حضرت عبداله ابن الحسن (ع)
دردم،زکودکی است که با روی هم چو ماه
آمد برون، به یاری آن شاه بی سپاه
بی تاب چون دل از بر زینب فرار کرد
آمد چو طفل اشک روان، در کنار شاه
کای عمّ تاج دار، به خاک از چه خفتهای؟
برخیز از آفتاب بیا تا به خیمه گاه
نشنیدهای مگر سخن عمه را چو من؟
تنها ز خیمه آمدهای نزد این سپاه
هرکس که آب خواست دهندش به تیغ، آب
باز گرد سوی خیمه و آب از کسی مخواه
میگفت ومیگریست،که دژخیمی از ستیز
تیغی حواله کرد به آن ماه دین پناه
آن طفل، دست خویش سپر کرد پیش تیغ
دست اوفتاد از تن معصوم بی گناه
بیدست، جان سپرد به دامان عم خویش
چون ماهیِ به لجّهی خون مانده در شناه
میداد جان به دامن شاه الغیاث گوی
میکرد شاه تشنه به حیرت بر او نگاه.
#عبداله_الحسن
#وصال_شیرازی
#امام_حسین_علیه_السلام
#وصال_شیرازی
ای دل اگر تو را قَدَری درد دین بُوَد
قدر حسین و تعزیه اش بیش ازین بُوَد
انصاف ده که جسم تو بر خوابگاه ناز
وآن گه به خاک، آن بدن نازنین بُوَد
این شرطدوستیست؟که اوتشنهلب شهید
ما را به کام، شربت ماءِ معین بُوَد
ما آب سرد را به تکلف خوریم و او
سیراب، زآب خنجر شمرِ لعین بُوَد
ما اشک از او مضایقه داریم و چشم ما
بر چشمهسارِ کوثرِ خلد برین بُوَد؟
ما آب شور بسته بر او، کوفیان فرات
این فرق بین، که با اثر مهر و کین بُوَد
او بی دریغ سر دهد از بهر ما به تیغ
ما را دریغ ازو دل اندوهگین بُوَد
ما پروریم جسم خود از نازو ای دریغ!
کان جسم نازپرور او بر زمین بُوَد
عشرت کنیم و تعزیه اش می نهیم نام
حاشا که راه و رسم محبت چنین بُوَد
هر لحظه سرگذشتی ازو گوش می کنیم
ناگشته زیب گوش، فراموش می کنیم.
از کربلا به شام چو پیمود مرحله
آن کاروان بیکس و بیزاد و راحله
زآن کشتگان، چو مرحلهای میشدند دور
دوری ز صبر بود به هفتاد مرحله
چون عهد کوفیان، همه را سست، تارِ صبر
چون چشم شامیان، همه را تنگ، حوصله
طفلانِ پا برهنه، یتیمانِ خونجگر
از چرخ در شکایت و با بخت، در گِله
نیلی،رخی ز سیلی و گلگون،رخی ز خون
پایی ز قید، خسته و پایی ز آبله
زنجیر بود و سلسلهی مصطفی و بس
یک تن نبود زآن همه، خارج ز سلسله
تا شام در مقابل زینب، سر حسین
کرده است مهر و ماه، تو گفتی مقابله
گفتی فراز نیزه، سر آن بزرگوار
نام خدایْ بود، پس از مدّ «بسمله»
زآن ناکسان،هر آن چه برآن بیکسان رسید
با هیچ کافری نکند این معامله.
#راه_شام
#وصال_شیرازی