eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
او رفت که بی‌تاب کند لشکر را از شرم عطش آب کند لشکر را؟ او در پی تشنۀ حقیقت می‌گشت می‌رفت که سیراب کند لشکر را استاد
بگذار پدر کبوترت پر بزند طعنه به رگ غیرت لشکر بزند یک تیر گرفتم از سپاه دشمن تا تیر به پیکر تو کمتر بزند
جلوه ی ايثار ازبيـن مــوج خــون گهـرم رابياوريد جـان زجـان عـزيـزتـرم را بياوريد طـوفان غـم به جـان ودلم موج می زند آرام جـان شعلــه ورم را بيــاوريد شمعـم كه سـوختـه ازپـانشستــه ام پــروانــه ی شكستــه پرم رابياوريد چـون آفتـاب سُـرخ پرازشعله ام هنوز ای هاشمی رُخـان،قمــرم رابياوريد ماباهميـم همسفـر ازفرش تا به عرش ازبيــن راه همسـفـرم را بيـاوريـد تـابنگــريـد جلــوه ی ايثــاروعشـق را آئينــه ی شكستــه ســرم را بياوريد ازبس كه تيرونيزه به برگ وبـرم زدنـد افتــاده بـرزميـن، ثمـرم را بياوريد ديدم كه قطعه قطعـه شـده پـاره ی دلم ازروی خـاك هــاجگــرم را بيـاوريد يعقـوبم وزديـده ی مـن نور رفتــه است تاخيمـه يـوسفـم،پســرم رابيـاوريـد
شب هشتم محرم/حضرت علی اکبر علیه السلام تب غم گریه کردم به تو و از تو نوایی نرسید هرچه گفتم پسرم هیچ صدایی نرسید بوسه دادم به لبت تاکه لبی بگشایی ازلب غرقه به خون تو نوایی نرسید سوخت از داغ توبابا جگر سوخته ام سوی این سوخته دل باد صبایی نرسید گرکه خون جگرم ریخت زدیده به دلم سخت تراز غم تو تیر بلایی نرسید به کنار تن صد چاک تو بیمار شدم سوختم درتب غم، گرد شفایی نرسید بار داغ تو به روی جگرم سنگین بود درد بسیار به دل بود ودوایی نرسید گره افتاد چو درکار دلم از داغت غیرزینب زحرم عقده گشایی نرسید خواستم تا که به ناله زجهان دست کشم جان به لب آمد وغمناله به جایی نرسید به وفائی که تو دادی به ره دوست نشان در ره عشق ووفا هیچ وفایی نرسید
اشعار طاق ابروی تو ای ماه چه غوغا می کرد دلبری از خود آن گنبد مینا می کرد دشتِ لم یزرعِ خشکیده ی بی باران را نَمی از نرگس شهلای تو دریا می کرد عاشق دلشده ی وادی بی حد جنون عشق را با رخ زیبای تو معنا می کرد از مدارِ فلک انگار که بر روی زمین ای مه افتادی و خورشید تماشا می کرد هستی ات گشته پراکنده و از هر طرفی باغبان تکه ی گلبرگ تو پیدا می کرد این خزان با دل بیچاره همان کرد که با قلب آن بلبل شوریده شیدا می کرد خواست تا اینکه به آغوش فلک برگردی رفرفی* بابت این کار مهیا می کرد چه کند با غم هجران تو بستان و غزل رفتنت باغ و چمن را همه صحرا می کرد....... شاعر:
اشعار جای یک بوسه به روی بدنت نیست علی قدر یک پلک زدن جان به تنت نیست علی آنقدر غرق به خونی و به هم ریخته ای اثر از زلف شکن در شکنت نیست علی باز برخیزو به تکبیر دلم را خوش کن گر چه از زخم توان سخنت نیست علی گوش خودرا به کنار لبت آوردم آه ... سهم من بوسه ی خون از دهنت نیست علی چه خزانی به گل تازه ی باغم زده اند دلم اماده ی پرپر شدنت نیست علی وقت آن است در آغوش عبا جمع شوی وای برمن که مجال کفنت نیست علی وقت آن است که از معرکه آزاد شوی بال بگشا،برو اینجا وطنت نیست علی شاعر:
اشعار ای قد تو سرو ریاض حسین نور دل فاطمه را نور عین آینهء تمام‌قد رسول امید لیلا و عزیز بتول گرفته در دست، قمر آینه تا تو کنی نگاه، در آینه قدرِ شبِ قدر ز گیسوی تو قبلهء ارباب یقین روی تو ملاحت روی نبی در رخت کلیم، دلباختهء پاسخت گل ز رخ تو رنگ و بو وام کرد چهر تو روز مهر را شام کرد جوانی و به رهروان پیر عشق اکبری و طنین تکبیر عشق یم چو حبابی ست به پیش نمت مسیح را چشم شفا از دمت ماه، خجالت‌زدهء چهر توست مهر، دلش لبالب از مهر توست مور تو را فخر سلیمانی است خضر پی لبت بیابانی است سرو، سرافکندهء بالای تو چشم ملائک به کف پای تو یوسف اگر روی تو را دیده بود بساط حُسن خویش بر چیده بود داغ دل لاله به صحرا تویی مایهء مجنونی لیلا تویی حسین، خود به عالمی دلبرست و آن که برَد دل از حسین اکبرست ای حجرالاسود ما خال تو قبله نمای کعبه تمثال تو چشم و دل خامس آل عبا قامت تو قیامت کربلا اذن جهاد اگر تو را داده بود هزار سر به پایت افتاده بود ز پیش چشم اخترافشان او رفتی و بردی ز قفا جان او بانگ خدا حافظی ات چون شنید موی پدر به لحظه ای شد سپید شد چو نسیمی به سویت رهسپر ندید از شکفتن گل اثر نرگس دیدگان خود چو بستی سرو قد پدر ز غم شکستی شاعر:
اشعار ای قد تو سرو ریاض حسین نور دل فاطمه را نور عین آینهء تمام‌قد رسول امید لیلا و عزیز بتول گرفته در دست، قمر آینه تا تو کنی نگاه، در آینه قدرِ شبِ قدر ز گیسوی تو قبلهء ارباب یقین روی تو ملاحت روی نبی در رخت کلیم، دلباختهء پاسخت گل ز رخ تو رنگ و بو وام کرد چهر تو روز مهر را شام کرد جوانی و به رهروان پیر عشق اکبری و طنین تکبیر عشق یم چو حبابی ست به پیش نمت مسیح را چشم شفا از دمت ماه، خجالت‌زدهء چهر توست مهر، دلش لبالب از مهر توست مور تو را فخر سلیمانی است خضر پی لبت بیابانی است سرو، سرافکندهء بالای تو چشم ملائک به کف پای تو یوسف اگر روی تو را دیده بود بساط حُسن خویش بر چیده بود داغ دل لاله به صحرا تویی مایهء مجنونی لیلا تویی حسین، خود به عالمی دلبرست و آن که برَد دل از حسین اکبرست ای حجرالاسود ما خال تو قبله نمای کعبه تمثال تو چشم و دل خامس آل عبا قامت تو قیامت کربلا اذن جهاد اگر تو را داده بود هزار سر به پایت افتاده بود ز پیش چشم اخترافشان او رفتی و بردی ز قفا جان او بانگ خدا حافظی ات چون شنید موی پدر به لحظه ای شد سپید شد چو نسیمی به سویت رهسپر ندید از شکفتن گل اثر نرگس دیدگان خود چو بستی سرو قد پدر ز غم شکستی شاعر:
دلدار و دل آرام و دلاور علی اکبر جمع اند همه آل کسا در علی اکبر آن چیز که خوبان همه دارند در عالم دارد همه را یک تنه در بر علی اکبر فهم احدی نیست به یک ذره‌ی علمش کم رفته اگر بر روی منبر علی اکبر مضمون چه شعری است برازنده اش آخر از مدح و ثنا هست فراتر علی اکبر با گردش شمشیر به دستش همه گفتند در کرب و بلا ثانی حیدر علی اکبر حتی نرسیده ملک الموت به گردش از میمنه زد تا که به مِیسر علی اکبر در منطق و درخلقت و در خلق شبیه است بیش از همه بر شخص پیمبر علی اکبر معصیت آن را که محب است خداوند بخشد به سخا روز جزا بر علی اکبر از اسب زمین خورد و پدر گریه کنان گفت دردا ؛ علی اکبر ...علی اکبر .... علی اکبر می خواست صد و ده پسر ارباب و به یک روز این خواسته بنمود مُیسّر علی اکبر از خوردن سر نیزه ای از پشت به پهلو شد بانیّ مرثیه‌ی مادر علی اکبر برخیز و اذانی بده هنگام نماز است یک مرتبه ، یک دفعه‌ی دیگر علی اکبر  برخیز و در این دشت به فکر پدرت باش خیره است به او دیده‌ی لشکر علی اکبر از عهده‌ی جمع بدنت بر نمی آید گشته است همه دشت سراسر علی اکبر ای روشنی چشم پدر، چشم تو روشن صحبت شده از غارت معجر علی اکبر از  روضه همین قدر که گردید مزارش هم قد مزار علی اصغر علی اکبر شاعر:
اشعار بزن به چوبه محمل فلک کنون سر خود را  حسین راهى میدان نمود اکبر خود را  وداع کرد ولى هشت مرتبه که نفهمیم  چگونه آمد و آرام کرد خواهر خود را   چنان براى لقاء خدا ز خویش برون شد  به چشم هم زدنى ترک کرد محضر خود را  بپرس از همه گبریان, نظیر ندارد  که مسلمین بکشند این چنین پیمبر خود را   پدر محاسن خود را گرفته بود به دستش  پسر شنید صداى فغان مادر خود را  گمان کنم که اگر مانده بود, عمه سکینه  گرفته بود به بر, دختر برادر خود را  گمان کنم که اگر مانده بود, شاه شهیدان  ز نیزه پاره نمى دید گوش دختر خود را  کسى که زد سر او را به نیزه, جایزه اش را گرفت و خرج پسرهاش کرد این زر خود را   سخن خالصه کنم, عرض روضه این دو سه خط است  حسین گفت که محکم کنید معجر خود را! شاعر:
🏴 اشعار مانده ای در این غریبی ، بی علی اکبر ، پدر سرو رعنایت شد آخر ،لاله ی پرپر، پدر صد علی اکبر به قربان سرت آقای من آه بالای سر من ، کم بزن بر سر پدر کن حلالم گر نکردم پیش پای تو قیام جان تو دیگر نمانده جان در این پیکر پدر وای ای تشنه ترین  ِ تشنه ها من با چه رو آب نوشم قبل تو از دست پیغمبر پدر گفته بودم یک تنه من لشکرت هستم ببین : هر کجای کربلا داری علی اکبر پدر خوب شد اینجا نبودی کوچه ای وا گشته بود گشت زنده خط به خط  ِ روضه ی مادر ،پدر تا که فهمیدند علی هستم ز هر سو آمدند ابن ملجم ها همه با کینه ی حیدر ،پدر از خجالت جان سپردم من ،نه از شمشیر ها تا که دیدم عمه را در بین این لشکر پدر نه رمق مانده به زانوی تو ، نه زانوی من با که برگردد به خیمه ، عمه ی مضطر ، پدر.... شاعر:
اشعار کاش که در باغ اضطراب نیفتد روی زمین شیشه‌ی گلاب نیفتد چشم‌‌ ابوالفضل در حرم نگران است پای علی اکبر از رکاب نیفتد می‌رود ارباب مثل باز شکاری شیر حرم از روی عقاب نیفتد کرده کمین نیزه‌ای به قصد تقرب نقشه کشیده‌ست از ثواب نیفتد! آمده شیطان ز صحنه‌ عکس بگیرد حرمله نزدیک‌ شد ز قاب نیفتد فاطمه‌ی کربلاست حضرت زینب آمده تا باز ابو تراب نیفتد خیمه‌ی لیلا غریق اشک حرم شد خانه‌ی کس اینچنین در آب نیفتد گفت که از ما‌ گذشت؛ کاش خدایا ولوله در خیمه‌‌ی رباب نیفتد شاعر:
نجف به مضجع پاک توباسلام رسیده به پایبوسی تومسجدالحرام رسیده عجب نباشداگرعرش هم زده زانو چنین به حائر قدسی توامام رسیده بلندمرتبه شدهرکه برتواشکی ریخت بلندگریه نموده به این مقام رسیده کسی کنارتنت دادمی کشدکه خودش به دادمردم عالم عَلَی الدوام رسیده تن توبنددل زینب است، پاره شده پس ازتوجان به لب شاه تشنه کام رسیده تنت شبیه اذان پخش شد،جگر گوشه! اذان توسرنیزه به شهرشام رسیده کنار پیکر تو زینب آمده اما شمیم حضرت صدیقه بر مشام رسیده بگو که تیزی مِقراض یا نوک مسمار بگو به پهلوی زخمیِ تو کدام رسیده چقدر دشنه تشنه! چقدر زخم عمیق! صدای هلهله ها هم به بار عام رسیده برای بردن جسم تو ده نفر کم بود عبای مصطفوی نیز از خیام رسیده شاعر:
مثل تو هیچکسی موی پریشان نشده است جگرش سوخته از داغ عزیزان نشده ست هرکه را رفت سری مأمن و مأوایی ماند مثل تو هیچکسی بی سروسامان نشده ست کعبه درپرده ی خون است و تو سرمست طواف زائر کوی خدا هیچکس اینسان نشده ست غرق یاقوت شده دامنت ای دشتِ غریب گوهری دریمِ خون این همه غلتان نشده ست این کلیمی که شده چله نشینِ سرنی مثل موسای تو نه ؛موسی عمران نشده ست چشم تو چشم خدا ؛سینه ی تو منزل عشق خانه‌ ایی مثل دلت محکم ازایمان نشده ست آدم از معرکه ی نیزه به معراج رسید بشریت بجز از حلم تو انسان نشده ست لشکری از صف نامردترین ها دیدند مثل تو مرد؛کسی عازم میدان نشده ست # اڪرم_نورانی
باید این مرد در این رزم مصمم باشد او علی است و علی مرگ مجسم باشد او علی است و علی پشت ندارد زره‌اش که علی پیش‌تر از خط مقدم باشد هیچ‌کس نیست به جز او که به شان‌اش گویند که علی باشد و پیغمبر خاتم باشد تیغ برداشته و دشت همه رم کردند شیر از بیشه که آمد دو سه تا کم باشد می‌دوند از چپ و از راست بهم می‌خوردند لشگر این گونه ندیدیم که درهم باشد مدح او گفته فقط متفقا دشمن و دوست تیغ او فاصل جنات و جهنم باشد اکبر این است اگر خاطر زینب جمع است اکبر این است اگر فتح،  مسلم باشد قصد او آب نبود  لب بابایش بود ورنه هر زخم تنش چشمه‌ی زم زم باشد آخرین بار بیا تا که قدت را بیند بگذارید در این خمیمه معمم باشد نفس آخر او اول ماه غم شد از زمانی که زمین خورد محرم باشد
مثل آهی که نهاد از مصدرش بیرون کشید نیزه را بابا ز حلق اکبرش بیرون کشید دشنه‌ای،نای اذان‌گویِ حرم را باز کرد... چندتا اَشهَد ز عُمق‌ حنجرش بیرون کشید فرض کن شمشیر با فَرقِ جوانی لج کند... تیغ را باید چگونه از سرش بیرون کشید! آنقَدَر پا خورد..،جلد مصحفش پاشیده شد برگه برگه می‌توان از دفترش بیرون کشید با عبایی که حسین آورد در آن ازدحام... چند‌عضوی را فقط از پیکرش بیرون کشید زخم پهلوی پسر را دید..،داغش تازه شد... میخ را با چه عذابی مادرش بیرون کشید هر دری زد تا علی "بابا" بگوید که..،نشد لخته ی خون را اگرچه آخرش بیرون کشید ▪️ ▪️ روی نعش شاهزاده داشت جان می داد..،آه... شاه را از این مصیبت خواهرش بیرون کشید
مثل یک پنجه که گیسوی رها جمع کند عطر دامان تو را باد صبا جمع کند جز عقیقِ لب سرخ تو لبی قادر نیست بوسه ها از دهنِ خونِ خدا جمع کند! بی سبب نیست چُنین بر بدنت جا شده اند... تیر ها را تنِ انگشت‌نما جمع کند! آن عمودی که سرت خورد..،کسی قادر نیست این بهم‌ریختگی را اَبدا جمع کند خواستی تا ببری لفظِ "پدر" را که..،نشد حنجرَت کُشت خودش را که قُوا جمع کند "قاب‌لبخندنبی"..،سنگ شکسته است تو را دست من آینه..،نه..،آینه ها جمع کند هر طرف دست به جسمت ببرم..،می ریزی یک‌نفر ، سخت تو را از سر و پا جمع کند! قدر يك دشت علی مانده به روی دستم کارِ یک تکّه عبا نیست تو را جمع کند سر نعش‌ات پدر از حال اگر رفت..،نترس... عمه از خیمه می آید که مرا جمع کند #
باید این مرد در این رزم مصمم باشد او علی است و علی مرگ مجسم باشد او علی است و علی پشت ندارد زره‌اش که علی پیش‌تر از خط مقدم باشد هیچ‌کس نیست به جز او که به شان‌اش گویند که علی باشد و پیغمبر خاتم باشد تیغ برداشته و دشت همه رم کردند شیر از بیشه که آمد دو سه تا کم باشد می‌دوند از چپ و از راست بهم می‌خوردند لشگر این گونه ندیدیم که درهم باشد مدح او گفته فقط متفقا دشمن و دوست تیغ او فاصل جنات و جهنم باشد اکبر این است اگر خاطر زینب جمع است اکبر این است اگر فتح،  مسلم باشد قصد او آب نبود  لب بابایش بود ورنه هر زخم تنش چشمه‌ی زم زم باشد آخرین بار بیا تا که قدت را بیند بگذارید در این خمیمه معمم باشد نفس آخر او اول ماه غم شد از زمانی که زمین خورد محرم باشد
شیشه ی عمر پدر خُرد شدی در نظرم سر پیری چه بلایی‌ست که آمد به سرم خواستم پر بکشم سمت تو..،خوردم به زمین طرزِ درهم شدنت چیده همه بال و پرم لخته‌خون! خواهشاً از حنجره اش دست بکش تا اگر شد فقط این بار بگوید:پدرم شمر با هر ولدی‌گفتنِ من می خندد پسرم ای پسرم ای پسرم ای پسرم تا به حالا نشده پیش پدر پا نشوی حیف باشد دم آخر نکنی مفتخرم نیزه مسمار شد و چنگ به پهلویِ تو زد داغ زهراییِ تو شعله زده بر جگرم تیغ‌ها! از بدنِ ریخته پا بردارید بگذارید که از معرکه او را ببرم می شمارم همه اعضای تو را..،باز کَم است تکّه ای از تو کجا مانده؟!..،خودم بی خبرم آنقَدَر بند به بند بدنت وا شده است می شود در دل قنداقه تو را بُرد حرم کار تشییع تو یک روز زمان خواهد بُرد همه از خیمه بیایید که من یک نفرم
تو را زد حرمله تا ناگهان زد به روی قلبِ بابا هم نشان زد نشان بگذاشت روی سینه‌ی او دقیقا یک سه‌شعبه روی آن زد پدر صدها برابر خورد ، مادر پس از تو تیغ و خنجر خورد ، مادر من از حلق تو ممنونم که باتو پدر یک تیر کمتر خورد ، مادر به دستم مشت پُر خون مانده از خاک به رویم گَرد گلگون مانده از خاک اگرچه گودی قبرت عمیق است پرِ این تیر بیرون مانده از خاک چه حالی یا دلی دلگیر دارم گلویی خشک از این تقدیر دارم خدا را آب مگذارید نوشم که می‌ترسم ببینم شیر دارم نگاهش کردم و چشمی خجل داشت مزار از اشک بابا آب و گِل داشت سه‌شعبه کاش بعد از بوسه می‌خورد حسینم داغ یک بوسه به دل داشت
به زانو می‌رسم  پیشت نفَس دیگر نمی‌آید خودت را بر عبایم ریز... از من بر نمی‌آید تو را گُم کرده‌ام ... این راه را ... حتی رکابم را علی ، بابای تو بودن به من دیگر نمی‌آید جوانم دست و پا می‌زد جوانهاشان مرا دیدند چه کردند این مسلمانها که از کافر نمی‌آید تو را روی عبایم با مصیبت جمع کردم ؛ وای علیِ‌اکبرم یارب به این اکبر نمی‌آید سرِ انگشتهایم را فرو در حنجرت کردم چرا این تیغِ مانده در گلویت در نمی‌آید تو داری می‌دهی جان و تماشا می‌کنم ای وای پدر هستم ولی کاری زِ دستم بر نمی‌آید عزای بردن تو بود بابا هم اضافه شد به خیمه بردنِ ماها به این خواهر نمی‌آید همینکه کوچه وا کردند فهمیدم از این اوضاع علیِ زنده‌ای بیرون از آن معبر نمی‌آید کمی از پاره‌هایت گُم شده در وسعتِ صحرا تو را پاشیده صد لشگر به یک لشگر نمی‌آید اگر بیرون کشم این تیغ را می‌پاشی از هم  آه تنی که دوخته نیزه به یک پیکر نمی‌آید از این‌سو نیزه خوردی و از آن‌سو نیزه بیرون زد از این‌سو در نمی‌آید از آن‌سو در نمی‌آید
دریغ و درد که نشناختیم شان عزا را خدا به خیر کند بی سواد بودن ما را کجا گریزم از این دسته ای که مرثیه خوانش قسم به لاکِ زنی می دهد ولی خدا را! کدام راه بپویم؟ چه گویم و چه نگویم؟ عوام کشتۀ الفت، خواص اسیرِ مدارا بدا به ریش سفیدان قوم، کودکِ کویی به پردۀ طرب انگیز اگر که خوانده رثا را قبول خاطر خون خدا کجا و کسانی که خود هرآینه کم کرده اند روی غنا را قدیم، روضۀ ارباب...بگذریم برادر خدا قبول کند این صدا و «زیر صدا» را
حضرت علی اکبر علیه السلام علی که جای خود در زندگی حیدر شدن سخت است و بعد از مصطفی یک روزهِ پیغمبر شدن سخت است که چون این صفحه را تا سطر  آخر خوب می دانند به نوعی صفحه ی آغاز این دفتر شدن سخت است برای اولین فرزند ارباب از همه ابواب به وقت جان فشانی آدم آخر شدن سخت است حسین ابن علی را در طریق عشق ورزیدن به جز فرزند ارشد همزمان نوکر شدن سخت است برای این پسر نزد پدر یک عمر با عزت به طرز راه رفتن ثانی مادر شدن سخت است حسین بن علی وقتی که کشتی نجات ماست برایش در میان موج ها لنگر شدن سخت است برای حضرت بابا اگر چه ظاهرا یک تن ولی با طره ی گیسو ی خود لشگر شدن سخت است برادر چون علی اکبر شود پرپر شود آخر .. برای اوبه وقت رفتنش خواهر شدن سخت است امید عمه_ رویای  رقیه_ حامی خیمه۰ که با این حدِ از تاثیر علی اکبر شدن سخت است مجید شیرمحمدی
علی از نام او افتاد و بی سر شد علی اکبر برای قلب بابا داغِ اکبر شد علی اکبر علی کرار و من از اربا اربا تازه فهمیدم به جز کرار در حمله مکرر شد علی اکبر چنان ممسوس فی ذات خدا ممزوج شد در دشت که گویا خاک این صحرا سراسر شد علی اکبر که با موی مجعد گونه و روی محمد شکل برای کُشتن بابا میسر شد علی اکبر سرش دنبال جسم اش گشت حیران آن زمانی که تنش پاشید از هم _چند پیکر شد علی اکبر برای قلب بابا مثل اسم اش داغ اکبر ماند اگر چه ظاهرا مانند اصغر شد علی اکبر
پس از پیغمبر اکرم شدی پیغمبر دوم علیِ اول ارباب اما حیدر دوم به گیسویت نیازی نیست وقتی پلک هایت هست چرا در فتح باید خرج کرد از لشگر دوم پدر را از دو سو اسم علی آغوش شد یعنی علی هم سنگر اول شده هم سنگر دوم پس از دستان سقایش که بین علقمه افتاد برای کِشتی عالم علی شد لنگر دوم به عکس اربا اربا که نصیبت قبل سقا شد شدی با بودنت در خیمه ها آب آور دوم تو کم کم_ کم شدی از خویشتن روی عبا انقدر که می‌خوانم تو را دیگر علیِ اصغر دوم