#امیرالمؤمنینعلیعلیهالسلام :
علمى ڪه اصلاحت نڪند، گمراهى است
عِلمٌ لا يُصلِحُكَ ضَلالٌ
📚 #غررالحڪمحدیث۶۲۹۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌وقتی مجید از کربــلا برگشت ازش پرسیدم:
از امام حســین چی خواســتی...؟!🥲
#شهیدمجیدقربانخانی
خمینیِ کبیر:
اشتباهی که این غربیها دارند این است که
خیال میکنند همین که کلمهی موشک در کارآمد،
مردم ایران میترسند.
نه ترسی در کار نیست!
یک ملتیست که شهادت طلب است...
#سیدرضی💔
✨️پسر هیئتی✨️
زندگی نامه شهید مدافع حرم بابک نوری هریس کتاب بیست و هفت روز و یک لبخند
﷽
((پسری که سالیان سال، بسیجی بودنش را، آن هم بسیجی فعال بودنش را، حتی دوست و فامیل متوجه نشده بوده؛ پسری که خیلی از دوستانش،بعد از شهادتش، متوجه سوریه رفتنش شدهاند. این پسر اهل تظاهر و سوءاستفاده نبوده. متواضع بوده و میگفته؛ من برای دل خودم و اعتقادِ خودم به بسیج رفتهام، و حالا هم برای وظیفهای که روی شانهام سنگینی میکند، راهیِ سوریه میشوم …))
✨️پسر هیئتی✨️
شهید بابک نوری هریس قسمت چهارم مدافع خانم فاطمه زینب س 🌟🌟 صدای در می آید .سرمان را بالا می گیریم.حال
شهید بابک نوری هریس قسمت پنجم
مدافع حرم زینب س
🌟🌟
پسر بچه ای،بین من و مادرش نشسته است.چرخ قطارش کم مانده توی زانویم تونل بزند و دودچی کنان تا رشت برود. بیشتر جمع می شوم سمت در.قطار می رود روی پای بچه.به ظرف شیرینیِ روی زانویم نگاه می کنم.
از صبح که بلند شدم،گفتم زشت است دست خالی بروم دیدن شان.دو سه باری مانتو پوشیدم بروم وسایل کیک و شیرینی بخرم. چند باری هم تصمیم گرفتم وقت رفتن،یک بسته شکلات بگیرم برایشان؛اما وقتی به خودم آمدم،داشتم شیرینی های پخته شده را در ظرف می چیدم.
دو روز پیش،آقای سرهنگی زنگ زد و گفت((خانم رهبر،کی کارتون رو شروع می کنید؟))،و من حالا توی راه خانه ی الهام نوری هستم؛خواهر بزرگ بابک.مادر بابک هم آنجاست.
پسر،دوباره قطار را گذاشته روی زانویم.نمی دانم چرا قطارش هر وقت روی خط ریل های دیگر،یعنی پای مادرش،راه می رود،آرام است و به خط ریل های دیگر،یعنی پای مادرش،راه می رود،آرام است و به خط ریل های من که می رسد،یورتمه وار در جا می زند!لوکوموتیوران،همان طور که در حال رد شدن از این ور زانویم به آن ور زانویم است،نگاهم می کند.مادرش میگوید:شما هم اذیت شدید!
به زن خیره می شوم.نمی دانم چرا این روزها هر مادر و پسری را که می بینم،تصور می کنم اگر این بچه بزرگ شود و بخواهد برود جنگ،مادرش چه کار می کند!آسان اجازه ی رفتن می دهد؛یا با گریه می گوید((کلی برایت زحمت کشیده ام؛حالا کجا بفرستمت؟))؛یا با لبخند و رضایت،در بستن ساکش کمکش می کند؟این روزها،با این فکر و خیال ها،به عظمت و وسعت قلب مادر شهیدان پی میبرم.
ماشین کج می شود،و من و لبخندی که قرار بود به زن بزنم و قطارو لوکوموتیوران پرت می شویم به سمت چپ.زن،هراسان چنگ می اندازد به پسرش،و به خودش می چسباندش. راننده فحش را می کشد و به جاده و دست انداز و ...،اما هیچ عجله ای برای رسیدن ندارد.
پیاده می شوم.به زانویم دستی می کشم.راه که می روم،انگار یک واگن توی کاسه ی زانویم جا مانده و ترق تروق صدا میدهد.از سوپری سرِ کوچه،نشانی خانه را می پرسم.باید چند متری بروم پایین تر.
قلبم توی حلقم است.جوان از دست دادن،خودش سخت است،و این که هربار جلوی کسی بنشینی و این از دست دادن را بارها و بارها بازگونی،سخت تر.
صدای داد و بیداد بچه هایی که در پارک کوچکی بازی می کنند،فضای کوچه را پر کرده.زنگ طبقه ی دوم را میزنم.صدایی از در بازکن جواب میدهد،و من خودم را معرفی میکنم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ورود پیکر شهید سید رضی به کربلای معلی
🔹پیکر شهید سید رضی موسوی که در اثر حمله رژیم اسرائیل به حومه دمشق به شهادت رسید، دقایقی پیش وارد حرم امام حسین علیه السلام شد.
هدایت شده از پاسدار انقلاب
هدایت شده از پاسدار انقلاب
May 11
معرفت یعنی:
فاطمه نام باشی ولی بخوای ام البنین صدایت کنند
💔 این یعنی شروع تربیت علمداری که تا لحظه شهادت برادرش را مولای من خطاب می کرد🥀