eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
تو از ازل جوادی و ما از ازل فقیر "یا ایُّهَاالجَواد! تَصَدَّق عَلَی الفَقیر" حس کرده است ثروت عالم به دست اوست وقتی گرفته است تو را در بغل فقیر از حدّاکثر همه سر بوده هر زمان از تو رسیده است به حدّاقل، فقیر این گوشه‌چشم توست که اکسیر اعظم است با یک نگاه تو به غنی شد بدل فقیر از دیگران زیاد شنیده، ولی فقط دیده همیشه جود تو را در عمل فقیر با دست پُر به خانه‌ی خود رفته هر زمان با دست خالی آمده در این محل فقیر از آن زمان که لطف تو را دید تا ابد شد روزگار تلخ به کامش عسل فقیر "دارایی جواد به منزل نمی‌رسد" درباره‌ی تو ساخته ضرب‌المثل فقیر این بیت‌ها گدای جوادالائمه‌اند با این نیّت ردیف شده در غزل فقیر یابن‌الحسن! به نیّت تعجیل در ظهور "الغوث" دم گرفته غنی، "العجل" فقیر
بسم الله الرحمن الرحیم ای آن‌که دراین دوران، مطلوب طلب‌هایی منظور من از « یا مَن اَرجُوهِ » رجب‌هایی با خلوتیان عشق، هم‌صحبت هر روزی با اهل سحر تاصبح، هم‌ناله‌ی شب‌هایی چرخ همه‌ی عالم با اذن تو می‌گردد تو علت معلولی، اسباب سبب‌هایی درحسرت شادی‌ها، مانده دل ما یک‌عمر ما‌ غم‌زده‌ی هجریم، تو فصل طرب‌هایی عمری‌ست که در دل‌ها، جای تو شده خالی هرچند که در ظاهر، ذکر همه لب‌هایی در پیچ‌وخم سختی، سامان‌ده وضع ما در شور تب دنیا، آرامش تب‌هایی هم در عجب از قبل و هم در عجب از بعدیم تو نقطه‌ی آغاز و پایان عجب‌هایی...
سبک‌تر می‌کند با اشک‌ها بار گناهش را به‌ آبِ دیده‌ روشن‌ می‌کند شام‌ سیاهش‌ را خوشا آن‌ روسیاهی‌ که‌ در‌ این‌ دنیای‌ وانفسا فقط‌ با آه... جبران‌ می‌کند هر اشتباهش‌ را فقیر و خسته می‌آید به‌ سمت‌ بارگاه‌ طوس فقط بر آستان دوست می‌دوزد نگاهش را خوشا هرکس که در سرچشمه‌ی نهر رجب شسته است همه آلودگی‌ها را و پیداکرده راهش را پناه آورده‌ایم امشب به سلطان و چه آرامیم که کرده قسمت بی سرپناهان سر پناهش را رجب سرچشمه ی خیر و دعای «یامن ارجوه» است بخوان در این دعا با شوق، ذکرِ یا الهش را کنار پنجره فولاد، در رؤیای شعبان باش که در آن ماه می‌بیند، علی رخسار ماهش را
در خلوت یاران اثری بهتر از این نیست در چله گرفتن ثمری بهتراز این نیست ما خم شراب از جگر غوره گرفتیم در میکده ی ما هنری بهتر از این نیست سجاده بیارید که تا صبح نخوابیم در بین سحرها – سحری بهتر از این نیست ما درد نگفتیم ولی باز دوا کرد در شهر، طبیب دگری بهتر از این نیست حق داشت بنازد پدر پیر مدینه در هیچ کجایی پسری بهتر از این نیست گفتند جواد است سر راه نشستیم در جمع گدایان خبری بهتر از این نیست پر کرد به اجبار خودش کیسه ی ما را در کوچه ی ما رهگذری بهتر از این نیست گفتند سلامی بده و زائر او باش دیدیم در عالم سفری بهتر از این نیست پس زائر یاریم توکلت علی الله ما عبد نگاریم توکلت علی الله ابروی تو و تیغ بلا فرق ندارند در طرز شهادت شهدا فرق ندارند کافی است که پای تو به یک سنگ بگیرد این گونه که شد سنگ و طلا فرق ندارند ایام طفولیت تو عین بزرگی است در معجزه، ایام خدا فرق ندارند از رحمت تو دور نبودند،سیاهان وقت کرم تو، فقرا فرق ندارند پایین سرسفره تو نیز چو بالاست در خانه ی تو شاه و گدا فرق ندارند ما کار نداریم رضا یا که جوادی در مذهب ما آینه ها فرق ندارند تو آمده ای تا که سرآمد شده باشی یکبار دگر نیز محمد شده باشی بیمار شدن از من و عیسی شدن از تو لب تشنه شدن ازمن و دریاشدن از تو در راه عصای تو بیان کرد: امامی! اعجاز عصا از تو و موسی شدن از تو در مهد به اثبات خودت سعی نمودی در کودکی ات این همه والا شدن از تو چهل سال پدر – چشم به راه پسرش بود حالا یکی یک دانه ی بابا شدن از تو چشمان موفق به امید تو نشسته است پس دست شفا از تو و بینا شدن از تو تا زائر سرو قد و بالای تو باشد جانم پسرم از پدر و پاشدن از تو بگذار قدم های تو را خوب ببیند در قامت تو جلوه ی محبوب ببیند هستند کریمان دو عالم سرخوانت یکبار نخورده است گره کیسه ی نانت اصلا حرم شاه خراسان حرم توست هرصحن که گشتیم در آن بود نشانت انگار که گهواره تو عرش زمین بود وقتی پدر پیر تو می داد تکانت تکبیر تو از داخل گهواره رسیده است هستم اگر امروز مسلمان اذانت یکبار پدر گفتن تو گر نمی ارزید صدبار نمی رفت به قربان زبانت! از چشم پدر دور مشو – گرگ زیاد است براین پدرت حق بده باشد نگرانت در راه مبادا قدمت خار ببیند آن صورت چون برگ تو آزار ببیند یک روز می آید که می افتد بدن تو لب تشنه بمانی و بخشکد چمن تو یک روز می آید که می افتی و کنیزان در خانه برقصند کنار بدن تو ای یوسف زهرا - دل یعقوب فدای ... آن لحظه ی خاکی شدن پیرهن تو هرچند کلام تو در آواز شود گم اما نزند هیچ کسی بر دهن تو
دوریم از رخ ماه، أین بقیة الله ماندیم در دل چاه، أین بقیة الله دلتنگ یار بودیم، هر روز، وقت و بی وقت گفتیم گاه و بیگاه، أین بقیة الله یارب تفضلی کن، خسته شدیم ازین غم با ما کمی بیا راه، أین بقیة الله ماه علی است این ماه، از برکتش به مهدی ما را رسان در این ماه، أین بقیة الله یک شب نجف عطا کن، تا در حریم حیدر گوییم تا سحرگاه، أین بقیة الله مانند طفل لجباز دم میزنم مکرر أین بقیة الله، أین بقیة الله آب از سرم گذشته، عمرم به سر رسیده از سینه می کشم آه، أین بقیة الله هر بار روضه رفتیم، هربار گریه کردیم گفتیم ناخودآگاه، أین بقیة الله یک عمر این مصیبت، سوزانده قلب ما را مانده است تشنه لب شاه... أین بقیة الله افتاده گیسوی یار، آن رشته ی هدایت در دست شمر گمراه، أین بقیة الله
هنگام سرور و شعف ارض و سما شد در روی زمین میکده ای باز به پا شد مرغ دل و جان در پی دلدار رها شد از در به در آیید که هنگام عطا شد با برگ گلی خانه بلبل شده زیور برده دل و جان از دل جان پرور دلبر در شهر مدینه شجر نور ثمر داد معبود به معشوقه خود باز پسر داد او را نه پسر بلکه بر او قرص قمر داد زان قرص قمر بر پدرش دیده تر داد نامش علی و همچو علی بر همه سرور خرسند ز میلاد علی سوره کوثر انگار که در لعل لبش نهر پر آب است قنداقه نورانی او دست رباب است گویا به کف مادر او جام گلاب است نوری به رخ انور او همچو نقاب است بر یاری شاه دو سرا آمده یاور حق داده به شاه شهدا اکبر دیگر روید ز زمین از قدمش سوسن و سنبل قوس و قزح از عرش زده دور سرش پل زینت شده گهواره او بهر تجمل هر کس زده بر دامن او دست توسل بردند ملائک بدنش را سوی داور با عطر جنان مقدم او گشت معطر سیراب شده دشت و دمن از گل رویش مست است زمین از قدم و نکهت و بویش خیل ملک از عرش روان گشته به سویش جبریل زمین گیر شد و سائل کویش نامش علی و نجل علی فاتح خیبر در هر گره بازوی او قدرت حیدر خان کرمش بی حد و چون خان نعیم است او ابن کریم بن کریم بن کریم است دربان درش عیسی و موسی کلیم است در کرببلا بهر پدر ذبح عظیم است او طفل رضیعی است که مهدش شده سنگر مصباح هدی را بود این طفل چو لنگر بوسد پدرش از چه خدا زیر گلویش ساید رخ خود را به رخ ماه و نکویش بسته است دخیلی به سر تارک مویش محو رخ او گشته علی همچو عمویش او را مگر عیبی است زند بوسه مکرر اشک پدر این گونه فرو ریخت به حنجر خشکیده لبش سوخت ز آهش دل سقا خجلت زده از داغ لبش زاده زهرا او آب روان را ز عدو کرده تمنا سقا به خروش آمده و گشته محیا افسوس که خالی شده میخانه و ساغر او دست تهی آمده از جانب لشکر سرباز نه او یک تنه خود میر سپاه است او بهر حسین بن علی پشت و پناه است بر غربت و مظلومی ارباب گواه است خونش به بر خصم ستمکار مباه است یک جرعه از این آب رسانید به اصغر یک تن نشد از بهر خدا رام و مُسَخَر گویا به لب تشنه او آب حرام است یارب مگر این ماه همان ماه صیام است حجت به بر قوم ستمکار تمام است این شیب خضیب و دل گریان امام است او را چه شده آمده با حالت مضطّر حق خواسته او تشنه رود سوی پیمبر هفتادو دو قربانی سالار شهیدان هر یک به طریقی ز وفا رفته به میدان اصغر به روی دست پدر با لب عطشان سیرآب شد آخر به خدا از نوک پیکان آنکس که بود روز جزا شافع محشر قبرش به روی سینه بشکسته شد آخر
روشنابخش آسمان حسین جلوه‌ی صبح آفتابی تو نور چشمان عمّه جان زینب همه‌ی هستی ربابی تو    جبرئیل آمد و به‌رسم ادب شعر شادی برای گُل می‌خواند نذر چشمان مهربان شما دور گهواره چارقُل می‌خواند    عاشقانه به نام بابایش بس‌که عمری علاقه داشت پدر مثل دیگر برادران شما نامتان را علی گذاشت پدر    ذکر پیمانه‌ها تویی، امّا مستی هر سبو ابالفضل است جای تو ای تبسّم باران روی دوش عمو ابالفضل است    یا من ارجوه کربلایی‌ها التماس دعا؛ علی اصغر سایه دارد همیشه بر سر من پرچم سبز یا علی اصغر    نقش مُهر قبولی اعمال لطف روز نتایجم هستی لحظه‌ای که به فکر حاجاتم ذکر باب الحوائجم هستی    اشک من در قنوت نیمه‌ی شب قطره قطره چکید و دریا شد با همین دست‌های کوچکتان گره‌های بزرگمان وا شد    آسمان نگاه من روشن به جمال ملیح شش‌گوشه جای تو ای مسیح شش‌ماهه گوشه‌ای از ضریح شش‌گوشه    سفره‌دار سلاله‌ی زهرا هرچه را دارم از شما دارم مطمئنّم که خوب می‌دانی خوب من ، شوق کربلا دارم 
بعید بود به دل اعتنا نمی کردم غمی برای خودم دست و پا نمی کردم کسی شکستن قلب مرا نمی فهمید اگرچه آینه بودم ، صدا نمی کردم به انتظار نشستن ، عجب مکافاتی‌ست گُمانِ این همه تأخیر را نمی کردم من خراب کجا وُ خرابِ یار شدن... زمان عقب برود ، ادّعا نمی کردم گناه‌کاری من مایه ی عذاب تو شد وفا که هیچ...،نمی شد جفا نمی کردم؟! هزار مرتبه کج رفتم و تو بخشیدی ولی چه فایده ، من که حیا نمی کردم همیشه رِخوَتِ من دور کرد از تو ، مرا همیشه تنبلی ام را بهانه می کردم! اگر وصال تو یکبار سهم من بشود تو را دقیقه ای از خود جدا نمی کردم برای کُشتن من یک اشاره‌ات بس بود قسم به جدّ تو ، چون و چرا نمی کردم هنوز هم که هنوز است ، دوستت دارم وگرنه این همه " آقا ! بیا "...، نمی کردم خوش است اگر برسد دست من به خاک نجف... غبار صحن علی را رها نمی کردم تمام لذت من بوسه بر ضریح علی‌ست فقط به دیدن آن اکتفا نمی کردم دلم گرفته ، علاجش کجاست؟! نزدِ حسین... چگونه آرزوی کربلا نمی کردم ! مگر تنش چِقَدَر زیر نیزه‌ها ، پاشید... خیال آمدن بوریا نمی کردم
👇🏻 💪🌺 برای مولا علی (ع) ................... می روم تا زورخانه، پیش او... افتاده ام! گود و میدان می شود با بوسه ای، سجاده ام مرشد از مولا که می گوید دلم پر می زند ساقی کوثر کنارم هست و مست از باده ام هوهویش را می توان از دورترها هم شنید تا که روی دست هایم می رود کبّاده ام من نه از امروز و از دیروز، از آغاز جهان بر تو و عباس تو... آن پهلوان، دل داده ام فصل گلریزان، بهارِ مردی و مردانگی ست چون بزرگان، وامدارِ دستمالی ساده ام در بیان آنچه باید باشم و آنچه تویی از محمد وام می گیرم، قریشی زاده ام زیر بارِ زور رفتن در مرام شیعه نیست مثل فرزندت حسین، آزادم و آزاده ام عاشق پروازم و مشتاق دیدارم علی (ع) هر زمان حس می کنی وقتش شده، آماده ام قم المقدسه
عاشقم عاشق نامی و رسیدم به امامی غرق در سرّ جوادم، چه امامی و چه نامی دف‌زنان، خواند مدینه: «طَلَعَ البَدرُ عَلَینا» سر زد از خانۀ خورشید، عجب ماه تمامی نُه کبوتر، دل تنگم به حرم کرده روانه تا به تو، از قم و مشهد برسانند سلامی شده‌ای پیرِ جهانی به جوانی و شدم من بندۀ پیر خرابات و عجب لطف مدامی آه! اگر نان یتیمی، رسد از خوان کریمی وای! اگر از تو جوادی، برسد جامه و جامی با تو، بی‌خود شدن از خویش؛ چه مستی حلالی! بی‌تو چرخیدن بی‌عشق؛ چه احرام حرامی! پسر حیدری و خاتم جود است به دستت شود آزاد، نگاهت اگر افتد به غلامی عالمی دل به رضا بسته، رضا دل به تو داده‌ برده‌ای خسرو شیرین! دل سلطان به کلامی باب اگر باب جواد است، در آن گوشه مقیمم بیش از این در همه آفاق، مگر هست مقامی؟ «من از آن روز که در بند تو» هستم، شدم آزاد ندهم هرچه رهایی، به چنین حلقۀ دامی ای محمد! برسد بعد تو، هم‌نام تو بی‌شک که بر این سلسله نامش بشود حُسن ختامی نظری کن که دلم را برسانم به طلوعش که خروش قلمم را، برسانم به قیامی شاعر:
حضرت_علی_اصغرعلیهماسلام   روشن تر از روز است خیلی بامرامند وقتی کریمان با گدایان هم کلامند   الحق که آقازاده ها یک یک امیرند الحق که نوکرزاده ها یک یک غلامند   در فقرِ محضِ خود غنیِّ محض هستم وقتی گدای این درم، مردم گدامند   عین عدم هستیم و با آنان وجودیم پس ما همان هاییم که آن ها بنامند   سنّ زیاد و سنّ کم، فرقی ندارد این خانواده از طفولیت امامند   چیزی ندارم جز «سلام الله علیهم» فرزندهای فاطمه با احترامند   هر صبح خورشیدند و در هر شام ماهند این چهارده تا روشنی صبح و شامند   این چهارده آیینه از بس که شبیه اند وقتی ببینی شان نمی دانی کدامند و الله این پروانگی ما می ارزد هر چند خاکستر شدیم اما می ارزد   معشوق عالم می شود یک روز، عاشق مجنون ما اندازه لیلا می ارزد   قلاده ما را همین گوشه ببندید سگ هم کنار خانه این ها می ارزد   سر می نهم بر پای تو قیمت بگیرم هر جا نمی ارزد سرم این جا می ارزد   یک جان ناقابل به پایت ذبح کردیم حالا که شد مال تو از حالا می ارزد   این گریه ها را آیه تطهیر گفتند یک قطرهٔ آن بیش از دریا می ارزد   با کاظمین تو بهشتی دارم این جا پس زندگی در عالمِ دنیا می ارزد   پس ارزش گهواره ات کعبه است حتماً وقتی عصای حضرت موسی می ارزد!   دستی بکش بینا کنی این چشم ها را با معجزات تو چه نابینا می ارزد!   کافی ست ما را این که بابای تو خندید لبخند بابای تو یک دنیا می ارزد آن که «کم»ش را نیمه شب آورد، دادت دارد زیادش می کند لطف زیادت   آقا منم... آن رختْ پاره... پا برهنه... آن شب –شب جمعه- مرا که هست یادت!   تو کیستی؟ تو از کریمان بلادم من کیستم؟ من از گدایان بلادت   من از در این خانه ات جایی نرفتم پس رو مگردان از گدای خانه زادت   آن که مرا حالا مُرید تو نوشته حتماً تو را هم می نویسد «یا مراد»ت   تو جان مایی، پس بگیر این حق خود را نفرین بر آن که جان گرفتی جان ندادت   تو هر کجا پا می نهی هر صبح خورشید عرض ارادت می کند بر بامدادت   بابای تو با دیدن تو گریه می کرد با گریه لطف دیگری دارد عبادت   آباء و اجدادت همه یک یک جوادند پس می نویسیمت جواد بن الجوادت بر روی پایت می گذارد کعبه سر هم جبریل حتی می گذارد بال و پر هم   به خاک پایت احتیاجی نیست اصلاً وقتی دوا می سازم از این خاک در هم   تو کعبه ای! آن کعبه ای که در طوافت بال و پر ما سوخته حتی جگر هم   با آبروی تو تهجّد آبرو یافت فیض از مناجات تو می گیرد سحر هم   با این جمالی که تو را دادند، باید... بین خریداران تو باشد پدر هم   نام مرا هم بین این عشاق بنویس بگذار تا جا خوش کند این یک نفر هم   ای جان به قربان تو و دورِ شلوغت یوسف شدن بازار دارد، دردسر هم   در کوچه جانِ ما نقابت را بیانداز! این گونه چشمت می زنند این ها، نظر هم   هستند یک یک شیرها دنبال دامت چشمان آهوی خراسانِ پدر هم   فهم من از لطف جوادی تو این است: که آن چه را گفتیم دادی، بیشتر هم   ما را ببر تا کاظمین این بار با هم ما را بخر در کاظمین این بار درهم جز عجز، سائل چاره ای دیگر ندارد وقتی کریمیِ‌ خدا آخر ندارد   ما را برای در زدن معطل نکردند اصلاً ‌بیوت این کریمان در ندارد   این خانواده کودکش ذاتاً بزرگ است نام علی که اصغر و اکبر ندارد   طفل رباب ست و ولیکن عادتش بود از شانهٔ عمه سرش را بر ندارد   بین مقامات رباب این شان کافی ست که هیچ کس جز او علی اصغر ندارد   وقتی که آمد لشگر کوفه به هم ریخت میدان علمداری ازین بهتر ندارد   وقتی که آمد لشگر از دور پدر رفت آخر گمان کردند که لشگر ندارد   طفل است و بابای بلاتکلیف مانده حیرانی است و کودکی که سر ندارد   گیرم که از فردا دوباره آب وا شد چه فایده، شش ماهه که دیگر ندارد  
بسم الله الرحمن الرحیم سلام ما به تو ای شرح ربّ‌آب، رباب! که با رشادت خود کردی انقلاب رباب جهان حقارت محض است در برابر تو که در نگاه تو شد کمتر از حباب رباب چنان عزیز و بزرگی که در سیاهی شام به احترام تو می‌تابد آفتاب رباب به شاهکار بزرگ سلاح گریه‌ی توست اگر بنای ستم می‌شود خراب رباب هزاربار به سعی صفا و مروه شدی هزارمرتبه دیدی ولی سراب رباب پس از حسین که بی‌سایه ماند در دل دشت در آفتاب نشستی تو بی‌نقاب رباب غم حسین و علی‌اصغر تو کشت تو را خدا کند نروی مجلس شراب رباب! ولی تو را پی سرهای روی نی بردند تو تشنه بودی و پیش تو "آب" می‌خوردند فقط نه این که کشیده حرم عذاب از آب که بوده‌ست عذاب دل رباب از آب به احترام لب‌ تشنه‌ی علی‌اصغر تمام عمر خجالت کشیده آب از آب عجیب نیست اگر سرکش‌وخروشان است ربوده العطش اهل خیمه تاب از آب پس از جنایت آن‌روز قوم اهل گناه کسی نداشته انگیزه‌ی ثواب از آب هنوز هم که هنوز است دلخوری دارند ستاره و فلک و ماه و آفتاب از آب در این میانه ندارد اگرچه تقصیری ولی نمانده به‌غیر از دل کباب از آب مرا ببخش و حلالم کن ای عروس علی به گوش جان رباب آمد این خطاب از آب رباب راز دل خسته با خدا می‌گفت تمام غصه‌ی خودرا به نیزه‌ها می‌گفت همین که دید برای تو انتخاب نشد دلش گرفت که سرباز تو حساب نشد هنوز هم که هنوز است مانده‌ام که چرا دل فرات برای علی کباب نشد؟ دوجرعه آب برای لب تو کافی بود بگو چه‌شد که فرات از غم تو آب نشد؟ هزار بار حرم را طواف کرد رباب ولی چه‌سود که سهمش بجز سراب نشد به احترام حسین و علی به سایه نرفت که سایه‌ی سر او غیر آفتاب نشد چه خواب‌های قشنگی برای اصغر دید به گریه گفت ولی؛ کودکم بخواب، نشد. رباب آب شد از غصه‌ی علی اصغر اگرچه آب نصیب لب رباب نشد... به یاد اصغر، حال رباب آشفته‌ست که روی نیزه به مادر چه‌حرف‌ها گفته‌ست برای اين که کند ختم ماجرا را تير بساط مرگ مرا می‌کند مهيّا تير چه فکرهای قشنگی، خيال می‌کردم که با گلوم کمی می‌کند مدارا تير نديد چشم زمين مثل مرگ من مرگی گلوی ناز مرا کرده ارباًاربا تير نياز نيست به اين قدرت و به اين شدّت يواش هم برسد باز می‌شود جا تير ولی چگونه دلش آمده که می‌شکند عصای پيری بابا و مادری را تير قرار بود علی‌اکبری دگر باشم قرار بود که عباس ديگر... اما تير... یکی می‌آید و با قصد انتقام آخر به سمت حرمله‌ها می‌زنند فردا تیر به حرمت تن بی‌سر بیا امام زمان به‌خون حنجر اصغر بیا امام زمان.