.
#کرامات
بسم الله الرحمن الرحیم
#امام_هادی_ع
#امام_حسین_ع
✅روایت امام هادی ع درباره کربلاء
کربلاء محلی که خدا دوست دارد او را آنجا صدا بزنند
ابو على محمّد بن همام رحمة اللَّه عليه گفت: محمّد حميرى برايم نقل كرد كه ابو هاشم جعفرى گفت:
بر حضرت ابى الحسن على بن محمّد سلام اللَّه عليهما وارد شدم در حال كه حضرت تب دار و بيمار بودند به من فرمودند : اى ابا هاشم شخصى از دوستان ما را به حائر بفرست تا برايم دعاء كند،
از نزد آن حضرت بيرون آمدم در اين هنگام با على بن بلال مواجه شدم فرموده حضرت را برايش بازگو نموده و از وى راجع به شخصى كه حضرت فرمودهاند درخواست كرده و جويا شدم.
على بن بلال گفت: شنيدم و اطاعت مىكنم ولى مىگويم:
حضرت خودشان از حائر افضل و برتر هستند زيرا ايشان به منزله كسى است كه در حائر مىباشد (يعنى حضرت سيد الشهداء) و دعاء آن جناب براى خودشان افضل و برتر است از دعاء من براى ايشان در حائر.
من محضر امام عليه السّلام مشرف شده و مطلب على بن بلال را خدمتش عرض كردم، حضرت به من فرمودند:
به او بگو: رسول خدا از بيت و حجر الاسود افضل بودند ولى در عين حال دور بيت طواف مىكرده و حجر را استلام میفرمودند،
خداوند متعال بقاع و مواضعى دارد كه مىخواهد در آن جاها خوانده شود تا دعاء، دعاكننده را مستجاب فرمايد و حائر از جمله اين مواضع مىباشد.
📚كامل الزيارات، الباب التسعون ص : 274
@majmaozakerine
.
#توسل_زیارت
#کرامات
#یا_علی_علیه_السلام
#فضائل_و_مناقب
#ویروس_کرونا
🔵⚪️ #توسل_به_امیرالمؤمنین_علیهالسلام_جهت_شفای_از_بیماریها
👈🏼👈🏼 اعمش گفت: در راه حجّ خانه خدا، در یکی از منازل بین راه، زن کوری را دیدم که چنین دعا می کرد:
«يَا رَادَّ الشَّمْسِ عَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بَيْضَاءَ نَقِيَّةً بَعْدَ مَا غَابَتْ! رُدَّ عَلَيَّ بَصَرِي»
یعنی: «ای کسی که خورشید را پس از غروب برای علیّ بن أبی طالب برگرداندی! بینایی را به چشمان من بازگردان».
◽️ اعمش گفت: از سخن آن زن تعجّب کردم و دو دینار به او دادم. آن زن با دستانش دو درهم را لمس کرد و سپس آنها را به سوی من پرتاب کرد و چنین گفت: ای مرد! به دلیل فقر مرا ذلیل و خوار یافتی، افّ بر تو باد، دوستان آل محمّد، ذلیل نمیباشند.
◽️ اعمش گفت: به حجّ رفتم و اعمال خویش را انجام دادم و مراجعت نمودم. در بین راه آن زن را در همان مکانی دیدم که قبلاً دیده بودم، اما چشمان او بینا شده بود.
به او گفتم: ای زن! حبّ علیّ بن أبی طالب برای تو چه کرده است؟
◽️ آن زن گفت: ای مرد! شش شب خدا را به علیّبنأبیطالب قسم دادم. شب هفتم که شب جمعه بود، ناگهان مردی را در خواب دیدم که میفرمود: ای زن! آیا علیّ بن أبی طالب را دوست داری؟
عرض کردم: بله. پس به من امر کرد: دستت را روی دو چشم خود بگذار، و خودش چنین گفت:
«اللَّهُمَ إِنْ تَكُنْ هَذِهِ الْمَرْأَةُ تُحِبُّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ مِنْ نِيَّةٍ صَادِقَةٍ، فَرُدَّ عَلَيْهَا عَيْنَهَا»
یعنی: بارالها! اگر این زن علیّ بن أبی طالب را با نیّت صادق دوست دارد، بینایی را به او برگردان».
◽️ پس به من امر کرد دستم را از مقابل چشمانم بردارم. در این هنگام مردی را در مقابل خود دیدم.
عرض کردم: تو کیستی که خداوند به واسطه تو بر من، منّت نهاد؟
فرمود: من خضر هستم. علیّ بن أبیطالب علیهماالسلام را دوست داشته باش، زیرا حبّ او در دنیا، آفات را از تو دور می کند، و در آخرت تو را از آتش حفظ می کند.
📚 الأربعون حديثا، مولف رازي، ص۷۷
.
امام کاظم علیه السلام :مَنِ اسْتَشارَ لَم یَعدَم عِندَ الصَّوابِ مادِحَا و عِندَ الخَطَإِ عاذِرا ؛
امام کاظم علیه السلام :کسی که مشورت کند ، اگر کارش را درست انجام دهد ، مردم او را بستایند و اگر به خطا رود ، معذورش دارند .
عن الامام الکاظم علیه السلام:« ... انما شیعة علیّ من صدق قوله فعله »
امام کاظم علیه السلام فرمود:« همانا شیعه علی کسی است که قول او فعلش را تصدیق نماید»
قال الکاظم (علیه السلام) :فطرک اخاک الصائم خیر من صیامک.
امام کاظم (علیه السلام) فرمود:افطاری دادن به برادر روزه دارت از گرفتن روزه (مستحبی) بهتر است.
قالَ الإمام موسی بن جعفر الکاظم (علیه السلام) :ما مِنْ بَلاء یَنْزِلُ عَلی عَبْد مُؤْمِن فَیُلْهِمُهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الدُّعاءَ إِلاّ کانَ کَشْفُ ذلِکَ الْبَلاءِ وَشیکاً، وَ ما مِنْ بَلاء یَنْزِلُ عَلی عَبْد مُؤْمِن فَیُمْسِکُ عَنِ الدُّعاءِ إلاّ کانَ ذلِکَ الْبَلاءُ طَویلاً، فَإذا نَزَلَ الْبَلاءُ فَعَلَیْکُمْ بِالدُّعاءِ وَ التَّضَرُّعِ إلَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.
حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) فرمود :نیست بلائی که بر مؤمن وارد شود مگر آن که به وسبله دعا سریع بر طرف می گردد; و چنانچه دعا نکند طولانی خواهد، پس هنگامی مصیتی و بلائی وارد شد، به درگاه خداوند دعا و تضرّع کنید
@majmaozakerine
#کرامات
معجزات و کرامات امام موسی کاظم علیه السلام
* اعجاز امام کاظم علیه السلام در خروج از زندان (1)
مسیب، زندانبان امام موسی کاظم علیه السلام میگوید: سه روز قبل از شهادت امام مرا طلبید و فرمود:
" امشب عازم مدینه هستم تا عهد امامت پس از خود را به فرزندم علی واگذار کنم و او را وصی و خلیفه خود نمایم."
گفتم:" آیا توقع دارید با وجود این همه مامور و قفل و زنجیر، امکان خروج شما را فراهم کنم؟!"
فرمود: " ای مسیب، تو گمان میکنی قدرت و توان الهی ما کم است؟ "
گفتم:" نه، ای مولای من. " فرمود: " پس چه؟ "
گفتم:" دعا کنید ایمانم قویتر شود "
امام چنین دعا کرد: " خدایا او را ثابتقدم بدار. "
سپس فرمود:" من با همان اسم اعظم الهی که آصف بن برخیا ( وزیر حضرت سلیمان علیه السلام ) تخت بلقیس را در یک چشم به هم زدن از یمن به فلسطین آورد، خدا را میخوانم و به مدینه میروم."
ناگهان دیدم امام دعایی خواند و ناپدید شد. اندکی بعد بازگشت و با دست خود زنجیرهای زندان را به پای مبارک بست. سپس فرمود: " من پس از سه روز از دنیا میروم. "
من به گریه افتادم. فرمود: " گریه مکن و بدان که پسرم علی ابن موسی الرضا پس از من، امام توست. "
* امام کاظم علیه السلام و خبر از مرگ زندانبان (2)
ابویوسف و محمد بن حسن که دو نفر از اصحاب ابوحنیفه بودند، در زندان سندی بن شاهک به ملاقات امام ابی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام رفتند. در بین راه با هم می گفتند: ما چیزی از موسی بن جعفر کم نمی آوریم. یا مساوی او هستیم، یا مشابه او. وقتی به خدمت حضرت رسیدند و مقداری نشستند، یکی از مأمورین زندان وارد شد و گفت: نوبت کاری من تمام شده و از خدمت شما می روم. اگر بیرون زندان کاری دارید بفرمائید، تا مرتبه دیگر که نوبت خدمت من می شود و مجدداً باز خواهم گشت، نتیجه اش را تقدیم کنم.
حضرت فرمودند: کاری ندارم. وقتی آن مرد رفت، حضرت به ابو یوسف رو کرد و فرمود: عجیب است، او امشب می میرد. آن وقت به من میگوید اگر کاری داری بگو انجام دهم. ابویوسف و محمد بن حسن بهتزده پس از خداحافظی از زندان بیرون آمدند، در حالی که به یکدیگر می گفتند: ما آمده بودیم بحث حلال و حرام کنیم. او از امور غیبی خبر داد. زمان مرگ امری است نهانی. از کجا می دانست؟!
سپس فردی را مأموریت دادند تا آن مأمور زندان را تا فردا تعقیب کند و آنها را از وضع او مطّلع نماید. آن مرد نیز وی را زیر نظر گرفت و شب را در مسجد محله که نزدیک خانه آن مأمور بود، خوابید. صبحگاهان دید فریاد عزا بلند است و مردم به داخل خانه وی آمد و شد میکنند. پرسید: چه خبر است؟ گفتند: فلانی دیشب از دنیا رفت. این مرد پیش ابو یوسف و محمد بن حسن آمد خبر مرگ آن مأمور را آورد.
مجدداً این دو به ملاقات حضرت آمدند و گفتند: " معلوم شد شما به حلال و حرام دین خدا آگاهید. ولی زمان مرگ او را که از اسرار غیبی الهی است از کجا دانستید؟ حضرت فرمود: از دروازه های علم رسول الله است که به روی حضرت امیرالمؤمنین گشودند و سپس آن علم الهی از هر امام به امام بعدی منتقل شده است. "
.
پی نوشت
-----------------------------------
1- بحار الانوار، ج 48، ص 224، ح 26 از عیون.
2- بحار الانوار، ج 48، ص 64 از خرائج.
3- حار الانوار، ج 48، ص 55، از بصائر الدرجات.
4- بحار الانوار، ج 48، ص 47 از قرب الاسناد.
منبع : daneshnameh.roshd.ir
@majmaozakerine
#کرامات
هدایت شده از کانال متن و روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
یازهرا🌺:
.
#کرامات
#ایهاالرئوف
شیخ عباس قمی در فوائدالرضوی نقل می کند: کاروانی از سرخس آمدند به پابوسی امام رضا علیه السلام. پیرمرد نابینایی با آن کاروان بود، به نام حیدر قلی. آمدندحرم امام زیارت کردند و از مشهد خارج شدند و در منزلی در مشهد اُطراق کردند. به اندازه یک روز راه از مشهد دور شده بودند.
شب جوانها گفتند برویم مقداری سر به سر این حیدر قلی بگذاریم، خسته ایم ، بخندیم و سر گرم بشیم!
کاغذهای خالی برداشتند گرفتند جلو و تکان میدادند، بعد به هم می گفتند،تو از این برگه ها گرفتی؟ یکی می گفت: بله حضرت مرحمت کردند، فلانی تو هم گرفتی؟ گفت: بله من هم یکی گرفتم.
حیدر قلی کنجکاو شد و گفت: چی گرفتید؟
گفتند: مگر تو نداری؟
گفت : نه من اصلا خبر ندارم!
گفتند : امام رضا علیه السلام برگ سبز دست مردم می داد.
گفت : این برگ سبزها چیست؟
گفتند : امان نامه از آتش جهنم است. ما این را می گذاریم در کفن هایمان قیامت دیگر نمی سوزیم، جهنم نمی رویم چون از امام رضا علیه السلام گرفته ایم.
تا این را گفتند پیرمرد دلش شکست با خود گفت: امام رضا علیه السلام از تو توقع نداشتم، بین کور و بینا فرق بگذاری، حتما من فقیر بودم، کور بودم و از قلم افتادم که به من اعتنایی نکردی!
بلند شد و عصای خود را برداشت، راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه را نگیرم به سرخس نمی آیم باید بگیرم.
گفتند: آقا ما شوخی کردیم ما هم نداریم! ولی هرچه کردند آرام نمی گرفت خیال می کرد که آنها برای دلداری به او این را می گویند.
شیخ عباس نقل می کند: هنوز یک ساعت نشده بود که دیدند حیدر قلی دارد می آید یک برگه هم در دستش که با خط نور نوشته شده است «اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا» گفتند: این چیست که در دست داری؟
گفت: همین که یک مقدار از شما در بیابان فاصله گرفتم آقا را دیدم ایشان خودشان به استقبالم آمدند، گفتند حیدر قلی خسته ای برگرد این هم برگه برائت از آتش تو بگذار در کفنت شب اول قبر خودم می آیم پیشت. امام رضا علیه السلام به من هم برگ امان نامه دادند.
.
🔹 ألسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ 🔹
مادرم گفت برو روضه،جلا می گیری
چایِ روضه بخوری، جامِ بلا می گیری
پدرم گفت اگر نوکرِ خوبی باشی
عاقبت تذکرهء کرببلا می گیری
حسین..آرام جانم
حسین... روح و روانم
حسین... قلبِ منو جلا بده
حسین.. بمن یه کربلا بده
دوباره آمدهام، پس کسی صدا کرده
میان این همه مردم مرا سوا کرده
دعای خیر کسی پشت سینهزنها هست
چقدر فاطمه در حق ما دعا کرده
همیشه حب تو جاری است در دل شیعه
خدا ارادهی خیری برای ما کرده
به حق گریهی زینب خدا بیامرزد
هر آنکسی که مرا با تو آشنا کرده
به این حرارت در سینهها قسم آقا
غم تو در دل ما کربلا به پا کرده
تمام خلق به فردای حشر گریانند
به جز هر آنکه برای تو گریهها کرده
♦️با اولین قطره اشک گناه گریه کنه بر حسین پاک میشود. رسول الله؛
کلُّ عینٍ باکیه یومُ القیامه،الّا عینٌ بَکت علی مُصابِ الحسین فَاِنَّها ضاحِکهٌ مُستَبشِرَه.هر چشمی که در دنیا برای حسین اندوهگین باشه و گریه کنه، روزِ قیامت مسروره.
اَنَا قَتیلُ الْعَبَرَه لا یَذکُرُنی مؤمنٌ اِلَّاسْتَعْبَرَ
🔻 خنده کنان میرود ،روزِجزا در بهشت
🔻هرکه به دنیا کند،گریه برای حسین
حکایتی زیبا🕊
مرحوم دولابی (ره )می گفتند :
تو محله ی ما یه جوانی بود،
این جوان گنهكار بود،اهل فسق و فجور بود،
اما یه عادت داشت که ملكه ذهن اش شده بود،
مادرش بهش گفته بود:شیرم رو حلالت نمی كنم،باید هرجا رفتی دیدی یه پرچم زدند روش نوشته یا حسین،باید بری جلو پرچم عرض ادب كنی
و به احترامش دستت رو روی سینه بذاری،و سلام بدی
پسر جوان دیگه عادتش شده بود،
هم هر جایی می رفت می دید یه پرچم یا حسین زدند
دستش رو می گذاشت روی سینه میگفت:السلام علیك یا اباعبدالله.
میرزا اسماعیل دولابی میگفت:
این جوان از دنیا رفت،
میگه:دیدنش در عالم برزخ دست و پاش رو بستن دارند می برندش سمت عذاب،یه مرتبه توی اون تاریكی و تو اون وانفسا دید خیمه ای وسط بیابونه،
نور سبزش همه ی بیابون رو روشن كرده،اومد جلو.
اقای دولابی میگه:چون هركاری توی دنیا بكنی و ملكه ات بشه، توی قیامت هم همون كارو میكنی
●جوان تا رسید جلوی خیمه دید یه پرچم جلوی خیمه زدند روش نوشتند یا حسین
به ملكه های عذاب گفت:یه دقیقه دستام روباز كنید،
گفتند:چرا؟
گفت:من عادت دارم،هر جا ببینم بگم یا حسین
منم دستم رو روی سینه ام می ذارم،و سلام میدم
دستش رو روی سینه اش گذاشت، تا گفت:
🌟السلام علیك یا اباعبدالله،🌟
دیدند یه آقایی از خیمه خارج شد،
اومد جلو ملكه های عذاب به احترامش عقب وایستادند،حضرت گفت:
بدید پرونده اش رو ببینم، دو دستی پرونده رو تقدیم كردند،
حضرت پرونده رو باز كرد،یه سری به علامت تأسف تكون داد.
یه نگاه به جوان كرد گفت: تو چرا؟ تو كه مارو دوست داری چرا؟
و جوان شروع گرد گریه كردن
اقای دولابی میگفت آی جوان مواظب باش پرونده ات دست اربابت می اُفته، آقات به جای تو خجالت نكشه،زشته ِ،آدم كاری بكنه آقاش سر تكون بده
نکته بعدی اینه که همین گریه های شماست كه یه قطره اش اتیش جهنم رو خاموش میكنه،
اینها تعارف نیست اینها كلام معصوم ِ برید توی كامل الزیارات بخونید
در ادامه میگه:
✨حضرت یه نگاهی به پرونده كرد،پرونده رو زیر بغلش گذاشت،دو سه قدم با این جوان راه رفت،بعد برگشت پرونده رو داد به ملكه های عذاب،
ملكه های عذاب پرونده رو باز كردند،دیدند نوشته:
💚بسم الله الرحمن الرحیم، یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات اِغفِر لِهذا بحَقِّ الحُسَین...یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات اِغفرلِنا بحَقِّ الحُسَین علیه السلام💚
امام حسین شفاعت جوان را پیش خدا کرد و تمام گناهانش بخشیده شد
الهی یا قدیم الاحسان بحق الحسین
دو ماه گریه نوشتیم پا به پای لهوف
دو ماه با غم تو شیعهات صفا کرده
🔻 نفس المهموم لحزننا،تسبیح
کم است گریهی ماها که گریه بر غم تو
به آب ،ماهی و مرغان، در سما کرده
رضا نموده خدا را برای محشر خود
هر آنکسی که تو را از خودش رضا کرده
🔻 مزدِ این حالِ خوش، سوای اجرِ دنیایی،1 - 14معصوم در بالینِ احتضارت حاضر می شوند.
این رویت و بهجت در تمامِ لحظات دفن و قبر و برزخ و قیامت،ادامه داره.
ملک الموت باهات مهربان میشه.
میگه دیدم حضرت علی با کاسه ای بالای حوضِ کوثر ایستاده و به اهل بهشت از آب کوثر میده.
اما یه عده ای وقتی میان، حضرت کاسه را زمین میگذاره و با دست به آنها آب می دهد، از علت پرسیدن ، فرمود: آخه اینها گریه کنه حسین هستند.
قسم به چادر زهرا تو حاجتم هستی
همیشه اشک غمت حاجتم روا کرده
🔻 آه کشیدن برای اباعبدالله،عبادته
آه رو با سوختنِ دل ،بیامیزی یه پله بالاتر رفتی،در نوکری اباعبدالله.
شنیدهایم سرت را گذاشت کنج تنور
تنور با سر از تن جدا چهها کرده
#زیارت_عاشورا #کرامات
#مناجاتـباـامامـحسین علیه السلام
مادرم گفت برو روضه، جلا می گیری
چایِ هیئت بخوری ،جامِ بلا می گیری
پدرم گفت: اگر نوکرِ خوبی باشی
عاقبت تذکرهء کرببلا میگیری
🔸من کیم تا تو بیایی ب سر بالینم
ببین حرف دلت هست یا نه...
چی میخوای به آقات بگی...
🔸من کیم تا تو بیایی به سر بالینم
🔸چه کنم راه نجاتی نبود جز اینم
چه کار کنم... کجا برم...
جز در خونه ی شما جایی رو ندارم...
🔸بر من آنقدر توان بخش که در بستر مرگ
امام زمان آقا جانم...
🔸بر من آنقدر توان بخش که در بستر مرگ
اون لحظه ای که ميخوام دیگه نفسهای آخر رو بکشم دم جان دادنم....
🔸خیزم از جا و به پیش قدمت بنشینم
دست بگذارم روی سینه
بگم السلام علیک یا بقیه الله....
🔸نیست انصاف کز این مهلکه بیرون بروم
آقا نکنه من از این دنیا برم...
شما رو نبینم...
🔸نیست انصاف کز این مهلکه بیرون بروم
🔸من که یک عمر تولای تو باشد دینم
یه عمری محبت شما رو درسینه نگه داشتم...
آقا جانم امام زمان...
یه عمری آرزوی دیدن جمال دلربای شما رو در سینه نگه داشتیم...
آقا ،عاشقانِ شما ، امشبم به امیدی سر میگذارند...
ان شاء الله به همین زودی ها صدای دلنشین شما از مکه، کنار خانه ی خدا بلند بشه...
انا بقیه الله...
آی شیعیانم...
آی اونهایی که امام زمان رو صدا میزدید...
انا المهدی...
خدایا ما زنده باشیم...
به امیدی که یک روز...
صدای آقامون رو بشنویم...
هر چقدر با امام زمانت کار داری...
در این شب سوم آقات رو صدا بزن...
یابن الحسن ...
حالا که امام زمانت رو دعوت کردی توی مجلس ، با امام زمان هم ناله شو
از همین جا دل ها رو روانه کنیم کربلای معلی...
نمیدونم کربلا رفتی یا نه....
همچین که داری نزدیک کربلا میشی
هی نگاه میکنی...
ببینی گنبد ابی عبدالله معلوم میشه یا نه...
دیگه دلت طاقت نداره...
دلت برا حرم حسین پر میزنه...
هی این طرف و اون طرف سوال میکنی...
چقدر مونده تا حرم آقام حسین...
وقتی بلاخره رسیدی حرم باصفاش...
تصور کن ورودی حرم ایستادی...
در مقابلت قبر شش گوشهی حسین دستات رو روی سینه میگذاری. ..
همش میگی آی حسین...
اصلا باورم نميشد منو دعوتم کنی.من کجا... کربلا کجا...
اما آقا نمیدونم، این نوکری هام رو قبول کردی یا نه ، نکنه روی اسم من رو،قلم بگیری
۶آقای هاشمی نژاد میگفت: یکی از علما میگفت ،در عالم رویا، امام حسین رو دیدم که قمر بنی هاشم بودن. یک وقت دیدم ابا عبدالله به اباالفضل العباس فرمودند: روی اسمِ فلانی رو ،خط بزن و بجاش اسمِ فلان سخنران رو بنویس!
وقتی بیدار شدم رفتم سراغ اون سخنران و پرسیدم: دیشب چکار کردی؟
گفت : من سخنرانم، اما نمی تونم خوب روضه بخونم، لذا دیشب با خودم گفتم " من شاید برای مردم نتونم روضه بخونم ، اما برای زن و بچه ام که میتونم روضه بخونم. لذا همین کار رو کردم."
میگه بهش گفتم: فلانی، اتفاقا مقبولِ سیدالشهدا واقع شده و اسمت رو هم توی لیستِ ارباب ثبت کردن.
مرحوم علامه میگه یه روز منو غرور گرفت، لذا وقتی خواستم توی مسجد سنگی و در حضورِ صدها نفریِ مردم، مداحی کنم،یه دفعه دیدم همه چیز رو فراموش کردم و حتی نتونستم اسم پیامبر رو بیارم،تا از مردم صلوات بگیرم. لذا گفتم: یا امام زمان غلط کردم،جبران میکنم.
لذا به عنایتِ امام زمان،همه چیز یادم
🔻نکنه میخوای بگی که ، برات نوکر نمیشم
🔻 نکنه میخوای بگی که ،از این بهتر نمیشم
نکنه میخوای بگی که دیگه عُذرم رو میخوای
🔻 نکنه میخوای بگی که دیگه منو نمیخوای
♦️خدا اون روزو نیاره، که برات گریه ام نگیره
خدا اون روزو نیـــاره ،بی تو بختم میشه تیره
🎈نگو نمیشه کربلات بیام ، رومو زمین نزن همین
آقا توی صحن و سرات بیام ، رومو زمین نزن همین
جلو ضریح با صفات بیام ، رومو زمین نزن همین
اللهم ارزقنا حرم...
آرزومه کربلا برم...
🔻نکنه میخوای بگی که ز دستم غصه داری
نکنه میخوای بگی که دیگه دوسَّم نداری
نکنه میخوای بگی که حرم جای بَدا نیست
نکنه میخوای بگی که تو که جات کربلا نیست
♦️خدا اون روزو نیاره اسمم از قلم بیفته
پس چطور چشای خیسم آقا به حرم بیفته
🎈جواب دلم رو خودت بده ، نرم حرم کجا برم
مرهم این غم رو خودت بده ، نرم حرم کجا برم
بَراتِ حرم رو خودت بده ، نَرم حرم کجا برم
اللهم ارزقنا حرم...
آرزومه کربلا برم...
🔻نکنه میخوای بگی که دلم شیدا نمیشه
نکنه میخوای بگی که چشام دریا نمیشه
نکنه میخوای بگی که خودی نیستم غریبم
نکنه میخوای بگی بی نصیب از بویِ سیبم
♦️من رسول ترک نمیشم، خودتو بِدی نشونم
لحظه ی مرگم بیای و من آقام گلدی بخونم
🎈کبوتر صحنم ز گنبدت جدام نکن ، رهام نکن
حالا یکی شد نوکر بَدِت ، جدام نکن ، رهام نکن
به سینه ندیده دستِ رَدِت جدام نکن، رهام نکن
اللهم الرزقنا حرم ...
#زیارت_عاشورا #کرامات
حالا میخواهم احترام کنی...
از همین جا با پای دل بریم جرم باصفاش...
دستات رو روی سینه بگذار...
میخای ب اقات حسین سلام بدی... و زیارت عاشورا رو زمزمه کن
.
#کرامات
#جوادالائمه
#امام_جواد_علیه_السلام
1⃣ارادت امام جواد(علیه_السلام) به حضرت فاطمه(سلام الله علیها)👇
✅امام جواد(ع) علاقه و تعصب ویژه ای نسبت به حضرت فاطمه(س) داشت.
عبدالله بن رزين می گوید :
📋«كُنْتُ مُجَاوِراً بِالْمَدِينَةِ مَدِينَةِ اَلرَّسُولِ(ص) وَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع) يَجِيءُ فِي كُلِّ يَوْمٍ مَعَ اَلزَّوَالِ إِلَى اَلْمَسْجِدِ فَيَنْزِلُ عَلَى اَلصَّخْرَةِ وَ يَسِيرُ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ(ص) وَ يُسَلِّمُ عَلَيْهِ وَ يَرْجِعُ إِلَى بَيْتِ فَاطِمَةَ(س) وَ يَخْلَعُ نَعْلَهُ فَيَقُومُ فَيُصَلِّي»
♦️من مجاور مدینه الرسول(ع) بودم، و امام جواد(ع) را می دیدم که، هر روز ظهر به مسجد می آمد و در صحن پیاده می شد و به طرف قبر رسول خدا(ص) می رفت و بر او سلام می کرد و بعد به محل خانه حضرت فاطمه زهرا(س) بر می گشت و کفشهایش را بیرون می آورد و می ایستاد و نماز می خواند.(۱)
👤زكریا بن آدم می گوید :
📋«إِنِّی لَعِنْدَ الرِّضَا(ع) إِذْ جِیءَ بِأَبِی جَعْفَرٍ(ع) وَ سِنُّهُ أَقَلُّ مِنْ أَرْبَعِ سِنِینَ فَضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَى الْأَرْضِ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَطَالَ الْفِكْرَ»
♦️خدمت امام رضا(ع) نشسته بودم كه امام جواد(ع) را پیش او آوردند.
پس آن حضرت(ع) از چهار سال كمتر بود. حضرت جواد(ع) دست هایش را بر زمین نهاد، سرش را به طرف آسمان بلند كرد و در فكرى عمیق فرو رفت.
امام رضا(ع) به ایشان فرمود :
📋«بِنَفْسِی! فَلِمَ طَالَ فِكْرُكَ»
♦️جانم فدایت! چرا در فكرى؟
امام جواد(ع) عرض کرد :
📋«فِیمَا صُنِعَ بِأُمِّی فَاطِمَةَ(س) أَمَا وَ اللَّهِ لَأُخْرِجَنَّهُمَا ثُمَّ لَأُحْرِقَنَّهُمَا ثُمَّ لَأُذْرِیَنَّهُمَا ثُمَّ لَأَنْسِفَنَّهُمَا فِی الْیَمِّ نَسْفاً»
♦️به آن چه درباره مادرم، فاطمه زهرا(ع) انجام شد، مى اندیشم.
به خدا سوگند، حق قاتلانش آن است كه اگر دستم به آن ها برسد، آنان را سوزانده، تكه تكه كنم و ریشه شان را بركَنم.
📋«فَاسْتَدْنَاهُ وَ قَبَّلَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ ثُمَّ قَالَ : بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی أَنْتَ لَهَا یَعْنِی الْإِمَامَةَ»
♦️در این هنگام، امام رضا(ع) او را در آغوش كشید و میان دو چشمش را بوسید و فرمود :
پدر و مادرم فدایت! به راستى كه تو لایق امامت شیعه هستى!(۲)
📚منابع :
۱)مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۹۵
۲)دلائل الامامه طبری شیعی، ص۴۰
.
کرامات و معجزات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها از زبان خادمین حرم
شفای پسربچه فلج
آقای رضا حدادی یکی از خدمتگزاران حرم مطهر میگوید: روزی پسر بچه فلجی را به حرم آوردند که چشمش کاملاً مچاله شده بود. یک ساعت در حرم خوابید. وقت ظهر بود. در بین نماز صدای فریاد بلندی شنیده شد. بعد از نماز معلوم شد صدای همان بچه است که شفا یافته و در میان صفوف نمازگزاران به دنبال پدر و مادرش میگردد.
آنها را به هم رساندیم، بعد به تن آن پسر لباس نو پوشاندیم و آنها را از دست جمعیتی که دورهشان کرده بود، نجات دادیم.
شفای بچه دو ساله
آقای مختار شعبانی، از خادمین و ذاکرین اهلبیت (ع) نقل میکرد: بچهای دو ساله داشتم که به شدت مریض بود. یک شب قرار شد او را نزد دکتر ببریم. چون شب بود و بی موقع، مطبها بسته بود. با این حال به همسرم گفتم: شما نیاز نیست بیایید. خودم او را به بیمارستان میبرم.
شما فقط یک چادر یا پتو به او بپیچید، تا سرما نخورد. بچه را به جای بردن به دکتر مستقیماً به حرم مطهر حضرت معصومه (ع) آوردم و در بالای سر حضرت، روی زمین گذاشتم و خودم کنار بچه خوابیدم.
به حضرت عرض کردم: دکتر اصلی خودت هستی. بچه مرا شفا بده! اگر شفا نمیدهی، تو را به پدرت موسی بن جعفر (ع) و به دل پر درد جواد الائمه (ع)، از خدا بخواه جنازه من و بچهام را از این حرم بیرون ببرند.
لحظهای بعد دیدم بچه بلند شد و شروع به راه رفتن و من بدون اینکه در اینباره به کسی چیزی بگویم، او را برداشتم و به منزل آوردم به همسرم گفتم: او را به دکتر بردم!
گفت: پس داروهایش کو؟ حرفی برای گفتن نداشتم. برای اینکه دروغی نگفته باشم، حقیقت را گفتم: بچه را نزد حضرت بردم و ایشان هم عنایت کردند و شفا دادند.
همسرم در حالی که گریه میکرد، گفت: در همین ساعات که شما رفتید، خوابیدم و خانمی را در عالم خواب دیدم که به من فرمود: بلند شو ! همسرت آمد و ما بچهات را شفا دادیم. با فورواد مطالب در اجر معنوی سهیم باشیم
منبع:کرامات مهدی
🌹🌺🌹
#کرامات
@majmaozakerine
.
#متن_روضه
📋جواب ناله دلهای خسته بر لب توست
#مدح_حضرت_زهرا (س)
#مناجات
#روضه_حضرت_زهرا (س)
#فاطمیه
#کرامات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من و جدا شدن از کوی تو خدا نکند
خدا هر آنچه کند از تواَم جدا نکند
*امشب به حضرت زهرا (س) بگو من غیر محبت تو چیزی ندارم، همه سرمایهم محبت توئه بیبی جان. انشالله یه عمری برات گریه کنم، یه عمری صدات بزنم...
امام باقر(ع) رو کرسی درس نشسته، پیرمرد خمیده وارد شد، سلام داد؛ گفت آقاجان یه چیزی میخوام به شما بگم. حضرت فرمودن بیا جلوتر. اومد مقابل آقا مؤدب وایستاد؛ آقاجان میخوام حرف دلم رو بزنم. میخوام دینم رو به شما عرضه کنم؛
آقاجان، من شمارو خیلی دوست دارم؛ آقا فرمود درست میگی.
عرض کرد آقاجان رسول خدا رو هم خیلی دوست دارم؛ آقا تایید فرمودن.
عرض کرد آقاجان امیرالمؤمنین رو هم خیلی دوست دارم؛ تایید کردن.
به اینجا که رسید یه لحظه بغض گلوش رو گرفت...
گفت مادرت رو که دیگه نگو؛ عاشقشم، بیچارهشم، آقا فرمودن درست میگی.
گفت اما من میترسم فردای قیامت بشه بهخاطر اعمالم منو از اهل بیت جدا کنن. آقا فرمودن حالا که اینطور گفتی و عرض محبت کردی، یه چیزی هم من بهت بگم؛ دم آخر، لحظهی جون دادن که هیچکی نمیتونه به دادت برسه، من میام، رسول خدا میاد، امیرالمؤمنین هم میاد. بعد فرمود خیالت رو راحت کنم، مادرم هم میاد...
تا این رو شنید یه نالهای زد، بیهوش شد. به هوشش آوردن، گفت آقا میشه یهبار دیگه بگی، دلم خنک شد...
فرمود همه میان، اون مادر نازنین ما هم میاد.
دوباره بیهوش شد، به هوش اومد گفت یهبار دیگه اسم مادرت رو بگو، یهبار دیگه بگو مادرت میاد بالا سر من...*
(یه جوری نوکری کن که مادر سادات بیاد بالا سرت.)
من و جدا شدن از کوی تو خدا نکند
خدا هر آنچه کند از تواَم جدا نکند
صفای دل توئی و دل زهر چه داشت صفا
صفا ندارد اگر با غمت صفا نکند
*رفیقش بود، از ملازمان امام صادق(ع) بود، سه روز پیداش نشد. بعد سه روز اومد محضر آقا رسید؛ آقا فرمودن کجا بودی دلمون برات تنگ شد، مدتیه ازت خبر نداریم....
(خداکنه ماهم یهجوری زندگی کنیم امام زمان بگه کجا بودی مدتی من ازت خبر نداشتم....)
گفت آقا این روزای آخر خانمم پا به ماه بود، خدا به ما یه اولادی داد. آقا تبریک گفتن، پرسیدن حالا خدا چی بهت عنایت کرده؟
گفت آقاجان خدا به ما یه دختر داده، حضرت فرمود دختر رحمته، دختر با قدمش برکت میاره. بعد حضرت فرمودن حالا اسمش رو چی گذاشتی؟ تا گفت آقاجان اسمش رو گذاشتم فاطمه، دیدن آقا پاشد، هی گفت: " آه فاطمه "
فرمود حالا که اسمش رو گذاشتی فاطمه، یه وقتی سیلی به صورتش نزنی، آخه مادر مارو تو کوچهها بی هوا زدن....*
وای مادرم....
جواب نالهی دلهای خسته بر لب توست
که را صدا کند آن کو تو را صدا نکند
من کی رو صدا بزنم جز مادرت؟...
از هر کدوم از اهلبیت اگه حاجت بخوای، اگه به مادرش قسمش بدی جوابت رو میده...
اومد امام باقر(ع) رو صدا زد، آقا فرمود: از این به بعد میخوای منو صدا بزنی اونجوری صدا بزن من دوست دارم. گفتش چطور صداتون بزنم؟
حضرت فرمودن: بهم بگو یابن فاطمه، بهم بگو یابنالزهرا؛ آخه ما خیلی مادری هستیم...
رفت حرم امام رضا، هی آقا رو قسم داد؛ آقا من یه گرهای به کارم افتاده، به پهلوی مادرتون...
(آخه یه چیزایی رو هم آدم باید حیا کنه نگه)
هی قسم داد، هی قسم داد، آقا شب اومد تو عالم رؤیا، فرمود: همینجوری هم بگی ما حاجتت رو میدیم، چرا هی مارو به پهلوی مادرمون قسم میدی، تو امشب حرم رو به هم ریختی با این حرف...
اهل بیت حساسن به نام مادرشون....
حالا اومدی اینجا حاجت بخوای؛ خدا چه نعمتی بهت داده، هر وقت صداش بزنی جوابش رو میشنوی...*
جواب ناله دلهای خسته بر لب توست
که را صدا کند که آن تو را صدا نکند
رضا مباد خدا از کسی که در همه عمر
تو را به قطرهی اشکی ز خود رضا نکند
*فرمود: "إِنَّ اللّهَ يَرْضَى لِرِضَا فاطِمة" ، یعنی نماز هم که میخونی اگه محبت حضرت فاطمه رو نداشته باشی نمازت قبول نیست. همه چیز تو رضایت بیبی جان ماست...
اگه میخوای رضایت بیبی جان مارو داشته باشی، باید علی رو دوست داشته باشی، همه غم و غصهی بیبی امیرالمؤمنین بود...*
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در این مقاله بر آنیم تا به مناسبت شهادت دخت پیامبر عظیم الشان اسلام، گوشه ای از کرامت های حضرت زهراعلیها السلام را بیان کنیم.
1 - سخن گفتن با مادر در دوران جنینی
در دوران بارداری خدیجه کبری، فاطمه علیها السلام از درون شکم مادر با وی سخن می گفت، به برخی روایات در این زمینه اشاره می کنیم:
الف) از خدیجه علیها السلام نقل شده است: در زمانی که به فاطمه حامله شدم، وی در شکمم با من صحبت می کرد.
«لما حملت بفاطمة کانت حملا خفیفا تکلمنی من باطنی; (3) زمانی که فاطمه را باردار بودم، حملی سبک بود و از باطنم با من سخن می گفت.»
ب) دهلوی نقل می کند: «آن زمان که خدیجه به فاطمه حامله گردید، وی در درون شکم مادر، با وی سخن می گفت و خدیجه این مطلب را از رسول خدا پنهان می کرد. روزی رسول خدا بر خدیجه وارد شد، دید با کسی سخن می گوید، بدون این که شخصی نزد او باشد. فرمود: با چه کسی سخن می گفتی؟ عرض کرد: با کسی که در شکم دارم. حضرت فرمود:«ابشری یا خدیجة هذه بنت جعلها الله ام احد عشر من خلفائی یخرجون بعدی وبعد ابیهم; بشارت تو را ای خدیجه، این [را که در شکم داری] دختری است که خداوند او را مادر یازده تن از جانشینان من قرار داده است; که ایشان پس از من و پدرشان [علی علیه السلام به عنوان امام] خارج می شوند.» (4)
2 - آمدن حور العین و زنان بهشتی هنگام ولادت حضرت زهرا علیها السلام
حضرت خدیجه علیها السلام به زنان قریش و بنی هاشم پیغام داد که زمان وضع حمل من نزدیک است، مرا در این امر یاری نمایید، ولی آنان پاسخ دادند: ای خدیجه! چون تو در ازدواجت از سخنان ما سرپیچی نمودی، و محمد یتیم را به همسری برگزیدی، ما نیز تو را یاری نمی کنیم. خدیجه از این جواب سخت غمگین و ناراحت شد، در این هنگام چهار زن، همانند زنان بنی هاشم وارد شدند، در حالی که خدیجه از دیدن آنان هراسان شده بود، یکی از آن چهار زن به خدیجه گفت: غمگین مباش، پروردگارت ما را برای یاری تو فرستاده است. ما خواهران و یاوران تو هستیم. من «ساره » هستم، این «آسیه دختر مزاحم » رفیق بهشتی تو است و این هم «مریم دختر عمران » است و این یکی «کلثوم خواهر موسی بن عمران » است، خدا ما را برای کمک به تو فرستاده است تا یاور و پرستار تو باشیم.
یک نفر از آن چهار زن در سمت راست خدیجه، دومی در طرف چپ او، سومی در پیش رویش، و چهارمی در پشت سر او نشستند و فاطمه پاک و پاکیزه تولد یافت.
پس از تولد آن حضرت، ده نفر حور العین، که در دست هر یک ظرفی بهشتی پر از آب کوثر و یک طشت بهشتی بود وارد شدند و حضرت فاطمه را با آب کوثر شستشو دادند و سپس در میان پارچه ای که از شیر سفیدتر، و از مشک و عنبر خوشبوتر بود پیچیدند. (5) »
حضرت فاطمه علیها السلام در هنگام ولادتش حور العین و بانوان عالی مقام یاد شده را کاملا شناخت و با ذکر نام به تک تک آن ها سلام کرد. این کرامت نشان می دهد که ملاقات و آشنایی آن حضرت با آنان بی سابقه نبوده، و آن وجود مقدس قبلا عوالمی را طی کرده و در مسیر ملکوتی خویش، آن فرستادگان آسمانی را دیده و شناخته است (6) .
3 - نورانی شدن مکه و جهان با نور ولادت فاطمه علیها السلام
کرامت دیگری که برای آن بانوی بزرگ اسلام ذکر شده، این است که چون آن مولود مقدس پا به دنیا نهاد، نوری از طلعت او ساطع شد که پرتو آن به تمام خانه های مکه وارد گردید، و در شرق و غرب زمین محلی نماند که از نور او بی بهره باشد، چنان که در روایتی از امام صادق علیه السلام می خوانیم: «فلما سقطت الی الارض اشرق منها النور...; (7) زمانی که [فاطمه علیه السلام] به دنیا آمد، نور از او ساطع گشت.»
در قسمت دیگری از این روایت می خوانیم: «و بشر اهل السماء بعضهم بعضا بولادة فاطمة و حدث فی السماء نور زاهر لم تره الملائکة قبل ذلک (8) ; بعضی از اهالی آسمان به برخی دیگر ولادت حضرت زهرا را بشارت می دادند، و نور بسیار درخشانی در آسمان حادث شد که فرشتگان قبل از آن نظیرش را ندیده بودند.»
در روایت اهل سنت آمده است: «فلما تم امد حملها وانقضی وضعت فاطمة فاشرق بنور وجهها الفضاء (9) ; آن هنگام که مدت حمل فاطمه تمام شد، خدیجه او را به دنیا آورد، و به نور جمال او، فضا روشن و منور گردید.»
این نور در روز قیامت آشکارتر خواهد شد، چنانکه از ابن عباس نقل شده که «در روز قیامت، اهل بهشت ناگهان متوجه می شوند که بهشت همانند روشنی روز توسط خورشید، روشن شد، سؤال می کنند که خدایا فرمودی «در بهشت خورشیدی وجود ندارد (10) » پس این نور چیست؟ جبرئیل جواب می دهد، این نور خورشید نیست بلکه نور خنده فاطمه و علی علیهما السلام است. (11) »
#کرامات
هدایت شده از کانال متن و روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
.
#کرامات
#جوادالائمه
#امام_جواد_علیه_السلام
1⃣ارادت امام جواد(علیه_السلام) به حضرت فاطمه(سلام الله علیها)👇
✅امام جواد(ع) علاقه و تعصب ویژه ای نسبت به حضرت فاطمه(س) داشت.
عبدالله بن رزين می گوید :
📋«كُنْتُ مُجَاوِراً بِالْمَدِينَةِ مَدِينَةِ اَلرَّسُولِ(ص) وَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع) يَجِيءُ فِي كُلِّ يَوْمٍ مَعَ اَلزَّوَالِ إِلَى اَلْمَسْجِدِ فَيَنْزِلُ عَلَى اَلصَّخْرَةِ وَ يَسِيرُ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ(ص) وَ يُسَلِّمُ عَلَيْهِ وَ يَرْجِعُ إِلَى بَيْتِ فَاطِمَةَ(س) وَ يَخْلَعُ نَعْلَهُ فَيَقُومُ فَيُصَلِّي»
♦️من مجاور مدینه الرسول(ع) بودم، و امام جواد(ع) را می دیدم که، هر روز ظهر به مسجد می آمد و در صحن پیاده می شد و به طرف قبر رسول خدا(ص) می رفت و بر او سلام می کرد و بعد به محل خانه حضرت فاطمه زهرا(س) بر می گشت و کفشهایش را بیرون می آورد و می ایستاد و نماز می خواند.(۱)
👤زكریا بن آدم می گوید :
📋«إِنِّی لَعِنْدَ الرِّضَا(ع) إِذْ جِیءَ بِأَبِی جَعْفَرٍ(ع) وَ سِنُّهُ أَقَلُّ مِنْ أَرْبَعِ سِنِینَ فَضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَى الْأَرْضِ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَطَالَ الْفِكْرَ»
♦️خدمت امام رضا(ع) نشسته بودم كه امام جواد(ع) را پیش او آوردند.
پس آن حضرت(ع) از چهار سال كمتر بود. حضرت جواد(ع) دست هایش را بر زمین نهاد، سرش را به طرف آسمان بلند كرد و در فكرى عمیق فرو رفت.
امام رضا(ع) به ایشان فرمود :
📋«بِنَفْسِی! فَلِمَ طَالَ فِكْرُكَ»
♦️جانم فدایت! چرا در فكرى؟
امام جواد(ع) عرض کرد :
📋«فِیمَا صُنِعَ بِأُمِّی فَاطِمَةَ(س) أَمَا وَ اللَّهِ لَأُخْرِجَنَّهُمَا ثُمَّ لَأُحْرِقَنَّهُمَا ثُمَّ لَأُذْرِیَنَّهُمَا ثُمَّ لَأَنْسِفَنَّهُمَا فِی الْیَمِّ نَسْفاً»
♦️به آن چه درباره مادرم، فاطمه زهرا(ع) انجام شد، مى اندیشم.
به خدا سوگند، حق قاتلانش آن است كه اگر دستم به آن ها برسد، آنان را سوزانده، تكه تكه كنم و ریشه شان را بركَنم.
📋«فَاسْتَدْنَاهُ وَ قَبَّلَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ ثُمَّ قَالَ : بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی أَنْتَ لَهَا یَعْنِی الْإِمَامَةَ»
♦️در این هنگام، امام رضا(ع) او را در آغوش كشید و میان دو چشمش را بوسید و فرمود :
پدر و مادرم فدایت! به راستى كه تو لایق امامت شیعه هستى!(۲)
📚منابع :
۱)مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۹۵
۲)دلائل الامامه طبری شیعی، ص۴۰
.
وساطت حضرت عباس (ع) برای شفای بیماری ناعلاج
مرحوم آیت الله العظمی اراکی به نقل از آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی رضی الله عنه گفت:من برای زیارت مرقد امام حسین (ع) از سامرا به کربلا روانه شدم در مسیر به یکی از طوایفی که در آنجا سکونت داشتند رسیدم.
رئیس طایفه به من احترام خاصی گذاشت در همین هنگام زنی نزد من آمد و گفت: السلام علیک یا خادم العباس؛ سلام بر توای خادم عباس!
من از سلام کردن آن زن تعجب کردم. از رئیس طایفه پرسیدم: این زن کیست؟
او گفت:خواهر من است.
از اوپرسیدم: چرا او این گونه به من سلام کرد؟ آیا علتی دارد؟
گفت: بله
گفتم: علتش چیست؟
گفت: من سخت بیمار بودم به طوری که همه بستگان از درمان و ادامه زندگی من ناامید شدند و مرگ هر لحظه به من نزدیکتر میشد. در حال احتضار بودم که ناگهان منظرهایی در برابر چشمانم آشکار شد. دیدم خواهرم بالای تپههایی که در مقابل طایفه ما قرار دارد رفت و رو به بارگاه حضرت عباس (ع) کرد و با گیسوی پریشان و دیده گریان گفت: یا ابوالفضل (ع) از خدا بخواه برادرم را شفا دهد.
ناگاه دیدم دو نفر بزرگوار به بالین من آمدند یکی از آنها به دیگری گفت: برادرم حسین (ع)! ببین این زن مرا برای شفای برادرش واسطه قرار داده است پس از خدا بخواه او را شفا دهد.
امام حسین (ع) فرمودند: برادرم! این شخص نزدیک است که از دنیا برود کار از کار گذشته است.
باز خواهرم برای دومین بار و سومین بار از حضرت عباس (ع) تقاضای عنایت و لطف کرد ناگهان دیدم حضرت عباس (ع) با دیده گریان به امام حسین (ع) عرض کرد: برادرم! از خدا بخواه یا این بیمار را شفا دهد یا این که لقب باب الحوائج را از من بگیرد.
امام حسین (ع) با توجهی کامل فرمودند:ای برادر خدایت سلام میرساند و میفرماید: این لقب و موقعیت گرانبها برای تو تا قیامت برقرار و برجاست و ما به احترام تو این بیمار را شفا دادیم.
من خود را بازیافتم و از آن پس خواهرم هر کس که ارادت خاص داشته باشد و مقام نورانی او در قلبش جای گیرد او را خادم العباس (ع) میخواند و این راز سلام کردن خواهرم بود.
منبع: پرچمدار نینوا، ص ۲۲۱، اقتباس از الوقایع و الحوادث، ج ۳، ص ۳۶ - ۳۷
شفای زبان بریده مادر و دست بریده پسر به دستان مبارک حضرت زهرا (س) و حضرت عباس(ع)
عالم جلیل القدر محدث متقى، حضرت آیه الله آملا حبیب الله کاشانى رضوان الله تعالى علیه فرمود: یک عده از شیعیان در عباس آباد هندوستان دور هم جمع مى شوند و شبیه حضرت عباس (ع) را در مى آورند هر چه دنبال شخص تنومند و رشید گشتند تا نقش حضرت(ع) را روى صحنه در آورد پیدا نکردند.
بعد از جستجوى زیاد جوانى را پیدا کردند ولى متأ سفانه پدرش از دشمنان سرسخت اهل بیت (ع) بود بناچار او را در آن روز شبیه کردند وقتى که شب فرا رسید و جوان راهى منزل مى شود موضوع را به پدرش مى گوید.
پدرش مى گوید: مگر عباس (ع) را دوست دارى؟
جوان مى گوید: چرا دوست نداشته باشم، جانم را فداى او مى کنم.
پدرش مى گوید: اگر اینطور است بیا تا دستهاى تو را به یاد دست بریده عباس(ع) قطع کنم.
جوان دست خود را دراز مى کند.
پدر ملعون بدون ترس دست جوانش را مى برد،
مادر جوان گریان و ناراحت مى شود و گوید: اى مرد تو از حضرت فاطمه زهرا (س) شرم نمى کنى؟
مرد مى گوید: اگر فاطمه(س) را دوست دارى بیا تا زبان تو را هم ببرم،
خلاصه زبان آن زن را هم قطع مى کند و در همان شب هر دو را از خانه بیرون مى اندازد و مى گوید: بروید شکایت مرا پیش عباس(ع) بکنید.
مادر و پسر هر دو به مسجد عباس آباد مى آیند و تا سحر دم منبر ناله و ضجه مى زنند آن زن مى گوید: نزدیکیهاى صبح بود که چند بانوى مجلله اى را دیدم که آثار عظمت و بزرگى از چهره هایشان ظاهر بود. یکى از آنها آب دهان روى زخم زبان من مالید فورى شفا یافتم.
دامنش را گرفتم و گفتم: جوانم دستش بریده و بى هوش افتاد بفریادش برسید.
آن بانوى مجلله فرموده بود آن هم صاحبى دارد.
گفتم: شما کیستید؟
فرمود: من فاطمه (س) مادر حسین (ع) هستم. این را فرمود و از نظرم غایب شد.
پیش پسرم آمدم، دیدم دستش خوب و سلامت است. گفتم: چطور شفا یافتى؟
گفت: در آن موقع که بى هوش افتاده بودم، جوانى نقاب دار بر سر بالینم آمد و فرمود: دستت را سر جاى خود بگذار وقتى که نگاه کردم هیچ اثرى از زخم ندیدم و دستم را سالم یافتم.
گفتم: آقا مى خواهم دست شما را ببوسم یک وقت اشکهایش جارى شد و فرمود: اى جوان عذرم را بپذیر، چون دستم را کنار نهر علقمه جدا کردند.
گفتم آقا شما کى هستید؟
فرمود: من عباس بن على (ع) هستم یک وقت دیدم کسى نیست.
کرامات العباسیّه معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت
#کرامات
کرامات امام حسین عليه السلام
اللّهــم صلّ علــي محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم "
عالم زاهد و وارسته زمانش مرحوم شيخ حسين بن شيخ مشكور رضوان الله تعالي عليه فرمود :
در عالم رو يا ديدم در حرم مطهر حضرت ابا عبدالله (ع ) مشرف هستم و حضرت در آنجا تشريف دارند .
يك نفر جوان عرب معدي (دهاتي ) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت با لبخند جوابش دادند .
فرداي آن شب كه شب جمعه بود به حرم مشرف شدم و در گوشه حرم توقف كردم ناگهان آن جوان عرب معدي را كه در خواب ديده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولي حضرت سيدالشهداء (ع ) را نديدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد .
عقب سرش رفتم و سبب لبخندش را با امام (ع ) پرسيدم .
و تفصيل خواب خود را برايش نقل كردم و گفتم چه كرده اي كه امام (ع ) با لبخند بتو جواب مي دهد .
گفت : مرا پدر و مادر پيري است و در چند فرسخي كربلا ساكنيم و شبهاي جمعه كه براي زيارت مي آيم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مي آوردم و يك هفته هم مادرم را مي آوردم .
تا اينكه شب جمعه اي كه نوبت پدرم بود چون سوارش كردم مادرم گريه كرد و گفت : مرا هم بايد ببري شايد هفته ديگر زنده نباشم .
گفتم : باران مي بارد ، هوا سرد است ، مشكل است ، نپذيرفت ناچار پدر را سوار كردم و مادرم را بدوش كشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم رسانيدم و چون در آن حالت با پدر و مادرم وارد حرم شدم حضرت سيدالشهداء (ع ) را ديدم و سلام كردم آن بزرگوار برويم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا بحال هر شب جمعه كه مشرف مي شوم حضرت امام حسين (ع ) را مي بينم و با تبسم جوابم را مي دهد . (26) اي كه بر دوست تمناي نگاهي داري
بهر اثبات ارادت چه گواهي داري
بايدت واله چو يعقوب شدن در شب و روز
گر چو او يوسف گم گشته به چاهي داري
از بردن اشك درون سوز نهاني بايد
گر كه از درگه او خواهش جاهي داري
تا كه هستي به گدايي در دربار حسين (ع )
عزت و فخر به هر مهتر و شاهي داري
نام تو ثبت به ديباچه عشاق شود
گر كه مهرش بدل خود پر كاهي داري
اي كه در راه حسين استي و اولاد حسين (ع )
خوش به فرداي دگر پشت و پناهي داري
اشك امروز بود توشه ره فردايت
گر به ديوان عمل جرم و گناهي داري
اجر پيوسته تو نزد حسين بن علي است
تا كه در ماتم او اشكي و آهي داري
كربلا آرزوي ماست حسين جان مددي
چه بي منتظر چشم براهي داري
خاك راه تو بود حامد و زر مي گردد
گر كه بر خاك ره خويش نگاهي داري
منبع.کتاب كرامات الحسينية(معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت)
قائمیه
#کرامات
10. شیخ علی اربلی از شقیق بلخی روایت كرده كه در سالی به حج میرفتم، به قادسیه كه رسیدم مردم بسیاری را دیدم كه با زینت و اموال بودند. چشمم به جوان خوشروئی كه ضعیف و گندمگون بود، افتاد كه جامهای پشمینه به تن و نعلین به پا از مردم كناره گرفته بود. با خود گفتم: حتماً این از صوفیه است و میخواهد بزرگی خویش را بر دیگران ثابت كند، جلو رفتم تا او را سرزنش كنم. چون نزدیكتر رفتم به من گفت: یا شقیق اجتنبوا كثیراً من الظن ان بَعض الظن اثم(11) این را گفت و رفت. با خود گفتم: این امر عظیمی بود كه از نهان من خبر داد، حتماً از عبد صالح خدا است بروم از او معذرتخواهی كنم. هر چه گشتم او را نیافتم تا به منزل واقصه رسیدم كه آن بزرگوار را در حال نماز دیدم با خشوع و اشك و انابه به جلو رفتم تا از او حلالیت بطلبم. فرمود: یا شقیق و انّی لغفّار لمن تاب و امن و عمل صالحاً ثم اهتدی(12) این را گفت و رفت. من هم به دنبالش رفتم. زیرا دوباره از باطن من خبر داد، پس او را ندیدم تا اینكه در زباله (نام منزلی است) دیدم آن جوان ظرف آبی لب چاه در دست دارد كه آب بكشد، كه ناگاه ظرف از دستش به چاه افتاد نگاه كردم دیدم سر به آسمان بلند كرد و گفت: «انت ربی اذا ظئمتُ الی الماء و قوتی اذا اردت طعاماً». یعنی توئی سیرابی من هرگاه تشنه میشوم به سوی آب و تو قوت منی هر وقت كه اراده كنم طعام را». پس گفت خدای من و سید من، من غیر از این ظرف ندارم آنرااز من مگیر .
شقیق گوید: به خدا دیدم كه آب چاه جوشید و بالا آمد و آن جوان دست به جانب آب برد و ظرف را گرفت و پر از آب كرد و وضو گرفت ... پس من به شخصی گفتم: این جوان كیست؟ گفت: موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ است.(13)
پی نوشت:
1. شیخ مفید، الارشاد، تهران، چاپ انتشارات علمیه اسلامیه، ص 207.
2. حر عاملی، اثبات الهداة، تهران، دار الكتب الاسلامیه، 1357.
3. همان، ص 557.
4. مفید، همان، 1351، ص 362.
#کرامات⏫⏫⏫
#حضرت _موسی_بن_جعفر
.
#کرامات
#ایهاالرئوف
شیخ عباس قمی در فوائدالرضوی نقل می کند: کاروانی از سرخس آمدند به پابوسی امام رضا علیه السلام. پیرمرد نابینایی با آن کاروان بود، به نام حیدر قلی. آمدندحرم امام زیارت کردند و از مشهد خارج شدند و در منزلی در مشهد اُطراق کردند. به اندازه یک روز راه از مشهد دور شده بودند.
شب جوانها گفتند برویم مقداری سر به سر این حیدر قلی بگذاریم، خسته ایم ، بخندیم و سر گرم بشیم!
کاغذهای خالی برداشتند گرفتند جلو و تکان میدادند، بعد به هم می گفتند،تو از این برگه ها گرفتی؟ یکی می گفت: بله حضرت مرحمت کردند، فلانی تو هم گرفتی؟ گفت: بله من هم یکی گرفتم.
حیدر قلی کنجکاو شد و گفت: چی گرفتید؟
گفتند: مگر تو نداری؟
گفت : نه من اصلا خبر ندارم!
گفتند : امام رضا علیه السلام برگ سبز دست مردم می داد.
گفت : این برگ سبزها چیست؟
گفتند : امان نامه از آتش جهنم است. ما این را می گذاریم در کفن هایمان قیامت دیگر نمی سوزیم، جهنم نمی رویم چون از امام رضا علیه السلام گرفته ایم.
تا این را گفتند پیرمرد دلش شکست با خود گفت: امام رضا علیه السلام از تو توقع نداشتم، بین کور و بینا فرق بگذاری، حتما من فقیر بودم، کور بودم و از قلم افتادم که به من اعتنایی نکردی!
بلند شد و عصای خود را برداشت، راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه را نگیرم به سرخس نمی آیم باید بگیرم.
گفتند: آقا ما شوخی کردیم ما هم نداریم! ولی هرچه کردند آرام نمی گرفت خیال می کرد که آنها برای دلداری به او این را می گویند.
شیخ عباس نقل می کند: هنوز یک ساعت نشده بود که دیدند حیدر قلی دارد می آید یک برگه هم در دستش که با خط نور نوشته شده است «اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا» گفتند: این چیست که در دست داری؟
گفت: همین که یک مقدار از شما در بیابان فاصله گرفتم آقا را دیدم ایشان خودشان به استقبالم آمدند، گفتند حیدر قلی خسته ای برگرد این هم برگه برائت از آتش تو بگذار در کفنت شب اول قبر خودم می آیم پیشت. امام رضا علیه السلام به من هم برگ امان نامه دادند.
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
هر چه دارم از علیاصغر علیهالسلام دارم
جناب آقای جلالی نقل کردند:روزی درخدمت آقای مجتهدی (شیخ جعفر مجتهدی) بودم ایشان در حالی که بسیار منقلب بودند، تعریف کردند:
چند سال پیش که در قم بسر میبردم روز عاشورا به شدت مریض بودم و به طوری درد سراسر وجودم را فرا گرفته بود که نمیتوانستم از رختخواب برخیزم.
طبق معمول همه ساله در آن روز هم مراسم عزاداری و قمه زنی در منزل برپا بود. در همان هنگام با حال سختی که داشتم متوسل به حضرت علیاصغر (علیهالسلام) شدم و حالتی به خصوص برایم پیدا شد و صحنههایی را مشاهده کردم. از جمله دیدم سقف اتاق شکافته شد و نور عجیبی از آسمان به طرفم آمد به حدی آن نور شدید بود که از شدت آن چشمانم را بستم و بعد از چند لحظه که چشمانم را باز نمودم و سرم را بالا آوردم دیدم بانویی در حالیکه طفلی را در آغوش دارند در مقابلم نشستهاند.
در همان حال به من فهماندند که آن دو بزرگوار حضرت رباب و حضرت علیاصغر (علیهماالسلام) میباشند. سپس ایشان فرمودند: آقای جلالی هر چه که دارم و به هر کجا که رسیدهام از ناحیه حضرت علیاصغر (علیهالسلام) و توسل به ایشان بوده است.
اینجا بود که کلام ایشان با گریههای پی در پی قطع و مجلس به یک جلسه توسل مبدل گشت...
وقتی عراقیها به آسایشگاه ما آمدند، همه بچهها به حضرت «علیاصغر(علیه السلام) » متوسل شده، نجات خود را از آن دردانه کوچک امام حسین (علیه السلام) خواستند. قلب پاک بچهها و نام پربرکت آن طفل خاندان پیامبر چنان اثر معجزه آسایی داشت که هیچ یک از بچهها- به جز یکی دو نفر که بیماری کم خونی داشتند - تب نکردند
دستور توسل ایت الله حق شناس به آیت عظمای کربلا
حضرت ایت الله حق شناس رضوان الله تعالی علیه می فرمودند: یکبار در حین خواندن زیارت عاشورا چهل روزه مشکلی پیش آمد و نتوانستم آن را بجا آورم. برای همین خیلی ناراحت شدم و به ابا عبدالله (علیه السلام)متوسل شدم، ناگهان دیدم آقا تشریف آوردند و فرمودند: آمیرزا عبدالکریم چه شده است. ایشان قضیه را عرض کرده بودند. می فرمودند آقا فرمود: چرا به آیت عظمای کربلا متوسل نمی شوی؟ ایشان عرض کرده بودند: آقا آیت عظمای کربلا کیست؟ فرمودند: آقا قنداقه علی اصغر (علیه السلام ) را از زیر عبایشان بیرون آوردند و...
منبع : تبیان
#کرامات
علی اصغر علیهالسلام را باب الحوائج میدانند،گر چه طفل رضیع و کودک کوچک است، اما مقامش نزد خدا والاست. در این مقاله سعی داریم چند کرامت از این سرباز شش ماهه را بازگو کنیم.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، علی اصغر(علیهالسلام) را«باب الحوائج»میدانند،گر چه طفل رضیع و کودک کوچک است، اما مقامش نزد خدا والاست. در این مقاله سعی داریم چند کرامت از این سرباز شش ماهه را بازگو کنیم.
هر چه دارم از علیاصغر علیهالسلام دارم
جناب آقای جلالی نقل کردند:روزی درخدمت آقای مجتهدی (شیخ جعفر مجتهدی) بودم ایشان در حالی که بسیار منقلب بودند، تعریف کردند:
چند سال پیش که در قم بسر میبردم روز عاشورا به شدت مریض بودم و به طوری درد سراسر وجودم را فرا گرفته بود که نمیتوانستم از رختخواب برخیزم.
طبق معمول همه ساله در آن روز هم مراسم عزاداری و قمه زنی در منزل برپا بود. در همان هنگام با حال سختی که داشتم متوسل به حضرت علیاصغر (علیهالسلام) شدم و حالتی به خصوص برایم پیدا شد و صحنههایی را مشاهده کردم. از جمله دیدم سقف اتاق شکافته شد و نور عجیبی از آسمان به طرفم آمد به حدی آن نور شدید بود که از شدت آن چشمانم را بستم و بعد از چند لحظه که چشمانم را باز نمودم و سرم را بالا آوردم دیدم بانویی در حالیکه طفلی را در آغوش دارند در مقابلم نشستهاند.
در همان حال به من فهماندند که آن دو بزرگوار حضرت رباب و حضرت علیاصغر (علیهماالسلام) میباشند. سپس ایشان فرمودند: آقای جلالی هر چه که دارم و به هر کجا که رسیدهام از ناحیه حضرت علیاصغر (علیهالسلام) و توسل به ایشان بوده است.
اینجا بود که کلام ایشان با گریههای پی در پی قطع و مجلس به یک جلسه توسل مبدل گشت...
وقتی عراقیها به آسایشگاه ما آمدند، همه بچهها به حضرت «علیاصغر(علیه السلام) » متوسل شده، نجات خود را از آن دردانه کوچک امام حسین (علیه السلام) خواستند. قلب پاک بچهها و نام پربرکت آن طفل خاندان پیامبر چنان اثر معجزه آسایی داشت که هیچ یک از بچهها- به جز یکی دو نفر که بیماری کم خونی داشتند - تب نکردند
منبع : تبیان
#کرامات
هدایت شده از کانال متن و روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
.
#کرامات
#ایهاالرئوف
شیخ عباس قمی در فوائدالرضوی نقل می کند: کاروانی از سرخس آمدند به پابوسی امام رضا علیه السلام. پیرمرد نابینایی با آن کاروان بود، به نام حیدر قلی. آمدندحرم امام زیارت کردند و از مشهد خارج شدند و در منزلی در مشهد اُطراق کردند. به اندازه یک روز راه از مشهد دور شده بودند.
شب جوانها گفتند برویم مقداری سر به سر این حیدر قلی بگذاریم، خسته ایم ، بخندیم و سر گرم بشیم!
کاغذهای خالی برداشتند گرفتند جلو و تکان میدادند، بعد به هم می گفتند،تو از این برگه ها گرفتی؟ یکی می گفت: بله حضرت مرحمت کردند، فلانی تو هم گرفتی؟ گفت: بله من هم یکی گرفتم.
حیدر قلی کنجکاو شد و گفت: چی گرفتید؟
گفتند: مگر تو نداری؟
گفت : نه من اصلا خبر ندارم!
گفتند : امام رضا علیه السلام برگ سبز دست مردم می داد.
گفت : این برگ سبزها چیست؟
گفتند : امان نامه از آتش جهنم است. ما این را می گذاریم در کفن هایمان قیامت دیگر نمی سوزیم، جهنم نمی رویم چون از امام رضا علیه السلام گرفته ایم.
تا این را گفتند پیرمرد دلش شکست با خود گفت: امام رضا علیه السلام از تو توقع نداشتم، بین کور و بینا فرق بگذاری، حتما من فقیر بودم، کور بودم و از قلم افتادم که به من اعتنایی نکردی!
بلند شد و عصای خود را برداشت، راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه را نگیرم به سرخس نمی آیم باید بگیرم.
گفتند: آقا ما شوخی کردیم ما هم نداریم! ولی هرچه کردند آرام نمی گرفت خیال می کرد که آنها برای دلداری به او این را می گویند.
شیخ عباس نقل می کند: هنوز یک ساعت نشده بود که دیدند حیدر قلی دارد می آید یک برگه هم در دستش که با خط نور نوشته شده است «اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا» گفتند: این چیست که در دست داری؟
گفت: همین که یک مقدار از شما در بیابان فاصله گرفتم آقا را دیدم ایشان خودشان به استقبالم آمدند، گفتند حیدر قلی خسته ای برگرد این هم برگه برائت از آتش تو بگذار در کفنت شب اول قبر خودم می آیم پیشت. امام رضا علیه السلام به من هم برگ امان نامه دادند.
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
هدایت شده از کانال سخنرانی وحدیث مجمع الذاکرین ع ایتا
. در کتاب ام البنین؛ ستاره درخشان مدینه، به نقل از آیت اللّه حاج سید طیّب جزایری آمده است: در سال 1341 ه . ش در یکی از سفرهایم، یکی از عالمان پاکستان را در مشهد دیدم. از او پرسیدم: پس از زیارت مشهد چه می کنید؟ گفت: به پاکستان برمی گردم. گفتم: حیف نیست انسان از پاکستان تا مشهد بیاید، ولی زیارت عتبات نرود؟
سخنم در او اثر کرد و بنا شد او هم با من به کربلا بیاید. از این رو، با هم از مشهد به تهران آمدیم و به سفارت عراق رفتیم، ولی آن جا اوضاع بسیار ناگوار بود و در دادن ویزا سخت گیری می کردند. به همراهم گفتم: می خواهی کربلا بروی؟ گفت: پس برای چه از مشهد به تهران آمده ام؟ گفتم: هزار صلوات نذر حضرت ام البنین علیهاالسلام می کنیم، ان شاءاللّه ویزا می دهند.
هر دو نذر کردیم که هزار صلوات هدیه ام البنین علیهاالسلام بکنیم. در همین حال همراهم گفت: من نامه ای برای سفیر پاکستان دارم. بیا باهم این نامه را به او برسانیم. به سفارت پاکستان رفتیم. در آن جا نامه را به سفیر دادیم. او بسیار به ما احترام کرد و پرسید: از تهران به کجا می روید؟ گفتیم: هر دو عازم عراق هستیم. البته اگر ویزا گیر بیاید. گفت: اتفاقا من هم می خواهم به عراق بروم. کمی صبر کنید تا مدارکم را آماده کنم.
پس از مدتی آمد و گفت: دو نامه به نام شما برای کنسول عراق نوشته ام. نامه را گرفتیم و ناامیدانه به سفارت برگشتیم.نامه را به دربان سفارت دادیم. دربان رفت و پس از مدتی با دو فرم برگشت و پرسید: عکس را آورده اید؟ گفتم: بله! سپس فرم های مخصوص را پر کردیم و همراه عکس و گذر نامه به آن شخص دادیم.
بنا به گفته آن شخص، ساعت یک بعد از ظهر به جلو سفارت رفتیم. نخست اسمی که صدا کردند، اسم ما دو نفر بود. با دلواپسی گذرنامه را باز کردم. دیدم ویزای سه ماهه زده اند. از خوشحالی اشک از چشمانم سرازیر شد. سپس به زیارت عبدالعظیم حسنی علیه السلام رفتیم و صلوات ها را به روح حضرت ام البنین علیهاالسلام هدیه کردیم.
4. از آیت اللّه العظمی حاج ملاعلی معصومی همدانی رحمه الله (معروف به آخوند) نقل شده است: در یکی از روستاهای همدان، خانمی بود که با وجود آن که سال ها از ازدواجش می گذشت، بچه دار نمی شد. روزی خانم دیگری به او می گوید: نذر کن نام فرزندت را ابوالفضل بگذاری. پس از مدتی خداوند فرزندی به او می دهد و او نامش را ابوالفضل می گذارد. آن فرزند در 14 ـ 15 سالگی دچار بیماری سختی می شود، به گونه ای که از زنده ماندنش ناامید می شوند. باز همان خانم، به مادر فرزند توسل به حضرت عباس علیه السلام را سفارش می کند. او نیز چنین می کند. صبح فردا همان خانم به در منزل آن ها می آید و می گوید: خدا فرزندتان را شفا داده است. ناراحت نباشید. می گوید: تو از کجا می دانی؟ پاسخ می دهد: در خواب دیدم گروهی از زنان به سوی خانه شما می آیند که حضرت ام البنین علیهاالسلام نیز در میانشان بود و فرمود: برای شفای این پسر می روم.{ستاره درخشان مدینه؛ حضرت ام البنین، ص 175}
#کرامات
#حضرت_ام_البنین
@manbarmajma
#کانال_سخنرانی_مجمع_الذاکرین_ایتا
وساطت حضرت عباس (ع) برای شفای بیماری ناعلاج
مرحوم آیت الله العظمی اراکی به نقل از آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی رضی الله عنه گفت:من برای زیارت مرقد امام حسین (ع) از سامرا به کربلا روانه شدم در مسیر به یکی از طوایفی که در آنجا سکونت داشتند رسیدم.
رئیس طایفه به من احترام خاصی گذاشت در همین هنگام زنی نزد من آمد و گفت: السلام علیک یا خادم العباس؛ سلام بر توای خادم عباس!
من از سلام کردن آن زن تعجب کردم. از رئیس طایفه پرسیدم: این زن کیست؟
او گفت:خواهر من است.
از اوپرسیدم: چرا او این گونه به من سلام کرد؟ آیا علتی دارد؟
گفت: بله
گفتم: علتش چیست؟
گفت: من سخت بیمار بودم به طوری که همه بستگان از درمان و ادامه زندگی من ناامید شدند و مرگ هر لحظه به من نزدیکتر میشد. در حال احتضار بودم که ناگهان منظرهایی در برابر چشمانم آشکار شد. دیدم خواهرم بالای تپههایی که در مقابل طایفه ما قرار دارد رفت و رو به بارگاه حضرت عباس (ع) کرد و با گیسوی پریشان و دیده گریان گفت: یا ابوالفضل (ع) از خدا بخواه برادرم را شفا دهد.
ناگاه دیدم دو نفر بزرگوار به بالین من آمدند یکی از آنها به دیگری گفت: برادرم حسین (ع)! ببین این زن مرا برای شفای برادرش واسطه قرار داده است پس از خدا بخواه او را شفا دهد.
امام حسین (ع) فرمودند: برادرم! این شخص نزدیک است که از دنیا برود کار از کار گذشته است.
باز خواهرم برای دومین بار و سومین بار از حضرت عباس (ع) تقاضای عنایت و لطف کرد ناگهان دیدم حضرت عباس (ع) با دیده گریان به امام حسین (ع) عرض کرد: برادرم! از خدا بخواه یا این بیمار را شفا دهد یا این که لقب باب الحوائج را از من بگیرد.
امام حسین (ع) با توجهی کامل فرمودند:ای برادر خدایت سلام میرساند و میفرماید: این لقب و موقعیت گرانبها برای تو تا قیامت برقرار و برجاست و ما به احترام تو این بیمار را شفا دادیم.
من خود را بازیافتم و از آن پس خواهرم هر کس که ارادت خاص داشته باشد و مقام نورانی او در قلبش جای گیرد او را خادم العباس (ع) میخواند و این راز سلام کردن خواهرم بود.
منبع: پرچمدار نینوا، ص ۲۲۱، اقتباس از الوقایع و الحوادث، ج ۳، ص ۳۶ - ۳۷
شفای زبان بریده مادر و دست بریده پسر به دستان مبارک حضرت زهرا (س) و حضرت عباس(ع)
عالم جلیل القدر محدث متقى، حضرت آیه الله آملا حبیب الله کاشانى رضوان الله تعالى علیه فرمود: یک عده از شیعیان در عباس آباد هندوستان دور هم جمع مى شوند و شبیه حضرت عباس (ع) را در مى آورند هر چه دنبال شخص تنومند و رشید گشتند تا نقش حضرت(ع) را روى صحنه در آورد پیدا نکردند.
بعد از جستجوى زیاد جوانى را پیدا کردند ولى متأ سفانه پدرش از دشمنان سرسخت اهل بیت (ع) بود بناچار او را در آن روز شبیه کردند وقتى که شب فرا رسید و جوان راهى منزل مى شود موضوع را به پدرش مى گوید.
پدرش مى گوید: مگر عباس (ع) را دوست دارى؟
جوان مى گوید: چرا دوست نداشته باشم، جانم را فداى او مى کنم.
پدرش مى گوید: اگر اینطور است بیا تا دستهاى تو را به یاد دست بریده عباس(ع) قطع کنم.
جوان دست خود را دراز مى کند.
پدر ملعون بدون ترس دست جوانش را مى برد،
مادر جوان گریان و ناراحت مى شود و گوید: اى مرد تو از حضرت فاطمه زهرا (س) شرم نمى کنى؟
مرد مى گوید: اگر فاطمه(س) را دوست دارى بیا تا زبان تو را هم ببرم،
خلاصه زبان آن زن را هم قطع مى کند و در همان شب هر دو را از خانه بیرون مى اندازد و مى گوید: بروید شکایت مرا پیش عباس(ع) بکنید.
مادر و پسر هر دو به مسجد عباس آباد مى آیند و تا سحر دم منبر ناله و ضجه مى زنند آن زن مى گوید: نزدیکیهاى صبح بود که چند بانوى مجلله اى را دیدم که آثار عظمت و بزرگى از چهره هایشان ظاهر بود. یکى از آنها آب دهان روى زخم زبان من مالید فورى شفا یافتم.
دامنش را گرفتم و گفتم: جوانم دستش بریده و بى هوش افتاد بفریادش برسید.
آن بانوى مجلله فرموده بود آن هم صاحبى دارد.
گفتم: شما کیستید؟
فرمود: من فاطمه (س) مادر حسین (ع) هستم. این را فرمود و از نظرم غایب شد.
پیش پسرم آمدم، دیدم دستش خوب و سلامت است. گفتم: چطور شفا یافتى؟
گفت: در آن موقع که بى هوش افتاده بودم، جوانى نقاب دار بر سر بالینم آمد و فرمود: دستت را سر جاى خود بگذار وقتى که نگاه کردم هیچ اثرى از زخم ندیدم و دستم را سالم یافتم.
گفتم: آقا مى خواهم دست شما را ببوسم یک وقت اشکهایش جارى شد و فرمود: اى جوان عذرم را بپذیر، چون دستم را کنار نهر علقمه جدا کردند.
گفتم آقا شما کى هستید؟
فرمود: من عباس بن على (ع) هستم یک وقت دیدم کسى نیست.
کرامات العباسیّه معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت
#کرامات
هدایت شده از کانال سخنرانی وحدیث مجمع الذاکرین ع ایتا
#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
♦️نَمی از دریای کرامات حضرت سیدتنا و مولاتنا رقيه بنت الحسین "علیهماالسلام"...
افراد مورد اعتماد و امین از قول یکی از خدام قدیمی حرم حضرت رقيه "سلاماللهعلیها" اینگونه نقل کردهاند:
وقتی که خانههاي اطراف حرم را براي توسعه حرم مطهر خريداري مينمودند، يكي از مالكين كه يهودي يا نصراني بود، به هيچ وجه حاضر نبود خانه خود را براي توسعه حرم بفروشد. خريداران حاضر شدند كه حتي به دو برابر و نيم قيمت خانه را از او بخرند، ولي وي نفروخت.
بعد از مدّتي زن صاحب خانه حامله شده و نزديك وضع حمل وي ميشد. او را نزد پزشك معالج ميبردند، بعد از معاينه ميگويد:
بچّه و مادر، هر دو در معرض خطر ميباشند و خانم بايد زير نظر ما باشد. قبول کردند، تا درد زايمان شروع شد.
🔻صاحب خانه ميگويد:
همسرم را به بيمارستان بردم و خودم برگشتم و آمدم درب حرم حضرت رقيّه عليهاالسلام و به ايشان متوسّل شدم و گفتم اگر همسر و فرزندم را نجات دادي و شفاي آنان را از خدا خواستي و گرفتي خانهام را به تو تقديم ميكنم.
مدّتي مشغول توسّل بودم، بعد به بيمارستان رفتم و ديدم همسرم روي تخت نشسته و بچّه در بغلش سالم است.
همسرم گفت: كجا رفتي؟ گفتم رفتم جايي كاري داشتم.
گفت: نه، رفتي متوسّل به دختر امام حسين عليه السلام شدي!
گفتم از كجا ميداني؟
🔻زن جواب داد:
من، در همان حال زايمان كه از شدّت درد گاهي بيهوش ميشدم، ديدم دختر بچه اي وارد اطاق بيمارستان شد و به من گفت:
ناراحت مباش، ما سلامتي تو و بچّه ات را از خدا خواستيم، فرزند شما هم پسر است.
اَبلغِي سَلامي الى زَوجِك وَ قُولِي لَه أنْ يُسَمّيهِ حُسَين
🔹 سلام مرا به شوهرت برسان و بگو اسمش را "حسين" بگذارد!
گفتم: شما كه هستيد؟
آن دختر گفت:
اَنا رقيّةُ بنتُ الامامِ الحُسینِ عَلَيْهِ السَّلَام
🔹من رقيّه دختر امام حسين عليهالسلام هستم.
📚کرامات السیدة الرقیة علیهاالسلام ص ٨
✍كيستم من دُر درياي كرامت/ ثمر نخل امامت/ گل گلزار حسينم/ دل و دلدار حسينم/ همه شب تا به سحر عاشق بيدار حسينم/ سر و جان بر كف و پيوسته خريدار حسينم/ سِپَهم اشك و عَلَم ناله و در شام علمدار حسينم...
#کرامات
https://eitaa.com/manbarmajma
هدایت شده از کانال سخنرانی وحدیث مجمع الذاکرین ع ایتا
🏴#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
🏴#کرامات
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
معجزات و کرامات امام موسی کاظم علیه السلام
* اعجاز امام کاظم علیه السلام در خروج از زندان (1)
مسیب، زندانبان امام موسی کاظم علیه السلام میگوید: سه روز قبل از شهادت امام مرا طلبید و فرمود:
" امشب عازم مدینه هستم تا عهد امامت پس از خود را به فرزندم علی واگذار کنم و او را وصی و خلیفه خود نمایم."
گفتم:" آیا توقع دارید با وجود این همه مامور و قفل و زنجیر، امکان خروج شما را فراهم کنم؟!"
فرمود: " ای مسیب، تو گمان میکنی قدرت و توان الهی ما کم است؟ "
گفتم:" نه، ای مولای من. " فرمود: " پس چه؟ "
گفتم:" دعا کنید ایمانم قویتر شود "
امام چنین دعا کرد: " خدایا او را ثابتقدم بدار. "
سپس فرمود:" من با همان اسم اعظم الهی که آصف بن برخیا ( وزیر حضرت سلیمان علیه السلام ) تخت بلقیس را در یک چشم به هم زدن از یمن به فلسطین آورد، خدا را میخوانم و به مدینه میروم."
ناگهان دیدم امام دعایی خواند و ناپدید شد. اندکی بعد بازگشت و با دست خود زنجیرهای زندان را به پای مبارک بست. سپس فرمود: " من پس از سه روز از دنیا میروم. "
من به گریه افتادم. فرمود: " گریه مکن و بدان که پسرم علی ابن موسی الرضا پس از من، امام توست. "
* امام کاظم علیه السلام و خبر از مرگ زندانبان (2)
ابویوسف و محمد بن حسن که دو نفر از اصحاب ابوحنیفه بودند، در زندان سندی بن شاهک به ملاقات امام ابی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام رفتند. در بین راه با هم می گفتند: ما چیزی از موسی بن جعفر کم نمی آوریم. یا مساوی او هستیم، یا مشابه او. وقتی به خدمت حضرت رسیدند و مقداری نشستند، یکی از مأمورین زندان وارد شد و گفت: نوبت کاری من تمام شده و از خدمت شما می روم. اگر بیرون زندان کاری دارید بفرمائید، تا مرتبه دیگر که نوبت خدمت من می شود و مجدداً باز خواهم گشت، نتیجه اش را تقدیم کنم.
حضرت فرمودند: کاری ندارم. وقتی آن مرد رفت، حضرت به ابو یوسف رو کرد و فرمود: عجیب است، او امشب می میرد. آن وقت به من میگوید اگر کاری داری بگو انجام دهم. ابویوسف و محمد بن حسن بهتزده پس از خداحافظی از زندان بیرون آمدند، در حالی که به یکدیگر می گفتند: ما آمده بودیم بحث حلال و حرام کنیم. او از امور غیبی خبر داد. زمان مرگ امری است نهانی. از کجا می دانست؟!
سپس فردی را مأموریت دادند تا آن مأمور زندان را تا فردا تعقیب کند و آنها را از وضع او مطّلع نماید. آن مرد نیز وی را زیر نظر گرفت و شب را در مسجد محله که نزدیک خانه آن مأمور بود، خوابید. صبحگاهان دید فریاد عزا بلند است و مردم به داخل خانه وی آمد و شد میکنند. پرسید: چه خبر است؟ گفتند: فلانی دیشب از دنیا رفت. این مرد پیش ابو یوسف و محمد بن حسن آمد خبر مرگ آن مأمور را آورد.
مجدداً این دو به ملاقات حضرت آمدند و گفتند: " معلوم شد شما به حلال و حرام دین خدا آگاهید. ولی زمان مرگ او را که از اسرار غیبی الهی است از کجا دانستید؟ حضرت فرمود: از دروازه های علم رسول الله است که به روی حضرت امیرالمؤمنین گشودند و سپس آن علم الهی از هر امام به امام بعدی منتقل شده است. "
.
پی نوشت
-----------------------------------
1- بحار الانوار، ج 48، ص 224، ح 26 از عیون.
2- بحار الانوار، ج 48، ص 64 از خرائج.
3- حار الانوار، ج 48، ص 55، از بصائر الدرجات.
4- بحار الانوار، ج 48، ص 47 از قرب الاسناد.
منبع : daneshnameh.roshd.ir
#کرامات
@manbarmajma
#کانال_سخنرانی_مجمع_الذاکرین_ایتا
هدایت شده از کانال سخنرانی وحدیث مجمع الذاکرین ع ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجـرای پیـرمـرد روستـایـی و دیـدار بـا
امـام رضـا علیـه السلام 💛
#کرامات
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
🤲اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🌷🌸🌷🌸🌷
https://eitaa.com/manbarmajma
#کانال_سخنرانی_مجمع_الذاکرین