از وقتی خبر آمدن او به دستش رسیده بود سراز پا نمیشناخت؛
همین هم موجب شد که با سرعت شال و کلاه کرد
و با چابکی و هیجان خود را به قرارگاه عاشقی رساند .
اما،
امان از آن بلند قدهای بیانصاف که حکمش دادند به بازگشت
و دم زدند از کارت شانساییای که او هیچ گاه به چشم ندیده بود.
غمگین شد .
ذوق وصال با یارِ خیالاتش آنچنان در قلبش شکست؛
که از همه، دلش گیرِگوشهی قفسهی سینهاش شد.
اشکهایش چشمهای نا امیدش را احاطه کردند و مژگانش را دست مرطوبی کشیدند.
که ناگهان
خانوادهی سه نفرهای سوی همان بلند قدهای قانون مدار رفتند. زن و شوهری بودند همراه دخترکی کوچک
نا امیدیای که داشت بر قلبش چیره میشد در لحظه نابود شد
با دلواپسی نگاهی به آنها کرد.
+ میخواست اورا ببیند!
بعد مدتها زمینهی دیدار اویِ مهربانش فراهم شده بود.
تپش قلب نافرمانش نشان میداد که نمیتوانست راحت گذر کند.
پس باید او را میدید.
به هر نحوی که شده...
آری!
شاید با زور
شاید با جنگ
و شاید هم با...
نیرنگ(:
-قراریبهسبکنیرنگ-
+بر اساس واقعیت
#قسمت_یک
مَجْنونِواژهها
-دعایکمیل-
بخوان او را همانگونه که بسیار دوست دارد....🤍🌱
اگر حجاب ظهورت غم بدیِ من است
دعا نما که بمیرم
چرا نمی آیی ؟...
-شاعرانه-
شده دلتنگ شوی
غم به جهانت برسد؟
گرهات کور شود
غم به روانت برسد؟....💔
-الهی...
ظهورش(: