مَجْنونِواژهها
روز عجیبی است.
بغضی بر گلویم چسبیده.بغضی که از صبح...
نه!
از دوشنبهی پر از غم رفتنت، قصد کشتنم را دارد.
دیرتر راه افتادیم...
دیرتر که میگویم، منظور ساعت اصلی قرار جمعیت است.
یعنی درست ساعت ۲ ظهر!
البته ساعت ۲ به قرارگاه عاشقیامان رسیدیم..
سلامی عرض آقایِصاحب عزا کردیم و تسلیت گفتیم..پروازِخادمِمهربانرا..(:
حرم هنوز خلوت بود. مردم پراکنده نشسته بودند. عدهای روبهری دربهای ورودی اتراقکرده، نشسته بودند و عدهای خسته کنار آبخوریها انتظار میکشیدند...
کودکانهم مانند همیشه پایِ کار انقلاب و آماده...
همراه شیطنتهای شیرینشان..(:
همه منتظر بودند.
و لحظه به لحظه به جمعیت افزوده میشد...
در حال و هوای خود بودیم که ناگهان...
قطرهای اشک پر چهرهام چکید...
آسمانهم از فراغت به شیون آمده بود...💔
انگار میخواست قبل ورودت، قدمگاههایت را در حرمِ آقای مهربانی ببوسد...
عجب انتظار دلگیری🙃
-خادِمُالرضا-
مَجْنونِواژهها
گفتیم از مسیر حرم اگر سوی تو بیاییم جمعیت کمترند.راحتتر ملاقاتت خواهیم کرد (:
گفتم راحتتر؟
خندهام میگیرد!
حرم آن زمان هنوز خلوت بود.اما زمانی که به سویت شتافتیم...
شگفتی وجودمان را در برگرفت.
جمعیتی چفت در چفت، شانه به شانه، به سوی تو میشتافتند!
عجب جمعیتی بود !
یاد حسین افتادم!
یاد کربلا!
انگار اربعینی دیگر بر پا شده بود.
همان نوحهها.
همان کمکهای همدلانه(؛
یکی آب میداد و یکی راه باز میکرد...
انگار عمودی به عمودی دیگر "کربلا" نزدیکتر میشد.
هر لحظه فشردهتر..
گریانتر..
هرلحظه...مشتاقتر(:
-اربعینِشهادت-
مَجْنونِواژهها
_
به دلم افتاد...
چه اهمیتی دارد که اقلیتی در پشت ترسحرفهای بیخردانهاشان، پشت یک مشت گوشیِ خود بزرگ بین، نامنصفی میکنند؟
خدمتهایت را نمیبینند..
سفرهای مدامت به اطراف تا مشکل مردم حل شود..
راه انداختن پروژههای خاک خورده...
ایجادِ فرصتهای شغلی بسیار...
و نگرانیهایت برای کودکان و مریضیهایشان...
آنها فقط یک مشت ادعای مسکوتاند.
که حتی انسانیت را خوب نیاموختهاند.
بزرگانِما حتی بر مرگ دشمنانشان شادی نکردند.
اما اینها...
مهم نیست!
آنقدر زیادند کسانی که مریدت شدند.
آنقدر زیادند...
که آنها حتی"دیده"هم نمیشوند!
-محبوبِمردم-(:
مَجْنونِواژهها
حضور پرشور جمعیت به سوی کوچهای راهیامان کرد.
کوچهای پر از افراد منتظر...
خانوادهها و کودکان در حالِ بازی...
اصلا انگار حاشیهی عجیبی در خداحافظی امروز بود.
لحظهای کسی اشک میریخت و
لحظهای پدری در آغوش دخترش از خستگی میخوابید.
اما هر دم وقتی صدای آوای آمدنش را میشنیدند، همه بر میخواستند و شور کوچهرا میگرفت.
او نمیآمد...جمعیت خیابان نمیگذاشت حرکتی بکند.
باز از خستگی مردم مینشستد و این حکایت مدام ادامه داشت...
-انتظارِدیدار-
مَجْنونِواژهها
با خودم گفتم آخر وقتی بیاید هیچ کس بلند نخواهد شد.
اما برخواستند.
عده ای خود را از گوشهی دیوارها بالا کشیدند تا زیباتر با چشمانشان تو را بدرقه کنند.
زن و مرد پیرو جوان،
عجیب تا آخرش ایستادند و اشک ریختند.
چشمانم که تابوت را دید پر اشک شد..
اقدام و لبخندش به یادم آمد...
لب به سخن باز کردم با او که:
خوش آمدیِ عزیزِ مردم..
دیدی مردم قدر شناس زحمتهایت شدند..
دیدی خوبیهایت چقدر دلِ مردم را لرزاند.
تویی که عجیب هوای مردم را داشتی.
دیدی امروز چقدر دوستدارانت هوای مردم را داشتند؟
پلیسها، هلالاحمر،نیروهایمردمی،بسیج،سپاه....
تو دستور داده بودی به مردم آسیبی نرسد.. وگرنه خودت دست به کار میشدی.
خودمانیمها...
کاش کسی مراعات نمیکرد.
تو خشمگین میشدی و از خواب برمیخاستی.
تا هوای مردم را داشته باشی...
اما نه!
دلت را نرنجان.
ما از تو بسیار آموختیم!
نگران نباش دلسوزِ ما(:
ما هوایِ هم را داریم ...♡
اگر تو رفتی...هزاران نفر برگشتند..
راهت ادامه مییابد.
پس بینگرانی و آرام همجوار بابا رضا بخواب.
آرامِ..آرام
خداحافظ سید... التماس دُعا💔
-خداحافظیآخَر-
هدایت شده از دلدادهبهحسینبنعلی:)🇵🇸
1_1040398501.pdf
6.63M
هدایت شده از سَجٰآدِھ
بزرگواران داداشم اتاق عمل هست لطفا دعا کنین براش :) ❤️🩹
🍃🖤رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم)🖤🍃
کسی که قادر به پرداخت حق دیگران است، اگر طلبکار را معطل کند، در مقابل هر روز تأخیر، گناه شخص باج گیر در نامه عملش ثبت خواهد شد.
بحار الانوار، ج ۷۳، ص: ۳۳۶
#حدیث_امروز🖤🍃
_بِـدانیدڪھشَھادَٺ💚 مَࢪگنیست،ࢪِسالَتاَسٺ
ࢪَفتننیسٺ، جـاودانھ مـاندَناست... جـٰاندادَننیست؛ بلڪہجـانیافتَن است...🌿🖇
#شهیدانه
نَشَـوَدصُبـحاَگَـرعَـرضِاِرـٰادَتنَڪُنَم . . نـٰامِزیبـٰاےِتـورـٰاصُبـحتِـلآوَتنَڪُنَم!(:❤️🩹'
السَّلامُعَلَيْكَيَاحُجَّةاللّٰهِفِىأَرْضِهِ✨🕊️
🍃🖤امام صادق علیه السلام🖤🍃
گفتار و کردار برادرت را حمل بر نیکی کن، مگر این که کاری از او سر بزند که نتوانی توجیه کنی، و به گفتار او تا جایی که میتوان حمل بر نیکی کرد سوء ظن نبر.
الکافی، ج ۲، ص: ۳۶۲
#حدیث_امروز🖤🍃