🖤🖤اقیانوس صبر باشیم همچون زینب سلام الله علیها 👌
قضاوت با شما 👆👆
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
🌸دوست داری بری جبهه؟
🍃دوست داری مدافع حرم شی؟
🌸دوست داری شهیــد شی؟☺️
🍃دوست داری عاقبت بخیر شی؟
خب همین الان🤺
تو جبهه بزرگتری هستی😍
👈👈 با نفـــست بجنگ و جهاد کن تا به پاداش شهادت برسی⚔
به این میگن جهاد اکبر✌️🏾
💥آیٺ الله جـاودان: اگہ کسےدرجنگ
شهـیدبشه یڪبارشهـیدشده
اماکسے اگه
باهـــــوای نفـس خودش بجــنگه
هــرروزشـهـیدمیــشه 😊
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
🎊 نوبتی هم باشه
نوبت اعلام برنده امشبمون هست👌👌
🏅برنده مسابقه امشبمــون
خانم باقری چهار شماره آخر 3994 هستند
لطفا پیام بدید برای تحویل جایزه🎁
🎊🎊مبارکتون باشه🎊🎊
ان شاءالله شما برنده فرداشب ما باشید 🌺🌺
پاسخ صحیح:
👈 نام برخی از اصحاب حضرت
اصحاب السر بود
علت نام گذاری حضور فعال در سازماندهی پنهانی امام علیه السلام و راز نگهداری آنها بود
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_یازدهم
با تمام علاقهای که بین ما بود اما همیشه مراقب حریمها بودیم .
خود مرتضی پسر باتقوایی بود که بیشتر از من دقت داشت
با این حال،گاهی متوجه نگاهای متفکرانهی پدرم شدم و خجالت می کشیدم.
روزهای سختی بود کمبود آب ، غذا ، جای استراحت، آدمهای داغدار ، خلاصه در آن ویرانه تاریک هیچ نقطهی سپیدی به چشم نمیخورد
بعد از نماز، سجده شکر طولانی داشتم بابت این روزها...
مادربزرگ و پدربزرگم شب زلزله تهران بودند اما خانه آنها نیمه ویران شده بود ، بخشی از خاطرات کودکی ما زیر خروارها خاک مدفون بود و تنها یک اتاق کوچک باقی مانده بود که این روزها در این اتاق زندگی می کردیم.
بعدازظهر آن شب خاص هر سه از خستگی سه روز کار سخت تقریباً بیهوش شده بودیم ، گوشه خانه ویرانشده مادربزرگ و پدربزرگ یکی دو ساعتی استراحت کردیم.
بابا با تکهای پارچه برای من جای خواب درست کرده بود که جلوی مرتضی معذب نباشم .
بعد از سه روز اوضاع در روستای ما قدری آرامتر شده بود برای پخش شام و سرکشی رفتیم و بازگشتیم از شام سادهای که پخش کرده بودیم مقداری مانده بود هر سه دور سفره نشستیم ، چراغ نفتی فضا را کمی روشن کرده بود.
بابا شروع به صحبت کرد:
_ مرتضی...
طیبه ...
من با شما دوتا چیکار کنم ؟؟؟؟
جرات نگاه کردن به کسی را نداشتم فقط سرم را پائین انداختم مرتضی با حیا گفت :
+ دایی جان چی شده مگه خطایی داشتیم خداینکرده !!!؟؟؟
بابا با صبوری ادامه داد ، معلوم بود برای بابا هم آسون نیست :
_ببینید بچهها من آدم مقیدی هستم وقتی میبینم که شما بهم علاقه دارید و این کشش رو حس میکنم نمیتونم دست روی دست بگذارم و شاهد باشم درحالیکه به هم نامحرم هستید نگاههای ...
مرتضی وسط حرف بابا پرید با خجالت تمام و صدایی که از ته چاه درمیآمد گفت :
+ دایی جان به خدا اینجوری هم نیست
_میدونم اما منم یه وظیفهای دارم دیگه ، تصویر بابات از جلوی چشمهام رد نمیشه ...
بابایم با بغض ادامه داد :
_مرتضی تو امانتی دست من ...
طیبه هم که نور چشمهام و یادگار حسرت زندگیمه
بغض بابا نرم ترکید اشکهای گرم و داغ هر سه جاری بود ...
چند ثانیه سکوت...
بعد بابا سرش را بالا گرفت و گفت :
_ یک سوال میپرسم و پاسخ واضح میخوام مرتضی تو قصد داری با عطیه ازدواج کنی ؟!
بدون اینکه نگاه مرتضی کنم حس کردم که برگشت و رو به سمت من کرد همینطور که صورتش به سمت من بود با من و من گفت:
+ بله دایی جان این آرزوی منه ...
بابا سریع از من پرسید :
_تو چی تو دلت میخواد زن مرتضی بشی ؟!
سرمو بالا آوردم :
+یعنی چی بابا جان وسط این خرابه تو این شرایط بین این مرگومیر آخه این چه سؤالیه؟؟؟
بابا کمی تندتر و بلندتر پرسید:
_ جواب من یک کلمه است تو هم دوست داری مرتضی رو یا نه ...
هنوز سنگینی نگاه مرتضی روی صورتم بود زیر نور کمسوی چراغنفتی صورت پدرم با آن چشمهای زمردینش میدرخشید ، اشکهایم را پاک کردم محکم و کمی عصبانی گفتم :
+ بله باباجان اگر این جواب تو این وضعیت کمکی میکنه بله منم بهش علاقه دارم ...
مرتضی و بابام با هم و همزمان نفس راحتی کشیدند ...
چشمهای بابام برق زد ...
یهو از جا پرید:
+ خب بچهها پاشید...
پاشید ...
یالا کارتون دارم پاشید ببینم...
هاجوواج نگاهش کردیم و بلند شدیم :
+اینجا را جمعوجور کنید ...
زود باشید ...
خودش دستبهکار شد...
داشت اتاق را مرتب میکرد با خنده گفتم :
+چیکار میکنی بابایی
انگار نمی شنید...
با مرتضی به کمکش رفتیم
همینطور که تندتند جمع میکرد نفسنفس زنان گفت :
_ میخوام اینجا رو جمع کنم آخه عقدکنون دخترمه...
هر دو به یک صدا گفتیم :
عقققـــد !!!!؟؟؟؟؟؟
#ادامه_دارد ...
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ وَ مُسْتَوْدَعَ حِكَمِ الْوَصِيِّينَ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که سینه مبارکت گنجینه علم اولین و آخرین است.
سلام بر تو و بر روزی که به تمام جهانیان جرعه های حکمت را خواهی نوشاند.
📚 بحار الأنوار، ج99، ص97.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
صوت کتاب «انسان 250 ساله» دوران امام باقر علیه السلام_0010.mp3
1.66M
#مسابقه
#کتاب «انسان ۲۵۰ ساله»
دوران #امامباقر علیه السلام (10)
حالا رازداران چه کسانی اند؟ همین افرادی هستند که در گوشه و کنار دنیای اسلام، در همه جا، اینها حضور دارند، و راهنمایی و دستگیری و هدایت و خلاصه اشباع ذهن های مردمان مستعد و علاقه مند به عهده اینهاست.
دستگاه هم هر وقت اینها را پیدا می کرد، این جور افراد را زیر سخت ترین فشارها قرار می داد.
در یک مطالعه کوتاه، سراسر دوران نوزده ساله امامت امام باقر را- از سال نودوپنج تا سال صدو چهارده - بدین گونه می توان خلاصه کرد:
پدرش - امام سجاد - در آخرین لحظات عمر، او را به پیشوایی شیعه و جانشینی خود بر میگزیند و این منصب را برای او در حضور دیگر فرزندان و وابستگانش مسجل می کند.
صندوقی را که به زبان روایات، انباشته از دانش یا حاوی سلاح رسول الله است، بدو نشان می دهد و می فرماید:
«ای محمد! این صندوق را به خانه ات ببر».
سپس خطاب به دیگران می گوید:
«در این صندوق از درهم و دینار چیزی نیست، بلکه انباشته از علم است».
و گویا بدین ترتیب و با این زبان، میراثبر رهبری علمی و فکری - دانش - و فرماندهی انقلابی با - سلاح پیامبر - را به حاضران معرفی می کند.
از نخستین لحظات، تلاش وسیع و پردامنه امام و یاران راستین او در اشاعه دعوت هدفدار و زیروروکن تشیع، مطلعی تازه می گیرد.
📝 متن
و
🎙صوت
💎مــــسابقه
⬅️ قسمت 10
🔺سوال مربوط به امروز :
❇️ امام سجاد علیه السلام چگونه جانشین و میراث رهبری علمی و فکری خود را معرفی کرد❓❓
✨لطفا با دقت متن رو بخونید و جواب رو کپی نکنید
💫ارسال پاسخ به آیدی زیر
@LABAYKA_YA_MAHDY
🕗 مهلت پاسخگویی فقط تا ساعت ۲۰ امشب ⏳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایرا_قوی🇮🇷
🔴🎥 چی بودیم چی شدیم (قسمت سوم : عملکرد جمهوری اسلامی ایران در آب برق سوخت تلفن )
🔺میگه انقلابی که ۴۰ سال ثمر نداده، از این به بعدم نمیده !!
👆 پس اینا چیه؟
🇮🇷هیئت فرهنگی مذهبی و موکب حضرت جواد(علیه السلام)شهرستان مرودشت ↙️
🆔https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#کلیپ_تصویری
🔅گاهی اوقات یک گناه آدم رو زمین میزنه❗️
🔰 #استاد_عالی
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
❤️چی قوی تر از قلب آدمه
که بارها و بارها خورد میشه
و هنوز زندگی میکنه...
قلبتون پر از تکه های امید💞💞
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ این یک معادله ساده است
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#الهی_عظم_البلاء_و_برح_الخفاء
از حادثه ی زلزله در کشورهای همسایه خبرهای خوبی نمی رسد.😔
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
می خوای بدونی؛
چقدر درعشقت به امام زمان صادقی؟
برو سراغ قلــبت؛
ببین چقدرحاضری براش خسته بشی؟🕊
ببین چقدر
فکرت،قلبت و تمومِ زندگیت درگیرِ رفع موانع ظهور هست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
🎊 نوبتی هم باشه
نوبت اعلام برنده امشبمون هست👌👌
🏅برنده مسابقه امشبمــون
خانم رقیه روستایی فارسی هستند
لطفا پیام بدید برای تحویل جایزه🎁
🎊🎊مبارکتون باشه🎊🎊
ان شاءالله شما برنده فرداشب ما باشید 🌺🌺
پاسخ صحیح:
👈امام سجاد، صندوقی را که به زبان روایات، انباشته از دانش یا حاوی سلاح رسول الله است، به فرزندش امام باقر نشان می دهد و می فرماید:
«ای محمد! این صندوق را به خانه ات ببر».
سپس خطاب به دیگران می گوید:
«در این صندوق از درهم و دینار چیزی نیست، بلکه انباشته از علم است».
و گویا بدین ترتیب و با این زبان، میراثبر رهبری علمی و فکری - دانش - و فرماندهی انقلابی با - سلاح پیامبر - را به حاضران معرفی می کند.
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_دوازدهم
میان ویرانههای زلزله پدرم صیغه محرمیت من و مرتضی را خواند ...
بجای شیرینی قند به دهان ما گذاشت و صورت ما را بوسید و تبریک گفت.
قبلاز خواندن صیغه ، مرتضی نگران اجازهی عمه فاطمه بود ، حق داشت ، اما پدرم همه مسئولیت را برعهده گرفت.
ما هرسه میدانستیم که عمه فاطمه و معصومه خانم و بقیه خانواده با این ازدواج موافق هستند.
پدرم صیغه محرمیت ما را سه ماهه خواند و عقد را به بعد از درآمدن از عزا موکول کرد.
تاکید داشت که :
_بچهها من شماها رو محرم کردم که نگاه هم میکنید عرش خدا نلرزه
فعلا هم نمیخوام کسی بدونه
تا مراسمات تمام بشه و همه لباس عزا رو دربیاریم ...
سر فرصت همه رو خبر میکنیم و جشن حسابی هم میگیریم.
برای خواب ، همچنان به پشتپرده رفتم و دراز کشیدم اما مگر خواب به چشمانم میآمد ، گیج و مبهوت کار پدر بودم .
متوجه صدای در شدم ، از لای پرده دیدم مرتضی به حیاط رفت ، چند دقیقه گذشت نیامد ...
دیر کرده بود ...
آرام و بیصدا روسریام را سر کردم و رفتم بیرون ، دیدمش ...
روی سکوی شکستهی حیاط نشسته بود و خیره به آسمان نگاه میکرد کنارش نشستم .
+تو هم خوابت نمیاد.
نه اصلا
هر دو به آسمان پرستاره تیرماه نگاه میکردیم.
چند روز بعد از بهترین روزهای زندگیام بود با هم کار میکردیم با هم گریه و خنده داشتیم ، با هم رودخانه میرفتیم.
اولین نماز را که به او اقتدا کردم هر دو غرق اشک بودیم و شکر.
پدرم دو روزی را به منجیل رفت و ما را تنها گذاشت.
طبق قرار میبایست آخر هفته به تهران برمیگشتیم ، مرتضی هم شنبه باید پادگان میبود ...
میدانستم دلم تنگ این روزها خواهد شد ...
اما ...
خبر نداشتم که پایان شادی معصومانه ما نزدیک است ...
#ادامه_دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨برای امام زمان چه کنیم
▫️سلام بر تو ای پرچم افراشته!
سلام ای چشمه لبریز علم!
✨ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
🌳🌿
بـاور دارم کهزنـدگے همانند آینـهاست
اگــر اخــم ڪنم او هـم به من اخـم
خواهد کرد😠••) و اگر به او لبخند
بزنم، بهمن خوشآمد مےگوید☺️•)
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff