─┅═༅࿇༅❃﷽❃༅࿇༅═┅─
🏴#امام_زمان_عج
🏴#زمزمه
✍شاعر:رقیه سعیدی کیمیا
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
بی تو بارانیست چشمانم ، بیا یابن الحسن
عشق ، توفانیست در جانم ، بیا یابن الحسن
مبتـلای درد هجـــرانم ، طبیبی غیـرِ تو
مَحرَمِ ما نیست ، درمانم ! بیا یابن الحسن
چشم سرگردان من در هر کجا دنبال توست
غرقِ حیرانیست ، حیرانم ، بیا یابن الحسن
ماه کنعانم ! بیــا از مصرِ غربت ، رُخ بتاب
شامِ ظلمانیست کنعـــانم ، بیا یابن الحسن
شانه ام بی تاب شد از بار سنگین غمت
رو به ویرانیست ارکانم ، بیا یابن الحسن
ذکر نامت "کیمیــا" می ســازد از خاک غزل
بی تو زیبا نیـست دیوانم ، بیا یابن الحسن
بر غم دلتنـگیِ هـر جمعـه اشکم شاهد است
بی تو بارانیــست چشمــانم بیا یابن الحسن
کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
🏴🏴🏴👆👆👆 بارگذاری مجلس شب سوم محرم ۱۴۰۲ #حاج_مهدی_رسولی #التماس _دعا ⬇️⬇️⬇️⬇️
🏴🏴🏴👆👆👆
بارگذاری مجلس شب چهارم محرم ۱۴۰۲
#حاج_مهدی_رسولی
#التماس _دعا
⬇️⬇️⬇️⬇️
خواب بیداری محض است اگر رویایش
چشم دل را بکشاند به سوی لیلایش
باز در خواب غریبی تو را دیدم دوش
بود رو در روی تو کفر و همه دنیایش
من در آن معرکه دنبال خودم میگشتم
عاشقت نیست بجز خیمۀ سبزت جایش
حسرت این است که ما دیر رسیدیم حسین
آنقدَر دیر که آتش به حریمت پایش
هر کسی را شب قدریست و عاشوراییست
هر که خود داند و صف بندی عاشورایش
هر که را کرب و بلاییست که باید برسد
به حسین بن علی یا نه به دشمنهایش
واقعه سر شد و هر گوشۀ این دشت کسی
تازه فهمیده چه آورده سر مولایش
غرق توجیه و بهانه شده وجدانهاشان
آنچه البته به دردی نخورد فردایش
هرکه جا مانده به وجدانش بد میگوید
وسط کوفه سلیمان سُرَد میگوید
هم سر دعوت تو با همه دعوا کردم
هم گُمت در دل بیراهۀ دنیا کردم
ترس زنجیر شد و پای مرا بست به خاک
نرسیدم به تو هر قدر تقلا کردم
کاش میشد که بسوزانم و خاکش بکنم
نامهای را که به دست خودم امضا کردم
مُسلِمت زخم مداوا نشده داشت و من
با یزید و عمر سعد مدارا کردم
از چه دیوار بلندی تن مسلم افتاد
بیعتش گردن من بود که هاشا کردم
من سلیمان سرد بودم و عاشورا را
روز و شب از سر سجاده خدایا کردم
سر تو بر سر نی از وسط کوچه گذشت
فقط از پنجرۀ خانه تماشا کردم
کوفه خون از تن پیمان شکنش میجوشد
این شُریح است به توجیه خودش میکوشد
چشم کافیست به برق زر و زیور بخورد
تا به هر چیز بجز دیدن دلبر بخورد
چشم بستم به غریبی تو تا آنجا که
کاروانت وسط دشت به لشکر بخورد
سکه در کیسۀ من باشد و فرقی نکند
که بر آن نام علی یا کس دیگر بخورد
پس تماشاچی تنهایی تو خواهم بود
تا مبادا به من و عافیتم بر بخورد
مرگ تیریست که آخر به هدف خواهد خورد
پس چه بهتر که به من در دل بستر بخورد
من سرم را ز سر راه مگر آوردم
که برای تو به هر نیزه مکرر بخورد
مهم این است زن و بچۀ من حفظ شوند
گیرم اصلاً دو سه تا تیر به اصغر بخورد
ما تو را تشنه روی خاک سپردیم به شمر
که یزید از نی یک جرعۀ بهتر بخورد
حال این کوفه و بر نیزه سر شاه شهید
دست بیعت برسانید به قدمهای یزید
کوفه چون عرصۀ جولان وسط بازان است
حر و هانی و حبیب از نظرش پنهان است
کوفه حق دارد اگر از جنگ فراری باشد
جنگ چون باعث رسوایی نامردان است
مکه نه شام نه امروز حرم کرب و بلاست
کوفه افسوس در این دایره سرگردان است
ترس پای همه را از حرمش میبُرد
این طلسمیست که در بادیۀ شیطان است
برسانید به زاهد که بیاید به نبرد
آنچه میخواست به مسجد وسط میدان است
کربلا دشت جنون است و قدمگاه وصال
هر که مجنون نشود مستحق هجران است
عقل میگفت بمان چشم تو فرمود بیا
من رهایت کنم ای عشق مگر آسان است
عمر سعد به نان جوی ری هم نرسید
نام جون است که تا محشر جاویدان است
کل تاریخ پس و پیش عقب عاشوراست
بعد از آن روز شب و روز شب عاشوراست
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
شب عاشورا حرف های مولا که تموم شد،تازه از خیمه ها اومده بودن بیرون همینجوری مست ابی عبدالله بودن،یهو دیدن یه پیغام رسانی داره نزدیک میشه توو دلِ تاریکیِ شب به اردوگاه حسین، تا آرام آرام نزدیک شد ،محافظانِ حرم شمشیر کشیده بایست ، کیستی سیاهی؟گفت قاصدیام پیام آوردم ،برا کی پیام آوردی؟گفت برا محمد بن بشیر پیام آوردم ،همه برگشتن طرف محمد بن بشیر ،نگاشو تیز کرد کیه این وقت شب؟ ابی عبدالله اشاره کردن راه بدید بیاد ،آمد بی ادب نگاه به همه کرد نه سلامی نه علیکی روو کرد گفت محمد بن بشیر چرا ایستادی؟پسرتو توو سَر حداد گرفتن محکوم به اعدامش کردن ،بیا بریم پسرتو آزاد کنیم ، سرشو انداخت پایین ، گفت با تواَم محمد بن بشیر نشنیدی چی گفتم؟، گفتم پسرتو اسیر گرفتن بیا بریم ، سرو بالا نیاورد گفت خب برو دیگه پیام دادی برو، خجالت کشید از ابی عبدالله ،آقا اومد جلوتر گفت محمد ، جانم آقاجان ، گفت نشنیدی با تو بود؟ ، گفت آقاجان شنیدم ، گفت خب نمیری دنبال بچهات؟،حسین جان تو امامی من حرفِ تو رو باید گوش بدم ، اما اجازه بده ایندفعه حرفتو گوش ندم ، برو پسرته ، حسین جان پسرو میخوام چی کار؟ ، حسین جان صدتا پسرم فدایِ یه تارِ موی علی اکبرت ، حسین جان خدا رو خوش میاد فردا تو زیرِ عبای علی اکبرو بگیری من برم دنبال پسرم؟...
بله اینه کربلا اینه ، بذا از یکی دیگه هم بهتون بگم ، در نقلی دیدم علی الظاهر عابس بوده ، عابس کشاورز بود اطراف فرات تووی روستایی نزدیک کوفه مشغول کشاورزی بود ، سرِ زمین داشت کار میکرد ، یهو علَی الظاهر دید دارن اینجوری هی لشگر لشگر میرن، شک کرد همینجوری پاچه ها بالا از توو زمین آمد بیرون بیل و کلنگ توو دستش ، آقا خیر باشه ،کجا این هم لشگر؟ ، گفت مگه خبر نداری؟ ، گفت چی شده مگه ؟ ، گفت مگه نشنیدی حسین خروج کرده ، نزدیکیایِ عراقِ ، رسیده کربلا ، رنگش پرید به روو خودش نیاورد ، گفت کدوم حسین؟ ، گفت حسین دیگه پسرِ علی ، مام داریم همه میریم کربلا ، برا یاریش میرید؟ ،برا یاری چیه؟ ما همه میریم به لشگر ابن زیاد کمک کنیم ، میگه توو روشون نگفت ، رفتن ، تا برگشت غلامش داشت نگاش میکرد دید بیل و کلنگ انداخت زمین ، گفت ارباب چی شد؟، گفت خونه خراب شدیم ، شروع کرد دویدن ، گفت کجا میری ارباب؟ ، گفت این همه لشگر دارن میرن آقام تنهاست ، حالا عابس بود یا دیگری اما این بوده توو نقل...
میگن وقتی رسید کربلا، غُرُق بود کربلا دورش ،نمیذاشتن لشگر بیاد ، پنهانی نیمهی شب...، میگن وقتی رسید شب عاشورا رسید ، میگه دقیقا اون لحظه ای هم رسید که ابی عبدالله حرفا تموم شده اس خیمه همه دارن میان بیرون ، ارباب توو خیمه بود ، میگن تا رسید توو اون تاریکی ،به به چطوری رفیق دیر اومدی؟ ، گفت آقام کجاست؟ گفت آقا توو چادره ، گفت چتونه خیلی خوشحالید خیلی دارید میخندید ، بُرِیر چته؟ کبکت خروس میخونه ، گفت آقا یه چیزایی به ما گفته مستشیم، میگن سریع آمد توو دلِ خیمه ، دید ابی عبدالله توو خیمه نشسته ، خودشو انداخت روو قدماش ، ابی عبدالله خوشحال شد گفت چشم به رات بودم، الحمدللّه رسیدی ، بخدا قسم از توو همون گودالی که سرو بالا آورد منتظره ما بوده والله ، میخوای چیکار کنی؟ ، میخوای بری کربلا یا میخوای میدون خالی کنی؟ ، اما اگه میای آبرو باید بذاریا ، جوونی باید بذاریا ، میگن تا وارد خیمه شد ابی عبدالله یه لبخند زد گفت دیر اومدی به اینا وعده ها رو دادمو بهشتو دادم ، میخوای تو هم ببینی ، گفت آقا فقط یه خواهش دارن ازت ، گفت جانم ، گفت آقا الان که اومدم دیدم اینجوری خوشگل بهم خندیدی ، آقا میشه فردا زمین خوردم یه جور دیگه اینجوری بالا سرم بخندی من برم؟ ، حسین جان ما کجا شهدای کربلات کجا؟ ، حسین جان...
میگه وسط عملیات کربلا ۵ ، توو اون نونیا ، توو اون کاناله ، میگه آمدم رد بشم ، یهو دیدم پامو گرفت ، برگشتم دیدم یه نوجوون ، افتاده روو زمین سر و صورت خوونی ، میگه نشستم بالا سرش گفتم چته؟نترس الان میان میبرنت ، الان به امدادت میان... ، دیدم اشاره میکنه نه ، نشستم کنارش گفتم چته ،گفت امدادگر نمیخوام من دارم میرم فقط یه خواهش ازت دارم ، گفتم جانم بگو عجله دارم ، گفت میشه برام یه عاشورا بالا سرم بخونی ،میگه یه جوری گفت دلم نیومد رهاش کنم برم ، سرشو گرفتم توو بغلم شروع کردم عاشورا خوندن ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ میگه دیدم شروع کرد باریدن ، خوندم خوندم خوندم... ، اَللّـٰهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَآخِرَ تٰابِعٍ لَهُ عَلىٰ ذٰلِکَ،اَللّـٰهُمَّ الْعَنِ الْعِصٰابَةَ الَّتى جٰاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشٰایَعَتْ وَبٰایَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ، اَللّـٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً ، میگه تا گفتم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ ، میگه دیدم چشاشو کامل وا کرد یه لبخندی زد، به من گفت میبینی همه جا روشن شده...
(بخش اول)
✍🏼تایپ : محمد صادقی