مَجْنونِواژهها
بگم بابا دلم میخواد بغلت کنم... بگم کجا بودی عمه جانمو زدن..
بگم بابا...
عمهجان...
همونی که وقتی رسیدیم کربلا
شما و عمو جون و بقیه مردای محرم دورش کردید تا راحت از مرکب پایین بیاد ...
نبودی ببینی چطور نامحرما بهش سیلی زدن...
مَجْنونِواژهها
این رسمشه رقیه گریه کنه باباش بغلش نکنه؟...
نوازشش نکنه؟...
enc_16618830409773259311702.mp3
3M
بابایی..
خیال کردی قهرم حالا اومدی واسه آشتی؟
نمیگی چرا رفتیو مارو تنها گذاشتی..
عزیزم(:
امام صادق علیه السلام
مؤمن برادر مؤمن است چشم و رهنمای او است، نه خیانتش کند و نه ستمش رساند و نه با او دغلی کند و نه به او وعده دهد و تخلف کند.
ـ ـ ـ ــــــــــ❀ــــــــــ ـ ـ ـ
-گُفتہهاۍناب-
وقتی طبق میان خرابه آمد،
همه در بهت فرو رفتند.
یعنی چه آورده بودند برای دلِ داغدیدهی دخترک؟
عروسک؟
غذا؟
جامه؟
همین چیزهارا به دختر یتیم میدادند تا آرام بگیرد دیگر...
ولی نگاه بیرحم نگهبان حسهای خوبی را به عمه نمیداد
خواست بگوید چه آوردید، که صدای سراسر اندوه دخترک بلند شد:
_من پدرم را میخواستم.
اینچیست که آوردید؟
نگهبان نیشخندی زد:
+مگر پدر نمیخواستی؟این هم پدرت.
چند ثانیه بود؛
تا عمه به خود بیاید و جلوی نگهبان را بگیرد،
تا علی از جا برخیزد و با ناتوانی سوی رقیه خیز بردارد،
تا رباب اشکهایش را پاک کند و کاری کند؛
رقیه پوشش روی طبق را کنار زد و ناگهان آرام گرفت
آرام گرفت؟مبهوت شد!
صدای شیون زنها که بلند شد به خود آمد،سیل اشک آرام آرام بر چهرهاش سرازیر شد.
دست برد و چهرهی خوابیده پدر را به آغوش کشید.
آرام و با لبخند محزونی زمزمه کرد:
بالاخره آمدی بابا؟
کجا بودی؟💔
دلم برایت تنگ شده بود...
-یتیمنوازیبهسبکِشیطان-
هدایت شده از - ﺣُسينيه .
رفقا . .
میشه یه حمدِ شفا بخونید برا یه بیماری ؟
اجرتون با صاحب الزمان .
رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم)
با خویشاوندان صله رحم کنید گر چه با سلام کردن باشد.
ـ ـ ـ ــــــــــ❀ــــــــــ ـ ـ ـ
-گُفتہهاۍناب-
رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم)
در میزان اعمال هیچ چیزی سنگینتر از حسن خلق نیست.
ـ ـ ـ ــــــــــ❀ــــــــــ ـ ـ ـ
-گُفتہهاۍناب-
مَجْنونِواژهها
💔
نعره زد اِن تُنکِرونی ریخت لشکر را بهم..
وارث شیرِ جمل ؛ شاگردِ سقا قاسم است.
-شاعرانهـ-
یادمه از همون بچگی،از همون زمونایی که میون روضه ها دلم واسه همبازی شدن با بقیه پر میزد،
دلم یه داغ بزرگ داشت..
داغ داشتن یک برادر بزرگتر!(؛
یکی از همونایی که همه میگفتن خیلی خوبه،هوا داره،پشتیبانه...
اما خب روزگار نخواسته بود من داشته باشمش)
توی همون گیر و دار حسرتهام، وقتی با یه نوجوون دلیر و شجاع آشنا شدم،وقتی میان روضه ها از احترام و ادبش میشنیدم،
دلم هوایی شد.
من بلاخره داداش بزرگه خودمو پیدا کرده بودم(:
و همینا شد که هر وقت نامش به گوشم میخورد میگفتم.
برام برادری کن داداش...خیلی واسم دعا کن...هوامو داشته باش🖤
از اون موقعهاهم روضهحضرت قاسم دیگه واسم یه معنای دیگه داشت....
-درحسرتاو-