eitaa logo
‹همدلـے مذهبـے🌙›
239 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
بسم رب نوࢪ'🤍 اینجا؟ پاٺــوق‌مذهبےایٺـٰا🤍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌من؟ یه پسر دهه هشتادی:)) ارتباط با من: @Majnoon11
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ‌وقت فکر نکن که امام زمان(عج) کنارت نیست همه حرفا و شکایتات رو به امام زمان(عج) بگو و اینو بدون که تا حرکتی نکنی برکتی به سمتت نمیاد .. • شهید علی‌اصغر شیردل •
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گشتیم‌بهترازتودراین‌روزگارنیست برگشته‌ایم‌بازفدای‌خودت‌شویم حسین‌جان :))❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اونجا‌که‌پابلو‌نرودا‌میگه: ازمیا‌ن‌تمامِ‌چیزهایی‌که‌دیده‌ام؛ تنهاتویی‌که‌... میخواهم‌به‌دیدنش‌ادامه‌دهم:))🫀. .
..‌👀✋🏻•• «یـٰا‌حَۍُ‌یـٰا‌قَیـُوم'🖤🗞'» ‹اۍ‌زِندِه‌وَ‌پـٰایَـنده..'📓🔗'› ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
+ آخرین باری که مست شدی را یادت هست؟! _ آری، جایی بود در عراق، میگفتند: نامش‌ و است...
آقـٰاجـان، زچشمت‌بیـوفتم،بہ‌خـاࢪۍ‌میوفتم.. تـونگاهم‌بڪن‌اگـࢪچہ‌قیـمت‌ندارم💔:)!
هر موقع با اسم حسین گریه کردی اون موقع چیزی میخواین بگیر یا اباعبدالله 💔
همه رویامه بمیرم تو روضه هات يا اباعبدالله❤️‍🩹
من‌برای‌هیچکس‌جزتوازته‌دل‌گریه‌نکردم❤️‍🩹":)
رفیقش مۍگفت : درخواب‌محسن‌رادیدم‌که‌مۍگفت: هرآیه‌قرآنۍ‌که‌شمابراۍشهدامۍخوانید دراینجاثواب‌یك‌ختم‌قرآن‌رابه‌اومۍ‌دهند📖'' ونورۍهم‌برای‌خواننده‌آیات‌قرآن فرستاده‌مۍشود.. شهید محسن حججی اَللّهُــمَّ‌عَجـِّــل‌لِوَلیِّــکَ‌الفَــرَج
روزی ابلیس با فرزندانش از مسیری میگذشتند به طایفه ای رسیدند که در کنار راه چادر زده بودند، زنی را مشغول دوشیدن گاو دیدند، ابلیس به فرزندانش گفت : تماشا کنید که من چطور بلا بر سر این طایفه می آورم بعد بسوی آن زن رفت وطنابی را که به پای گاو بسته بود تکان داد. با تکان خوردن طناب، گاو ترسید و سطل شیر را به زمین ریخت و کودک آن زن را که در کنارش نشسته بود لگد کرد و کشت. زن با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربات چاقو از پای درآورد. وقتی شوهرش آمد و اوضاع را دید، زن را به شدت کتک زد و او را طلاق داد. فامیلِ زن آمدند و آن مرد را به باد کتک گرفتند و آنقدر او را زدند که کشته شد. بعد از آن اقوامِ مرد از راه رسیدند و همه باهم درگیر شدند و جنگ سختی درگرفت. هنوز در گوشه و کنار دنیا بستگان آن زن و شوهر همچنان در جنگ هستند. فرزندان ابلیس بادیدن این ماجرا گفتند: این چه کاری بود که کردی؟ ابلیس گفت : من که کاری نکردم، فقط طناب را تکان دادم! ماهم در اینطور مواقع فکر میکنیم : کاری نکرده ایم درحالیکه نمیدانیم، حرفی که میزنیم، چیزی که می نویسیم، نگاهی که میکنیم ممکن است حالی را دگرگون کند، دلی رابشکند، مشکلی ایجاد کند، آتش اختلافی برافروزد، و... بعد از این وقایع فکر میکنیم که کاری نکرده ایم، فقط طناب راتکان داده ایم! مواظب باشیم طناب زندگی کسی را تکان ندهیم.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نامه‌ ای به خدا...💌 همیشه تو سخت ترین روزای زندگیم جز تو کسی رو نداشتم همیشه کنارم موندی هوای منو داشتی به تنهایی تموم زخمامو پانسمان کردی شاید خیلی جاها با انتخاب های اشتباهم به خودم آسیب زدم...🩸 اما بهم آرامش و انگیزه دادی تا تلاش کنم یه جنگجو باشم و برای خواسته ها و آرزو هام بجنگم... ازت ممنونم که بهم شجاعت دادی و اجازه ندادی یه بازنده ترسو باشم. و منو همیشه حمایت و پشتیبانی کردی مرسی خدا بابت همه چی...🙏🏻 خدای کریم از تو سپاسگزارم ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌
طرف داشت غیبت میکرد بهش گفت:شونه هاتو دیدی؟؟ گفت:مگه چی شده؟؟ گفت:یه کوله باری از گناهای اون بنده خدا روی شانه‌های توئه -شهیدمحمدرضادهقان‌امیری
هر وقت میخواست برای جوونا یادگاری بنویسه، می‌نوشت: "مَن کانَ للّه،کانَ اللهُ لَه" هر که با خدا باشد،خدا با اوست رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن... -شهید‌محمد‌ابراهیم‌همت
شبتون بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
..‌👀✋🏻•• «اللّھُم‌صَل‌عَلۍ‌مُحمد‌وَ‌آل‌مُحمد🔗📓» ‹خدایـٰا‌درود‌فِرسـت‌بَر‌محمد‌و‌خاندان‌او🖤› ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
«خودسازی شبیه شهید ذوالفقاری » ...عبادی.... هزارتا ذکر یا حسین گفتن در روز(...) گریه های عجیب برا امام حسین (...) بعد نماز صبح زیارت عاشورا (...) نماز اول وقت(...) هر شب جمعه زیارت کربلا(...) ....اخلاقی..... با ادب بودن(...) راستگویی در هر شرایط (...) شاد و خوشخنده(...) نگاه نکردن به نامحرم(...) صبر زیاد(...) لبخند زدن حتی در سخت ترین شرایط(...) امر به معروف(...) کار به نحو احسن انجام میده(...) بیکار نمیماند(...) اخلاص(...) مطیع رهبری(...) نمیگذاشت دیگران نگران شوند(...) از این که کسی تعریف کند ازش ناراحت میشد(...) در جواب تشکر دیگران اشاره به این داشت همه چیز از خداست(...) عجب نداشتن(...) نمیزاشت کسی دلخور شود(...) اگر کسی دلخور میشد از دلش در می اورد(...) حلالیت طلبی(...) حال معنوی در زیارت (...) احتیاط شدید در گناه(...) حساسیت شدید به بیت المال (...) غذا هایی که از حلال بودن مطمعن بود میخورد(...) شجاعت(...) حساس بر حجاب خانم ها(...) تقوا(...) غیبت نکردن( ...) تهمت نزدن(...) ظلم نکردن(...) احترام والدین(...) دوری از شهوت(...) توکل و اعتماد له خدا در کارها(...) در کوچه سر پایین انداختن(...) سکوت بیشتر از صحبت کردن در روز(...) صحبت با نامحرم در حد لزوم(...) تمسخر نکردن(...) دنیا در چشمش کوچیک بود (...) کم‌خوراک و کم خواب(...) متواضع(...) از مشکلات دنیوی حتی بیماری حرف نمیزد(...) ....کار برای خدا.... کار در هیئت(...) خدمت زوار اباعبدالله (...) مداحی کردن(...) صحبت درباره قران نهج‌البلاغه (...) کمک در مسجد(...) کمک مالی به مسجد و هییت(...) درس خواندن(...) بسیج(...) کار برای شهدا(...) خواندن درس های دینی(...) کار جهادی(...) خیلی اهل همه کار (...) کار فرهنگی(...) کار آشپزی (...) کمک مالی به نیازمندان (...) قرض دادن وسایل و پول(...) مبارزه با فتنه(...) زیارت اهل بیت(...) جمعه ها زیارت شهدا(...) گرده گشایی از کار مردم،(...) خواندن کتاب معراج سعادت(...) کار رایگان برای مردم(...)
غم‌هایی هست که کوه را می‌شکند اما مومنین را نه.. راه‌ را باید ادامه‌ داد!
هر وقت میخواست برای جوونا یادگاری بنویسه، می‌نوشت: "مَن کانَ للّه،کانَ اللهُ لَه" هر که با خدا باشد،خدا با اوست رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن... -شهید‌محمد‌ابراهیم‌همت
دوستان حتما بخونید خییلی قشنگه ✨ سلام من جوانی بودم که سال‌ها با رفتارم دل امام زمانم رو به درد آوردم😔و خیری برای خانواده‌ام نداشتم همش با رفقای ناباب و اینترنت و ... شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خواب زمانی که فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بی‌نصیب نماندم و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمی‌دهند😞 تا یه روز تو یکی از گروه‌های چت یه آقایی پست‌های مذهبی میذاشت، مطالبش برام جالب بودند🤗 رفتم توی اون و مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم😐 دیدم که غرق در خون، بدون دست و پا، با سری خورد شده از ترکش، افتاده بر خاک، کنار او عکس دوبچه بود که حدس زدم باید بچه‌های او باشند😟 و زیر آن عکس یه جمله‌ای نوشته شده بود: "می‌روم تا جوان ما نرود"✋🏼💔 ناخودآگاه اشکم سرازیر شد😭😭دلم شکست باورم نمی‌شد دارم گریه می‌کنم اونم من، کسی که غرق در گناه و شهواته، منه بی‌حیا و بی‌غیرت، منه چشم چرون هوس باز😔😔 از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نابابم شدم😠 دلم به هیچ کاری نمیرفت حتی موبایلم و دست نمی‌گرفتم🙂 تصمیم گرفتم برای اولین بار برم اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی می‌کردم، آرامشی که سال‌ها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکه‌های اجتماعی✋🏼💔 از امام جماعت خواستم کمکم کنه ایشان هم مثل یه پدر مهربان همه چیز به من یاد می‌داد😇 نماز خوندن، قرآن، احکام، زندگی امامان و... کتاب می‌خرید و به من هدیه میداد، منو در فعالیت‌های بسیج و مراسمات شرکت میداد✌️ توی محله معروف شدم و احترام ویژه‌ای کسب کردم توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای معرفی شدم نزدیکای امام حسین، یکی از خادمین که پیر بود به من گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمی‌تونم، میشه شما به نیابت از من بری؟ پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم، زبونم قفل شده بود! من و کربلا؟ زیارت امام حسین؟💔 اشکم سرازیر شد😭 قبول کردم و باحال عجیبی رفتم🕊 هنوز باورم نشده که اومدم 🕌💔 پس از برگشت تصمیم گرفتم برم که با مخالفت‌های فامیل و دوستان مواجه شدم، اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود و حتی نماز و روزه نمی‌گرفت قبول کرد✋🏼 حوزه قبول شدم و با کتاب‌های دینی انس گرفتم👌 در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو می‌کردم و حتی سراغ دوستان قدیمی ناباب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام و با خدا آشتی بدم😍✋🏼 یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن😭منم گریه‌ام گرفت، تابحال ندیده بودم بابام گریه کنه! گفتم بابا چی شده؟ گفت پسرم ازت ممنونم گفتم برای چی؟ گفت: من و مامانت یه خواب مشترک دیدیم😔 تو رو می‌دیدیم با مرکبی از نور می‌بردن بهشت و ما رو می‌بردن و هر چه به تو اصرار می‌کردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من✋🏼 👈یه آقای نورانی✨آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد با هم برین 🌸 و تو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی😔 پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه نیستی همه دوستت دارن❤️تو الان آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم میشه خواهش کنم هر چی یاد گرفتی به ما هم یاد بدی منم نماز و قرآن یادشون دادم و بعد از آن خواب، پدر و مادرم نمازخوان و مقید به دین شدند💔😍 چند ماه بعد با دختری عقد کردم💍 یه روز توی خونشون دیدم که خیلی برام بود گریه‌ام گرفت😔 نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریه‌هام بلند و بلندتر شد😭😭 👈این همون عکسی بود که تو بود👉 خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی شده؟ مگه صاحب این عکس و میشناسی؟😊 و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم😔✋🏼 خودش و حتی مادرش هم گریه کردند😭😭😭 خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟ گفتم: نه گفت: این 😊 منم مات و مبهوت، دیوانه‌وار فقط گریه می‌کردم مگه میشه؟😳😭😭 آره شهیدی که منو هدایت کرد، آدمم کرد، آخر به عقد💍من درآورد💔😔 چند ماه بعد با چند تا از دوستانم برای اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزه‌ها تعطیل شدند ما هم رفتیم خانمم باردار بود و با گریه گفت: وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی، پس چرا میخوای بری؟ همان جمله شهید یادم اومد و گفتم: میرم تا جوانان ایران نرود الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرج🥲❤️