eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
دل رمیده ی من را ببین و احیا کن بیا و گوشه چشمی به حال رسوا کن قبول کن ز ره مرحمت کم من را دوماه نوکریم را بیا و امضا کن
زخمی که دارد بر جگر را مرهمی نیست احضار اجباری شدن درد کمی نیست با پاره ی جان رسول الله بد کرد مامون رضا را باطنا نفی بلد کرد بابا ندارد طاقت دوری فرزند آقایمان را از جوادش دور کردند قسمت نشد با چشم سر بابا ببیند در رخت دامادی جوادش را ببیند دور از وطن حالا غریب افتاده در طوس در چنگ شمری نانجیب افتاده در طوس چشمی به در دارد نگاهی سمت جاده دلواپس و دلتنگ روی خانواده جز روضه ی گودال روی لب ندارد این هم حسینی که دگر زینب ندارد از بی کسی او دل زهرا بگیرد باید غلامی دست آقا را بگیرد از بین حجره جمع کرده فرش ها را دارد به خاطر ماجرای کربلا را با نام و یاد کربلا بر خود بپیچد از درد روی خاک ها بر خود بپیچد با ناله مادر را صدا زد مثل جدش در بین حجره دست و پا زد مثل جدش وقتی شبیه جد خود خدالتریب است یعنی غریب بن غریب بن غریب است از مرو تا مروه برایش گریه کردند مردم برای روضه هایش گریه کردند از بخت بد حالی شبیه محتضر داشت اما سر او را جواد از خاک برداشت سم را نمی دانم چه ها با آن بدن کرد اما جواد اهل بیت او را کفن کرد اهل سناباد آب غسلش را می آورد محض رضای حضرت زهرا می آورد مهریه ی زن های نوغان خرج او شد تابوتش از باران گل خوش عطر و بو شد جدش ولی با ضربه ی پا پشت و رو شد سرنیزه ای بر پهلوی جدش فرو شد ای وای از جدش که زیر دست و پا رفت تا کوفه خون تازه ای با نعل ها رفت
چگونه دل بکَنَم از لباس ماتم تو چه گریه ها که نکردم دو ماه در غم تو نه ما فقط ...همه ی کائنات سینه زدند در این دوماه شب و روز پای پرچم تو در این دو ماه چه دلها که از غمت لرزید چه مُرده ها که مسیحا شدند با دم تو چه روضه ها که شنیدیم و زنده ایم هنوز.. چگونه جان نسپردیم در محرم تو □ هنوز خون تو در قتلگاه می جوشد... چه کرده با دل عشاق جسم دَرهَم تو دوباره ماه غم تو تمام شد اما چگونه دل بکنم از لباس ماتم تو
وداع حال ما با تو تا که بهتر شد.. خبر آمد که روز آخر شد این دوماهه چقدر خوش بودیم.. زود این روزهای خوش سر شد من دلم باز گریه میخواهد کم برای تو دیده ام تر شد پیرهن مشکی مرا بردار این لباس آبروی نوکر شد از شب اول محرم بود.. حال من حال و روز دیگر شد نفسم زیر خیمه ذکر شد و.. اشک من زیر خیمه کوثر شد گفتم از غصه ی تو جان بدهم... حیف جور دگر مقدّر شد خوب و بد دیده ای حلالم کن! عفو کن خاطرت مکدر شد کربلا رفتنم که جور نشد یک دعا کن تو،شاید آخر شد
. در طوس جلال کبریا می‌بینم بی‌پرده تجلی خدا می‌بینم در کفش‌کَنِ حریم پور موسی موسی کلیم با عصا می بینم
دلا! بکوش که گرم سرودنش باشیم خوشا که شاعر چشمان روشنش باشیم! در آستین خراسان، شکفته خورشیدی است بیا که ذرّه‌صفت، دست و دامنش باشیم خوش است، صبح‌دمی با کلید کوچک اشک به پشتِ پنجره‌ی رو به گلشنش باشیم حریم زاده‌ی موسی و رشک طور این جاست بیا به سایه‌ی وادیّ ایمنش باشیم امین حق که به مأمون، امان دهد، این است بیا من و تو هم _  ای دل! _ به مأمنش باشیم اگر نشد که چو آهو به محضرش برسیم کبوترانه بیا گِرد مدفنش باشیم اگر نشد که گل دوستی بیفشانیم بیا که خار به چشمان دشمنش باشیم بیا به پهلوی «این» پاره‌ی تن لولاک به یاد پهلوی «آن» پاره‌ی تنش باشیم
چنان که میبرد عطش،ز طفل تشنه تاب را ندیدن ضریح تو ز من گرفته خواب را نمیرسد شمیم تو به دشمنت وگرنه او به کعبه پیش عطر تو،نمیزند گلاب را دو پادشاه و یک زمین؟به این نگاه حق بده که در کنار گنبدت نبیند آفتاب را غنیمتیست بودنت برای سرزمینمان نگین به ارزش خودش بها دهد رکاب را بهشت در ورودی حریم تو نشسته است بیا و لحظه ای ببر ز چشم ها حجاب را چه خواهم از نگاه تو،کنار بارگاه تو تویی که قبل هر سوال داده ای جواب را هزار غصه هست و من به امر"فابک للحسین" برای گریه های خود بهانه کردم"آب"را نوشتم آب سوختم،شبیه قلب مادری که دیده است هر قدم برابرش سراب را نوشتم آب آه آب،امید میشود عذاب که ذره ذره آب کرده قامت رباب را به جنگ کفر میرود حسین معجزه به دست پیمبرانه میرسد که رو کند کتاب را و تیرهای حرمله چرا هدر نمیرود؟ بگو به باد لا اقل که کم کند شتاب را دو گام سمت لشگر و دو گام سمت خیمه ها تحیر اینچنین به او رسانده اضطراب را رباب بود و سلسله،حرامیان و هلهله و شعر لال میشود،که مجلس شراب را..... . . . بساط روضه جمع شد،شفا گرفت کودکی و مادری که آمده است وا کند طناب را....
نشست روی زمین و بلند شد شاید که مرهمی به جگر پاره‌ها زند که نشد کنار فاطمه پنجاه مرتبه اُفتاد نشست ناله‌ی یا مرتضی زند که نشد بلند شد که بگوید جواد، جانش رفت نشست مادرِ خود را صدا زند که نشد حرارت جگرش دادِ او درآورده چقدر خواست که داد از جفا زند که نشد به حجره بود نبیند جواد حالت او که آخرین نفسش را رضا زند که نشد گرفته بود اباصلت شانه‌اش، می‌خواست نفس نفس به غم کربلا زند که نشد به گریه گفت که یابن‌شبیب، عمه‌ی ما دوید جد مرا تا صدا زند که نشد شلوغ بود و حرامی و چکمه  یابن شبیب حسین خواست که حرف از خدا زند که نشد شلوغ بود و حرامی و عمه‌ام آمد که ناله بر بدنی نخ‌نما زند که نشد همین‌که دید گلو را نمی‌برد، آن تیغ دوید بوسه به او از قفا زند که نشد در ازدحامِ قبائل به گِرد او ، پیری رسید تا که به نذرش عصا زند که نشد  سنان دوباره به دنبال جای سالم بود که نیزه را به تنِ جد ما زند که نشد حسین خواست کمی هم نفس کشد، نگذاشت حسین خواست کمی دست و پا زند که نشد...
کبوتری شده ام پر زنم به بامِ رضا من و عنایت و لطف عَلَی الدوامِ رضا سلام می دهد اول رضا به زوارش جواب می رسد از ما به هر سلامِ رضا ندیده است کسی دست احتیاج مرا همیشه داشت هوای مرا امام رضا غذای حضرتی اش آرزوی حاتم بود رسیده است همیشه به ما طعامِ رضا غلام کوی رضایم جهان غلام من است خوشا کسی که شده نام او غلام رضا طبیب، نسخه ی من را نوشت و من دیدم: "برو به مشهد و رو کن به التیام رضا" چکید قطره ی اشکی ز صحن چشمانم که برد ذهن مرا سمت این کلام رضا: برای گریه فقط فابک للحسینِ شهید رسیده است به ما اینچنین پیام رضا
قطره بودم در حریم قدسی ات دریا شدم ذره بودم با نگاهت آسمان آرا شدم زندگی می برد سمت تیرگی هایش مرا دیده گرداندی به من در روشنی پیدا شدم سنگی از جنس عدم بودم شبی کنج رواق توبه کردم از خودم  آیینه ای زیبا شدم در جدالِ سختِ بین بندگی و برده گی دست پیش آوردی و از خواب غفلت پا شدم من نمی دانم کجا بودم!؟ چه می کردم!؟ فقط اینقدر می دانم از لطف شما آقا شدم باز بود ابواب تو هر جا که درها بسته بود گرم بود آغوش تو هر لحظه ای تنها شدم نور تو دست مرا در عین گمراهی گرفت پا به پا آورد تا در روضه ها معنا  شدم روضه گفتم ناله ی «یابن شبیب »آمد به گوش باز دلخون از غم دردانه ی زهرا شدم
نشسته ام وسط روضه ، چشم تر برسد برای رفتنِ تا عرش ، بال و پر برسد عروجِ روح به معراجِ عشق ممکن نیست مگر دو قطره‌ی اشکی دمِ سحر برسد من از فراق تو دلسرد می شوم گاهی از اینکه قبلِ وصالِ تو مرگ ، سر برسد عزیز فاطمه! از دور‌ی‌ات مریض شدم خدا کند که دوایَت به محتضر برسد دو ماه گریه برای ظهور تو کم بود... وگرنه یارِ سفر کرده این صَفَر برسد چِقَدر ضَجّه زدی پای بی کسیِ خودت ندیده ایم به داد تو..،یک‌نفر برسد! گدای‌ِ خانه‌ٔ تو‌ بودن آرزوی من است فقط اجازه بده سائلت به در برسد چه می شود که مرا هم بغل کنی یکبار... پسر به لذّتِ بوسیدنِ پدر برسد تو را به حقِّ رضا یا رضای ما..،برگرد بیا که زود به سلطان هم این خبر برسد . . نفس کشیدنِ آسان چِقَدر سخت شود اگر که قطره ای از زهر تا جگر برسد غریبِ مشهدِ ما روی خاک‌ها جان داد بدون آنکه به جسمش کمی ضرر برسد فدای خون گلویی که مثل جو شده بود حسین ، زیر سم اسب زیر و رو شده بود
از بس به خاکِ بی کسی‌اش پا کشیده‌است سر را به رویِ دامن زهرا کشیده‌است در را بیا ببند اباصلت ، نشنوند دادی که مادر از غم آقا کشیده‌است انگورِ زهر‌دار چه کرده است ، واضح است آتش تمامیِ جگرش را کشیده‌است آه ای جوادِ شهر کمی زودتر بیا کارش  خدای من به تقلا کشیده‌است خواهر ندارد اینکه چنین می‌زند نفَس خود را به حُجره‌اش تک و تنها کشیده‌است معصومه خوب شد که ندیده‌است حالِ او این دست و پا زدن به درازا کشیده‌است این گوشه قتلگاه حسین است ، نه رضا از سینه بس‌که  وای حُسینا کشیده‌است زینب اگرچه بود   ولی کاشکی نبود گودال هست و کار به دعوا کشیده‌است سهمش میانِ اینهمه غم ، تازیانه است سهمش میان غارت و بلوا کشیده‌است نگذاشت تا حسین بگوید برو حرم... بی غیرتی که روی لبش پا کشیده‌است دَرهَم شده‌است خونِ دو دستش به خونِ او از بسکه تیغ از تَنِ آقا کشیده است....
بازهم حرف فراق است جدایی سخت است شب آخر شده، ای کاش بیایی، سخت است بند اگر بند تو و گردن اگر گردن من آری آری که از این بند، رهایی سخت است من دو ماه است که سینه زده‌ام در زده‌ام وای اگر در به روی من نگشایی سخت است پدر سینه زنان بی تو یتیمیم همه اینکه باشی و ندانیم کجایی سخت است به همین طاول جامانده ز مشایه قسم گر ز دست تو نگیریم دوایی سخت است سخت دلتنگ هوای حرم سلطانم دوری نوکر از ایوان طلایی سخت است تو بگو جان جوادش نظری اندازد هر کجا جز در این خانه گدایی سخت است
گرفته است دلم مثل آسمان امشب دوباره حرف فراق است در میان امشب به پای ثانیه ها چنگ می زنم اما چرا نمی گذرد کندتر زمان امشب فدای سینه زن خسته ای که بعد دو ماه گرفته کنج حسینیه آشیان امشب یکی برای خود آرام روضه می خواند زبان گرفته یکی هم "حسین جان" امشب مدینه، کرب و بلا، سامرا، نجف، مشهد کجاست صاحب عزا صاحب الزمان امشب بیا بخاطر این اشک، این لباس سیاه دمی کنار عزادارها بمان امشب نخواهم اجر، ولی از تو خواهشی دارم بیا به مجلس ما روضه ای بخوان امشب پس از دو ماه چه اجریست بهتر از اینکه در آستان رضاییم میهمان امشب چه سفره ای شود آن سفره ای که جمع شود به دست بخشش آقای مهربان امشب
دعای عاصیان را حق اجابت میکند اینجا وفور استجابتها قیامت میکند اینجا به دارالرحمتش بی شک نه می‌لافد نه می‌بافد اگر که مست هم دعوی عصمت میکند اینجا به شوق سجده بر درگاه او نادیده میدانم که شیطان نیز ابراز ندامت میکند اینجا علیرغم همه شاهان که باج از خلق میگیرند رعیت درد را با شاه قسمت میکند اینجا دل سخت و سیاهم آب گردیده است و حیرانم چگونه سنگ صحنش استقامت میکند اینجا دم باب الجوادش تا قسم دادم یقینم شد که گرگی را چنان آهو ضمانت میکند اینجا
گریه‌کُن ها همه از داغ رضا گریه کنید شده مسموم ولی نعمت ما گریه کنید پاره قلب پیمبر جگرش پاره شده به جگر سوخته زهر جفا گریه کنید خواهرش نیست که بر بی کسی‌اش گریه کند جای معصومه مظلومه شما گریه کنید گل بیارید و به همراه زنان نوغان به غریبی غریب الغربا گریه کنید یاد آن لحظه که آن نور دل آل عبا آمد اما به سرش داشت عبا گریه کنید دو قدم رفته نرفته به زمین می افتاد سخت شد کارِ معین الضعفا گریه کنید نا ندارد که سر از روی زمین بردارد دستگیر همه افتاد زپا گریه کنید پسرش آمد و برداشت سرش را از خاک بعد از این بر غم شاه شهدا گریه کنید پسرش آمد و سیراب از این دنیا رفت همه بر تشنه لب کرببلا گریه کنید بهر آن کشته لب تشنه که آبش دادند با سرِ نیزه و شمشیر و عصا گریه کنید باغریب الغربا بهر غریب گودال که بریدند سرش را زقفا گریه کند
دوباره میزنم از دل صدا امام رضا بیا برای خودت کن مرا امام رضا چه دارم از همه دنیا به جز همین یک دل دلی که هست به نام شما امام رضا هوای نفس گرفته مرا، گرفتارم مرا ز دست خودم کن رها امام رضا خدا کند دم آخر به داد من برسی که گفته‌ام همه دم هرکجا امام رضا به دست هیچکسی رو نمیزنم بس که گرفته دست مرا بارها امام رضا تورا که داشته باشم همیشه دارایم هزار شکر که دارم تورا امام رضا چقدر حاجت ناگفته را روا کردی الا اجابت هرچه دعا امام رضا چنین که فکر یتیم و اسیر و مسکینی پس السلام علی هل اتی امام رضا چقدر پیش تو وقت زیارتت گفتم زمان مرگ تو پیشم بیا امام رضا غریب‌های دو عالم چقدر دل گرم اند که هست با دلشان آشنا امام رضا مرا اگر به حرم هم نیاوری عشق است که راضیم به رضای تو یا امام رضا کنار پنجره فولاد تازه فهمیدم که هست بانی کرببلا امام رضا دلم گرفته، دلم باز روضه میخواهد گرفته از غم تو دل عزا امام رضا نوشته‌اند که پنجاه مرتبه افتاد به درد زهر که شد مبتلا امام رضا برای اینکه کسی با خبر از او نشود کشید روی سر خود عبا امام رضا ولی نیامده جایی به او سنان زده‌اند ندید ضربه‌ی سر نیزه را امام رضا سرش جدا نشد از تن، تنش کشیده نشد نخورد نیزه و سنگ و عصا امام رضا
عبا به روی سر خود کشید و هِی اُفتاد همینکه زهر جگر را درید و  هِی اُفتاد سرِ مبارک و چشمان تار و سنگِ مسیر میانِ راه زمین را ندید و هِی اُفتاد چه کرده با جگرش زهر  مادرش می‌دید چگونه تا درِ حجره رسید و هِی اُفتاد گرفته بود اباصلت  از بغلهایش نشست و پاشُد و آهی کشید و هِی اُفتاد برای زهر نه در کوچه یادِ مادر بود صدای ناله‌ی زهرا شنید و هِی اُفتاد گذاشت دست به در ، میخِ شعله‌ور را دید گذاشت دست به پهلو خمید و هِی اُفتاد رضا نبود حسن بود و پاره‌های جگر  به خاک ، خون زِ لبانش چکید هِی اُفتاد به یادِ روضه‌ی یابن الشبیب و یادِ سر و لباس کهنه و آنکه برید و ... هِی اُفتاد زِ خیمه تا به بلندی ، زِ تل سویِ گودال چقدر عمه‌ی ما هِی دوید و هِی اُفتاد نکرد رحم حرامی به طفلِ بی بابا که پابرهنه دوید و بُرید و هِی اُفتاد به من دهید که سر را برایتان ببَرم شما که هِی نوکِ نیزه  زدید و هِی اُفتاد
خدای مهربانی‌هاست سلطانی که من دارم فدای مهر بسیارش دل و جانی که من دارم کنارش ذره‌ی ناچیز، چون خورشید می‌تابد ندارد هیچ موری این سلیمانی که من دارم نمک پرورده‌ی دریای جودش بوده‌ام عمری پُر است از شور احسانش، نمکدانی که من دارم همیشه رو به گنبد با خدای خود سخن گفتم همیشه در حرم محکم شد ایمانی که من دارم نسیم رحمتش، بار گناه از دوش بردارد به آهی کاه گردد، کوه عصیانی که من دارم به لطف گندمی که داده‌ام دست کبوترها دگر خالی نمانَد سفره‌ی نانی که من دارم چه فرقی می‌کند آهو، کبوتر یا که سگ باشم که او بی اعتنا باشد به عنوانی که من دارم به وقت مرگ می‌آید به بالینم؛ یقین دارم شروع وعده‌های اوست پایانی که من دارم...
. زنگ نقاره ی تو باز پریشان شده است یک مسیحی وسط صحن مسلمان شده است خلق در فکر طوافند بگو سرش چیست دور تا دور حریمت پر میدان شده است! با وضو بوسه بر این در زده زائر، به نظر درِ چوبی حرم مصحفِ قرآن شده است ای که ایمان همه بی تو به مویی بند است مرد سلمانی از انفاس تو سلمان شده است میرسد کار گدای تو به آنجایی که همه ی شهر بفهمند سلیمان شده است اسم تو گرچه بنا شد که بگویند رضاست تو علی هستی و مشهد نجف اشرف ماست زائرت حضرت موسا و حریمت طور است آسمان، صحن تو و خادم صحنت نور است گاهی آنقدر شلوغ است رواقت که دگر کفشداری تو از دادن جا معذور است مطمئن است شفا میدهی اش نابینا گره ای هم که زده دور مشبک کور است دانه پاشیدم و دیدم که محلم نگذاشت کفتر صحن تو حق دارد اگر مغرور است! از قدمگاه کمی گرد و غبار آوردم خاک پاهای تو سوغاتی نیشابور است من همان سائل انگشتری هر روزه تو علی هستی و در نجفت فیروزه دل زوار تو از شور و شعف پر شده است صحن در صحن تو از عطر نجف پر شده است اشک در صحن تو باران شدنش علت داشت آهوی گمشده حیران شدنش علت داشت از ضریح تو فقط خیر و کرم میریزد سائل هر شبه سلطان شدنش علت داشت اثر جذبه ی ایوان تو بود آقا جان راهب دیر مسلمان شدنش علت داشت پشت این پنجره فولاد شفا ریخته است درد در صحن تو درمان شدنش علت داشت کوری آمد وسط صحن تو، بینا برگشت فلجی از حرمت روی دوتا پا برگشت یک نفر شیعه شد از دین مسیحا برگشت مرده در صحن گهرشاد به دنیا برگشت تا دم صحن تو برداشت قدم گفت رضا لال یکمرتبه در بین حرم گفت: جان به قربان تو و معجزه های حرمت من نفس میکشم...اما به هوای حرمت خادمت خسته شد و چوب پرش رفت از دست یکنفر باز گمان کرده ضریحت قبله ست صد و ده بار علی گفته ام اطراف حرم باز هم نام علی شعر مرا ریخت بهم ای که اسمت علی و رسمت نور تو سلیمان و ما قبیله ی مور مورم و تحفه ی من است سطور ای زبانم به ذکر تو مامور مستم آنسان که از لبت انگور بسکه در جلوه اند و غرق حضور قم و شیراز، مشهدند از دور ای قدمگاه روشنت چون طور از همان روز، از زمان عبور پای در سلسله ست نیشابور می نشیند الی الصباح معاد نه فلک پای پنجره فولاد آنچه باب است بین مسکین ها چیست جز آمدن به باب جواد خیرهای کثیر را عشق است کرم کم نظیر را عشق است طول صحن غدیر را عشق است سنگفرش مسیر را عشق است زائر سر به زیر را عشق است پیش سلطان اسیر را عشق است اینهمه مستجیر را عشق است حال و روز فقیر را عشق است این حرم این امیر را عشق است نغمه ی یا رضا رضا عشق است مشهدت مثل کربلا عشق است کل القاب تو بجا اما اینکه اسمت علیست را عشق است حب آل علیست راه نجات بر گل روی مرتضی صلوات
به دست لطف تو معنای کم؛ "فراوان" است که درحریم تو "دارالکرم" فراوان است زبان گریه‌ی بی‌اختیار می‌گوید؛ "و یَسمَعونَ کَلامی" که غم فراوان است به کیمیای تو هر قطره می‌رسد به کمال کنار آب‌خوری جام جم فراوان است قرار شد که کنار تو بشکند تبعیض اگر که هم عرب و هم عجم فراوان است نمونه‌اند سلیمان و حاتم طائی گدا برای تو از این رقم فراوان است قسم به جان جواد تو می‌دهم گرچه برای عرض نیازم قسم فراوان است به شعر ساده‌ی من هم صله عنایت کن اگر چه دور و برت محتشم فراوان است دودست خالی و بار گناه آوردم به بارگاه تو آقا پناه آوردم... دوباره عرض‌ادب، عرض‌احترام از دور دوباره قسمت ما می‌شود؛ "سلام از دور" "سلام حضرت سلطان، مرا نمی‌طلبی؟" ببین چقدر فرستاده‌ام پیام از دور منی که دست به‌سینه گذاشتم هرصبح، سلام داده‌ام از روی پشت‌بام، از دور...! اویس نیستم، اما نسیم رحمت تو همیشه درد مرا داده التیام از دور نگاه نافذ تو آهوی خیال مرا به یک اشاره‌ی کوتاه کرده رام از دور به‌رغم فاصله، گلدسته‌های تو انداخت کبوتر دل تنگ مرا به دام از دور دلم هوایی دیدار توست از نزدیک... اگرچه لطف تو بوده‌ست مستدام از دور امید ما کرم توست یا امام رضا زیارت حرم توست یا امام رضا خوشا به حال هرآن‌کس که شد مسافر تو که جنّ و انس و ملک بوده‌اند زائر تو تمام ثروت عالم نصیب آن دل شد که مشهدی شده و آمده مجاور تو دل کبوتر صحن تو شاد خواهد شد دمی که پر بزند در حریم طاهر تو رضای توست رضای خدا امام رضا گذشته است اگر از همه به خاطر تو چقدر در دل خود با تو حرف‌ها دارد که بین قافیه‌ها گم شده‌ست شاعر تو حدیث جابر پیغمبر است مدرک ما به کافری هرآن کس که بوده کافر تو به لطف توست که ما گریه‌کن شدیم آقا هزارشکر که شد رزق ما شعائر تو اگرچه باعث خوشحالی است آمدنت ولی برای تو سخت است دوری از وطنت تو ای امام که از خاندان خود دوری غریب و خسته و تنهاترین و مهجوری جهان برای تو زندان تنگ و تاریک است به این دلیل که از خانواده‌ی نوری همین بس است برای غم تو ای آقا که در پذیرش حکم خلیفه معذوری چه صرفه‌ای‌ست در این منصب بلابهره برای تو که ولی‌عهد می‌شوی زوری؟ چقدر تهمت بی‌جا زدند نامردان ولی غمی به سلیمان نیامد از موری شهادت است فقط ارث خانواده‌ی تو تو نیز کشته‌ی زهر درون انگوری برای گریه به مظلومی حسین از تو رسیده‌است به ما روضه‌های مشهوری تو مُشرِفی به غم کربلا، تو روضه بخوان... تو روضه‌خوان حسینی، بیا تو روضه بخوان دلم گرفته از این روزگار یابن‌شبیب! ببین اسیر خزان شد بهار یابن‌شبیب! به‌هوش‌باش که "اِن کُنتَ بَاکیاً لِشَّیء" فقط برای حسینم ببار یابن‌شبیب همان که از اثر تشنگی به چشمانش شد آسمان و زمین چون غبار یابن‌شبیب همان که آب شد از آن زمان که بر نی دید که شد به نیزه سر شیرخوار یابن‌شبیب حجاب عرش خداوند بود عمه‌ی ما که شد به ناقه‌ی عریان سوار یابن‌شبیب از اهل‌بیت اسارت نرفته بود زنی علی‌الخصوص در آن گیرودار یابن‌شبیب ولی بدان پسرم انتقام می‌گیرد کشیده‌ایم اگر انتظار یابن‌شبیب به نیّت فرج عاجل امام زمان دعا کنیم برای دل امام زمان به هر نوشته‌ی دیگر مقدم است هنوز کسی‌که هرچه بگوییم از او کم است هنوز علاج هجر به‌جز صبح بودن او نیست که بزم هر شب ما طالب غم است هنوز خودش وحید و فرید و طرید خوانده شده ولی پناه و امید دوعالم است هنوز به انتقام عزیزان دین می‌آید او که روی گنبد اسلام ‌پرچم است هنوز اگرچه نیست، ولی لحظه‌لحظه با یادش بساط عاشقی ما فراهم است هنوز برای شستن درد فراق کافی نیست که روی گونه‌ی ما اشک نم‌نم است هنوز؟ خدا کند که به او مژده‌ی ربیع دهند که صبح‌وشام برایش محرم است هنوز. دعا کنیم شب هجر را سحر برسد زمان غیبت مولای ما به سر برسد
ای ناب‌ترین حسرت گل‌های معطر دلتنگ توایم آینه تشریف بیاور برگرد که از دوری تو جان به لب آمد برگرد که همسایه دردیم سراسر از منتظران تو همی عیسی و موسی از دلشدگان تو همی مریم و هاجر ماییم که بی تو همه تنها و غریبیم از هجر تو ای عشق غمی نیست فراتر درمان نشود درد زمان جز به ظهورت ای ماه تویی صاحب ما اول و آخر این جمعه هم از عمر رفیقان تو کم شد الله نگهدار تو تا جمعه دیگر
🖤😭 به پیشگاه (ع) در کویرِ خشکسالی ها، خدای جود بود او که دریا بود و دستانش همیشه رود بود کوه ها...! از چشمه ی احسان او لبریز شد همچنان اما ، خاکی ترین موجود بود دست او بخشید و چشمش، عشق را فریاد زد روز و شب بارید؛ این میخانه، نامحدود بود پله ی منبر به پایش بوسه زد در کودکی گاه در محراب، محو صورتِ بود رفت از دوش بالا و یک لبخند چید ساعتی از روز را اینگونه او خشنود بود او بود و بود و و در ، چیزی فراتر از مشهود بود از هزاران حُسن خُلقش، این یکی را قاب کن «در عمل، او بیشتر از آنچه می فرمود... بود» آه... ابراهیم شد! بت ها به دست او شکست انتخابِ این گلستان، آتش نمرود بود چادری آتش گرفت و بوی غربت پخش شد ، شمعِ شبستان و چون عود بود بعدِ زندگی سخت است... ، زندگی ست! سخت بود اما به هر زحمت که می شد بود، بود دَلوْ را انداخت تا آبی به خواهرها دهد سر به چاهِ خانه برد و گفت ، زود بود! عزمِ مسجد کرد تا آرام گیرد لحظه ای پیش چشمش کوچه اما دود بود و دود بود ریخت او در تشتِ رسوایی کمی از روضه را سال ها در انتظار جامِ زهرآلود بود
تاخیر تو بر هم زده قانون جهان را بنشانده به دلهای همه طعم خزان را تشویش و دل آشوبی و دلشوره ی دائم برده ست ز ما راحتی و تاب و توان را در شهر ، فراوانیِ تزویر و تظاهر پاشیده به هرجا تب نیرنگ و زیان را هرچند کمی خنده به لب می شکفد گاه تا کی بتوان کرد نهان، درد گران را؟ نادیدن و مشتاقی و مهجوری و حسرت دلخسته نموده ست همه پیر و جوان را یک بار ببین حال پریشان زمین را این ندبه ی هر روزه و اندوه و فغان را وقت است مسیحا نفسی چون تو بیاید تا شاد کند قلب همه عالمیان را هر هفته چو آدینه شود چشم به راهیم با آمدنت خوب کن احوال جهان را
بر روی خاک بال و پرت می کشی چرا؟! با اشک، سرمه بر نظرت می کشی چرا؟! با تو چه کرده زهر که رنگت پریده است اینقدر آه از جگرت می کشی چرا؟! بیرون زدی ز کاخ و نشستی به روی خاک پنجه به خاکِ دور و برت می کشی چرا؟! مانند بچه مرده فقط داد می زنم داری عبا به روی سرت می کشی؟! چرا؟! در هر قدم، دوبار می افتی به روی خاک تا حجره جسمِ محتضرت می کشی چرا؟! گریه نکن، مپیچ به خود، تشنه می شوی کار از دو چشمِ شعله ورت می کشی چرا؟! از حال می روی به سر و صورتت نزن عکسِ غلاف در گذرت می کشی چرا؟! تا حجره آمدی، در و دیوار روضه خواند وقتِ ورود، تیزی مسمار روضه خواند چشمت اگرچه تار ولی روی یار دید خواهر نبود محضرت اما پسر رسید قربان پلکِ زخمی ات از ماتمِ حسین بر خاک حجره باز نمِ گریه ات چکید سنگی به قصد بوسه زدن بر رُخت نخورد آمد جواد و از رُخت ای ماه بوسه چید پیراهنت دریده نشد بین گرگ ها بالاسرت عزیزِ دلت، پیرهن درید قلبت به یاد روضه ی اربابِ بی کفن... وقتِ وداع با پسرش، تند می طپید آمد حسین با سر زانو، نفس زنان وقتی علی به روی زمین داد می کشید صورت به صورت پسرش زار می زد و... با چشم خیس هلهله و خنده می شنید پاشیده بود میوه ی قلبش به زیر پا تکه به تکه چید علی را روی عبا