eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
پسر امام رضا داره ز رفتن میخونه داره جون میده ولی خدایی خیلی جوونه اومده وقت وصالش با باباش امام رضا مثل باباش میزنه ز زهر کینه دست و پا همسرش قاتلشه مونس اون درد و غمه نفسای آخرو میکشه میگه فاطمه مادرم چشم انتظارِ من شده در جنان او سوگوار من شده گوش جان را آمده یک زمزمه میرسد در حجره بوی فاطمه یوسف زهرا جواد ابن الرضا **** هرچی ناله میزنه به من یه جرعه آب بدین میسوزه سینه ی من به ناله هام جواب بدین پیش پیکر نحیفش دشمنا صف میزنن جای اینکه آب بدن میخندن و کف میزنن من بمیرم این آقا پاره ی قلب مرتضاست مگه جُرمش چی بوده که کشته ی زهر جفاست ای خدا ابن الرضا از پا فتاد حاصل عمر رضا هستم جواد با لب تشنه به یاد دلبرم یاد کام خشک شاه بی سرم یوسف زهرا جواد ابن الرضا **** تا شدم با کام عطشان در تب و در شور و شین خاطرم آمد لبان خشک و عطشان حسین من بمیرم بهر طفلش شیرِخواره اصغرش تشنه بود و تر شد از تیر سه شعبه حنجرش رفته بود عباس عمویم آب آرَد خیمه ها مشک او شد پاره پاره فرق او از کین دوتا میرود این دل به پیش دلبرش تا ببوسد آن نگار بی سرش لحظه ی آخر شدم در شور و شین وقت جان دادن بگویم یا حسین **** تو خیالم همیشه کرب و بلا رو میبینم میرم و یه گوشه ای تو صحن یارم میشینم آرزومه که بشم با گریه و با سوز و اشک یا کبوتر حرم یا ماهی میدون مشک آرزومه که چشم ببینه ایوون طلا رو به همه بگم که عاقبت دیدم کربلا رو دیگه حسرت کشیدن برام بسه کربلاتو ندیدن برام بسه یا بکش منو یا اینکه یه بارم آقا این نوکرتو ببر حرم یا قتیل العبرات حسین حسین
سیاهی رفت چشمانت٬ زبانم از سخن افتاد شنیدم مقتلت شد خانه٬ اشک از چشم من افتاد نگاهش فتنه در سر داشت یارِ خانه ات تا گفت: برایت آب آوردم؛ بنوشش! از دهن افتاد! چه مکّارانه «أم ٱلفضل» می شد جَعده ای دیگر همین که زهر نوشیدی دلت یاد حسن(ع) افتاد تداعی شد برایِ من سرِ بازارِ شهر شام صدای هلهله تا بر لبِ یک عدّه زن افتاد تنت در سایهٔ بال کبوترها و عاشورا- به دستانِ یزیدی ها عبا و پیرهن افتاد تو کنج حجره جان دادی و اما گوشهٔ گودال حسین ِ(ع) تشنه لب بر خاک ها دور از وطن افتاد تنت می سوخت روی بام… زیرِ آفتاب آقا دلم آتش گرفت و یادِ شاهِ بی کفن افتاد
از همان بدو تولد ز همه سر بودی خب تعارف که نداریم تو بهتر بودی باده نوشان غدیر از نفست حیرانند تو چه دریای شرابی ؟! تو چه ساغر بودی؟! با نگاهی به تواریخ عرب دانستم دو سه جا ,جای پیمبر تو پیمبر بودی ذوالفقارست به دستان تو و پیغمبر آن زمانی که خودت یک تنه لشگر بودی گفت ؛ لا حول ولا قوت الا بالله اسدالله دمت گرم که محشر بودی اسدالله دمت گرم که غوغا کردی گرد و خاکی وسط معرکه برپا کردی لا به لای رجزت ذکر جلی خوانده مگر؟! فاطمه پشت سرت “نادعلی” خوانده مگر؟!… قالب شعر بهم خورده و سرگردانم و مرید تو و از طایفه ی سلمانم مست و بیخود شده از جام بلایم آقا من مسلمان شده ی دست شمایم آقا کلب زنجیری ام آقا…به بزرگیت ببخش و غزلخوانی مارا به بزرگیت ببخش من ندانم زکجا و ز چه رو میگویم “آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم” ؛ “هاء علی بشر کیف بشر…” یعنی که “ربه فیه تجلی و ظهر…” یعنی که ؛ هنر ذاتی ‘الله’ شدن را داری دو قدم مانده که جا پای خدا بگذاری یک شبه تا همه ی عرش معلی رفتی تا ملاقات خدا یکسره بالا رفتی مات و حیرت زده از دیدن تو پیغمبر نه خدایی, نه بشر, پس تو چه هستی حیدر؟!… تو نظر کرده ی مخصوص خدایی آقا نقطه ی واسطه ی خلقت مایی آقا پدر خاک! قدمهای تو یادم بوده خاک نعلین شما در گل “آدم” بوده اینچنین محضرتان شور و شعف را عشق است راه رفتن وسط صحن نجف را عشق است روبروی حرمت دین و دلم را دادم دست من نیست اگر سجده کنان افتادم ؛ من به پابوسی دربار تو عادت دارم و به اولاد شما سخت ارادت دارم ای به قربان تو و شور و دم و همهمه ات جان من خاک کف پای تو و فاطمه ات… شکر از گوشه ی لبهای تو خوردن دارد و به روح تو قسم…پای تو مردن دارد. شاعر:
ماجرایش قلب هر پروانه را سوزانده است اف بر آن خاری که این گلخانه را سوزانده است کل کشیدند و نگفتند او عزیز فاطمه ست آه ، داغش این دل دیوانه را سوزانده است تا صدایش در دل حجره نپیچد دف زدند سم تمام جان این دردانه را سوزانده است مشت میکوبید و میفرمود میسوزانمش نانجیبی را که درب خانه را سوزانده است گوشه حجره همان کنج خرابه بود و بس داغ غربت قلب آن ریحانه را سوزانده است روضه سنگین است میگویم، خدا لعنت کند هر که موی این یکی یک دانه را سوزانده است پنجه را میبرد لای گیسوان و می سرود گیسوانم شانه های شانه را سوزانده است خوش به حالت در دل تابوت گل باران شدی آفتاب اما تن شاهانه را سوزانده است
به مسکینی قناعت کرده بودم کرد سلطانم امیرم چون اسیرِ طُرِّه  گیسویِ جانانم فقیرِ دیدنِ کویِ نگارم که پریشانم همه دنبالِ دیوانند و من مجنون و دیوانهَ م اگر دیوانه کویِ تو باشم بهتر است آقا کسی از عاشقی دَم می زند که نوکر است آقا تو ما را زیرِ بال و پر گرفتی و پَری دادی غلامت بودم آقا جان مدالِ مِهتری دادی سرم انداختم پائین تو در سرها سری دادی به شاعر با نگاهت قدرتِ جادوگری دادی نَه زیبایم نَه خوش آوا ولی می خوانَمت آری اگر من دوستت دارم تو حتماً دوستم داری صدایم در نمی آید مگر در مدحِ مولایم به عزّت می رسم چون در حرم مجنون و شیدایم نشسته نامِ زیبایِ رضا بر رویِ لبهایم غلامِ کویِ سلطانم که در افلاک آقایم همین که گفتم از دُردانه اش دُر در کلامم ریخت اگر مَستم خودِ ساقی شرابش را به کامم ریخت منم مستِ علی موسی الرضا پابستِ این دربار غلامی از غلامانِ علی سلطانِ مردم دار به عشقِ مرتضی آخر سرِ من می رود بر دار دو عالَم چرخِ گردون است و حیدر نقطه پرگار مریدِ آل و ایلِ مرتضی هستم خدا را شکر شهیدِ گفتن از اِبنُ الرّضا هستم خدا را شکر هزاران بار از جودِ جوادِ ابن الرضا گفتم به هر که مدحِ او خواند از تهِ دل مَرحبا گفتم نمی دانم چرا در کاظمین از کربلا گفتم به هر جا یاحسین و در حرم جانم رضا گفتم الهی شکر از روزِ تولّد کاظمینی ام نظر بر من جوادِ ابن الرضا کرده حسینی ام تمامِ سال گفتم یا حسین این آخرِ سالی رفیقانم حرم هستند اما جایِ من خالی به پا کردی میانِ سینه  عاشق چه جنجالی شنیدم پیشِ چشمِ مادرت در کنجِ گودالی مناجاتی به رنگِ خون شد از لبهایِ تو جاری تو از چشم انتظارانِ وصالِ رویِ دلداری
شرار زهر قاتل سر زند از جسم و از جانم کسی بر من نمی گرید به غیر از چشم گریانم من از دوران طفلی تا جوانی خون دل خوردم که از هر ناله می جوشد هزاران درد پنهانم میان حجرۀ دذر بسته مثل شمع، می گریم مگر با قطرۀ اشکی شود تر چشم گریانم تمام عمر با تنهائی و غربت گرفتم خو ولی وقت شهادت مادرم زهراست مهمانم که دیده صید، دست و پا زند، صیاد کف بر کف اَلا صیاد من صید توام دیگر مسوزانم اَلا ای آه، از زندان تنگ سینه بیرون شو که من با ناله داد خویش از صیاد بستانم گهی نام محمّد بر لبم گه یا رضا گویم کهی رو به مدینه گه بود سوی خراسانم شریک زندگی گردیده قاتل، خانه ام مقتل انیسم اشک چشم و حجرۀ در بسته زندانم مرا کشتی دگر شادی مکن ای دختر مأمون گرفتم نیستم فرزند پیغمبر، مسلمانم زسوز خود سرودن سوز دل دادم تو را (میثم) که خورده نظم تو پیوند با اشک محبّانم
💠 انگور ضریح و مدح آن شاه هستند علی السویه گیرا گر تشنۀ مدح مرتضایی بسم الله العلی الاعلی شاهی که نخست کعبه می‌خواست درمدحت او دهان کند وا شاهی که عقابِ طیر مشوی بر ساعدِ فضل او کند جا شاهی که به قدر او گواه است تحریم و نساء و نحل و شوری شاهی که خدا به صوت او خواند در عهد الست ما خلق را پس تیغ دو دم به شکل لا شد تا گفت جماعتی به او: لا آنگاه خطابه کرد تیغش: یا معشرُ لا! علیٌ أولی مرهب جسمش هجا هجا شد از ضربت آن امیرِ هَیجا قربان یلی که در مقامش خیبر شده شاه بیتِ غرّا روزی که چو شیر آن دلاور می‌زد به سپاه، بی محابا می‌کرد فلانی از سر ترس اسباب فرار را مهیا آنگونه دویده بود از بیم کز بعد سه روز گشت پیدا !! در روز احد چو همزه ی قطع باری کمر علی نشد تا برداشت تن علی نود زخم در معرکه ایستاد تنها آن شب که فلان خلیفه در غار از خوف نخفت گاه اخفا در بستر مصطفی علی بود آمادۀ امر حق تعالی فرق است میان وحی منزل با یاوه و مهمل، ای دریغا فرق است میان در و گوهر با آن کمتر ز سنگ خارا پیغمبر ما زمان انذار می گفت به قومش از تولا ابلاغ نهایی اش غدیر است اکملت لکم پیام والا مانند علی به دست احمد دست احدی نرفته بالا بر دست نبی کسی دهد دست کو بر سر شانه‌اش نهد پا بر دست نبی کسی دهد دست کو خاتم داده در مصلا بر دست نبی کسی دهد دست کو راست عصای دست موسی بر دست نبی کسی دهد دست کو رایتِ امت است عقبی بر دست نبی کسی دهد دست کو جان پیمبر است هرجا در انفسنای آل عمران راجع به علیست واژۀ نا در شان، ضمیر جمع آمد یعنی که علیست جان طاها ای جان به فدای خاک پایش تنها نه منم خراب و شیدا از غرب به شرق رفته خورشید نشناخته پیش او سر از پا توصیف علی ز ما نیاید ما شاعرکان گنگ اعمی قدر زر زرگری شناسد پس قدر علی است نزد زهرا
بر شمس شموس نورعین است جواد خورشید سپهر کاظمین است جواد تا حشر سزد که شیعه گرید بر او لب تشنه چو جدّخود حسین ست جواد چرخ از غم زندگانی‌ات گریه کند از کینۀ خصم جانی‌ات گریه کند کم عُمرترین امامِ‌معصوم تویی زهرا به تو و جوانی‌ات گریه کند امروز در اضطراب باشد خورشید درسایۀ التهاب باشد خورشید بر شمس‌شموس تسلیت باید گفت زین غم که در آفتاب باشد خورشید از آتش غم، سینه کباب ست امروز بغداد ز سیل غم، خراب ست امروز جا دارد اگر کبوتران سایه کنند خورشید میان آفتاب ست امروز
هر ناله ای که از دل غم پرورش کشید آتش دوباره بر جگر مادرش کشید مثل حسن به خانه خود هم غریب بود هر چه کشید دردِ سر ، از همسرش کشید او صورتش به خاک و فقط آه میکشید این جای آب ، هلهله دور و برش کشید دیگر توان نداشت کمی دست و پا زند از بسکه تشنگی رمق از پیکرش کشید از قاتلش چقدر تقاضای آب کرد کارِ غریبی اش به کجا آخرش کشید شکر خدا امام رضا در برش نبود بر روی خاکِ حجره که بال و پرش کشید دیگر رضا ندید چگونه زروی بام قاتل به خاکِ کوچه ، تنِ اطهرش کشید اما حسین دید زمین خورد اکبرش زانو زد و ناله زد و در برش کشید صد بار مُرد و زنده شد مظلوم کربلا از بس که نیزه از بدن اکبرش کشید یک بار هم دوباره پدر را صدا نکرد خون هرچه از دهانِ گل پرپرش کشید یک لحظه یاد مادرش افتاد ، چون حسین... ناچار شد عبا به روی خواهرش کشید در قتلگاه هم به لبش یا بُنَیَّ بود خنجر ، دمی که شمر روی حنجرش کشید می گفت خدا به دادِ موی دخترم رسد از پشتِ سر ، شمر که موی سرش کشید
روی خاک حجره افتاده سر ابن الرضا آه ، آه از لحظه های آخرِ ابن الرضا جای جای خانه را پر کرده اند از هلهله تا نیاید ذکر مادر مادر ِابن الرضا بر جوانیش بریزد چشم ِ پیری ، اشک خون گشته دیگر زندگی ، درد سر ابن الرضا بی کسی شد قسمت آن که کس هر بی کس است ای اجل تنها تو هستی یاور ابن الرضا بس کن ای ملعونه این بی حرمتی ها را که نیست جای این رقاصه ها در محضر ابن الرضا هم شهیدش کرده ، هم خندد به خشکی لبش جعده و شمر است با هم ، همسر ابن الرضا هر چه هم آمد سرش شکر خدا دیگر نبود نیزه و سنگ و عصا دور و بر ابن الرضا گرچه او مانند جدش دفن شد بعد از سه روز کس ندیده جای پا بر پیکر ابن الرضا شکر حق جان بر لب بابا نیاورده است با کاکل ِ خونین ، علی ِ اکبرِ ابن الرضا* هر چه در بغداد شد ، شکر خدا دیگر نگشت چادر خاکی نصیب دختر ابن الرضا *امام هادی علیه السلام
ما در غم و محنت تو گفتیم...حسین با گریه به غربت تو گفتیم...حسین وقتی که شنیدیم تو هم... تشنه لبی.. در اوج مصیبت تو گفتیم ...حسین ....... با یاد شما به شور و شینم...هر شب دلتنگ حریم کاظمینم...هر شب در فکر غریبی تو هستم...هر روز    گریه کن روضه ی حسینم...هر شب ...... لب تشنه ز عمق جگرش می گفت : آه می سوخت به ظلمت غریبی چون ماه شد ورد لبش لحظه ی آخر ، ناگاه لا یوم کیومک ابا عبدالله 
حجره تاریک شده یا که دو چشمم تار است هرکجا مینگرم دوروبرم دیوار است  ناله ی العطش من نرسیده ب کسی چه کنم هرچه کنم هلهله ها بسیار است  صورت خاکی مارا برو از کوچه بپرس در زمین خوردن ما دست دگر در کار است علتش چیست که بالاسر من میرقصند پیش معصوم مگر جای زن بدکار است؟! نه مرا سنگ زدند و نه سرم برنیزه است جای این اذیت وآزار فقط بازار است  به روی بام اگر رفت تنم سالم رفت  از روی اسب بیافتی ب زمین دشوار است جان به قربان تنی که همه اش غارت شد بیش از پیرهنش پیکر پاکش پاره است
رو خاك حجره دست و پا ميزنه هي داره باباشو صدا ميزنه هلهله ها بيشتر و بيشتر ميشن تا ناله ي وا عطشا ميزنه اين آقا كه خونشه قتلگاهش خوبي و مهربونيشه گُناهش گُم شده تو صداي دَف زدنها بي رمقه بسكه صداي آهش ناي نفس زدن تو حنجرش نيست ديگه تووني توي پيكرش نيست موقع احتضارشه ، بميرم حتّي يه مَحرمم بالاسرش نيست جواد اهل بيت كه از پا افتاد تيره شد آسمونه شهر بغداد شبيه جدّ بي سرش ، آقامون تو بي كسي با لب تشنه جون داد كاش اُمّ فضل قدر يه جو حيا داشت به اين آقاي با وفا ، وفا داشت داغ دل فاطمه رو تازه كرد با ظُلمي كه به همسرش روا داشت كاشكي تو حجره يه پياله آب بود يا آب دادن به تشنه لب ثواب بود كاشكي بجاي اُمّ فضل تو خونه ش خانوم دلسوزي مثه رباب بود اسم رباب اومد فضا عوض شد گريز روضه بي هوا عوض شد اونقد نشست صُب تا غروب تو آفتاب كه رنگ چهره ش به خدا عوض شد حرف عطش ، حرف گلو و تيره كم كم بايد نفس هامون بگيره امشب بيايد برا رباب بسوزيم چِل روزه ديگه شيرخواره ش ميميره
سلام معنیِ توحید یا امام جواد سلام مَاْمَنِ امیّد یا امام جواد مدینه نور گرفت از جمال زیبایت تویی عشیره‌ی خورشید یا امام جواد گدا گرسنه نخوابید در مدینه شبی ز بسکه جود و عطا دید یا امام جواد تمام شهر درِ خانه‌ات دخیل شدند همین‌که نام تو پیچید یا امام جواد مدینه خشک نبود و، همیشه باران هم به ربنای تو بارید یا امام جواد تمام جود و عطا را از اول خلقت خدا به نام تو بخشید یا امام جواد نقاب چهره‌ی تو لحظه‌ای کنار کشید به عرش نور تو تابید یا امام جواد به علمِ کودکیت دشمن تو ایمان داشت سؤال از تو که پرسید یا امام جواد بمیرد آنکه به سن جوانی از رهِ کین بساط عمرِ تو برچید یا امام جواد تمام جسم تو از گریه‌ی جگر خون شد ز هم درونِ تو پاشید یا امام جواد تو زهر خوردی و پشت در ام‌الفضل به حال و روز تو خندید یا امام جواد
ای گل بوستان اهل البیت حجتِ نوجوان اهل البیت ای امام نهم که نه ساله جلوه کردی میان اهل البیت از همان کودکی شدی در جود شهره ی خاندان اهل البیت حرف ما نیست، جود و بخششتان آمده در لسان اهل البیت در عطای تو جلوه گر شده است رحمت بیکران اهل البیت بعد زهرا جوان ترین هستی ای گل بوستان اهل البیت ای جوانیّ ما به قربانت یا جواد ای جوان اهل البیت بر مریدان حق مرادی تو مظهر نام یاجوادی تو ای نگاه تو عافیت آمیز وارث آستین معجزه خیز پیش جودت همه گدا هستند پادشاه و وزیر و عبد و کنیز نامه ای آمد از پدر سویت که ای جواد ای به چشم خلق عزیز دِرهم از قبل بیشتر بردار کیسه ها را کن از طلا لبریز گرچه زحمت شود ولی هرگز مکن از راه سائلان پرهیز تو جوادی و کار تو جود است زر به دامان هر فقیر بریز آبرو می دهی به هر سائل ای امید همه به رستاخیز دست بر دامن تو دارم و بس سر بر این آستان گذارم و بس ای اسیر عطای تو حاتم مستمند شفاعتت آدم کعبه از احترام توست عزیز محترم از ولای تو زمزم چه شد آنروز در کنار حرم بر زمین مشت می زدی محکم بغض کردی و زیر لب گفتی: مادرم ... تازیانه... نامحرم آتش افتاد بر دلت اما با دل مجتبی چه کرد این غم وسط کوچه ی بنی هاشم تا که بالا گرفت کار ستم پیش چشم حسن زمین افتاد بضعه ی قلب حضرت خاتم آه از آن روحِ عصمت و پاکی مادری ماند و چادری خاکی یا جواد ای غریب چون حیدر ای دل آزرده از غم مادر ای که مثل حسن شدی مسموم  از عناد و جنایت همسر ای که مثل حسین جان دادی با لب تشنه لحظه ی آخر پیکرت رفت روی بام ولی پاره پاره نبود آن پیکر جسم تو پایمال اسب نشد پیش چشمان دختر و خواهر ساربانی نبوده تا که بَرد ای سلیمان ز دستت انگشتر سرت از تن جدا نشد که رَوَد در خرابه به دیدن دختر کسی آقا نبود تا بکشد از سر دخترانتان معجر جدتان گفت با دل زارش: آه از شام و کوچه بازارش
خسته ام از زمانه بی مهدی بغضی از جنس بی کسی دارم مثل یک مادر جوان مرده مثل ابر بهار می بارم چند روزی است بی طبیب شده دردِ دنیا و دردِ آخرتم از طبیب زمانه دور شدم چه شد آن ادعای معرفتم؟ آمدم تا دوباره توبه کنم از خودم از همین پریشانی باز کن در به رویم ای مولا سائلی آمده است مهمانی از همه دل بریدم الا تو یا جواد الائمه ادرکنی کار ها دارد این دلم با تو یا جواد الائمه ادرکنی من غریبم، غریبه اما نه از محبان این سرا هستم سال ها آشنای این حرمم سائل حضرت رضا هستم ای که با مقدمت در این دنیا نور چشم ابالحسن شده ای جلوه ی قدرت خدا گُل کرد جلوه گر تا در انجمن شده ای کیستی تو که هر کجا هستی صحبت از جود میشود آن جا هر کجا ختم "یاجواد" کنند غصه نابود می شود آن جا پیش هر دشمن و گرفتاری "حرز" تو شیعه را نگه دارد به دعای تو ای امین الله شیعیان را خدا نگه دارد گر چه از ظلم و حیله ی مامون بار ها قلب خسته ات خون شد باز هم ای کمال جودِ خدا جود و لطفت نصیب مامون شد از همان کودکی نشان دادی غیرت دودمان حیدر را گفتی آتش زنم به باد دهم پیکر قاتلین مادر را به من از کودکی پدر می گفت: تا همیشه به زیر دیْن تو ام دعوتم کن برای مهمانی باز دلتنگ کاظمین تو ام عزت عالمین مان دادی نجف و کاظمین مان دادی طوف قبر حسین مان دادی جان فدای تو یا ابالهادی گرچه پیش تو عده ای بد دل چند چهره شناس آوردند ولی آقا به محض دیدارت محضرت التماس آوردند دیده وا کرده در رخت دیدند جلوه ی لایزال داور را جذبه ی چشم های حیدری و چشمه ی رحمت پیمبر را ای علی اکبرِ رضا، دشمن پیش حسنت به سجده افتاده ولی انگار کربلا آقا اتفاقی جدید رخ داده تا که خورشید سر زد از خیمه تازه شد بغض دشمن از حیدر تا که دیدند حُسن احمد را حمله کردند بر علی اکبر سوره ای، آیه آیه می افتاد پیش چشم پدر زمین می خورد تا به میدان امام صبر آمد ارباً اربا پیمبرش را بُرد در غم شاهزاده ی ارباب داشت صبر زمانه سر می رفت زینب آنجا اگر نمی آمد پدرش نیز با پسر می رفت
مولای جود ، حضرت ابن الرضا سلام ای آشنای هر دل درد آشنا سلام باب المراد من در دولتسرای تو بسته دلم دخیل به لطف و عطای تو هر قفل با کلید تو وا می شود جواد سنگ از اشاره ی تو طلا می شود جواد خیر کثیر ، مثل تو کوثر نیامده مولود از تو با برکت تر نیامده تو آمدی مسیر ولایت بقا گرفت افتاده بود از نفس و با تو پا گرفت چشم زمان به علم و کمال تو خیره شد در ذهن دهر ، گوشه ای از آن ذخیره شد تو امتداد نور ، جواد الائمه ای سرچشمه ی حضور ، جواد الائمه ای تا کاظمین تو دل من پر گرفته است بر غربت تو زمزمه از سر گرفته است با تو چه کرد همسر نامهربان تو آمد به لب ز بازی تقدیر ، جان تو در بسته بود حجره و تو دست و پا زدی می سوختی و مادر خود را صدا زدی کف می زدند بر غم بی انتهای تو نشنید گوش هیچ کسی ناله های تو فریاد می زدی جگرم سوخت آب آب لبخند می زدند و نیامد جواب آب ارث عطش ز خون خدا شد نصیب تو پایان گرفت قصه ی عمر عجیب تو
بردار از خاک کف حجره سرت را از بی‌کسی کمتر صدا کن مادرت را اینجا جواب ناله‌هایت نیشخند است اصلاً نمی فهمند چشمان ترت را با هلهله با پایکوبی خنده کردند سوز صدای خسته‌ی بی جوهرت را حتی توان ایستادن هم نداری قوّت نداری وا کُنی بال و پرت را پیداست از حال وخیمت زهر بدجور آتش زده باغ گل نیلوفرت را داری به خود می‌پیچی اما حیف اینجا چشمی نمی بارد دل غم پرورت را باید که تنها در غریبی بگذرانی در خانه‌ی خود لحظه‌های آخرت را در پیش رویت آب را روی زمین ریخت می‌بینی آقا دشمنی همسرت را ؟ بی‌حرمتی شد به مقامت آه - اما خنجر نزد بوسه ضریح حنجرت را میدانم اما شرم دارم که بگویم بردند پشت بام خانه پیکرت را
ز خون دل سر مژگان تو گلستان است ز تشنگی لب خشک تو چون بیابان است تمام پیکر تو آه می کشد گویا که مو به موی تن تو ز غم نیستان است فتاد داغ عظیمی به شانه های فلک که زلف خاکی تو در زمین پریشان است زبس که چنگ زدی روی خاک این حجره تمام دور و برت نقش کندن جان است میان حجره در بسته بس تنت غلطید که گوییا به صدف همچو در غلطان است حروف واژه محرم چو میله های قفس صدای هلهله و خنده قفل زندان است نمک به زخم دلت ریخت کاسه آبش که کاسه در کفش انگار چون نمکدان است پدر زطوس فرستاد سایبانت  را که آفتاب عراقی عجیب سوزان است خدا کند که نسوزد تنت شبیه حسین شبیه ان بدنی که چون نیستان است به زیر تابش خورشید داغ کرببلا سه روز سوخت همان پیکری که عریان است
تو خود مبارکی و رزق بی حساب ،جواد ! ندیده است شبیه تو را تراب ، جواد ! برای وارث جود رضا شدن بی شک نشد به جز تو کس دیگر انتخاب ، جواد ! مگر به جز تو در این شهر هست خورشیدی تن تو سوخت چرا زیر آفتاب ، جواد؟ سه روز چشم فلک روی بام بیدار است دیار کفر خودش را زده به خواب ، جواد ! به زخم های دلت ام فضل می خندد نمک زده است دلت را کند کباب ، جواد ! اگر چه کل جهان بر سرت خراب شدست سرت ندیده به خود مجلس شراب ، جواد ! هزارشکر که بعد از شهادتت دیگر نبود صحبتی از معجر و نقاب ، جواد !
می‌سپردند به ارباب چو نوکرها را به حریم تو رساندند گداترها را تو مراد دل مایی که نداریم غمی گر ببندند به این خیل گدا درها را به جوادی تو سوگند نداریم غمی غیر زهری که به جانت زده آذرها را ام فضل آمده تا جعده‌ی دیگر باشد باز تکرار کند خدعه‌ی همسرها را آه رقاصه چرا دوروبرت آمده است کاش بیرون بکند خیر تو این شرها را بدنت بر سر بام است مبادا خورشید قصد آزار کند پیکر رهبرها را شکر کردیم خدا سایه فراهم کرده است تا سر بام تو دیدیم کبوتر ها را داغ جد تو نبایست که تکرار شود هرم خورشید که آتش زده بی سرها را
باز به امید نگاه آمدم مثل سگ کهف به راه آمدم نیّتم این نیست جنابم کنند با تو نشستم که حسابم کنند گفت کسی،کیستی ای خوش مراد؟ داد زدم کلب سرای جواد! نسل به نسلیم همه زیر دین خانه اجدادی ما کاظمین کرده به من توصیه سلطان طوس پای جواد ابن رضا را ببوس پشت درش نعره یاهو بزن پیش کریم آمده ای رو بزن سائل او را بده امشب نوید دشمن او دست ردش را ندید آمدم از پیش رضا با شتاب ناله زدم پشت درش بی حساب جز تو مرا هیچ پناهی مباد.. دست من و دامن تو یا جواد! کارگرم مزد مرا لطف کن مزد به من کرببلا لطف کن رحم بکن رو به تو انداختم زندگی ام را به خودم باختم حق بده اینقدر دلم پرغم است حال تو در حجره چرا درهم است؟! این خبر آتش به دل افروخته تازه جوانی جگرش سوخته بی کس و تنها جگر چاک چاک صورت ماه تو شده غرق خاک وا جگر از آن لب عطشان بلند هلهله جمع کنیزان بلند محرم تو شاد ز جان دادنت بوی حسن میدهد امشب تنت پیش رویت تا که زمین ریخت آب داغ دلت گفت که وای از رباب راستی ای حضرت نور تمام جسم تو رفته ست چرا روی بام؟! روضه خورشید و تنت باز بود بین تو و جد تو یک راز بود گرچه تنت گرمی خورشید دید نیزه به هرجای تنت هم رسید؟! سنگ نخورده روی آیینه ات پای کسی نیست روی سینه ات صحبت زهر است نه حرف از سنان شکرخدا نیست دگر ساربان پیرهن خاکی تو پاره نیست دختر معصوم تو آواره نیست
روز عزاي حضرت اِبنُ الرّضا شده در شهر كاظمين قيامت به پا شده با زجر مي كُشند جوادُ الائمّه را در خانه اي كه شُعبه اي از كربلا شده از حال او بپرس نه از اهل خانه اش از شوكران كه با جگرش آشنا شده سمّ آنچنان به هر رگ او پا گذاشته افتاده زود روي زمين تا كه پا شده با جرأت تمام دف و چنگ مي زنند روي كنيزكان عجب امروز وا شده از بسكه گفته"آب"و محلّش نداده اند مانند شمع سوختنش بي صدا شده مانند مادرش پي احقاق حق خويش ابنُ الرّضا به سنّ جواني فدا شده اصلا كسي نگفته كه هنگام بُردنش جسمش توسّط چه كسي جابجا شده؟ ديدند جاي شهرنشينان،كبوتران بالاي بام خانه ، تني را رها شده اي دل بسوز پاي غم آن شهيد كه عريان رها به پهنه ي دشت بلا شده اي دل بسوز پاي غم آن امام كه تشييع،پيكرش روي سرنيزه ها شده بايد سؤال كرد فقط از بني اسـد ارباب ما چرا كفنش بوريا شده ؟
یا امام رضا (ع) در پنجره ی نفْس اگر محبوسم با پنجره فولاد حرم مأنوسم محتاج به مردم نشدم آقا چون محتاج تو و زیارتی مخصوصم ابوذر رییس میرزایی
. روضه‌ی امام جواد(ع) خانه‌ام شد قتلگاه و قاتلم شد همسرم در میان خانه امشب سوخت از پا تا سرم تشنه لب بودم یک جرعه مرا آبی نداد بین که از سوز جگر میسوزم و دیده‌ ترم اوج غربت در میان خانه‌ام شد ناسزا بد دهن بود ام فضل گفت ناسزا بر مادرم حجره‌ی در بسته و زهر جفا و لعل خشک ناله کردم یاد ششماهه علیِّ اصغرم یاد سقای حرم یاد سکینه میکنم یاد گودال و به فکر لعل خشک و حنجرم روی بام خانه بردن جسم زارم نیمه شب گرچه زخمی گشته از کین سینه و این پیکرم لیک این پیکر نرفته زیر سم اسبها من به یاد پیکر گلگون جَّد اطهرم پاره پاره پیکرش گردیده و جسمش نرم شد وای من از این مصیبت دیده‌تر تا محشرم