eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
نیست قدر تار مو در این دو تمثال اختلاف فاطمه بوده ولی با پانزده سال اختلاف ماه شعبان رفت بر دوش عمو، افتاده است بعد از آن در بحث استهلال تا حال اختلاف نام او نور و حضورش در خرابه قطعی است آفتاب است و ندارد این به دنبال اختلاف   در مقاتل، هم رقیه آمده هم فاطمه اوست هر دو، من ندیدم بین اقوال اختلاف آمد و رفت و... فقط این بین روی سنّ او با تمامی نظرها داشت غسّال اختلاف زیر چشمش...داغ را اهل لغت فهمیده اند بعد از آن افتاد در معنای گودال اختلاف
امشب قلم مسیر تولا گرفته است اذن سرودن از خود مولا گرفته است کار جنون هر شبه بالا گرفته است بعضی کنایه ها پر ما را گرفته است خواهم که باز حق سخن را ادا کنم دستم قلم اگر که قلم را رها کنم لبریز شد ز عشق و محبت سبوی عشق دادم به قطره قطره ی اشکم وضوی چشم وقف جمال آینه شد جستجوی چشم گفتی بخوان ز فاطمه، گفتم به روی چشم چشمی که روشن از جبل النور می شود سرمه ز تربتش نکشد کور می شود گفتی بگو مقدمه، گفتم رقیه جان گفتی بخوان ز خاتمه گفتم رقیه جان گفتی بخوان ز فاطمه، گفتم رقیه جان گفتم، بدون واهمه گفتم رقیه جان نام رقیه فاطمه باشد به هوش باش او فاطمه است فاطمه، دیگر خموش باش در بُعد مادی، ثمر باغ عصمت است در بُعد معنوی که سراپا قیامت است این گفته را دلیل و روایت چه حاجت است دختر به مادرش نرود جای حیرت است این بی قرین، تجلی سیمای مادر است یک چشمه ی جدا شده از حوض کوثر است این گل برای خرمی روزگار، بس این لاله بر طراوت باغ و بهار، بس نامش جلالتی است که در ذوالفقار بس باشد به کارنامه اش این افتخار بس او را نسب به سوره ی والفجر می رسد با دست او به گریه کنان اجر می رسد هرچند هستیش همه تاراج رفته است در موج خون به سینه ی امواج رفته است احرام اشک بسته، به حجاج رفته است او با سر حسین به معراج رفته است او تُعرِجُ الملائکه و ذی المعارج است باب المراد و دختر باب الحوائج است تا شد کنار شمع خرابه نشین مقیم فرمود با حسین که ای در غمم سهیم چون می وزید بر سر زلف شما نسیم می شد دل رقیه ات از غصه ها دونیم گفتم به خویش آنکه به نی ربنا کند آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کند؟ حالا که آمدی و نشستی مقابلم حالا که آمدی و شدی شمع محفلم حالا که شعله ور شده از وصل، حاصلم راضی نمی شود به جدایی دگر دلم بوسه گرفت و رفت که از تاب رفته بود انگار سال هاست که در خواب رفته بود بر چهره ی سه ساله کمی ژاله مانده بود بر زخم های پیکر او ناله مانده بود رنگی کبود بر رخ چون هاله مانده بود او مانده بود و آن زن غساله مانده بود با یک سوال تلخ و جوابی که تلخ بود آخر چرا شده است همه پیکرش کبود؟ ای نور چشم و دختر غم پرور حسین یادآور غم و محن مادر حسین جان تو شد فدای حسین و سر حسین دست مرا بگیر تو ای دختر حسین لطفی نما که سختی هجران کشیده ام چندی شده است کرببلا را ندیده ام
به روى پر جبرئیل آرمیده همانكه دلم را به مستى كشیده فرشته بیا در زمین بار دیگر ببین كودكى هاى زهرا رسیده عجب سیب سرخ قشنگى خداوند براى خود سیب سرخ آفریده گمان مى كنم اینكه مانند زهرا فداها ابوها ز بابا شنیده همانكه به پاكى بود شهره آمد به دامان خورشیدمان زهره آمد پدر، عاشق بوى پیراهنش بود و گرم طواف ضریح تنش بود میان همه خانواده یكى هم همیشه خراب عمو گفتنش بود سحرها سرش روى دامان بابا شبى هم پدر بر روى دامنش بود شبى كه رد ریسمان هاى این راه به جامانده بر بازو و گردنش بود همان شب كه از گریه او بى رمق شد و یك مرتبه روبرو با طبق شد سلام آنكه بى تو دلم وا نمى شد كویر زمین مثل دریا نمى شد اگركه نمى آمدى تا همیشه كسى مثل تو شكل زهرا نمى شد به غیر از تو و عمه زانوى سقا براى كس دیگرى تا نمى شد تو در كربلا تشنه،بى آب بابا ولى آب هم بود بابا نمى شد چه شد در میان بیابان بماند چه بهتر كه این راز پنهان بماند مسیح از نگاه تو درمان گرفته به یمن تو درشهر باران گرفته براى سفر تا خدا بار دیگر نخ چادرت را سلیمان گرفته نگاه شما مى برد سمت دریا كسى را كه راه بیابان گرفته تو مانند زهرا تو بانوى آبى تو هم بازى طفل ناز ربابى شبى كه بهارنگاهت خزان شد زمان وداع تو با كاروان شد زمین خوردى از ناقه،دربرهه اى كم تمام تنت پاره اى استخوان شد تو دیدى كه قران برنیزه رفته ورق در ورق خیزران خیزران شد تو دیدى كه بر نیزه مى رفت بابا و انگشترش قسمت ساربان شد خلاصه ترك خورد بغض گلویت پدر آمد اما بدون عمویت
ارباب آمده ثمر باغ لاله اش كرده ظهور فاطمه اى در سلاله اش امد کسیکه مهجة قلب حسین را دست خدا سند زده پشت قباله اش نهج البلاغه هست و مقاتیح و کوثراست یکروز اکر که ترجمه گردد رساله اش یکراست میرود بغل شاه کربلا دست کسی اگر برسد یک حواله اش اندازه مسیح اولوالعزم زنده کرد دلهای مرده را دم عمر سه ساله اش عاشق شدیم و گفت رها کن بقیه را بنویس روی سنگ نگین یا رقیه را دختر نگو که مادر باباست بعدازاین آیینه دار ام ابیهاست بعدازاین دختر نگو که وارث شمشیر حیدر است ارثیه دار حضرت زهراست بعدازاین دختر نگو که غیرت دستان بسته اش ویران کننده صف اعداست بعدازاین در اشتیاق زمزمه عمه گفتنش قلب صبور زینب کبراست بعدازاین اصلا به گاهواره برایش نیاز نیست جایش به روی شانه سقاست بعدازاین غوغاست در ملائکة الله عالمین دارد برای او صدقه می دهد حسین در نسل عشق ، شوق سرآمد رقیه است تفسیری از خدیجه و احمد رقیه است داود و آدمند فقیران گریه اش بنیانگذار گریه بی حد رقیه است پیداست جلوه حسنی در کرامتش مثل حسن ،کریم زبانزد رقیه است دیدیم در حساب عدد که مساویِ رزاق در رساله ابجد رقیه است آنکس كه با شهامت زینب مدار خود سیلی به روی حرمله ها زد ، رقیه است جان باخت پای عشق ولی برد کرده است چوب یزید را به سرش خرد کرده است در راه عشق هم قسم زينب است او كوچه به كوچه هم قدم زينب است او در هاي و هوي مردم شام و ستمگران تنها محافظ علم زينب است او گريه نكرد هرچه كتك خورد ، گريه اش بر ماجراي قدخم زينب است او از كربلا به شام پس از رفتن پدر دلواپسى دم به دم زينب است او بعد از هزار سال خرابه حرم شدو در زير سايه حرم زينب است او دل بى قرار غصه و اندوه زينب است كوچكترين مجاهد نستوه زينب است چشمشش به پوشش طبق افتاد گریه کرد بر مصحفی ورق ورق افتاد گریه کرد لبهای چوب خورده اورا همینکه دید یاد کبودی شفق افتاد گریه کرد دستش توان نداشت كه سر را بغل كند پس روى خاك بى رمق افتاد گريه كرد بر حنجر بريده كه دستش رسيد سوخت كنج خرابه مرغ حق افتاد گريه كرد بر حال و روز دختر ويران نشين خود سر از ميانه طبق افتاد گريه كرد پروانه قسمت سحرش سوختن شده او با همان لباس اسارت كفن شده
در نام رقيه فاطمه پنهان است از اين دو يكي جان و يكي جانان است در روي كبود اين دو پيداست خدا آيينه بزرگ و كوچكش يكسان است ...... از کودکی اش فاضله و عالمه بود چون شیرزن قبیله بی واهمه بود بر بوسه‌ی عمه بر جمالش سوگند از بدو تولدش خودش فاطمه بود ...... ای چهره ات از نور نجابت گلگون زد بوسه به دستان تو چرخ گردون افتاده گره به کارمان! کاری کن... زهرایِ حسین ؛ یارقیه خاتون!
سر زد از خانه خورشيد ولا ماه امشب ز آسمان باز شده سوى زمين راه امشب حلقه بر در زده شادى كه منم ، باز كنيد ذكر تسبيح بخوانيد و غزل ساز كنيد غزل شوق بخوانيد كه گل وا شده است غنچه ی عصمت و تطهير شكوفا شده است چشم بد دور عجب ماه جمالى دارد چه نجيب است رقيه چه كمالى دارد دختر ناز حسين است مبارك قدمش كى فراموش شود خاطره عمر كمش علوى زاده‏ اى از نسل و تبار زهراست ياس نورسته‏ اى از باغ و بهار زهراست آمده همسفر شاه شهيدان گردد شمع دلسوخته كلبه ی احزان گردد نمك خنده ی او برد دل مادر را كرده حرز گل خود «چار قل و كوثر» را عمه زينب به رويش صورت مادر را ديد در خم ابروى او هيبت حيدر را ديد چه صفا داشت در آن فرصت آئينه و ماه ذكر «لاحول و لا قوة الا بالله» بوسه از صورت ماهش على اكبر گيرد عمو عباس چو جان او را در بر گيرد شب شادى است به صد شوق سحر بايد كرد غصه و اندوه را دست به سر بايد كرد هر كه از دست رقيه طلبد فيض برات بفرستد به صفاى قدم او صلوات
عمریست روز و شب پِیِ این دودمانیم محتاج اولاد علی شاه جهانیم در حلقه سر مستی دیوانگانیم از فتنه های این زمانه در امانیم اصلا مگر داریم ازین بهتر حواله ما را سپرده حق به خاتون سه ساله ای نور چشم حضرت سقا رقیه آرام جان زینب کبری رقیه عشق رباب و ام لیلا یا رقیه جانانه و دردانه بابا رقیه ای شاهکار خلقت ای زهرای ثانی تو افتخار سرور آزادگانی ای کار اسم اعظمت مشکل گشایی خُلقا و خَلقا حضرت خیرالنسایی چیزی ندیدیم از تو غیر از باوفایی با تو کدامین شغل بهتر از گدایی ای روضه تو شاهراه استجابت لطف تو را دیدیم قبل از عرض حاجت عمر کم تو شیعه را بیدار کرده از هر چه ظالم در جهان بیزاز کرده کار تمام دشمنان را زار کرده لعنت به هر کس که تو را انکار کرده هرگز نشد نور حسینی تو خاموش اصلا نگردد نام نامی ات فراموش ما نوکرت آبا و اجدادی رقیه ما زیر دینت در غم و شادی رقیه هستیم مجنونت ز نوزادی رقیه تو گریه کردن یاد ما دادی رقیه ای بیت الاحزان تو در ویرانه شام اشکت قیامت کرده در تاریخ اسلام با اینکه دارد گریه شرح ماجرایت با اینکه گشتی پیرتر از عمه هایت با اینکه جان نگذاشت کعب نی برایت اما عزیزت کرد تا محشر خدایت تو کیستی ای از زبان من فراتر آمد ولی الله ، دیدار تو با سر
داشت آن روز زمین قصه ای از سر می خواند قصه ی دیگری از یاس معطـر می خواند رخ مولود چـنان بـا رخ مـادر می خواند   که پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواند   خانه غوغا شده، انگار زمان برگشته نکند حضرت زهرا به جهان برگشته نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است عرض تبریک به ارباب برای همه است زینب آیینه به کف بر لبش این زمزمه است به خدا خون علی در رگ این فاطمه است دختری که نفسش جلوه ی زهرا دارد پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد تو که بالای سرت نور امامت داری    جزء این طایفه ای دست کرامت داری محشری گشته به پا باز قیامت داری چون که بر دوش ابالفضل اقامت داری وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد آمدی نازترین یاس معطر باشی      در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی  آمدی چند بهاری گل اکبر باشی    نفسی هم شده همبازی اصغر باشی باز لبخند بزن عشق خریدار تو است کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است تو که در دلبری از ما مثَل بابایی          اسم بابا که می آری غزل بابایی      چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی   ساده، شیرین و صمیمی عسل بابایی دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت...
خورشید ز پشت ابر بیرون آمد در جلوه دوباره ماه گردون آمد با دسته گل برو به پابوس حسین تبریک بگو رقیه خاتون آمد ...... این طفل سرور قلب ثارالله است آیینه فاطمه سلام الله است وقتی که در آغوش حسین است انگار.... زهرا به روی دست رسول الله است ..... ریحانه ریحانه زهرا آمد دردانه دردانه طاها آمد می دید اگر خدیجه روی او را میگفت که فاطمه به دنیا آمد ....... در چهرهء خود هیبت زهرا دارد بر دوش ابالفضل علی جا دارد با این که سه ساله است مانند عمو در دادن حاجت ید طولا دارد ..... آنروز که احرام تمتع می بست برشانه ی عرشیه ی عباس نشست با آنکه سه سال بیشتر جلوه نکرد گفتند که فاطمه است دیدند که هست
عطرش که رسید از همه هوش گرفت گلبوسه حسین از سر و روش گرفت گویا که نبی فاطمه را کرد بغل اکبر چو رقیه را در آغوش گرفت
دلم از عشق در به در شده است شب تنهايي ام سحر شده است مي پرم تا مدينه بي پروا نوبت اين شكسته پر شده است شعله هاي قديمي يك عشق در وجودم چه بيشتر شده است خبر آمد كه آمده از راه آنكه بر عشق برگ و بر شده است ملكي ميدهد ندا كه حسين مژده اين بار هم پدر شده است صحن خشك دو چشمم امشب از قدم نو رسيده تر شده است دختري كه قرار سينه ي ماست حرمش مكه و مدينه ي ماست دل ما و دل صنوبري ات سر ما و سرير سروري ات با دو دستت بيا هواييم كن آرزويم شده كبوتري ات پري خانه ي امام حسين دست ما و عطاي كوثري ات زلف ما از ازل گره خورده به سر گوشه اي ز روسري ات به در خانه ات گدا هستم شده شغلم هميشه نوكري ات چِقَدَر شكل فاطمه هستي به فداي نگاه مادري ات آسمان پاي مقدمت پا شد با قدومت مدينه غوغا شد هر دو چشمت هميشه شيداتر هر يكي از يكيست درياتر كسي مانند تو نيامده است مثل خالق هميشه يكتاتر اوج فهمت فراتر از درك است از عروج خيال بالاتر از تو گفتن چه كار دشواريست واژه در واژه ات معماتر بوده ارباب صاحب فرزند تو رسيدي شده است باباتر تو رسيدي و با وجودت شد خانه اش از بهشت زيباتر از زبانت پدر شنيدني است چقدر ناز تو خريدني است چشم خود را همين كه وا كردي همه جا را پر از صفا كردي با همين سن كوچكت كار حضرت خضر و نوح را كردي غير تو پرده دار عشق نبود سر عشق را تو بر ملا كردي با حضورت دل از همه بردي همه را مست و مبتلا كردي جاي گريه حسين ميگفتي بعد از آن عمه را صدا كردي لحظه اي بعد روي دوش عمو تو خودت را چه خوب جا كردي نذر تو يك سبد شكوفه و ياس شده هم بازي ات عمو عباس رونق بزم عرشيان شده اي حسرت اهل آسمان شده اي در زلال نگاه اين دنيا رود جاري و بيكران شده اي بانوي من درست مي بينم ؟ چه شده اين همه كمان شده اي ؟ كاش مي مُردم و نمي ديدم هدف سنگ شاميان شده اي سر بازار خنده مي كردند خسته از دست اين و آن شده اي كنج ويرانه پر زدي رفتي بوسه بر زخم سر زدي رفتي
درکوچه ی خاندان تردد باشد از فوج ملائک ؛ آمد و شد باشد امروز گل از گل حسینی بشکفت در خانه ی او جشن تولد باشد _ آن روی چوماه را تماشا می کرد صد غنچه ی تنگ دل؛ شکوفا می کرد خورشید ؛ رخی چو ماه را می بوسید با بوسه واشک ؛ یاد زهرا می کرد آمد که حسین ؛ غم فراموش کند جادر بروروی دوش وآغوش کند گیریم که در جشن بیاید مولود کو؟ آن نفسی که شمع ؛ خاموش کند _ امشب به چمن گلی شکوفا دارم این طفل؛ رقیه نیست زهردارم گر مانم واو کنار من خواهم گفت من همچو نبی ام ابیها دارم درچشم حسین ؛ازهمه کس ناز تر است از سرو؛ نهال او سرافراز تر است بستنداگر چه دست اورااما دستش به کرم ؛ ازهمه کس باز تر است __ تکبیر؛ ز کعبه با اذان خواهد گفت تبریک؛ زمین وآسمان خواهد گفت لب های ندیده خنده ؛ خواهد خندید مهدی به رقیه ؛ عمه جان خواهد گفت
ﺭﺥ ﻣﻮﻟﻮﺩ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺭﺥ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺯﯾﺮ ﻟﺒﯽ ﺳﻮﺭﻩ ﯼ ﮐﻮﺛﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﻏﻮﻏﺎ ﺷﺪﻩ ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻧﮑﻨﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﺯﯾﻨﺐ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺑﺮ ﻟﺒﺶ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﻥ ﻋﻠﯽ ﺩﺭ ﺭﮒ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻧﻔﺴﺶ ﺟﻠﻮﻩ ﯼ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﭘﺪﺭﺵ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺰﻧﺪ ﺟﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺤﺸﺮﯼ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﭘﺎ، ﺑﺎﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺍﺑﺎﻟﻔﻀﻞ ﺍﻗﺎﻣﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺁﻣﺪﯼ ﭼﻨﺪ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﮔﻞ ﺍﮐﺒﺮ ﺑﺎﺷﯽ ﻧﻔﺴﯽ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ ﻫﻤﺒﺎﺯﯼ ﺍﺻﻐﺮ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﻋﺸﻖ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ ﮐﺎﺷﻒ ﺍﻟﮑﺮﺏ ﺍﺑﺎﺍﻟﻔﻀﻞ ﺷﺪﻥ ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ ﺯﺍﺋﺮﯼ ﺁﻣﺪﻩ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﺗﻮ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﻭ ﻣﺴﯿﺤﯽ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺷﻔﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺷﻮﻕ ﯾﮑﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﺁﻭﺭﺩ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻧﺬﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺁورد یاد ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﺳﯿﺮﺕ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺍﻭﻝ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺕ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﺕ کردند
نسیمی آمد و درهای آسمان وا شد در آسمان مدینه ستاره پیدا شد همینکه غنچه‌ی یاسی دگر شکوفا شد خبر رسید دوباره حسین بابا شد سحر شد و شرف‌الشمسی از سما آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد عروس فاطمه این بار دختر آورده برای حضرت صدیقه کوثر آورده چه کوثری، چه بگویم چه گوهر آورده برای حضرت ارباب، نوبر آورده دهید مژده که نوری ز کبریا آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد لباس پولکیِ این بنفشه الماس است و عطر و بوی تنش از عصاره ی یاس است شبیه فاطمه این نازدانه حساس است و در شگفتی‌اش این بس، عموش عباس است بشیری آمد و گفتا گل خدا آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد به روی دست اباالفضل تا تبسم کرد فرات، از هیجان در خودش تلاطم کرد کبوتری به مناره شد و ترنم کرد فرشته دور و برش، دست و پای خود گم کرد حسین را گلی از باغ هل‌اتی آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد کشیده پای لبش قطره قطره دریا را اسیر خویش نموده وجود سقا را نوشته‌اند به پایش نگاه زهرا را و زنده کرد به یک یاحسین، دنیا را برای تهنیت از عرش، مرتضی آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد نگینِ شمسیِ انگشتر علمدار است کنار حضرت ارباب، گرم اذکار است علیِ اکبر لیلا بر او گرفتار است جمال حضرت زهرا در او پدیدار است ستاره‌ی شب تاریک نینوا آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد چه قدر غنچه‌ی لبهای او عسل دارد گرفته شاخه‌ای از یاس و در بغل دارد که گفته دختر ارباب ما بدل دارد ؟ به زیر هر قدمش کوهی از زُهَل دارد کسی به شکل بشر با فرشته‌ها آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد کلام و حرف خدا بوده ذکر آغازش همیشه و همه جا بوده عمه هم‌رازش حسین، از دل و جان می‌خرد به دل نازش به روی دوش ابالفضل اوج پروازش بهشت گفت، بهشت من از کجا آمد؟ رقیه دختر سلطان کربلا آمد
آنجا که شور عشق نباشد کمال نیست آنجا که گریه هست صحبت مجال نیست آنجا که هجر نیست امید وصال نیست در پیش ما مقام ، به سن و به سال نیست اینجا سه ساله حجت حق بر بزرگ هاست ارث نواده ، عصمت مادربزرگ هاست آیینه ی مقابل زهراست صورتش خیلی کشیده است به زینب نجابتش اسلام را کشیده به دوش رسالتش حوریه های عرش نشینند کلفتش مانده دخیل چادر او مریم از نخست محتاج یک دمش شده عیسی هم از نخست برده حجاب درس حیا از حجاب او خورشید رو گرفته ز شرم نقاب او دارد هزار شرح سه جلد کتاب او چشمان عالمی ست سوی انقلاب او گرچه اسیر سلسله ها شد اسیر نیست کوچه به کوچه رفت ولی سر به زیر نیست پای برهنه پایه ی تکفیر را شکست بت های شام و کوفه از این ردپا شکست با دست بسته اش کمر فتنه ها شکست کاخ یزید را شب موعود تا شکست آمد خلیل و از برکاتش اثر گرفت از قطره های اشک دو چشمش تبر گرفت مجنون ترین شده است که لیلاترین شود ویران نشین شده است که بالا نشین شود او آمده است قبله ی این سرزمین شود جا دارد اینکه مالک یوم الدین شود در شام با وصیت بابا سفیره شد از بس که در صغیره شدن هم کبیره شد تکیه به عمه کرده است و فانی زینب است یعنی عصای قد کمانی زینب است تصویری از وقار جهانی زینب است پا منبری مرثیه خوانی زینب است هرگز ندیده است کسی این شکوه را بالا گرفت پرچم فتح الفتوح را تقدیر او شده است پر از در به در شدن از طعنه ها شکسته شدن خون جگر شدن با پلک زخم چشم به راه پدر شدن با یک تبر ز روضه ی بابا خبر شدن وقت عبور حس خطرداشتن بد است در ازدحام درد کمر داشتن بد است دارد دوباره گردن او تیر میکشد... این درد را ز حلقه ی زنجیر میکشد از کعب نی مصیبت شمشیر میکشد صد روضه از مدینه به تصویر میکشد رفته است چادر سر او بر سری به زور از او گرفته مقنعه را لشگری به زور
بیت الغزل هر غزل ناب رقیه ست خورشید علی اصغر و مهتاب رقیه ست نزدیک ترین راه به الله حسین است نزدیک ترین راه به ارباب رقیه ست
حِـسّي از عشـق فـراتر متولّد شده است نــور در قـالب اَخــتر متولد شده است جبرئيل آيه ي تطهير نخواند عجب است ماه بانـــوي مُـطهّر متولّد شده است گفت ارباب پس از بوسه زدن بر دهنش طـفـل نَه ، قنـدِ مكــرّر متولّد شده است فاطمه آمده از سلســله ي فاطمــيون كوثر از تيره ي كوثر متولّد شده است مي شود از حَرَكات و سَكَناتش فهميد عشق عــبّاسِ دلاور متولّد شده است آخرين"فاطمه سادات"حسين آباد است اينكه در خانه ي دلبـر متولّد شده است بي سبب نيست اكر حيدريون سرمستند نوه ي حضرت حيــدر متولّد شده است دخترِ زينت دوش نبي آمد ، يعني زينت دوش بــرادر متولّد شده است عطر مادر شده از هر نفسش ، اِستشمام گرچه در كِسْوت خواهر متولّد شده است أمّ إسحاق تو رفتي ولي از دامانت غنچه اي ناز و مُعطّر متولّد شده است توأمان است غم و شاديِ امروزِ حسين همسرش رفته و دختر متولّد شده است تا كه آماده ي جُـنباندن گهـواره شود زودتر از علي اصغر متولّد شده است كوچ او مثل پرستوست ، غريبانه و تلخ گر چه مانند كبــوتر متولّد شده است بعداً از "أَيتمني"گفــتن او مي فهميـــم خِبره ي روضه ي منبر متولّد شده است
ای رونق فصل بهار أُمِّ إِسحاق ای دلخوشی روزگار أُمِّ إِسحاق تو فرق داری با همه ، از دار دنیا تنها تویی دار و ندار أُمِّ إِسحاق تو به حیات مادر خود جلوه دادی ای روشنی شام تار أُمِّ إِسحاق گویا خدیجه فاطمه آورده از نو بالا گرفته کار و بار أُمِّ إِسحاق امشب ملائک به تماشایت نشستند امشب که هستی در کنار أُمِّ إِسحاق در چشمهای تو نجابت خانه کرده ای سوگلی باوقار أُمِّ إِسحاق دختر به خوبی تو این دنیا ندارد غمخوار بابا ! خانه دار أُمِّ إِسحاق نورٌ علی نورٌ علی نوری یقینا خورشید زاده ! شاهکار أُمِّ إِسحاق بی شک به دنبال کمالات است اگر که بوسه به دستت زد هماره أُمِّ إِسحاق در دامنش خاتون محشر پروریده صدها درود حق نثار أُمِّ إِسحاق کل میکشم امشب به یمن مقدم تو کف میزنم به افتخار أُمِّ إِسحاق عطر خوش قنداقه ات می آید از راه با یاد تو مستم تَوَکَّلتُ عَلَی الله خورشید روی بام دنیای حسینی فرزانه ای و ماه شب های حسینی باباست محو حُسن سیمای تو بانو یا اینکه تو گرم تماشای حسینی سر تا به پا آیینه ی مادربزرگی هانیه ، حسنا ، زهره ، زهرای حسینی ای أَشبَهُ النّاسِ به زهرا بین فامیل محبوبه ی محجوب و زیبای حسینی إِنسیه ای اما شبیه به فرشته باید صدایت کرد "حورای حسینی" با مادری هایی که کردی میتوان گفت در کودکی أم أبیهای حسینی عالم فدای طرز بابا گفتن تو شیرین زبان! یک عمر رؤیای حسینی دل میبرد چادر نمازت از ملائك مأموم شبهای مصلای حسینی تو عصمت اللهی شبیه عمه هایت پیداست در خوی تو تقوای حسینی بابا از این لحظه دو تا غمخوار دارد تو زینب کبری نه صغرای حسینی حبل المتین از ریشه های چادر توست تو گرمی بازار فردای حسینی ای آبرو بر خلق داده ! خیر مقدم ارباب زاده ! شاهزاده ! خیرمقدم روحی لطیف آکنده از احساس داری قلبی پر از مهر و دلی حساس داری سیب دو نیم فاطمه هستی و حتما در هر نفس هایت شمیم یاس داری جز حق برای هیچ کس کاری نکردی مانند زهرا مادرت اخلاص داری لطف زیاد تو به بابا رفته انگار بنده نوازی و نگاهی خاص داری گرم است پشت تو به کوه انگار بانو تا تکیه ای بر شانه ی عباس داری ما رعیتی ساده در این دربار هستیم خاتون ! نگاهی به عوام الناس داری ؟ جودِ حسن ، مهرِ علی ، احسانِ زهرا در تو نهفته ، بی گمان "میراث داری" آيینه دار نور ناب پنج تن تو زهرا ، حسین و مرتضی ، احمد ، حسن تو از عزم جزم ات دشمن احساس خطر کرد گوش فلک را هم رجزهای تو کر کرد آنقدر ای بانو بزرگی که برایت هجده سر بر روی نی سینه سپر کرد محکم قدم برداشتی عالم به هم ریخت پس همنشینی با عمو در تو اثر کرد شمشیر دشمن پیش تو از کار افتاد با شیوه ی تدبیر تو کلی ضرر کرد با ناله ات طوری به مسجد حمله بردی گویا دوباره فاطمه چادر به سر کرد ... با همت ات چیزی نماند از آل فتنه هشیاری تو شام را زیر و زبر کرد تاریخ بعد از این نخواهد دید قطعا کاری که خشمت با بساط زور و زر کرد تا حرمله را از نفس انداخت آهت نفرین تو شمر و سنان را دربه در کرد تو مغز بادام امیر لافتایی آوازه ات امروز عالم را خبر کرد با گرد و خاک چادرت محشر به پا شد کرببلا با همت تو کربلا شد
خاك قدم رقیه باشی عشق است زیر علم رقیه باشی عشق است با مهدی صاحب الزمان از ره لطف یك شب حرم رقیه باشی عشق است هر جا سخن از رقیه جان می آید صوت صلوات عرشیان می آید در مجلس این سه‌ساله من معتقدم عطر خوش صاحب الزمان می آید امشب كرم رقیه را می بینیم خیر قدم رقیه را می بینیم این حرف تمام عاشقان است حسین پس كی حرم رقیه را می بینیم در محفل عشقتان ادب آوردم غم از دلتان برده طرب آوردم یادت نرود یك صلواتی بفرست تا نام رقیه رابه لب آوردم
یک جلوه کرد نور منور درست شد نورش تلالو کرد ، که گوهر درست شد از گرد و خاک مقدم او زر درست شد بهر ثناش این همه منبر درست شد محبوبه ای به هیبت حیدر درست شد یا ذوالجلال رکن جلال آفریده ای اعجوبه ی وقار و کمال آفریده ای او را فقط برای سه سال آفریده ای یعنی برای کار محال آفریده ای پیغمبری ز نسل پیمبر درست شد سر می دهند پای تو ایل و تبار ما وفق مراد می شود این روزگار ما کر شد دو گوش عالم و آدم ز جار ما افتاده دست دختر ارباب کار ما او لطف کرد و مشکل نوکر درست شد یک یا رقیه گفته ام و جان گرفته ام آشفته حال بودم و سامان گرفته ام از دست این کریمه خودم نان گرفته ام نذر سه ساله سفره ی احسان گرفته ام نذرم قبول حاجتم آخر درست شد مریم کجا و حضرت لیلای پنج تن در تو حلول کرده سراپای پنج تن هستی چکیده ای تو ز سیمای پنج تن تکیه زدی تو یکتنه بر جای پنج تن قدیسه ای به دامن کوثر درست شد تا روز حشر قبله ی حاجات میشوی تو سربلند عرصه ی شامات میشوی همپای زینب عمه ی سادات میشوی والله نور ارض و سماوات میشوی شاهد مثال قصه هم اختر درست شد حورای کربلایی و زهرای دیگری بنت الحسین ، ام ابیهای دیگری جای تو نیست روی زمین ، جای دیگری باید قدم زنی تو به دنیای دیگری صرفا برایت عالم دیگر درست شد ای جان فدای سوریه ، قربان کربلا ما هم شدیم جمله مسلمان کربلا خون شد دهان دیده ی مهمان کربلا آتش زدند خیمه ی سلطان کربلا از خیمه های سوخته معجر درست شد با تازیانه دور و بر تو یکی یکی خون کرده اند بر جگر تو یکی یکی وقتی که ریخت بال و پر تو یکی یکی گشته سپید موی سر تو یکی یکی ای وای من مدینه ی دیگر درست شد بال شکسته قصد پریدن نداشته دنبال پای خسته ، دویدن نداشته ظالم نفس نفس که ، بریدن نداشته موی یتیم ، زجر ! کشیدن نداشته درد سر است آمدنت... شر درست شد
سحری روشن و عاشق/سحری غرقِ شقایق/سحری چاک گریبان و/شبی خیره و حیران/همه آفاق گل افشان و زر افشان و چراغان و غزل خوان/همه لبریز زِ آوازِ هَزاران دشت ها غرق ترنّم/پُرِ گلهای تبسم/زِ مِیِ نوش ترین خُم/به ترانه/به تلاطم سحری ریخته از بامِ فلک دامنی از ماه/به هر راه/به هر کوچه شبانگاه/چه نوری است/چه طوری است/در این خاک/چه هنگامه‌ی شوری است که در حلقه‌ی گیسوی ستاره/زمان/ لحظه‌ی احساس/زمین تکّه‌ی الماس/پُر از عطرِ گلِ یاس ترین یاس شگفتا از این بزم/از این فرش/از این عرش تر از عرش/اگر هوش رمیده/وَ گر عقل پریده/وَ گر دل برمیده/زِ طربخانه‌ی سینه/پِیِ دلهای دگر تا به مدینه/به نگین شب رؤیایی هر دیده‌ی بی خواب/شب بارش مهتاب/دَرِ خانه‌ی ارباب/چه نوری است/چه شوری است/چه طوری است/در این خانه چه هنگامه‌ی شوری است ببین قبله نما را/که گم کرده خودش را و مِنا را و صفا را/وَ زِ سر تا به قدم غرق نیاز است و دو دستش که دراز است/ بدین خانه که در هاله‌ی راز است در این بزمِ معطر/در این مستی یکسر/چه بی تاب/چه مجنون/چه شیدا/شده لیلا/شده اکبر چه مبارک سحری هست و چه فرخنده شبی هست/همین شب/که شد از عشق لبالب/وَ گُلِ خنده شکوفاست به رخساره‌ی زینب/و خدا دانَد از آن چشم تماشایی بیدار/وَز آن قامت سرشار زِ دلدار/وَز آن چهره‌ی یوسف کُشِ بی تاب/علمدار/چه طوفان شده بر پا به دلش/در دَمِ دیدار/در این شامِ بهاری/نه صبری نه قراری/پُر از لحظه شماری/چه مشتاق/چه بی خویش/قدم میزند و منتظرِ عطر دل انگیز و دل افروز گل ناز حسین است/چه شعری است/چه نوری است/چه طوری است/چه هنگامه ی شوری است چه شد باز/که در باز شد و لحظه‌ی اعجاز شد و محشری آغاز شد و دید که در حُله‌ای از برگ گل یاس/و پیچیده به قُنداقه‌ای از شهپر جبریل امین/در آغوش حسین بن علی/یاس ترین/ناز ترین جلوه که دیده است/به چشمی که ندیده است به جز روی حسینش دو چشمش گُل دریاست/چه شیوا و ثریاست/دل آراست/تماشایی و بابایی و تنهاست/وَ ناگاه ابوالفضل رو کرد به انبوه فرشته و فرمود : اَلا باغ ملائک/وَ ای فوجِ فرشته/که دگر دور و برِ غنچه‌ام این گونه مگردید مریزید گُل از شوق مرقصید/مبادا که به بال و پر خود ناز کنیدش/که شاید رُخَش آزرده شود/از نفَسِ گرم و پَرِ نرم/که این گُل بُوَد حساس‌تر از معنیِ احساس/و آئینه‌تر از آینه در بوسه‌ی یک آه/و ای آه/از این آینه دوری/وَ مبادا که عبوری/کُنی از گرد رُخِ یاس‌تر از یاس و ای شبنم شیرین مَنِشین/بر سرِ گلبرگی از این غنچه/که ترسم که کبودش کند این بار که با توست چنین/ خدایا چه گُل است این/که شیرینِ دل است این/در این چهره بگو کیست/بگو این مَثَلِ کیست/همه محو/همه مات/همه واله و حیرانِ ابوالفضل/ که زینب به نَمِ اشکی و با سینه‌ی پُر آه و دلی سخت غمین/گفت چنین/با پسرِ اُمِ بنین/ای پسر فاطمه عباس ببین/دخترکِ نازِ حسین بن علی نَه/که همان گوهر مفقود و همان مادر رنجور/که می‌بود حدیثِ فدک و غصبِ فدک/زخمِ دلِ حضرت زهرا و نمک/همانی که به هر صبح و به هر شام/فقط صحبت او بود/همان خانه/همان شعله/همان دود/همان است که باز آمده امروز.....  
درقاب سحرجلوه مهتاب مبارک پیداشدن گوهرنایاب مبارک برعرش خداسوره کوثربنویسید میلادعزیزدل ارباب مبارک