای از جمکران می‌ایستد بی خبر از وسعت لطف‌وبزرگی‌های توست هرکسی چشم‌انتظار دیگران می‌ایستد از خدا امر ظهورت را تقاضا می‌کند هر زمان دستی به‌سمت آسمان می‌ایستد روح با شوق تو برمی‌خیزد از جسم جهان جسم اگر روزی تو را حس کرد، جان می‌ایستد آن‌زمان‌که می‌رسد بانگ "اناالمهدی" به‌گوش کعبه برمی‌خیزد از جا و اذان می‌ایستد. عمر داغ دوری از تو رو به پایان می‌شود عاقبت یک‌روز این آتش گلستان می‌شود
؛ هر چه‌قدر که درد بی دوا داریم دلای اسیر و مبتلا داریم یادمون نمیره تویِ سختیا آقایی مثلِ امام رضا داریم پیش هر غریبه زانو نزدیم ما به هر بی‌آبرو رو نزدیم هر جایی گره به کارمون نشست رو به‌جز ضامن آهو نزدیم به‌جز این خونه که امید همه‌ست دلِ ما به هر کسی رو زد، نشد قربونش برم که از صحن و سراش کسی با دستای خالی رد نشد قربون کبوترای حَرَمش قربون این‌همه لطف و کَرَمش الهی تا زنده‌ایم از سرمون کم‌نشه سایه‌ی لطفِ عَلَمش * چی میشه برای ما دعا کنی مارو جزءِ عاشقات صدا کنی چی می‌شه مثلِ ضریح با صفات دلِ سنگ ما رو هم طلا کنی توی تاریکی نمی‌لرزه تنم با تو سر شدن روزای روشنم دم آخر آقا چشم به راهتم قول دادی سه جا بیای به دیدنم
چه فرقی می‌کند زائر، مسافر یا مجاور بود دلم در محضر تو هرشب‌ و هر روز حاضر بود اگر قصد سفر داری چه جایی بهتر از مشهد؟ اگر مقصد حرم باشد که باید هم مهاجر بود از آن وقتی‌ که یادم هست وقت بردن نامت به‌پیش چشم‌هایم گنبد و گلدسته ظاهر بود دهانم از کرامات تو وامانده‌ست‌، پیش از آن زبانم در بیان مهربانیِ تو قاصر بود همیشه وقت برگشت از حرم تا خانه‌ام گفتم که بد بودم ولی بر روی من عنوانِ زائر بود * چگونه می‌شود از دورها نزدیک تو آمد؟ تورا فهمید و بعد از سال‌ها باتو معاصر بود
ببار ای روح باران بر بیابانی که من دارم بتاب ای ماه، در شام غریبانی که من دارم در این قحطی عشق و سردی لبخندها گاهی بگیر ای مهربان دستانِ لرزانی که من دارم به سویت آمدم با غصه‌هایی تازه، می‌دانم_ که آگاهی تو از اندوهِ پنهانی که من دارم به جز تو ای امید مردم درمانده‌ی عالم که درمان می‌کند درد فراوانی که من دارم برایت بازگو کردم دلم را چون یقین دارم تو تسکین می‌دهی قلب پریشانی که من دارم چراغ گریه را برداشتم در صحن آزادی که شاید بگذرد یوسف به زندانی که من دارم جواب التماسم را بده، ای ضامن آهو ببین در اشک‌ها قلب هراسانی که من دارم دلم مثل کبوتر می‌پرد در صحن‌ها، آری به کاخ آسمان می‌ارزد ایوانی که من دارم جهان هرگز نمی‌بیند شکستِ شیعیانش را همیشه رأیتش بالاست سلطانی که من دارم امین الله می‌خوانم به چشم خیس و می‌گویم امانت پیش تو ای شاه، ایمانی که من دارم
جایی که می‌گیرند دست ناتوان را پیر زمین افتاده دارد آسمان را تطهیر شد هرکس که وا شد پایش اینجا دیدند مردم حکمت آب روان را سگ‌های اطراف حرم را می‌پذیرند تحویل می‌گیرند وقتی آهوان را یکبار می‌آیم، سه دفعه او می‌آید یعنی که تضمین می‌دهد سود کلان را من از رفاقت با کریمان سود بردم هر موقعی رفتم خراسان، سود بردم صدشکر برگ دعوتم داده همیشه پیش همه حیثیت‌اَم داده همیشه حج فقیران آمدم دارا شدم من محتاج بودم ثروتم داده همیشه مستانه گشتم صحن‌ها را فیض بردم جنت به جنت نعمتم داده همیشه طعم غذای حضرتی مانده به کامم آقا دراین صف نوبتم داده همیشه من پای این سفره غذا را دوست دارم تَه مانده‌ی لطف رضا را دوست دارم سلمانیِ شهرش سلیمان شد در آخر از یُمن او قبرش گلستان شد در آخر خیلی فلج آمد به اینجا راه افتاد خیلی مریض آمد که درمان شد در آخر یکبار آمد در حرم، یک‌بار رو زد بی خانمانِ طوس سلطان شد در آخر وقتی که در پای ضریحش گریه کردیم جان دادن ما نیز آسان شد در آخر گفته می‌آید در کنار ما سه دفعه چه عزتی داده به ما آقا سه دفعه داریم کل خیرها را در کنارت دیدیم ما عرش خدا را در کنارت باید که دور تو قیامت باشد این‌قدر وقتی نشاندی هر گدا را در کنارت خیر از دو دنیایش ببیند حق زینب هرکس که آورده‌ست ما را در کنارت حس می‌کنم پیش رضا، پیش حسینم حس می‌کنم کرببلا را در کنارت گفتم حسین و تا به اینجا آمدم من از کربلایی‌های راه مشهدم من ** ای روضه‌خوان با دیده‌ی تَر روضه خواندی هرخطبه ای گفتی در آخر روضه خواندی ابن الشبیب آمد به پابوست، برایش از غربت اربابِ بی سر روضه خواندی گفتی از آن سرنیزه‌هایی که رسیدند گفتی ازآن صدپاره‌پیکر روضه خواندی از خیمه‌هایی که پُر از نامحرمان شد با ماجرای قحطِ معجر روضه خواندی گفتی نمازش را نشسته خواند عمه در گوشه‌ی گودال تنها ماند عمه
نام مارا نوشته‌اند "غلام"، نام فامیلِمانْ "امام رضا" به دل ماست روحْ "امام حسین"، به تن ماست جانْ "امام‌ رضا" مادرم جای شعر لالایی، همه شب از کرامتت می‌گفت پدرم زیر گوش من خوانده، لابه لای اذانْ امام رضا کودکی‌های من کنار تو بود، بین این صحن‌ها بزرگ شدم سال‌ها با کبوتران حرم، خورده‌ام آب و نانْ امام رضا کودکی‌ام چقدر زود گذشت، دل من تنگ شد برای خودم من حسابی عوض شدم اما، تو همانی همانْ امام رضا حرم تو همیشه غوغا بود، آخرین خانه‌ی امید همه هفتمین قبله‌گاه زائرها، هشتمین آسمانْ امام رضا بین آغوشِ صحن‌ها بودند، زائرانی که گریه می‌کردند دختری لال، ناله زد بینِ، اشک و لکنت زبانْ امام رضا مادرش بین صحن‌ها افتاد، پدرش گریه کرد و داد کشید یا امام رئوف ممنونم، حضرت مهربانْ امام رضا پیرمردی که اهل باران بود، چشمه‌ای داشت بین چشمانش با نوای کریمخانی خواند، خادم روضه‌خوانْ امام رضا من که روی سیاه آوردم، کوله‌بار گناه آوردم به تو آقا پناه آوردم، بده برگِ امانْ امام رضا
با خود چمدانی از گناه آوردم همراه خودم روی سیاه آوردم اینجا نمی‌آمدم کجا می‌رفتم؟ از دست خودم به تو پناه آوردم
نام مارا نوشته‌اند "غلام"، نام فامیلِمانْ "امام رضا" به دل ماست روحْ "امام حسین"، به تن ماست جانْ "امام‌ رضا" مادرم جای شعر لالایی، همه شب از کرامتت می‌گفت پدرم زیر گوش من خوانده، لابه لای اذانْ امام رضا کودکی‌های من کنار تو بود، بین این صحن‌ها بزرگ شدم سال‌ها با کبوتران حرم، خورده‌ام آب و نانْ امام رضا کودکی‌ام چقدر زود گذشت، دل من تنگ شد برای خودم من حسابی عوض شدم اما، تو همانی همانْ امام رضا حرم تو همیشه غوغا بود، آخرین خانه‌ی امید همه هفتمین قبله‌گاه زائرها، هشتمین آسمانْ امام رضا بین آغوشِ صحن‌ها بودند، زائرانی که گریه می‌کردند دختری لال، ناله زد بینِ، اشک و لکنت زبانْ امام رضا مادرش بین صحن‌ها افتاد، پدرش گریه کرد و داد کشید یا امام رئوف ممنونم، حضرت مهربانْ امام رضا پیرمردی که اهل باران بود، چشمه‌ای داشت بین چشمانش با نوای کریمخانی خواند، خادم روضه‌خوانْ امام رضا من که روی سیاه آوردم، کوله‌بار گناه آوردم به تو آقا پناه آوردم، بده برگِ امانْ امام رضا
تا بر حریم امن حرم پا گذاشتم انگار سر به دامن دریا گذاشتم موج عطوفت تو رسید و مرا گرفت اندوه را به عشق تو، تنها گذاشتم بغضی که شوق داشت کنار تو بشکند آنجا به حال خوب خودش واگذاشتم پایینِ نامه‌ای که سپردم به خادمان یک جا برای "باشد" و "امضا" گذاشتم... یک کُنج دِنج، زیر قدم‌های زائران دل را گره زدم به تو و جا گذاشتم....
؛ ؛ خدا روز ازل ما را به عشقت آشنا کرده چه عشقی که مرا از قید این عالم رها کرده نه اربابم، نه سلطانم، خدا را شکر می‌گویم که ما را در حریم حضرت سلطان، گدا کرده عزیز هر دو عالم شد، به بزم عشق مَحرم شد کسی که رو به درگاهِ علی موسی الرضا کرده نگاهش رحمت و رأفت، وجودش پاکی و عصمت خدا در " اِنَّمایش " حق مطلب را ادا کرده همه در حسرت جنت، خدا هم از سَرِ رحمت دری را از حرم سوی بهشت خویش وا کرده ولی جنت نمی‌آید به چشم زائرت وقتی... ...شبی را در کنار تو سحر کرده، صفا کرده خجالت می کشم وقتی که می‌آیم حضور تو ترحم کن به این بنده که سر تا پا خطا کرده به سقاخانه‌ات بردم پناه از درد و بیماری چه سقاخانه‌ای که درد عالم را دوا کرده همه آیینه‌ها لبیک می‌گویند آن کس را که یکبار از صمیم دل تو را خوانده صدا کرده قسم بر خطّه‌ی طوست، قسم بر شوق پابوست زیارت‌های مخصوصت، دلم را مبتلا کرده دلا بنگر افاضاتش، ببین بحرِ کراماتش ببین نور ضریحش بی خدا را با خدا کرده معطل کردن سائل به پشت در مرامش نیست به هر کس آمده در این حرم فوراً عطا کرده نمی‌گوید گنهکاری، نمی‌گوید خطا داری فقط آغوش بگشوده، محبت‌ها به ما کرده نرفته از حرم بیرون، کسی مأیوس یا محزون حوائج را به لطف و رحمتش یک‌یک روا کرده تشرف در حرم با اختیار خویش ممکن نیست یقین دارم که زهرا مادرش ما را دعا کرده قیامت هست پشت پنجره فولاد، یعنی که خدا قبل از قیامت شور محشر را به پا کرده چه سِرّی هست در پایین پایش هر که می‌آید تمنای زیارت از نجف تا کربلا کرده ** صفا در قلب این صحن و،  بساط روضه هم پهن و دو چشمم اشک می‌بارد، هوای نینوا کرده قسم بر نور عین تو، به فَابکِ لِلحسینِ تو تو می‌دانی که عاشورا به قلب ما چه‌ها کرده قسم بر پلک مجروحت، قسم بر جدّ مذبوحت... چه کس با یک غریبِ بی دفاع اینگونه تا کرده؟ برو در قتلگاه ای دل، ببین آن بی حیا قاتل چگونه نیزه‌ها را در دل گودال جا کرده؟ تو را گیرم که دشمن کشت با لب‌های عطشانت تنت را بی کفن روی زمین، عریان چرا کرده؟ صدای مادرت پیچیده در عالم که می‌گوید: بمیرم...بی کفن، جا در میان بوریا کرده بُنَیَّ روی دامان خودم بودی، خودم دیدم چگونه قاتلت با خنجرش سر را جدا کرده
هرچند که مسکین و تهی‌دستم من از سُکر سلام بر شما مستم من گویند سلام مستحب است، آری مشتاق جواب واجبش هستم من استاد
آرام گشته هر کس شد بی قرارِ این در شأن بهشت دارد گرد و غبارِ این در خورشید سر برآرد هر صبح از حریمش گردد مدار عالم هم بر مدارِ این در خاکش دواست اینجا، دارالشفاست اینجا درمان و درد باشد در اختیارِ این در موسی نشسته اینجا، عیسی نشسته اینجا دیدیم انبیا را حتی کنارِ این در دنیا نبود و بودیم ما بنده ی مرامش خاکی نبود و بودیم ما خاکسارِ این در انگور بعدِ ما بود، میخانه بعدِ ما بود تاکی نبود و بودیم ما مِی گُسارِ این در