#دانستنی
✅فواید سویق جو
✍ حفظ سلامتی و تقویت بدن در کودکان در حال رشد
در زنان باردار و موجب تقویت مادر و جنین و مانع از بدنیا آمدن فرزند معلول میشود
اگر قبل از بارداری به مدت ۴ هفته زن و شوهر استفاده کنند، این کار باعث بدنیا آمدن فرزندی با بنیهی قوی میشود
افرادی که به کمبود آهن و فولیک اسید دچار هستند پیشنهاد میشود از سویق جو استفاده کنند
برای افرادی که دچار شکستگی و پوکی استخوان هستند، به شدت پیشنهاد میشود که همراه با خرما، عسل و شیر استفاده شود
مصرف معجون شیر، خرما و عسل به همراه سویق جو به کسانی که در راه رفتن دچار دچار خستگی میشوند مفید است
🌕 سویق جو برای دیابت
ترکیب سویق جو به همراه سویق سنجد برای تقویت مغز استخوان و کسانی که دیابت (دیابت نوع یک و دو و دیابت بارداری) بسیار مفید است
🌕 تقویت مو و اشتها
ترکیب سویق جو با ماست و دادن آن به فرزند خود باعثمیشود موهای آن تقویت و اشتهای فرزندتان زیاد شود و به وزن خوبی برسد👌
🆔https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_بیست_و_هفتم
راحله خانم صاحب همه آرزوهای من شده بود
ولی در مقابلش سپر انداختم
زن زجر کشیده ای که در شهر ما غریب بود
با سه فرزند شهید
بیشتر از ده سال بچه هایش را به تنهایی و در شهر جنگ زده بزرگ کرده بود ولی حالا با بودن مرتضی حتما دیگر غصه ای نداشت ...
آی مرتضی
مرتضی
مرتضی
کارش را درک نمیکردم
منتظر بودم با یک دختر کم سن و سال و با ایمان ازدواج کند ولی حالا با یکی همسن مادرش رفته زیر یک سقف ...
با آمدن راحله خانم عمه مشغولیت بیشتری پیدا کرد ، از طرفی تدریس و کارهای دانشگاه هایی که میرفت، از طرفی جمع و جور کردن ۳ بچه ای که همه جوره خودش را مسئول آنها می دانست.
برای همین من سعی میکردم حداقل کمتر مزاحمش شوم.
تابستان مهدا به دنیا آمد ...
دختر نرم و قشنگم ... انگار امیر نوزاد شده بود
از شدت شباهتش به امیر همه شگفت زده میشدند
اما امیر در آسمانها سیر میکرد
معلوم بود دختر دوست است
همیشه از اینکه محمد اصلا شبیه او نیست ناراحت بود اما مهدا دقیقا شبیه امیر و مادرش بود و همین هم باعث شادی مضاعف آنها شد.
به لطف امام زمان زندگیم به روال خوبی درآمده بود ...
درس و کار و زندگی از من پرتلاش انقدر انرژی میگرفت که دلتنگ تعلقات سابقم نشوم
درسهایم را خوب یاد گرفته بودم
شدت نیاز به دوپامین مغزم که با دیدن مرتضی ترشح میشد ، کمتر شده بود .
آن زمان ها با وجود بچه ها من بدون اینکه متوجه شوم آرام آرام از دوران شیدایی گذر کردم.
با مراقبتها و محبت ها و شوخیهای امیر تبدیل به زن شاد و پر انگیزه ای شده بودم که پر از امید به کار و تحصیل میپرداختم .
مهدا دو ساله بود که به پیشنهاد عمه برای مشاوره به دو مدرسه دخترانه رفتم
در یکی از این مدارس دختر راحله دانش آموزم بود
ارتباط من با راحله خانم به بهانه ی دخترش جمیله شروع شد .
جمیله نشانه های افسردگی داشت و نیاز بود که خانواده برای درمانش اقدام کنند.
اولین بار که از راحله خانم دعوت کردم تا به مدرسه بیاید حسابی نگران بود ، اما با صحبتهای من آرام شد .
زن متینی که هنوز لهجه ی غلیظ عربی داشت
یک سری نکات را برایش گفتم اما مشخص بود که باید مرتضی هم ورود میکرد .
داناتر از قبل شده بودم ، باید قبل از ارتباط با مرتضی همسرم را مطلع میکردم، آن شب سر صحبت را با امیر باز کردم .
وقتی حال روحی جمیله را شنید او هم متأثر شد.
_حالا باید براش چه کار کرد ؟
+ جای نگرانی نداره ولی خب لازمه با مرتضی مطرح بشه تا برای درمان این دختر اقدام کنن
راحله خانوم هم غریبه و هم سواد کافی نداره
امیر خوب گوش میکرد و همانطور که در حال ماساژ دادن محمد بود خیلی محکم گفت :
_ تو خودت کاربلدی عشقم ، با مرتضی صحبت کن و بگو بهش چیکار کنه ، ان شاء الله میتونه کمکش باشه .
مهربان به رویش لبخند زدم
کجا رفت امیر لجباز و خودخواه ؟
از دیدن این مرد آرام و منطقی لذت میبردم ...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
+چشششمممم مهربونم ، چششممم دل نازک من ، چشششممم بابای مهربون دختر پرست
_پاشو پاشو مامان حسود پاشو برو جیگر منو بیدار کن که سیر بازی کنم باهاش ...
از راحله خانوم شماره مرتضی را گرفتم
برایش پیام ارسال کردم و خواستم که به مدرسه بیاید.
تشکر و عذرخواهی کرد و گفت که تا هفته آینده کرج نیست و به محض بازگشت از سفر کاری خواهد آمد.
شب قبل از دیدار پیام داد ...
موضوع را به امیر گفتم او هم برایم آرزوی موفقیت کرد ، فردای آن روز خیلی آرام و مسلط به مدرسه رفتم .
محمد کمی تب داشت دلم پیش بچه ها مانده بود و چند بار به پرستاری که در نبود من میآمد خانه زنگ زدم.
ساعت نزدیک ده بود که وارد اتاقم شد .
کت و شلوار سورمه ای و پیراهن آبی آسمانی پوشیده بود.
کفشهایش از واکس تازه برق میزد .
دو سه تا انگشتر عقیق و یک تسبیح کوتاه زرد رنگ در دستش بود.
کیف بزرگ چرمی هم در دست دیگرش که رنگ قهوه ای آن با کفشهایش هماهنگ بود.
همه چیز نشان از این میداد که برای دیدن من به خودش رسیده است .
یک لحظه به سر و وضع خودم دقت کردم
مثل همیشه شیک و مرتب
ولی قطعا برای دیدن مرتضی به خودم نرسیده بودم .
قبل ترها هربار که میخواستم ببینمش کلی به خودم سختی میدادم .
اما الان همه چیز فرق داشت .
رو به رویم مردی ایستاده بود که عزیزم بود ولی آن تب عشق حالا دیگر به عقل و منطق تبدیل شده بود
دعوتش کردم ...
نشست
سرش پایین بود و به حرفهایم گوش میداد
من شرایط جمیله و راهکارها را برایش گفتم
او هم به خوبی گوش داد و پذیرفت
وسط حرفهای من بی هوا حرف را عوض کرد و پرسید :
_خودت خوبی طیبه ؟
کمی دستپاچه گفتم :
+ بله خدا رو شکر ...
سرش را بالا آورد و نگاهم کرد
_نمیخوای حال منو بپرسی ؟
ضربان قلبم روی هزار رفت ...
#ادامه_دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تا_همیشه_سلام
✨ يَا مَوْلايَ شَقِيَ مَنْ خالَفَكُمْ، وَ سَعِدَ مَنْ أَطَاعَكُمْ
▫️سلام بر تو ای کسی که هرکه شما را اطاعت کند سعادتمند است
و هر که روی از شما بگرداند، نگونبخت!....
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
🌹وقتی که فروغ ازلی دیدن داشت
🎊 انوار خداوند جلی دیدن داشت
🌹با دیدن فرزند عزیزش سجاد
🎊لبخند حسین بن علی دیدن داشت
✨میلاد
✨سید الساجدین
✨ امام زین العابدین علیه السلام
✨ بر همه عاشقان
✨ و شیعیان آن حضرت مبارک باد.
💜💙💚💛🧡❤️
#میلاد_امام_سجاد علیه السلام
#ماه_شعبان
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
✨آدم های منفی به پیچ و خم جاده می اندیشند🎢
✨و آدم های مثبت به زیبایی های طول جاده⛲️
🚘هر دو ممکن است به مقصد برسند،
اما یکی با حسرت 👹
و دیگری با لذت!😌
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 استاد#قرائتی
اگه بچه زیاد داشته باشید بی کلاسیه...؟
خرجش زیاده...؟
تربیتش سخت میشه...؟
اولاد کم آسونتره...؟
#تربیت_فرزند
#جمعیت
🆔https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
📘#داستانهایبحارالانوار
💠 راه آمرزش گناه
🔹شخصی نزد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد:
یا رسول الله! هیچ گناهی نیست که من آن را انجام نداده باشم (یعنی گناهم خیلی زیاد است) آیا راه توبه ای برایم هست؟
🔹پیامبر فرمودند:« آیا کسی از پدر و مادرت زنده هست؟ »
گفت: بلی پدرم.
فرمودند: «برو به پدرت خدمت کن»
وقتی مرد برگشت برود، حضرت فرمودند:
«اگر مادرش زنده بود بهتر بود.»
📚 بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۸۲
🆔https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پندانه🌱
#خودفَریبی :)
خدا حتما یه هدف برای رَنجِت، یه دلیل برای مُشکلاتِت و یه پاداش برای با ایمان بودنت در نظر داره؛ نا اُمید نشو
___________________________🍃
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_بیست_و_هشتم
صدای قلبم در گوشم میپیچید
فقط خدا می داند که این تپش قلب صرفا از سر دوست داشتن نبود ، بلکه احساسات مختلف مثل:
ترس از دست دادن هر آنچه که ریسیده بودم...
ترس شعله کشیدن آتشی که خاکستر کرده بودم...
ترس از خدا و نگاه امام زمان ...
قلبم تند میزد اما خیلی مسلط گفتم :
+حالتو گاهی از عمه فاطمه میپرسم
از راحله خانوم هم پرسیدم
همینطور که سرش پایین بود گفت:
_ اونکه حال ظاهریمه میخوام حال واقعیم رو بدونی
خیس عرق شده بود ...
معذب بود ...
گفتم :
+ اگه حرفی هست که باید بشنوم بگو من کارم شنیدنه
ژست مشاورها را گرفتم و خودم را سراپا گوش نشان دادم
خدا را سپاس و هزاران سپاس برای آن جلسه و حرفهایی که مرتضای محجوب زد
حرفهایش زندگیم را آرام تر و حالم را بهتر کرد.
با خجالت تمام حرف میزد:
_ طیبه... طیبه خانوم خودت میدونی که اون تصمیم عجولانه تو چقدر به من صدمه زد
میدونم تو هم بیشتر از من نباشه کمتر زجر نکشیدی
ما هر دو در مقابل تصمیم دنیا بی دفاع بودیم
اما من و تو شاگردهای مامان فاطمه هستیم
شاگردهای باباهای با تقوامون
من و تو که مثل بقیه دختر ها و پسرها بی صاحب نبودیم
ما خدا داشتیم
دورادور از مامان فاطمه جویای زندگیت بودم خدا میدونه اگه امیر اینجوری مرد زندگی نمیشد نمیگذاشتم یک روز اضافه تو اون خونه بمونی
این را که گفت دیگر اشکهایم جاری شد ...
_ ولی ... ولی به لطف خدا امیر بهتر از هر مرد دیگه ای امانت دایی رو نگهداشت .
میدونم همش از زنیت تو بوده
میدونم اینقدر براش خوب بودی که تونستی کمکش کنی تا خوبیهای ذاتش نمایان بشه
وقتی که دیدم چطور برای رضای خدا تلاش میکنی راستش بهت حسودیم شد.
نیم نگاهی به منی که اشک امانم را بریده بود انداخت ...
_بهت حسودی کردم طیبه
تو محکم پای رضای خدا ایستادی و به منم یاد دادی که چیکار کنم
اون اوایل از حال بدم به شهدا پناه بردم
تو تفحص شهدا من خودم رو جستجو میکردم
خودم رو باید پیدا میکردم
مرتضایی که ادعاهای بزرگ داشت به اخلاص یه زن حسادت میکرد پس باید خودشو برای خدا میساخت تا عقب نمونه
طیبه عنایتها دیدم از شهدا
رفیقم شدن
باهاشون حرف میزدم
باهاشون زندگی کردم
کنارش درس خوندم
رفت و آمد بین دانشگاه و پادگان سخت بود ولی شد
باید خوب درس میخوندم
تا اینکه اونجا به واسطه کمکهایی که به خانواده شهدا میکردیم با راحله آشنا شدم
راحله همسر بسیجی شهیدی بود که خودم تفحصش کرده بودم ...
داستان اون تفحص و ارتباط من با اون شهید خودش داستان قشنگیه که بماند...
اونجا بودم وقتی بچه هاش روی تابوت بابا افتادن...
زن تنهایی که با ۳ فرزند با مشکلات فراوون دست و پنجه نرم میکرد
کل خانواده خودش یا شهید شده بودند یا به رحمت خدا رفته بودن
خانواد همسر مرحومش هم اغلب ساکن عراق بودن
یه هفته رفتم و آواره بیابونها شدم
یه هفته با خدا حرف زدم و در آخر تصمیم گرفتم
نمیشد این زن تنها رو رها کرد
وقتی بهش گفتم اولش نپذیرفت
اما اینقدر التماسش کردم تا باورم کرد
بهش گفتم من منت تو رو میکشم تا اجازه بدی نوکر تو و بچه های اون شهیدت باشم
طیبه ! شب عروسی وقتی با خشم بهم گفتی که با زندگیم چیکار کردم ؟
از ته دلم اون حرف رو زدم :
"من که هنوز کاری نکردم"
اون روز اول یک راه سخت بودم
الان ولی راه داره به سختیهای خودش میرسه
اینجاس که به کمکت نیاز دارم
از همون اول میدونستم گوشه ی این خیر دامن تو رو هم میگیره ، خدا خودش چیده
داشتن همسری که دنیاش با تو فرق داره ، تو رو وادار میکنه که با کار و کار و کار خودتو مشغول کنی من اینطوری سرپا موندم تا رابطه گرم بمونه
مسئولیت بچه ها و ارتباط با هر کدومشون یه پروسه سخته که به لطف مامان فاطمه تقریبا موفق شدم .
هم دانشگاه امام صادق تدریس میکنم و هم به پاسداری خودم مشغولم.
بعد از اینجا هم باید برم دانشگاه عهدواره فرزندان شهدا رو داریم من و سه تا بچه ها باید شرکت کنیم و من هم اونجا باید صحبت کنم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
با خجالت گفت :
_ واسه همین انقدر مرتب اومدم
دعا کن بتونم خوب حرف بزنم
بعضی از دانشجوها با دنیای ما خیلی غریبن
آهی کشید و پرسید
_طیبه تو این راه کمکم میکنی ؟
اشکهایم را پاک کردم ، سرم قد یه کوه شده بود اما با لبخند تلخ و مسلط صحبت کردم :
+ببین مرتضی ... آقا مرتضی ... گفتنی ها رو خودت خوب گفتی
خیلی برات خوشحالم
جز این از پسر آقا سید و عمه فاطمه انتظار نمیرفت
نمیدونم چه کمکی از دستم بر میاد
میدونی که کوتاهی نمیکنم
ولی خودت هم میدونی که ما نباید ....
حرفم را قطع کرد
_ میدونم چی میگی
به همین نزدیکی وقت اذان قسم میخورم طیبه منو نمیبینی ، اصلا جایی که باشی نمیام
مگه به ضرورت
خودم میدونم که ما تا وقتی که زنده هستیم بااااید از هم فاصله بگیریم .
دو نفر که روحشون به هم گره خورده هیچ وقت نمیتونن عادی و معمولی با هم باشن
پس خیالت راحت
کمکی که ازت میخوام برای خودم نیست
+ پس چی ... واضح بگو لطفا چه کاری از دستم برمیاد
_میخوام باهات معامله کنم
راحله ۲ تا پسر داره و یه جمیله ، جمیله با تو
در عوض محمدت با من
تو هوای جمیله رو داشته باش
همه جوره سر محمد برات جبران میکنم
تو خواهری کن برام
ببین چیکار میکنم واسه پسرت.
معامله وسوسه انگیزی بود...
کمی تامل کردم و گفتم :
+ حرفی نمیمونه آقای برادر ، من چه تو تلافی کنی چه نه حتما هوای جمیله رو دارم ، پس برو با خیال راحت به آرمانهات برس ...
نفسی از سر آسودگی کشید
بلند شدم و برایش چای ریختم
نگاهم به موبایلم افتاد
امیر چند تا پیام داده بود :
_ خوبی عشقم ...
همه چی روبراهه ...
موفق باشی همسر توانمند من ...
زیر لب لبخند زدم
من جمیله و راحله را زیر پر و بالم گرفتم
اما هر کاری که من انجام دادم هزاران هزاران هزاران هزار برابرش را هزاران هزار برابرش را مرتضی برایم جبران کرد...
بازیهای روزگار عجیب بود و عجیب بود و عجیب...
#ادامه_دارد ...
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رُکْنَ الْإِیمَانِ...
🌱چه سست خانه ای است ایمان بدون یاد امام حیّ و حاضر!
✋سلام بر تو
🤚 و بر بلندای حضور تو که جز بر آن عمارت، ایمان استوار نمی ایستد.❤️❤️
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
⭕️ هممون دلمون میخواد ی قدمی برداریم ک ظهور شده حتی ثانیه ای جلو بیوفته🙂✨
جلو بیوفته و دل همه ی عالم پر از شادی سرور شه ...💞
کمکهای شما به انجام کارهای فرهنگی_مهدوی ما، قطعا
👌باعث وصل شدن یه انسان به امام زمان میشه
✅ و این یعنی صدقه ی جاریه تا به ابد ...
یعنی
🎗 برا امام زمانت کار کردی🙂
یعنی
🎗 امام زمانتو خوشحال کردی😍🌸✨
🌱پس اگ میخوای برا این اقای مظلوم کاری کنی
بسم الله🙂❤️👇
6037691990575359
به نام هیئت فرهنگی و موکب حضرت جواد علیه السلام
چیزی تا ولادتشون نمونده
ما از الان در تکاپوی جمع و جور کردن یه جشن عالی با فرماندهی خود حضرت صاحب العصر هستیم
جانمونی از میزبانی جشن تولدی که ولادت عزیز دل فاطمه الزهرا هست😉💚🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پاورقی
حاضره ایران رو ببخشه که حتی شده ده دقیقه شاه بشه!!!🧐
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff