eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
625 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
934 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم خوانی # روضه تیرباران کردن ابی عبدالله(ع) _مداح آرمین_غلامی
بسم الله الرحمن الرحیم 😭 ♦ لشکری آمدو زدچکمه به روی دهنت وای من مُثله شده باسره نیزه ها تنت ذره ذره بدنت بود که افتادبه خاک خون شده از اثر ضربه ی چکمه دهنت جای سنگ وورم چکمه به پیشانی توست دست وپایت بشکست و شده غارت بدنت وسط معرکه ای نیزه به قلبت زده اند سر فرصت شده مُثله همه اعضای تنت مردک پست به گودال تو راکردشکار چه بهم ریخته شد گوشه ی میدان بدنت چشم تو تار شده ونیزه تنت ریخت بهم چه بگویم بخدارفت به یغمابدنت یک عبا داشتی ورفت به غارت چکنم زینبت آمده از ره که ببیند بدنت تاب دیدارتن مُثله ی تو درمانیست بوریایی که رسیده گشته برادرکفنت حضرت شاه تنت راچه بهم ریخته اند وای من خورده بهم باسره نیزه بدنت ✅
بسم الله الرحمن الرحیم شب جمعه _ماه رمضان 😭 ♦ دیدم به گودالی حسین، اما به یک سمت یک سوتنت باشد،سرت اینجا به یک سمت دیدم عبا ی تو میان راه افتاد دیدم تن تومی‌کشد خود را به یک سمت افتاده ای درشیب گودالی برادر پایین آمد ضربه از بالا به یک سمت یکباره از جا پا شد اما بر زمین خورد سرنیزه جسمت برد از آنجا به یک سمت گرگان صحرا یک به یک ،جسمت دریدند وقتی که چشمت بسته بود آقا به یک سمت زینب به دنبال حسینش رفت گودال بنشسته برگودال خون اما به یک سمت زینب دلش می‌خواست تا از پا نیفتد افتاد اما بین راه از پا به یک سمت ✅
بسم الله الرحمن الرحیم 😭 ♦ ای دست وپا بریده دگر، دست و پا مزن اینگونه دست وپا وسط قتلگا مزن دیدم که نیزه ای به گلویت فرونشست درزیرچکمه، مادر خود را صدا مزن درزیرخنجری وشدی پاره پاره تن آتش به جان این جگر مبتلا مزن بر روی سینه ی تونشسته شمروسنان مردم زناله، ناله‌ی واغربتا مزن از شانه‌ی شکسته کمی هم کمک بگیر بر روی خواهش من دلخسته، پا مزن زینب کنارخیمه آتش گرفته‌است ملعون بیاحسین مرا بی هوا مزن قدری بنوش جرعه‌ی خون ازگلوی خود سیراب گشته ای ازخون،نوا مزن جسم تواز شراره‌ی غم آب گشته است باناله ات شرر به دل مبتلا مزن دیدم که شمربرده به غارت عبای تو حرف از عبای رفته به غارت شه ها مزن ✅
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم..: 😭 ♦ _کرامت خوانی ♦️جریان ۴هزاراشرفی امام حسین(ع)به مردسائل وگریه برحسین◾ ◾ بسیار شنیدنی پنج شنبه۲۲_اسفندماه_کرمانشاه
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🌹 جمعه_روضه _جریان فضه وشیر آوردن درعصرعاشورا درممانعت ازسم اسب بر ابدان شهدای کربلاولطمه زنی حضرت زینب(س) مداح ✅ وسخنرانان
Voice 023_sd.m4a
3.33M
بسم الله الرحمن الرحیم تعطیلی روضه وعنایت پنج تن دربرپاشدن دوباره روضه 👌فوق زیبا ♦️◾یکشنبه۳۱__فروردین۹۹_کرمانشاه مداح،،
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم..: 😭 ♦ _کرامت خوانی ♦️جریان کشتن امام حسین وقتل صبر◾ ◾ بسیار شنیدنی پنج شنبه۲۲_اسفندماه_کرمانشاه
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم شنیدنی مردهندی بنام احمد وگذرش به جزیره ای متروک وگریه ی حیوانات و وحوش برسیدالشهدا(ع) ◾ دوشنبه۴_فروردین۹۹_کرمانشاه مداح،،
Voice 106_sd.m4a
3.29M
توبه و برگشت زن رقاصه و آوازه خوان🍃 🔻توبه شعوانه خانم 🔻مرحوم ملا احمد نراقى در كتاب شريف اخلاقى معراج السعادة، در رابطه با توبه‏ ى واقعى داستان شگفت آور زير را نقل مى‏كند: 🔻شعوانه زنى بود جوان، خوش صدا، رقاصه، بى توجه به حلال و حرام الهى. در شهر بصره مجلس فسق و فجورى از ثروتمندان و جوانان نبود مگر اين كه شَعْوانه براى خوشگذرانى آنان در مجلس حاضر مى‏ شد، او در آن مجالس آوازه‏ خوانى مى‏ كرد، مى‏ رقصيد و بزم آلودگان را گرم مى‏ كرد، شعوانه را در اين امور عدّه‏ اى از دختران و زنان همراهى مى‏ كردند. 🔻روزى براى رفتن به مجلس بدكاران، با تعدادى از همكارانش از كوچه‏اى مى‏گذشت، شنيد از خانه‏اى ناله و افعان بلند است، با تعجب گفت: چه خبر است؟ يكى از همكارانش را براى جستجوى موضوع فرستاد، ولى از برگشتن او خبرى نشد، نفر دوم را فرستاد تا از آن مجلس خبرى بياورد برنگشت، سومى را به دنبال خبر گرفتن فرستاد و از او به اصرار خواست برگردد و مانند آن دو نفر او را به انتظار نگذارد، او رفت و بعد از اندك مدّتى بازگشت و گفت: اى خاتون، اين ناله و ماتم بدكاران و فرياد و نعره‏ى گنهكاران است! شعوانه گفت: بهتر اين است كه خود بروم و از آن مجلس خبر بگيرم. نزديك مجلس آمد، مشاهده كرد واعظى براى مردم سخن مى‏گويد: سخنش به اين آيه رسيده بود: ☘«إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً* وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً» ☘ 🔻زمانى كه آتش دوزخ، تكذيب كنندگان قيامت را از مكانى دور ببيند، خروش و فرياد جهنم ... مداح حاج آرمین غلامی
Voice 107_sd.m4a
2.89M
😨 اول قبر 🔹علامه سید محمد حسین طباطبائی صاحب تفسیر المیزان نقل كردند كه: 🔹استاد ما عارف برجسته «حاج میرزا علی آقا قاضی» می‏گفت: 🔹در نجف اشرف در نزدیكی منزل ما، مادر یكی از دخترهای اَفَنْدی‏ها (سنی‏های دولت عثمانی) فوت كرد. 🔹این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه می‏كرد و جداً ناراحت بود، و با تشییع كنندگان تا كنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله كرد كه همه حاضران به گریه افتادند. 🔹هنگامی كه جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد می‏زد: من از مادرم جدا نمی‏شوم هر چه خواستند او را آرام كنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا كنند، ممكن است جانش به خطر بیفتد. 🔹 سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاك انباشته نكنند، و فقط روی قبر را با تخته‏ای بپوشانند و دریچه‏ای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید. 🔹دختر در شب اول قبر، كنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است. 🔹پرسیدند چرا این طور شده‏ای؟ در پاسخ گفت: شب كنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، 🔹 آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد صمادرم شدند و او جواب می‏داد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، 🔹سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد كه پیامبر من محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم)است. مداح حاج آرمین غلامی
Voice 124_sd.m4a
5.8M
مرحوم علامه سید محمد حسین طهرانی در کتاب ارزشمند معادشناسی از استادشان مرحوم علامه طباطبائی نقل می کنند: در کربلا واعظی بود به نام سیدجواد که ساکن کربلا بود ولی در ایام محرم و عزا برای تبلیغ به نواحی و روستاهای دوردست می رفت نماز جماعت می خواند و مسائل شرعی می گفت و سپس به کربلا برمی گشت. (او می گفت): یکبار گذرم افتاد به روستایی که همه اهالی آن سنی مذهب بودند و در آنجا برخورد کردم با پیرمردی محاسن سفید و نورانی و چون دیدم سنی است با او از در صحبت و مذاکره وارد شدم ولی دیدم الان نمی توانم تشیع را به او بفهمانم چون این مرد ساده لوح و پاکدل چنان قلبش از محبت غاصبین خلافت سرشار است که آمادگی ندارد و شاید گفتن حقیقت مطلب به او نتیجه برعکس بدهد.  تا اینکه یک روز برای اینکه راه مذاکره با او را باز کنم و به تدریج ایمان در دل او پیدا شده و شیعه گردد از او پرسیدم: شیخ شما کیست؟ (عربها به بزرگ و رئیس قبیله شیخ می گویند) پیرمرد در پاسخ گفت: شیخ ما یک مرد قدرتمندی است که چندین خان ضیافت دارد. چقدر گوسفند دارد. چقدر شتر دارد. چهار هزار نفر تیر انداز دارد. چقدر عشیره و قبیله دارد... من گفتم: به به از شیخ شما چقدر مرد متمکن و قدرتمندی است! پیرمرد رو کرد به من و پرسید: شیخ شما کیست؟ گفتم: شیخ ما یک آقایی است که هرکس هر حاجتی داشته باشد برآورده می کند. اگر در مشرق عالم باشی و او در مغرب عالم و گرفتاری و پریشانی پیش آید و او را صدا بزنی فورا به فریادت می رسد و رفع مشکل از تو می کند. پیرمرد گفت: به به عجب شیخی است شیخ خوب است اینگونه باشد... .مداح حاج آرمین غلامی
Voice 122_sd.m4a
1.96M
این الطریق الی حمام منجاب❗️ (عاقبت شهوت رانی) 🍂داستان حمام منجاب اينه كه  مردي در كنار درب خانه اش نشسته بود. بانوئى به حمام معروف (( منجاب)) مى رفت ، ولى راه حمام را گم كرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مى كرد، تا شايد شخصى را بيابد و از او بپرسد، چشمش به آن مرد افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد: 🍂حمام منجاب كجاست ؟ آن مرد به خانه خود اشاره كرد و گفت : حمام منجاب همين جاست . آن بانو به خيال اينكه حمام همانجاست ، به آن خانه وارد شد، آن مرد فورا درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى زنا كرد. 🍂زن دريافت كه گرفتار مرد هوسباز شده است ، حيله اي به ذهنش رسيد و گفت : 🍂من هم كمال اشتياق با تو بودن را دارم ، ولى چون كثيف هستم و گرسنه ، مقدارى عطر و غذا تهيه كن تا با هم بخوريم بعد در خدمتتان باشم . 🍂مرد قبول كرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهيه كرد و برگشت ، زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت شد و آرزوى زنا با آن زن در دلش ماند و همواره اين جمله را مى خواند:   ... اين الطريق الى حمام منجاب؟ (( چه شد آن زنى كه خسته شده بود، و مى پرسيد راه حمام منجاب كجاست ))؟ 🍂مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه در بستر مرگ افتاد، آشنايان به بالين او آمدند و او را به كلمه ((لا اله الا الله محمد رسول الله )) تلقين مى كردند او به جاى اين ذكر، همان جمله مذكور را در حسرت آن زن مى خواند، و با اين حال از دنيا رفت - 🍂از اين داستان خيلي چيزها ميشه فهميد از جمله: ❗️الف- حمام رفتن مظهر پاكيست ولي نبايد نشاني را ازهركسي كه به نظرمان خوب آمد .... مداح حاج آرمین غلامی
Voice 126_sd.m4a
1.52M
◀️پاداش دوست داشتن امام حسین علیه السلام: آیت الله شبیری زنجانی فرمودند: 👈 چند سالی بود که معنی و تفسیر آیه 73 سوره زمر مرا بخود مشغول نموده بود. 🌹(وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَرا|(زمر73ً )🌹 👈یعنی مومنین را به سمت بهشت می کشند . 👈از خود پرسیدم چرا گفته شده به سمت بهشت میکشند!! 👈تمام کتب و تفاسیر مختلف را دیدم نتیجه ای حاصل نشد تا اینکه به روایتی از امام صادق علیه السلام در بحارالانوار برخورد نمودم .که می فرماید: 🌸مومنین و دوستان سید الشهدا (ع) در روز حساب از خدا می خواهند قبل از ورود به بهشت مولایشان حسین را ملاقات نمایند. 🌸 🍀امام به دیدار محبان می آید . این ملاقات بسیار طولانی می شود🍀 . امام_صادق(ع) می فرماید : 🌹هردو طرف غرق تماشا هستند و هیچکدام چشم بر نمی دارند نه امام محبان خود را رها می کند نه دوستان سید الشهدا از مولای خود دل بر می دارند .🌹 🌸ملاقات آنقدر طولانی می شود که خداوند به مأموران بهشت می فرماید این مومنین و دوستان حسینم را به طرف بهشت بکشید تا ملاقات پایان یابد.🌸 🌷السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین الشهید مداح حاج آرمین غلامی
Voice 128_sd.m4a
2.45M
حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ محمد باقر ملبوبى صاحب كتاب «الوقايع و الحوادث» خوابى را كه خود از آيت الله سيد محمد گلپايگانى شنيده اند، طبق درخواست نويسنده چنين مرقوم فرمودند: 🌹 آیت الله سيد محمد گلپايگانى فرزند عارف واصل، آيت الله العظمی سيد جمال الدین گلپايگانى فرمودند: مدتها پس از فوت مرحوم پدرم، شبى در خواب ديدم حضورشان مشرف شدم و ايشان در اطاق مفروش به زيلو و فاقد اثاث نشسته اند. گفتم: پدر! اگر خبرى نيست ما هم به دنبال كارمان برويم؟ وضع طلبگى در گذشته و حال همين است كه به چشم مى خورد. فرمودند: پسر، حرف مزن! هم اكنون ولى امر تشريف مى آورند. آنگاه پدرم از جا برخاست. متوجه شدم محبوب كل عالم، حضرت ولى عصر عليه السلام تشريف آوردند. پس از عرض سلام و جواب حضرت، قبل از اين كه من حرفى بزنم، حضرت فرمودند: «سيد محمد! مقام پدرت اين حجره ی محقر نيست، بلكه مقامش آن جاست. به محل مورد اشاره ی دست حضرت نگاه كردم، قصرى با شكوه و ساختمانى با عظمت – كه لايدرک و لايوصف است – ديدم و خوشحال گرديدم.» عرض كردم: يابن رسول الله! آيا وقت ظهور مبارک رسيده است تا ديدگان همه به جمال و حضورتان روشن شود؟ ♦️ حضرت فرمودند: «لم تبق من العلامات الا المحتومات و ربما اوقعت فى مدة قليلة، فعليكم بدعاء الفرج؛» 🔷 از علایم ظهور فقط علامات حتمى مانده است و شايد آنها نيز در مدتى كوتاه به وقوع بپيوندند؛ پس بر شما باد كه براى فرج دعا كنيد. 📚 منبع: 1- کتاب «الوقایع و الحوادث» نوشته شیخ محمد باقر ملبوبی 2-زندگینامه و احوالات آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی _مداح حاج آرمین غلامی
Voice 101_sd.m4a
5.8M
☘حکایت شنیدنی توبه مصطفی دیونه☘ 🔻در قدیم هرمحله تهران قُرُق یک لات بود.مثلا یک قسمت با طیب بود یک قسمت هم با مصطفی پادگان یا مصطفی دیوونه. البته به این دلیل بهش دیوونه میگفتند چون دیوونه اهل_بیت بود ولی بهرحال یک لات بود. 🔻لات های قدیم یک مرام ها و جوانمردیهایی هم داشتند. یک شب جمعه ای مصطفی پادگان بهمراه نوچه هاش به شمال تهران (باغهای فرحزاد آن زمان)برای عیاشی وخوشگدرانی میروند.اتفاقاً آسید مهدی قوام هم برای هوا خوری آنجا بود.کسی آمد وبه مصطفی خبر داد که آسید مهدی قوام هم آنطرف باغ است،بزن وبکوبتون رو کمتر کنید مصطفی رو به آن شخص گفت:ما نوکر بچه های فاطمه زهرا هستیم!رفت پیش سید مهدی،صورتش رو بوسید و گفت ما نوکر شماهم هستیم! 🔻آسید مهدی گفت مصطفی! ما امشب اومدیم لات بشیم! مرام لوطی گری ولاتی، اولین قانونش چیه؟ 🔻مصطفی گفت:حاج آقا اولین قانونش قانون حق نمک. اگه نمک کسی رو خوردی نمکدون نشکن.سید مهدی گفت حرفش رو فقط میزنی یا عمل هم میکنی؟ مصطفی ساکت شد و چیزی نگفت. 🔻مصطفی! مثل اینکه فقط حرفش رو میزنی چقدر نمک خدا رو خوردی و نمکدون شکستی! مصطفی همون جا و همون وقت به دست آسید مهدی قوام عوض شد. 🔻بعد از آن قضیه تمام دارایی و ثروت خود رو تبدیل به پول نقد کرد و در چمدانی گذاشت و راهی قم شد رفت خدمت آیت الله بروجردی (رحمت الله علیه) 🔻وقتی وارد منزل ایشان شد نزدیک ظهر بود دفتر دار آقای بروجردی در ایوان ایستاده بود در حالیکه مصطفی وارد حیاط شد.رو به دفتر گفت میخواهم آقای بروجردی رو ببینم. دفتر دار گفت آقا، پیرمردی هستند و الان هم نزدیک ظهر.ایشان اذیت میشوند .... مداح حاج آرمین غلامی
Voice 111_sd.m4a
2.71M
روضه شب جمعه مرحوم آیت الله تکابنی در مواعظ المتقین می نویسد: سلمان فارسی تو کوچه ها و پس کوچه ها عبور می کرد، دید آقا امام حسین (علیه السّلام) در سن کودکی، گوشه ای دور از بچه های دیگر ایستاده اند و گریه می کنند. سلمان جلو رفت، سؤال کرد یابن رسول الله ! جانم به فدای شما، آیا اتفاقی افتاده است، اینچنین گریه می کنید؟ ابی عبدا… جواب نداد، باز سلمان اصرار کرد، گفت آیا کسی شما را اذیت کرده، دائم سؤال می کرد. آخر پسر زهرا فرموده باشد: سلمان ! اگر بگویم طاقت شنیدنش را نداری، عرضه داشت یابن رسول ا… ! مگر نشنیدید پیغمبر فرمود: سلمان از ما است به من بگویید چی شده است؟ شروع کرد وقایع کربلا را تعریف کند. ای سلمان ! یک روز من بزرگ می شوم، گذر من به کربلا می خورد، خدا به من یک پسر می دهد، اسم او علی اکبر است، سلمان فرشته ها صف می بندند جمال این پسر را ببینند،  اما همین پسر را تو کربلا جلوی من می کشند …  . سلمان ! خدا یک پسر دیگر به من می دهد اسمش علی اصغر است. این پسر را با لب تشنه وقتی از لشگر برای او آب می خواهم او را روی دستم با تیر سه شعبه می کشند. سلمان ! خدا به من یک برادر می دهد اسم او عباس (علیه السّلام) است کنار نهر آب او را با لب تشنه می کشند …. . سلمان نگاه می کرد، دید گریه ی آقا شدیدتر شد، نفس بند آمد صدا زدند ای سلمان ! زینبم … اینقدر گفت  …. سلمان آخر کار سؤال کرد، آقا جان ! شما که همه کاره ی خلقت هستید اراده کنید همه چیز را عوض کنید. آقا امام حسین (علیه السّلام) فرموده باشند: سلمان درست می گویی، ... مداح حاج آرمین غلامی
Voice 155_sd (1).m4a
2.67M
رضا سگ باز!!! یه لات بود تو مشهد... هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!! یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن! که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می‌کنه. شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“ - رضا گفت: بروبچه ها که اینجور میگن.....!!! - چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!! به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......! مدتی بعد.... شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....! چند لحظه بعد با دست بسته، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“ رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود! وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد: ”آهای کچل با تو ام.....! “ یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟ - رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!! چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“ چمران و آقا رضا تنها تو سنگر..... - رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! كشيده‌ای، چیزی؟!! - شهید چمران: چرا؟! - رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....! تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!! - شهید چمران: اشتباه فکر می کنی!!!! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده! هِی آبرو..... مداح حاج آرمین غلامی
🚩 اهل‌بیت را کنار دروازه‌ی شهر سه روز متوقف نمودند تا شهر را بیارایند و با هر زیور و زینتی که در آن بود آذین بندان کردند چنان‌که تا به حال کسی ندیده بود. ⚫️ اهالی شهر رقص کنان با دف و طبل و بوق و دهل بیرون آمدند.¹ ◼️ سر مقدس را در روز اول ماه صفر وارد دمشق کردند و آن روز را بنی امیه عید گرفتند.² 📌 ۱. کامل بهائی، ج۲، ص۲۹۲. ۲. مصباح کفعمی، ص۵۱۰.
(ع) سره گودال غریبانه بهم میریزد زیرخنجرتن شاهانه بهم میریزد قامت زینب ازاین واقعه گردیده کمان دشمنی خیمه ی دردانه بهم میریزد بین گودال سرت بودکه خنجرمیخورد عشق زینب بی تو این لانه بهـم میریزد به پریشانی زینب همگی خندیدند مو که یک شب نخورد شانه بهم میریزد درکنارجسدت تابه سحرسوخته ام گرخورد شعله به "پروانـه" بهم میریزد اشک های دیدگانم همه هِـق هِـق شده بود دخترت گوشه ی ویرانه بهم میریزد -آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)
⇦🕊 روضۀ جانسوز _ ویژ حاج آرمین غلامی (مجنون) ↯ ┄┅═══••↭••═══┅┄ ┄┅═══••↭••═══┅┄ حجره داره تو بازار ، امام حسینی، عمده فروش، یه مشتری داشت اهلِ عراق ، هر وقت این میومد مغازش این بهم میریخت ، میگفت بو حسینُ میدی .. وقتی بهش جِنسی میفروخت یه قیمتی میزد، میگفت نوش جونت، هر وقت از جلو حرم رد شدی بگو سلامت رسوند ، یه بار گفت حاجی ، چرا کربلا نمیای؟.. گفت من هر سال با زن و بچم کربلام اربعین ، یه قسمی گذاشت ، تورو به ارباب این بار که اومدی ، قدمت رو چشام ، میخوام عوض این همه زحمت ، یه بار جبران کنم، آدرسُ داد، عراق رفته ها میدونن، اونجا اینجور نیست کوچه خیابون فلان محله پشت خیمه گاه اَبو زَهرا همه میشناسن ، با زن و بچه ش رفت دو سه روز به اربعین کربلا، پُرسون پُرسون پیدا کرد گفتن اون خونه رو میبینی؟ خونه اَبو زهراست ، رسید دید دوتا دره کدومو بزنم ، این در سمت راست رو زد صاحب خونه غریبست ، تا اینا رو دید گفت زَوّارید، گفت آره ، گفت قدمت رو چشام ، گفت نه آقا ، دنبال آدرسم ، گفت این حرفا نیست ، در خونه منو زدی جایی نمیزارم بری .. گفت ممنون شمام ، اما باید برم ، گفت به همین امام حسین نمیزارم بری ، مردم دنبال اینن یه لقمه نون بِدَن زوّار تو اومدی در خونم .. آقا فرستادتت .. تو این گیرو داد، در خونه بغل واشد همون مشتریه، تا این حاجیه رو دید سلام خوش اومدی، اشتباه درو زدی اومد بگیره دستشو ، این پرید وسط گفت نشد، مهمون منه ، گفت آقا رفیقمه .. گفت رفیقت اگه بود در خونه تو رو میزد، آقا به من نگاه کرده .. گفت دیدم داره دعوا میشه یه نگاه به حرم، چیکار کردی با مردم ... حاجی، بخدا نمیزارم بری، گفت دیدم با این رفیق ما بگو مگو، صداشون بالا رفت، یه چیزی در گوشش گفت دیدم این رفیق ما گفت باشه، به تو میرسه، گفت خوشحال اومد طرفم گفت دیدی مهمون منی .. خوش اومدی، بخدا نمیام، تا نگی بهش چی گفتی، اصرار، گفت راستش تازگی، طایفه و عشیرۀ اینا ، جوون منو کشتن، رسم عراق اینه، تا یه خون ازشون نگیریم کوتاه نمیایم .گفت در گوشش گفتم اگر بزاری بیان، از خونِ جونم میگذرم، گفت همون جا افتادم، کاش شما عاشورا اینجا بودید .. یه جوون، خونشو ریختن، زناشونو آوردن جلو، داد میزدن کِل بکشید، آقاتون دست به کمر شد .. صدا میزد بابا .. صدا قح قحه شونو میشنوی؟ پاشو عمت داره میاد ... خیزو ازجا آبرویم را بخر ... خیلی نگران نامحرم بودی؟ خیلی نگران بودی زینب، تو نامحرما نیاد، پس خوب شد نبودی، دم دروازۀ شام .. دست زیر چونه زده بودن ... راهمان از گذرِ برده فروشان افتاد این همه چشم خریدار خدا رحم کند ... حسین ... ____________ غلامی (مجنون)
⚜🕊 حکایت بسیار زیبا و شنیدنی از مرحوم حاج اسماعیل دولابی (ره) و احترام به دستگاه عزاداری سیدالشهدا علیه السلام و اثرات آن به نفس استاد حاج آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)⚜ ┄┅═══••↭••═══┅┄ ┄┅═══••↭••═══┅┄ «فَأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ» «اللّهُمَّ وارْزُقْنِي رُؤْيَةَ قائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ ...اللّهُمَّ ارْزُقْنا حَلاوَةَ زیارت الحُجَةِ بنِ الحَسَن روحی و ارواح الْعالَمینَ له الفدا» ای پرستویِ حرم صبر کنُ اُوج مگیر مثلِ من مرغکِ بی بالُ پری در راه است ... ای ملائک که بر احوال بدم می نگرید این دلِ سنگِ مرا هم اثری در راه است ... ____ خدا رحمت کنه میرزا اسماعیل دولابی ، گفت یکی از نجفی ها خواب دید موقفِ حساب شده همین جا ، گفت به حساب کتابش رسیدگی کردن ، جهنمی شد . امر کردند ببریدش تسلیمِ آتشِ جهنمش کنید ، این ملائکه هم قرآن میگه : «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِيم صَلُّوهُ» میگیرن آدم گنه کارو غل و زنجیر میکنن بعد با حالت خِفَت میکشونن ... گفت این عادت کرده بود نجف ، کربلا هرجا سیاهیِ اباعبدالله (ع) ، پرچم امام حسین علیه السلام میدید یه سلام به امام حسین می کرد ( خوبه بعضی ها ازاین اخلاقا دارن ، هرجا پرچم ابی عبدالله رو میبینن احترام میزارن ، میبوسن .. انقده تکرار می کنن تا ملکۀ ذهن بشه ). گفت اینم براش ملکه شده بود . یه وقت دید بیرقِ ابی عبدالله رو دارن تو محشر جابجا می کنن ، اینم عادت کرده بود تو همون حالتِ گرفتاری سه مرتبه صدا زد : السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ ..... گفت آقا تشریف آوردن .. یه نگاهی کردند فرمودند چیه ؟ چی شده ؟ ... ملائکه گفتن که این نامۀ عملش سیاهِ به ما امر شده اینو ببریمش به سمتِ جهنم ... امام فرمودند بدین نامۀ عمل رو من ببینم ، ملائکه گفتند آقا کلشو نخون .. حضرت یه نگاه کوتاهی انداختند. میگه منم که تو غل و زنجیر بودم ، حضرت یه نگاهی به من کرد ، گفت : _ چیه اینا اینجا ثبت شده ..... رفقا به خدا عذابِ ما همینه ، خیلی عذابه ها ... خدا کنه همینم پیش نیاد .. که بگن چیه اینا ثبت شده ... تو ادعایِ محبت ما رو می کردی ... تو برا ما مشکی می پوشیدی ... تو برا ما ناله میزدی .... میرزا اسماعیل می گفت ، یه وقت این دو تا ملک به هم گفتن بویِ بهشت نمیاد ؟!! مسیر عوض نشده ؟!! گفت چرا بویِ بهشت میاد ... اون یکی بهش گفت نگاه کن ببین آقا چیزی زیرِ اون نامه مرقوم نفرموده ؟ .. گفت اینا باز کردند دیدن با خط سبز خیلی زیبا پایینِ نامه نوشته : «یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات» .... ای خدایی که گناها رو به حسنه تبدیل می کنی ، این محّبِ ما بود ... به امام زمان بگیم : «يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا» همونجوری که بچه هایِ یعقوب اومدن به باباشون گفتند پدر جان برا ما استغفار کن ... رومون سیاهِ ... یه مشت آلوده ... یه مشت گنه کار ... پناه آوردیم امشب به حجت ابن الحسن روحی له الفدا ... يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ... هم خودمون بیچاره شدیم ... هم زن و بچه مون بیچاره شدن ... حتماً امام زمان دعامون می کنه ... غلامی (مجنون)
⚜🕊حکایت شنیدنی از روضه خوانی مُقبلِ کاشانی در شب عاشورا در عالم رویا به نفس حاج آرمین غلامی⚜ ┄┅═══••↭••═══┅┄ ┄┅═══••↭••═══┅┄ این مطلب تو مقدمۀ دیوانِ مُقبلِ کاشانیِ: مقبل می گفت من خیلی آرزو داشتم کربلا برم ... همه آرزو داریم کربلا بریم .. امروز بگیم حسین جان اسمِ مارم بنویس .. همۀ ما آرزو داریم ، زن و مرد .. حسین جان ما دوست داریم کربلا بیاییم .. گفت اسمم رو نوشتم یه سال عاشورا کربلا برم ،گفت راه افتادیم اومدیم راهزنا حمله کردن همۀ اموالمُ بردن .. منم دستِ خالی ، پناه آوردم به این شهرِ گلپایگان ، خودمو معرفی کردم گفتم من مُقبِلم ، شاعرِ اهل بیت (ع) گلپایگانی ها هم پذیراییم کردن ، پناهم دادن گفتن نوکرِ امام حسینِ .. نزدیکِ محرمم بود ، گلپایگانی ها گفتن این دیگه قسمتِ ما بوده نزدیکِ محرم تا اینجا هم اومدی دهۀ محرمُ بمون تو حسینیۀ ما بخوان ، ما مداحم نداریم . گفت نه دیگه من الان شرایطم مناسب نیست ، مالمُ بردن ، کربلام نتونستم برم ، میرم کاشان . گفت دیگه به زور نگه م داشتن ، منم دلُ دماغِ خوندنم نداشتمش تا صبح گریه می کردم ، می گفتم اگه من نوکری بودم که امام حسین منو قبولم داشت می طلبید ، همینی که نزاشت من پابوسش برمو حرمشُ ببینم ، معلومه من مردودم . خیلی حالم خراب بود تو اون دهه ، حالِ خوندنم نداشتم ، شبا یه چند بیتی می خوندم ، شبا اغلب به گریه می گذشت ، تا شبِ عاشورا .. گفت شبِ عاشورا انقد گریه کردم ، خوابم برد ، خواب دیدم کربلا هستم .. (ان شالله خواب ببینید کربلایید .. خواب ببینی بالاتره ها .. کربلا رو پول میدی میری ، اما خواب بخوای ببینی باید حسین باید بیاد ..) تا یار کرا خواهد ومیلش به که باشد ... گفت خواب دیدم ، خیلی ذوق کردم اومدم برم تو حرم دیدم یه خادمی اومد ، گفتش مقبل امشب حرم قرق شبِ عاشوراست ، انبیا اومدن ، مادرش اومده ، پیغمبر اکرم اومده اماما اومدن ، حرمو قرق کردن . گفتم اخه من آرزو داشتم شبِ عاشورا کربلا باشم ، یه جوری باشه من حداقل ضریحُ ببینم، گفت یکی از این کفش دارا دلش سوخت ، گفت بیا رو این صندلی بشین ، گفت منو نشوندند دیدم ضریح پیدا شد ، یه سلام کردم ، دیدم صدرِ مجلس پیغمبراکرم نشسته ، دورشم همۀ اماما نشستن ، انبیا هم روبرویِ حضرت ، حضرتم حالتِ عزا گرفته آستین ها رو بالا زده به هیبتِ عزادارا ، همش هم به این جلویی ها میگه دیدین با حسینِ من چه کردن .. دیدین امتِ من با نوۀ من چه کردن .. اونا هم ضجه میزدن .. میگه بعد پیغمبر فرمودند محتشم کجاست ؟ .. (محتشم هم دورۀ مقبلِِ) مقبل می گفت من اونو ندیده بودم ، یه وقت دیدم یه پیرمرد بلند شد گفت یا رسول الله من اینجام . گفت من اولین بار بود محتشم رو دیدم ، گفت بیا جلو بیا جلو . گفت وقتی رفت جلو دستُ و پایِ پیغمبرُ بوسید فرمودند برو بالای این منبر یکم روضۀ امام حسین بخوان ، من دلم گرفته دلم می خواد برا حسینم گریه کنم .. گفت من دیدم همۀ انبیا نشستن ،محتشم گفت من همین پلۀ اول بشینم ؛ فرمودند نه برو بالا ، انقد بالا رفت تا رسید پلۀ آخر و بالایِ منبر .. (چه معنا دارد آقا جایی که امیرالمومنین هست ،اماما هستن ، یه روضه خوان اینقد بره بالا بشینه ؟ .. واقعاً عجیبِ آقا ... .) گفت منم ازکفش داری دارم نگاه می کنم ببینم چه جوری ورود می کنه ،از کجا وارد میشه، گفت همینجور که نشسته بودم دیدم اینجور شروع کرد : از آب هم مضایقه کردن کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا بودند ديو و دد همه سيراب و مي مکيد خاتم ز قحطِ آب سلیمانِ کربلا گفت وقتی به بیتِ سوم رسید ، دیدم یه خادمی اومد گفت محتشم دیگه ادامه نده .. مادرش از حال رفت ... گفت پیغمبر بلند شد این عباش رو انداخت رو دوشِ محتشم ، صله بهش داد . گفت کم کم جمعیت متفرق شد ، منم اومدم از کفش داری بیرون ، خیلی دلم شکست که چرا پیغمبر منو صدا نزد ، خوب منم مداحم ، منم شاعرم ، منم یه دو سه بیتی تو این حلسه می خواندم .. پیشِ خودش گفت از همین جا معلومه نوکریِ منو قبول ندارن ولی برا محتشم امضا شده .. گفت داشتم تو حیاط می رفتم یه وقت یه خادمی اومد گفت مقبل ، مادرش میگه تو بیا برا من بخوان ... گفت دیدم یه منبر گذاشتن،جلوش پرده زدن ،گفت من زن ها رو نمی دیدم پشتِ پرده ،رفتم بالا منبر (حالا مقبل می خواد شروع کنه ، ببینیم این می خواد چی کار کنه،اونم اینجور شروع کرد) : بلند مرتبه شاهی ز صدرِ زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب واژه گون گردید نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت ________ غلامی(مجنون) # ╰━═━⊰✾••✾⊱━═━╯
📖 🔊 ********** پیش طبیب آمده ام درد می کشم *هرجای عالم هرکی دردی داره میره پیش طبیب آروم میشه،اگه قرار تو بساط تو بیام و درد بکشم مردم چی می گن،یه جورایی مارو باتو میشناسن هوامو داشته باش"تو این شهر شلوغ دیدی یه وقت،دست بچه از بابا جدا میشه یه، یه ربعی که میگرده بچه ش رو میبینه داره میلرزه" میگه دیگه ولم نکنی" امشب به آقات همینو بگو،تو این شلوغی ها ولم نکن،اگه سایه ت از رو سرم بره هرز می شم* پیش طبیب آمده ام درد می کشم شاید قرار نیست مداوا کنی مرا *مجاور حرم سیدالشهداست خونش، مثل حالا نبود پول جمع کردن مسئولین حرم بزرگ بشه،تو این جماعت یکیشون صاحب خونه ها امام حسینی تر گفتن اینو آخر میریم،این مال خودمونه"(خونه ها رو خریدن)آخر سر اومدن خونه آخر در خونه ی حاجی،سلام ... حال و احوال، خوش اومدید،بردشون تو خونه، گفت اومدیم برا حرم خونت رو بخریم(یه نگاه به این کرد)خونه منو؟!! آره" گفت نمی فروشم" یکی دوباره اصرار دیدن نه محکم میگه نمیفروشم"رفتن به محض اینکه رفتن از فرداش کارگر و بنا،خبر رسید به گوش اینا،گفتن عجب بی معرفت ،تا دیدن خونش رو میخوایم شروع کرد نوسازی،بعد یه هفته نو نوار شد خونه،کارگرا رفتن کلید رو برداشت اومد حرم گفت حالا خونمو میدم"ما چیز خراب به حسین ندادیم" امشب بگو آقا یه دل دربه داغون دارم یکم خرابه،آوردم تو روضه روبه راهش کنم به کارت بیاد" اگه خواستی مال تو اصلا از اولم مال من نبود،تا میگن حسین،دلم میلرزه* غیر از غلامی تو به دردی نمی خورم بیرون نکن به فاطمه بی کار میشوم *رسم ما اینه سرشب اگه کسی مریض داشته باشه تو خونه،سرشب میرن شب نشینی و عیادت" امشب میاید بریم یه عیادت؟سادات جلو برید،محرمید"این خونه خیری از مریض دیدن،از اونایی که میان عیادت میکنن ندیده" یه چندتا زنا اومدن تادیدن بچه ها نیستن این به اون میگفت این دیگه نمی مونه* پاشید بریم عیادت،مریض دیدن ثوابه زهرا داره میمیره،زینب حالش خرابه یافاطمه ... یازهرا ... دست تو مرهم زخم همه ی شهپرها از کرامات تو گویند سر منبرها بانوی آسیه و ساره و مریم زهرا که کنیزان تو هستند همه دخترها بی بی ... نه فقط ام ابیها به شما باید گفت مادر خلق خدا مادر پیغمبر ها *غلط کرد زدد خانم،زن تنها گیر آوردی؟خیر نبینی،چه داغی به دل بچه هاش گذاشتی،حالا این خبط رو کردی،ولی جلو پسر مادر نمیزنن،بیست سالش نشد، موهاش سپید شد،بعد کوچه دیگه لبخند رو لبهاش ندیدن،کار به جایی رسید یکی اومد گفت آقا،شما چقدر زود پیر شدید ؟!!آقا پنهان کرد فرمود ما هاشمیان ارثیه" گفت آقا من جد شما رو دیدم باباتون علی رم دیدم،شما نسبت به این دو زودتر موهاتون"(آقا بغض کرد)عرض کرد آقا حرف بدی زدم؟فرمود اگه اونی که ما دیدیم تو میدیدی میمردی* در کوچه ای که راه عبور دو کس نبود دیدم که غیر دشمن حق در شماره نیست *یکی دو تا جمله و التماس دعا ببینم کجا میره روضه* همچو ارباب سرم را به کف پات نهم *اومد نگاه کرد دید هرکی هرجا رو آسیب خوردنش رو دیده، زینب صورت رو سینه،امام حسن صورت رو صورت یه نگاه کرد اومد پایین پا،این پارچه رو کنار زد،این صورتو چسباند کف پا،میزد رو پا میگفت وا اماه"وا اماه" هی نگاه میکرد، ببینه چشماش باز میشه یا نه،باز نشد، دوباره صدا زد،آخر بغضش ترکید" فریاد زد مادر جان تا حالا نشده بود حسین صدات بزنه،تو جوابشو ندی" کاش اینجا تموم میشد این ماجرا،سیدا گوشتونو بگیرید نشنوید* آخ هلال میگه دم گودال،دیدم داره بیرون میاد،دست و پاش میلرزه،گفتم تو که کارت رو کردی،چرا دست و پات میلرزه؟؟ هلال داشتم می بریدم،صدایی رو شنیدم،فریاد میزد بُنیّ ...بُنیّ ... حسیــــــــــن .... 🎤 حاج آرمین غلامی (مجنون) 🏴🏴🏴🏴🏴🏴
‍ ⚫️روضه جانسوز_تنور خولی و کوفه اسارت خاندان اهل بیت علیهم السلام _حاج آرمین غلامی⚫️ ⚫️➖🔴⚫️➖🔴⚫️➖🔴⚫️➖🔴 روضه برات بخونم،زن خولی میگه دیدم از تنور خانه نور به آسمان بلند ...." وارد مطبخ شدم ، دیدم چهار زن مجلله، دور تنور نشستن،سر حسین تو تنوره ...." یکی میگه حسین جان ، مادرت حوا به فدای تو،یکی میگه حسین .... هاجر فدای تو،یکی میگه مریم فدای تو ... یکی میگه آسیه فدای تو" همه داشتن گریه می کردن" یه وقت دیدم یه هودجی از آسمان پایین آمد،پایین آمد،پایین آمد" این چهار بانوی بهشتی بلند شدن،رفتن کمک کردن از این هودج یه خانم قد خمیده ای را آوردن ...." خمیده خمیده این بانو آمد کنار تنور ..." نشست ؛ سر در تنور کرد " هی صدا میزد مادرت برات بمیره حسین ..... '" این بازدید اون دیدار هایی که نیمه شب حسین میرفت سر قبر مادرش ...." مادرم شبا بازدیدشو پس میداد ..." اولین بازدید شب یازدهم محرم بود" خانم زینب کنار بدن پاره پاره ....." زبان گرفته ...." مجلس عزا گرفته ..... یه وقت دیدن هم نوا و هم ناله پیدا شد ...." خوب که دقت کرد دید صدای ناله ی مادرش فاطمه ست ...." هی صدا میزنه غریب مادر غلامی
◾️ عاقبت شتربانی که لباس امام حسین (علیه السلام) را دزدید... ◾️◾️◾️ از سعيد بن مسيّب روايت است كه چون حضرت امام حسين (عليه السّلام) شهيد شد، در سال ديگر من متوجّه حج شدم كه به خدمت حضرت امام زين العابدين (عليه السّلام) مشرّف شوم. پس روزى بر در كعبه طواف میكردم ناگاه مردى را ديدم كه دستهاى او بريده بود و روى او مانند شب تار سياه و تيره بود ‌و به پرده كعبه چسبيده بود و میگفت: خداوندا به حقّ اين خانه كه گناه مرا بيامرز و میدانم كه نخواهى آمرزيد، من گفتم: واى بر تو چه گناه كرده‌اى كه چنين نااميد از رحمت خدا گرديده‌اى؟ گفت: من شتربان امام حسين (عليه السّلام) بودم در هنگامى كه متوجّه كربلا گرديد، چون آن حضرت را شهيد كردند، پنهان شدم كه بعضى از جامه‌هاى آن حضرت را بربايم و در كار برهنه كردن حضرت بودم. در شب ناگاه شنيدم كه خروش عظيم از آن صحرا بلند شد و صداى گريه و نوحه بسيار شنيدم و كسى را نمیديدم و در ميان آنها صدائى میشنيدم كه مى گفت: ▪️اى فرزند شهيد من و اى حسين غريب من! تو را كشتند و حقّ تو را نشناختند و آب را از تو منع كردند. از استماع اين اصوات وحشت‌زا، مدهوش گرديدم و خود را در ميان كشتگان افكندم و در آن حال مشاهده كردم سه مرد و يك زن را كه ايستاده‌اند و بر دور ايشان ملائكه بسيار احاطه كرده‌اند، یكى از ايشان مى‌فرماید كه: اى فرزند بزرگوار و اى حسين مقتول به سيف اشرار! فداى تو باد جدّ و پدر و مادر و برادر تو، ناگاه ديدم كه حضرت امام حسين (عليه السّلام) نشست و فرمود؛ لبّيك يا جدّاه و يا رسول اللَّه و يا أبتاه و يا اميرالمؤمنين و يا امّاه يا فاطمة الزّهرا و يا أخاه ، اى برادر مقتول به زهر جانگداز! بر شما باد از من سلام. پس فرمود؛ ▪️یا جدّاه كشتند مردان ما را، يا جدّاه اسير كردند زنان ما را، يا جدّاه غارت كردند اموال ما را، يا جدّاه كشتند اطفال ما را، ناگاه ديدم كه همه خروش بر آوردند و گريستند. حضرت فاطمه زهرا (عليها السّلام) از همه بيشتر میگريست. 🏴🏴🏴 پس حضرت فاطمه (عليها السّلام) فرمود؛ اى پدر بزرگوار! ببين كه چه كار كردند با اين نور ديده من اين امّت جفاكار. اى پدر ! مرا رخصت بده كه خون فرزند خود را بر سر و روى خود بمالم، چون خدا را ملاقات كنم با خون او آغشته باشم. پس همه بزرگواران خون آن حضرت را برداشتند و بر سر و روى خود ماليدند. پس شنيدم كه حضرت رسول (صلّى اللّه عليه و آله) میفرمود كه: فداى تو شوم اى حسين كه تو را سر بريده میبينم و در خون خود غلطيده می‌بينم، اى فرزند گرامى! چه کسی جامه‌هاى تو را كند؟ حضرت امام حسين «عليه السّلام» فرمود كه: اى جدّ بزرگوار، شتر دارى كه با من بود و با او نيكيهاى بسيار كرده بودم، او به جزاى آن نيكيها مرا عريان كرد. پس حضرت رسول (صلّى اللّه عليه و آله) به نزد من آمد و فرمود: از خدا ترس نكردى و از من شرم نكردى كه جگرگوشه مرا عريان كردى؟ خدا روى تو را سياه كند در دنيا و آخرت و دستهاى تو را قطع كند. پس در همان ساعت روى من سياه شده و دستهاى من افتاد و براى اين دعا میكنم و مى‌دانم كه نفرين حضرت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) رد نمیشود و من آمرزيده نخواهم شد. 📚 جلاء العيون ص ۷۸۶ ▪️▪️▪️
02 410 27 🔵⚪️ در جوار مضجع شریف .. 👈🏼👈🏼 سید صالح شهرستانی درباره سفر ناصر الدین شاه به کربلا می‌نویسد: ناصرالدین شاه قاجار در حین ورود به کربلا، بعد از غسل زیارت ابتداء به حرم سقای لب تشنگان آقا ابوالفضل العباس علیه‌السلام مشرف شد. 🔹 اطرافیان به عرض رساندند که معمولاٌ تشرف بحرم حسینی را مقدم میدارند در جواب گفت: این دستگاه سلطنت است و با اصول آن من آشناتر از شما هستم. کسی که بخواهد بحضور شاهنشاه برود، اول باید نخست وزیر دربار را دیده و استجازه نماید. 🔹 قبل از وارد شدن به حرم مطهر حسینی به صدر اعظمش گفت: یک روضه خوان خوبی پیدا کن تا من گریه کنم. صدر اعظم طبق دستور رفت چند تا از بهترین روضه خوانهای کربلا را آورد. هر چه روضه خوانها خواندند شاه ابدا گریه اش نگرفت! صدر اعظم ترسید، به علمای کربلا گفت اگر شاه به گریه نیفتد کار خراب میشود. رفتند روضه خوان گمنامی آوردند. روضه خوان، سیدی پیر اما خبره وکاردان به نام سید حبیب بود به صدر اعظم گفت: من شاه را میگریانم. 🔹به مجرد اینکه نزدیک شاه رسید خطاب به قبر امام حسین علیه السلام عرض کرد: یا حسین تو در وسط میدان کربلا، آن وقت که یکه و تنها شدی هی داد می زدی "هل من ناصر"حالا این ناصر آمده، اما حیف که دیر آمده! 🔹شاه همین که این را شنید به اندازه ای گریه کرد که صدراعظم ترسید برای شاه اتفاقی بیفتد. به روضه خوان گفت: بس است دیگر نخوان. 🔹ناصر الدین شاه بعد از این صحنه که به حال عادی خود بازگشت، با سوز و گداز این رباعی را به حضرت امام حسین (علیه‌السلام) عرض کرد: گر دعوت دوست می‌شنودم آن روز من گوی مراد می‌ربودم آن روز آن روز که بود روز هل من ناصر ای کاش که ناصر تو بودم آن روز 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
بسم الله الرحمن الرحیم: ‍ ⇦🕊 روضه و توسل جانسوز _ دیرِ راهب و اسارت خاندان آل الله _حاج آرمین غلامی↯ ┄┅═══••↭••═══┅┄ ┄┅═══••↭••═══┅┄ با یه زحمتی بچه ها رو خواباند، بگذرم اومد جلو ، به این نیزه دار گفت یه خواهشی ازت دارم. _چیه؟ راهب چی میگی؟ گفت میتونم ازت خواهش کنم این سر امشب مهمون من باشه؟.. گفت اینجوری نمیشه، باید پولی بدی عطایی بدی . زری داد و سرُ از بالایِ نیزه پایین آورد .. شاید بی بی هی زیر لب داره میگه راهب میدونی قیمت اون سر چی بود؟.. راهب اون سر تو بغل زهرا بزرگ شده .. راهب قیمت اون سر رو این دختر فقط می‌دونه .. از اینجا به بعد رو ابن شهر آشوب در مناقبش نقل میکنه منم نقل میکنم، سرُ آورد با احترام در رو بست خدایا این سر کیه اینجوری دل منو میلرزونه ؟.. بگو راهب سر چیه؟.. یه اسم از کربلاش میاد دل ما میلرزه.. اما اینجا دید داره هاتفی صدا میزنه طوبی لَک .. طوبی لَک .. خوش به سعادتت .. خوش به سعادتت .. خدایا چه خبره؟.. کیه این هاتف؟ .. دید نه، این سر عجیب غریبه، هی صدا زد با من حرف بزن، یه ذره با من حرف بزن ، دید نمیشه یهو صدا زد یا ربّ بِحَق عیسی تَأمُرُ هذا الرأس بتَکَلُّم مِنّی .. به این سر امر کن با من حرف بزنه .. یهو دید لبا داره به هم میخوره .. الهی فدایِ اون لبای خونیت آره این شده جوابِ مهربونیت .. میگه گوشامو ‌جلو بردم بینم چی میگه صدا اومد راهب میخوای چی بشنوی؟ صدا زد شما کی هستی ؟ خودتو به من معرفی کن، میگه دید دوباره لبا داره به هم میخوره،میخوای منو بشناسی؟ .. أنا ابنُ محمدٍ المصطفی ... أنا ابنُ علیٍ المرتضی ... أنا ابنُ فاطمةِ الزهراء ... من میگما، شاید یهو صدایِ مادرش .. راهب داره گوش میده، یهو دید لبا داره بازم به هم میخوره، صدا داره میاد راهب : انا المَظلوم ... انا الغَریب ... انا العَطشان ... قربونت بشم اینطوری نگو جگرِ راهب خون شد .... دیگه نتونست تحمل کنه خم شد وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ ... جایِ رقیه خالی .. جای رباب خالی .. جای سکینه خالی ... جای زینب خالی ... صورت رو صورت ابی عبدالله گذاشت ... راهب میدونی این صورت رو صورت کیا نشسته ... آقا چرا محاسنت خونیِ ... راهب ، اون خون ، خونه علی اکبرشِ ... هم غلام سیاه جُونِشِ ... هم خونه دونه دونه شهداشه ... از همه مهم تر خونه علی اصغرشِ ... آقا چرا محاسنت خاکستری شده ... ای داد ... بابا ... بابا ... از رو نیز نگام میکردی یادته من تو رو نگاه می کردم یادته پای نیزه تن سیلی خوردم یادته من همش زمین میخوردم یادته .... حسین ...... آرمین غلامی ╰━═━⊰✾••✾⊱━═━╯
بسم الله الرحمن الرحیم: ‍ ⇦🕊 روضه و توسل جانسوز _ دیرِ راهب و اسارت خاندان آل الله _حاج آرمین غلامی↯ ┄┅═══••↭••═══┅┄ از صبح دل تو دلش نیست ، یه خوابی دیده عیسی مسیح بهش گفته مهمون داری ... از صبح نشسته منتظر خدا این مهمون من کیه که عیسیِ پیغمبر اینجور سفارششُ کرده ... کأنَّ یه کِشِشی تو این دلشِ .. یه هول و وَلایی تو این دلش ایجاد شده ... همینجور منتظر ساعات گذشت ، ظهر شد عصر شد ، نزدیک غروب از دور یهو دید یه سیاهی داره نزدیک میشه ، اومد بیرون با دقت نگاه کرد دید یه قافله ای داره میاد ... همینجور که قافله نزدیکتر میشد نگاه کرد دید این قافله حالاتش عجیب غریبه ... یه عده مرد جنگی ، از سر و وضعشونم معلومه لا اُبالی ... پشت سرشون هشتاد و خورده ای زن و بچه قد و نیم قد ... یه آقایی روی ناقۀ لنگ ... دستاشو بستن ... پاهاشو از زیر شکم ناقه ... نگاه میکنه به چهرۀ این قافله، خدا این قافله عجب عجیب غریبِ ... نه به اون مردایِ جنگی ، نه به این زن و بچه ... اینا کی ان؟.. نکنه اینا همون مهمونایی ان که عیسی مسیح به من وعده داده .. یه نگاهی درستی کرد دید بالایِ نیزه یه تعداد سرُ زدن .. اما این زن و بچه همش نگاهشون به یه سر که بین اون یکی سَرا مثل خورشید داره نور میده ... هی نگاه می‌کنه ، خدایا چقدر نورانیِ این رأس مبارک ... این همون مهمونیِ که عیسی به من وعدۀ اومدنشو داده .. ایستاد، آرام آرام آمدند راهب بگو ببینم تو این دِیرت یه جا برا استراحت ما هست یا نه؟ گفت بفرمایید میتونید اینجا استراحت کنید، میگه آمدن خودشون چادر زدن و اسباب غذا ، یه عده ای زن و بچه ها رو هم جمع کردن پشت دِیر (کلیسا) زن و بچه ها کنار هم ، آروم آروم داره غروب میشه، هوا داره سرد میشه ، لباس نامرتب تن این بچه ها ... دید تو این زن و بچه ها چشم همه شون به یه خانم .. انگار همه پروانۀ دور اون شمعند ... صدا میزنه بچه ها بیان جلوتر، بچه ها تو پناه این دیوار پناه بگیرید ، سرما کمتر اذیت کنه .. یکی میگفت عمه پاهام .. یکی میگفت عمع امروز یکم عقب افتادم بد زدن تو کمرم .. صدا میزد کلثوم، چند تاشونو تو بغل کن .. رباب چند تاشونوم تو بغل کن .. فضه نزار این بچه ها جدای از هم بشینن .. صدا زد اون نازدانه ام بیاد بغل خودم عمه ... عمه فدات بشه عمه .. غلامی(مجنون) ╰━═━⊰✾••✾⊱━═━╯