eitaa logo
<مجنون الحیدر>
238 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
42 فایل
میشودنیمه‌شبےگوشه‌ی‌بین‌الحرمین من‌فقط‌اشک‌بریزم‌توتماشابکنی(:؟️ یِه‌حرم‌داره‌ارباب‌ُیِه‌جهان‌ِگرفتارش.💚 https://daigo.ir/secret/3366134401 ناشناس🌹 https://virasty.com/Zenab1337 نشانیِ ویراستی❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علی عزیز، عاشقانه ای سروده ایم..تقدیم به تو🥲 ـــــــــــــــ بالاخره پس از چندسال دوری، شوهرِزینب یعنی اقاعامر برگشت. ولی خب هنوز خبری از علی نبود. میدونستم یه روزی این همه زحماتم نتیجه میده. زینب بیش از پیش با مادرِاقایی که تو اهواز استادش بود رفاقت برقرار کرده بود.تلفن که زنگ خورد افشین رفت برداشتش _جانم، بفرمایید. ...... _عه عمه شمایی؟! سلام خوب هستین؟؟ چه خبر، چیکارمیکنید؟ بچها خوبن، شوهرتون خوبه؟! ...... _فداتون بشم، این چه حرفیه افشین عینهو علی بود. حرف زدنش، خندیدنش و.... افشین گوشی رو که بهم داد رفت سراغ درسش. +سلام زینب جان خوبی؟! _به به عروس خانواده اقبالی. احوال شما؟ لبخندی زدم و گفتم : +سلامتی از شما چه خبر؟ _سلامتی خبر خاصی نداریم. اعا نه چرا راستی امروز یه قاضی ای بهم زنگ زد و دعوتم کرد به دادگاه، +چرا؟ خیر ان شاءالله _آره بعد قراره پدر و مادرِعامر هم بیان، فکرکنم برگشتن ایران.. تک آبرویی انداختم بالا و گفتم: +جدی؟ چطوری برگشتن؟ _نمیدونم فکرکنم سپاه دستگیرشون کرده. البته از اونجایی که به من ظلم بیشتری وارد شد گفتن برم دادگاه تا تکلیفشون رو مشخص کنم. +خب بسلامتی، تو چیکار میکنی؟اونارو میبخشی. اونم درجا گفت: _عمرا ببخشمشون... اونا منو اذیت کردن. نیم ساعتی صحبت کردیم و خداحافظی کردیم. شام رو انداختم و افشین رو صدا کردم. تو مسائل اعتقادی و اینا هم حواسم بهش بود که حلال و حروم رو خوب بشناسه. طبق نامه ای که امام علی به امام حسن(ع) نوشت، علی دوست داشت همچون امام علی(ع) رفتارکنه. بعدشام، ظرفا رو شستم و دستی به خونه کشیدم و باهم فیلم تماشا کردیم. بعد مدتی متوجه شدم که افشین کل قرآن رو حفظه. تشویقش کردم تا سر صف مدرسه و اینا قرآن بخونه. واقعا چطوری تونستم بدون علی نفس بکشم؟چطوری تونستم بخندم؟ من همه ی اینارو مدیون زینب هستم. زینب برای اینکه نشکنه خودش رو سرپا نگه می‌داشت تا بقیه رو آروم کنه، اما خودش بیشتر از همه شکسته شد ... بالاخره روز دادگاه فرا رسید. تا وارد دادگاه شدم با چندتا سپاهی مواجه شدم.با عامر یه گوشه ای نشستیم.قاضی چندآیه خوند و صدام کرد تا برم تو جایگاه قرار بگیرم.درکمال تعجب اون آقایی که رئیس زندان‌(ابووقاص) بود هم اومده بود. +بسم رب الشهداء والصدیقین . سلام و خسته نباشید خدمت قاضی محترم،حضار گرامی و عزیزان حاضری که اینجا حضور دارن. قبل از هرچیزی خودمو معرفی میکنم.من زينب سادات اقبالی هستم. همسرشهيدخسته‌فرد و خواهرشهیداقبالی.من بعد از شهادت همسرم با یک عراقی ازدواج کردم، قرارشد همسرم اقاعامر به مدت سه ماه ایران باشند و بعد برن عراق پیش خانواده خودشون. جنگ که شروع شد طی شعارهایی که دادم اسیرنیروهای بعث عراق شدم. بدترین شکنجه ای که من اونجا چشیدم،زجر کشیدن برادرشهیدم آقاعلی بود. چندماه بعد شهادت برادرم بهم گفتن همسرمم رو کشتن به جرم خیانت و اینا.. و اینجا بود که آزار و اذیت ها از طرف خانواده همسرم شروع شد.(روکردم به ابوکمال و خانمش وگفتم) منو می‌شناسید نه؟! قطعا می‌شناسید چون عروس شما هستم. یادتونه چقدر اذیتم کردین بعد شهادت برادرم و مرگ همسرم که پسر شما میشه؟ یادتونه منو بعنوان کلفت خونه تون نگه داشتین و جز سیلی و رنج چیزی نصیبم نمیشد. شاید اشکال از من بود و ننگ یک عروس ایرانی بر پیشانی ام چسبانده بودین. الان به جای یک پسر، چهارپسر و چهاردختر دارم.من نمیدونم شما چه دلیلی برای این کارتون داشتین. لحظه ای که با یک بچه در رحم و یک بچه بغل لبهٔ پنجره ی اتاقم وایستادم، چی گفتم اون لحظه؟ گفتم اگه برادرم علی اینجا بود شما حتی حق نداشتید نگاه چپ به ناموسش بکنید،(لبخندی زدم و گفتم) الان روح برادر و همسرشهيدم اینجاست. خیلی حرفا دارم که بزنم اما زمان این رو اجازه نمیده. (برگشتم روبه قاضی دادگاه و گفتم) من این زن و شوهر رو.....(بعد یاد اون زمانی افتادم که منو قاضی دادگاه انقلاب اهواز صدا کرده بود تا برم ببینم باید درمورد معبر چیکارکنیم. منم گفتم استاد معبر رو نمیبخشه ولی جلوی همه با صدای بلند گفت میبخشمت.تصمیم گرفتم همچون استاد عمل کنم )من این زن و شوهر رو میبخشم. قاضی دادگاه : _با این آقای نظامی چیکار میکنید؟ رئیس زندان‌ موصل رو عرض میکنم. برگشتم طرف رئیس زندان‌ و گفتم: +میبخشمش. عامر و پدرمادرش و اون آقا تعجب کردن. آقای قاضی گفت: _چندسال قاضی این دادگاه هستم اما هیچوقت ندیدم کسی مثل شما عمل کنه. +من این معرفت رو از استادنهج‌البلاغه‌ام یاد گرفتم..:) لبخندی زد و گفت : _چیزی به رئیس زندان‌ نمیگید؟! +آقای محترم! وقتی که منو به صورت معلق آویزون کردین و در سلول رو باز کردین و برادرم منو تو اون حالت دید خیلی خجالت کشیدم. شما شکنجه هاتون روی من اثر نذاشت نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین ___________ توجه : این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،
علی عزیز، عاشقانه ای سروده ایم..تقدیم به تو🥲 ـــــــــــــــ +آقای محترم! وقتی که منو به صورت معلق آویزون کردین و در سلول رو باز کردین و برادرم منو تو اون حالت دید خیلی خجالت کشیدم. شما شکنجه هاتون روی من اثر نذاشت، اما شکنجهٔ دردناک شما، شهادت برادرم بود. من شما رو به خدای علی(ع) می‌سپارم. ان شاءالله عاقبت بخیر بشید. دادگاه تموم شد. خواستیم بریم طرف ماشین که اکرم خانم گفت: _زینب سادات؟! برگشتم سمتش. یهو به پام افتاد خواستم مانع بشم.. با گریه گفت: _لطف بزرگی به ما کردی... عاقبت بخیر بشی عروس قشنگم.. مارو ببخش. حلالمون کن، با تبسم گفتم: +من از شما فقط خوبی دیدم؛ سوار ماشین شدیم. عامر برگشت سمتم و گفت : _چرا مادرو پدرم رو و حتی اون ابووقاص رو بخشیدی؟بخاطر من بخشیدی؟! +نه! بخاطر تو نیست. گفت: _پس بخاطر کیه؟! برگشتم سمتشو گفتم : +وقتی تو اهواز بودم. ساواک مدام شکنجه ام میکرد. منو استاد رو مقابل هم مینشوندن و شکنجه ام میکردن. تو این مدت دستگیری و حتی بعدش خیلی چیزا فهمیدم.خیلی چیزا از نهج البلاغه و مولایم امیرالمومنین و استادم یاد گرفتم. تصمیم گرفتم باید نهج البلاغه و حرفای امیرالمومنین و استاد رو توی زندگیم پیاده کنم. _یه سوال میتونم بپرسم؟! با لبخند گفتم +جانم؟! _چرا علی شهید شد؟ چرا وقتی اسیر بعث شد التماس نکرد؟ چرا تا لحظه ی آخر مقاومت کرد؟! برگشتم روبه رو ببینم و گفتم: +بهتره اینو از فریده بپرسی..من نمیتونم جوابی بهت بگم. سرشو تکون داد و واسه ی نهار رفتیم خونه ی فریده. بعد نهار، عامر گفت : _ببخشین فریده خانم یه سوالی داشتم. فریده هم گفت: _بفرمایید عامر: _چرا علی شهید شد؟ چرا وقتی اسیر بعث شد التماس نکرد؟ چرا تا لحظه ی آخر مقاومت کرد؟! فریده یه ذره مکث کرد و گفت: __ایمانش! حس اینکه از جا مونده های کربلاست... بی‌تاب بود، همه ی روزاش شده بود عاشورا، همه ی شباش شده بود عاشورا! از هتک حرمت کشورش وحشت داشت،یه روز گریه میکرد ومیگفت خدارحمتت کنه دکترمصدق که به ما یاد دادی که آزادیخواه باشیم.میگفت میخوام توی جوونی شهید بشم. تو جوونی شهید شدن خیلی لذت داره. لذتی که علی اکبرِ امام حسین چشید رو حبیب بن مظاهر نچشید. نمی‌خواست ایران، کشورش، وطنش بشه کربلا... تحمل کشیدن چادر از سر خانم هارو نداشت. میگفت ، میخوان وطنم رو به خاک و خون بکشن. گریه میکرد که بذارم بره، پاهاش زنجیرمن بود... رهاش که کردم پرکشید! 🥺💔 ِ آخه گریه های سر نمازش جگرمو آتیش میزد آخه هر بار اتفاقی میافتاد به خودش میگفت بی‌غیرت! علی بوی یاس گرفته بود... علی دیدنیها رو دیده بود و شنیده بود. اون صدای "هل من ناصر ینصرنی" امامش رو شنیده بود. دیگه چی میخواید؟ عامر: خودشو مدیون چی میدونست که رفت؟ مداخله کردم‌ و گفتم: +مدیون سیلی صورت مادرش، مدیون فرق شکافته شده ی پدرش، مدیون جگر پاره پاره ی نور چشم پیامبر؛ مدیون هفتاد و دو سر به نیزه رفته؛ مدیون شهدای دشت نینوا، مدیون قرآن روی نیزه ها!مدیون خون دل خوردن مولایش علی، هی میگفت"چه خون دل ها خورد علی،از دستِ...." عامر اروم گرفت.احساس کردم بیشتر مجذوب شخصیت علی شده. بچها باهم بازی میکردن و افشین و عمار و عماد درس میخوندن. شب رفتیم خونه مون.صبح اول وقت رفتم بیمارستان تا سری بزنم. به بیماران میرسیدم،دوا و درمانشون میکردم. تا عصر موندم ،عصر خسته و کوفته برگشتم .ولی خستگیا رو گذاشتم خونه . در حال خرید لوازم التحریر بچها بودیم. تولد علی هم تدارک دیدم،تولد ۳۹سالگی علی رو . کاش بود و این شمع هارو فوت میکرد ولی حیف.... رفتیم رودبار و تولدش رو خونه مامان گرفتیم،ایندفعه افشین تولد ۳۹سالگی پدرشهیدش رو فوت کرد! سر سفره نشسته بودیم با حرفی که زینت زد غذا پرید تو گلوم. سرفه ای کردم و آبی نوشیدم. +زینت یه بار دیگه بگو حرفتو. زینت: _فریده باید ازدواج کنه. نگاه ها رفت سمت فریده اما من به افشین نگاه میکردم تا واکنشش رو ببینم. فریده سرشو پایین انداخت و گفت: _من قصد ازدواج ندارم.اصن تمایلی به ازدواج دوباره ندارم. زینت گفت : _فریده عکسای سیدعلی رو جمع نکردی نه؟! فریده هم اخم ساختگی کرد و گفت: _برای چی باید جمع کنم؟! زینت اصن نذاشت حرف فریده تموم بشه سریع مداخله کرد و گفت: _چون علی همسری شو از سرتو برداشته. نمیتونستم بشینم و هچیکاری نکنم . گفتم: _این حرفا رو بزارید برای بعد شام . حرمت خون علی رو نگه نمیدارید حداقل لطف کنید حرمت سفره رو نگه دارید.(روکردم به فریده و گفتم)فریده جان اگه از این ببعد کسی بخواد به تو همچین حرف مفتی بزنه با من طرفه! نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین _______________ توجه: این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،کپی از رمان های و کاملا آزاد می باشد.
علی عزیز، عاشقانه ای سروده ایم..تقدیم به تو🥲 ـــــــــــــــ سفره رو باهم جمع کردیم ظرفا رو شستیم. برای شب نشینی نشستیم دورهم به بحث مزخرف زینت ادامه دادیم. زینت: _همونطور که گفتم فریده باید ازدواج کنه. پریدم وسط حرفش و گفتم: +چی میگی زینت؟! عقلتو از دست دادی؟ فریده هنوز تونسته علی رو فراموش کنه. هردفعه از علی و خاطراتش با علی میگه اشک تو چشماش حلقه میزنه.(روکردم به فریده و گفتم) فریده جان شما چی میگی؟!. فریده : _آبجی جان شما خودت میدونی که من نمیخوام ازدواج کنم. زینت پرید وسط و گفت: _باید ازدواج کنی فریده.... افشین خواست چیزی بگه که فریده نذاشت ولی بهش اجازه دادم که حرفشو بگه. افشین گفت : _عمه جان لطفا منطقی باشید. من نمیتونم به مرد غریبه ای بگم "بابا"، پدرمن علی هست، قهرمان زندگی من و مادرم پدرم هست. هنوز با دیدن پدرایی که میان جلوی در مدرسه تا پسراشون رو ببرن خونه، دلم میریزه. مامانم دلش با پدرم هست. مامانم با یه غریبه ازدواج کنه.(دستشو برد زیر گلوشو و گفت) خودمو تموم میکنم همه مون تعجب کردیم. سجاد بّراق شد و گفت : _افشین ادب داشته باش. منم با عصبانیت به سجاد گفتم: +آهاااااااااااااای حسین بهم گفت : _زینب سادات تو اینطوری نبودی، مهربونتر از این حرفا بودی. پشت خانواده ات بودی. توو بخاطر شغل ما آقا جون و خانم جون رو راضی کردی. حالا چیشده که یه طور دیگه ای شدی؟چقدر عوض شدی تو.... +من عوض نشدم حسین جان. تغییر هم نکردم.علت اینکه من هوای خانواده علی رو دارم اینکه خودم رو مقصر میدونم، من شهادت علی رو به چشم دیدم، بهش قول دادم همیشه از خونواه اش مراقبت‌ کنم. یهو عمار اومد سمتم و گفت: _مامان خوابم میاد. +داداش ابجیات کجان؟ _خوابیدن. رقیه روی پای من خواب بود و حامد روپای عامر و محمد تو بغل عامر خوابیده بودن بچه‌ها رو گذاشتیم سرجاشون. رفتم آشپزخونه تا آبی بنوشم، یهو افشین اومد و آروم گفت: _عمه، بنظرت مامانم ازدواج میکنه؟ +نه عمه جان،، فکرنکنم.. مادرت هنوز عاشق پدرته گلم.. نمیزارم با یه غریبه ازدواج کنه.شما نزد من امانتید تا وقتی که بميرم... برگشتم تو هال و گفتم : +زینت گیرم که فریده ازدواج کرد. باکی میخواد ازدواج کنه؟! زینت گفت: _با مرتضی .. با تعجب گفتم: +جان؟ مرتضی؟. همین مرتضیِ خودمون؟! _آره فریده چاییشو مزه مزه کرد و گفت: _زینت جان گیرم که من ازدواج کردم. با دلم چیکار کنم؟ زینت انگشتش رو به لبه ی لیوان چایی کشید و گفت: _بهت گفته بودم، وقتشه که عکسای علی رو از اتاقتون جمع کنی. (زینت زمانی دلش با پسرهمسایه مون بود ولی با یکی دیگه ازدواج کرد. اسم پسرهمسایه مون هم ابوذر بود ولی با آقامحمد باقر ازدواج زینت:یه روزی به من گفتی که محمدباقر شوهرته، گفتی نکنه زن محمدباقر باشی و فکرت پیش ابوذر، گفتی خیانت نکنی زینت! من به حرفت گوش دادم؛ حالا خودت به حرفات پشت میکنی؟ باور کنم تو فریده ی حاج محمدرضا(پدرفریده) ای؟ فریده انگشتش را لبه ی استکان کشید و گفت: _یه روزی حرفات به اینجا که میرسید میگفتی باور کنم که فریده ی سیدعلی هستی؟ همون روزایی که سیدعلی رفته بود و دنیا سیاه شده بود، الان دیگه نمیگی. زینت: چون الان فریده ی مرتضی ای، باورکن فریده! رفتن سید علی رو باورکن! فریده :باور کردم، اما سخته! درضمن من فریده ی سیدعلی هستم نه آقا مرتضی زینت: بخاطر من برو با مرتضی ازدواج کن قبل عقدتون هم میام خونه ات و عکسای سیدعلی رو از روی دیوار جمع میکنم، لباساشو جمع میکنم، فریده :دیوار خالی میشه با یک عالمه میخ! مداخله کردم و گفتم : +زینت جان، خواهر من. تمومش کن این بحث مزخرف و چرت رو. فریده دلش با علی هست. هنوز خاطرات خوب و تلخشو با علی فراموش نکرده. زینت:خودتو جمع کن فریده، حواست کجاست؟ خیلی نمک نشناسی فریده... خیلی! زینت دید که حریف من و فریده نمیشه دیگه به بحث ادامه نداد و همونجا تموم شد این بحث. من و عامر رفتیم اتاقم عامر گفت : _حالا چی میشه؟ ازدواج فریده خانم رو میگم +فریده دلش با علی هست. من به افشین هم گفتم نمیزارم فریده با کسی ازدواج کنه نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین ___________ توجه: این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،کپی از رمان های و کاملا آزاد می باشد.
علی عزیز، عاشقانه ای سروده ایم..تقدیم به تو🥲 ـــــــــــــــ بعد از چند روز ماندن برگشتیم تهران. پشت ماشین فقط بچها بازی میکردن. به فریده دلگرمی دادم و بهش گفتم که نگران نباشه. خودش هم نمی‌خواست ازدواج کنه.یعنی هیچ علاقه ای به ازدواج دوم هم نداشت. بچها رو راهی مدرسه کردم و رفتم بیمارستان. امروز باید یه بنده خدایی رو عمل میکردیم.بعد تموم شدن عمل جراحی، یکی از دوستانم که تو کلاس نهج البلاغه بود و تهران زندگی کرد سراسیمه از پله های بیمارستان اومد بالا و تا منو دید گفت : _زینب سادات بدبخت شدیم. بیچاره شدیم.. با تعجب پرسیدم : +چیشده سمیرا؟ چرا انقدر سراسیمه ای، آروم بگیر ببینم چیشده. _باید بریم اهواز.... تعجبم بیشتر شد: +چرا باید بریم اهواز....؟ _مادرِ سیدحسین علم الهدی فوت کرده. به رحمت خدا رفته.... تا اینو گفت دود از کله ام بلند شد.... +یا امام حسین...... سریع اجازه ی مرخصی گرفتم و رفتیم خونه م... به عامر همه چیز رو گفتم.... قرار شد خانوادگی برای عرض تسلیت راهی اهواز بشیم.... تمام مدت گریه میکردم.... بالاخره رسیدیم اهواز. رفتیم همون محل قدیمی... شهر پر شده بود از پرچم های مشکی....وارد خونه شدیم.. چشمم دنبال آشنا بود که یهو حسن آقا رو دیدم... رفتم جلو و گفتم: +سلام حسن آقا خوب هستین؟! به جا نیاورد و گفت: _سلام شما؟! نفس نفس گفتم : +من زینب سادات اقبالی هستم از رودبارِگیلان. شاگرد برادرشهید تون، به جا که آورد گفت: _آها خوب هستین خانم اقبالی؟! +ممنونم تسلیت عرض می کنم، ان شاءالله صبرتون بیشتر از غم تون باشه.از شنیدن خبر فوت عزیز شما بسیار متاثر شدم. بنده این واقعه دردناک رو خدمت شما و خانواده محترم تسلیت عرض می کنم با لبخند تلخ و بغض گفت : _ممنونم عامر رفت جلو و دست داد و گفت: _سلام علیکم، با قلبی پر از اندوه در گذشت … رابه شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض می کنم. حسن آقا که نشناخت‌ گفت: _سلام ممنونم. مداخله کردم و گفتم‌ : +همسرم هستن آقا عامر.اینهاهم فرزندانم هستن. حسن آقا لبخند ملیحی زد و گفت : _خوشبخت بشید.(بعد با اشاره گفت) خانم ها درخانه هستن.. تشریف ببرید. تشکری کردم و رفتم، وارد خونه که شدم صدای بلندی به پا شد. با خانومی که جلوی در وایستاده بود سلام علیکی کردم یه تسلیتی گفتم. با دیدن زهره رفتم سمتش و دراغوشش گرفتم ولی به جا نیاورد. خودمو معرفی که کردم گفت: _چقدرشکسته شدی زینب سادات. لبخند تلخی زدم +عزیزم، تسلیت عرض می کنم. ان شاءالله صبرتون بیشتر از غمتون باشه. صبری که داشت برام عجیب نبود. منم نمیدونم این صبر رو از کجا آورده بودم،اما میدونم علی این صبرزینبی رو در درونم، در قلبم قرار داد. زهره با دیدن بچهام تعجب کرد و گفت : _زینب سادات اینا بچهای کین؟! خندیدم و گفتم : +این پنج قلوها به علاوه اون سه نفر بچهای خودم هستن. _پس ازدواج کردی؟ درسته؟ +آره، ازدواج دومم هست. تعجبش بیشتر شد و گفت : _بسلامتی پس اون خانمی که شوهرش خلبان بود و شهید شد بعد بایه عراقی ازدواج کرد تو بودی. +آره، ‌این یکی همسرم تو حزب عراق بوده ولی الان از جنگ و اینا متنفره.(بعدکمی مکث گفتم) ششمین برادرت می دونست؟ خندید و گفت : _حسین رو میگی؟ آره بابا میدونست وقتی بهش گفتیم دوبار ازدواج کردی خندید و گفت «ماشاءالله چه پیشرفتی بزنم به تخته» آروم خندیدم.. نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین ___________ توجه: این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،کپی از رمان های و کاملا آزاد می باشد.
• بسم ربِّ الزینب[س] • 🌷و پس از ۱۴۰۰ سال:: 🌹هنوز نجوای محکم زنی؛ 🌷و در گوش میپیچد: 🌹«مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» 🌷کانال(بـــٰا‌نُــۇےِ دَمْ؏ِشْــقْ) 🌹با کلی عکس و فیلم و مداحی. 🌷از حرم خانم جان حضرت زِیْنَبْ"سَ" 🌷"به احترام دختر امیرالمؤمنین"ع" 🌹"لطفا با وضو بیا" 🔻عجله کنید به جمع عاشقان ✔️حضرت زِیْنَبْ"سَ" ملحق شوید ◀️عع ببخشید لینک یادم رفت(-: https://eitaa.com/joinchat/1050739625Cbaaa270fae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 کاری کنید به دیدن شما بیاید. 🔵‌‌ خدمت آیت الله حق شناس عرض میکردند دعا کنید امام زمان را ببینیم. ایشان می فرمودند: شمر هم امام زمان خود (امام حسین علیه السلام) را دید اما بر سینه او نشست و سر از بدنش جدا کرد. شما کاری کنید امام زمان به دیدن شما بیایند. مهم حال فعلی افراد است که در جهت حق و شرع حرکت کنند و وظایف خود را انجام دهند، اگر نه دیدن و ملاقات با بزرگان و حتی معصومین دلیل بر صداقت و درستی فرد نیست. علما 📚 آیت الله حق شناس
4_5834502575268827862.mp3
7.93M
⭕️هر کسی که قصد امامش کرده: غربال میشه مگر کسی که "وفا " داشته باشه! 🎙رهبری /استاد عالی/استاد شجاعی
⭕️جنگ ترکیبی که دشمن رقم زده، برای تاخیر در پاسخ انتقام است... ᘜ𝒋𝒐𝒊𝒏☟︎︎︎ ‹ ┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄‹ در زیــنــبیـــهــ با ما همراه باشیــــد🌼👇 ༺༻@zeynabieh12༺༻
‌ ❌ با مردم صادق باشید! ⏪ معاون حقوقی رئیس‌جمهور ادعا کرده فیلترشکن‌فروش‌ها با تمام توان جلوی رفع فیلترینگ ایستاده‌اند. ✍ لابد معاون حقوقی رئیس‌جمهور شناخت خوبی از فیلترشکن فروشها دارند که ادعا کرده اند آنها جلوی رفع فیلترینگ ایستاده اند . سوال اینست چرا معاونت حقوقی رئیس‌جمهور علیه این فیلترشکن فروشها اقدام قضایی نمی‌کند و آنها را به قانون برای مجازات معرفی نمی‌کند و تنها دغدغه رفع فیلتر سکوهای اطلاعاتی دشمن را دارند؟ . ♻️ سؤالی که معاون حقوقی رییس جمهور باید پاسخ دهد: فیلترشکن فروش‌ها از کجا تغذیه و از چه کسی حمایت می‌کنند؟ 🔖 به پویش مردمی مطالبه‌گری مدیریت فضای مجازی با برچسب‌های زیر بپیوندید. 🗃
⭕️‏میزان تولید برق هسته‌ای در کشورهای مختلف: فرانسه۶۳ درصد بلژیک۴۶ درصد سوئیس۳۶ درصد ارمنستان۳۱ درصد کره جنوبی۳۰ درصد سوئد۲۹ درصد اسپانیا۲۰ درصد روسیه۱۹ درصد آمریکا۱۸ درصد ... ایران۱.۷ درصد ناترازی و مشکل امروز برق یکی از گشایش‌های است!...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تنها وصیت شهید لبنانی از زبان همسرش: یکبار حضرت آقا من رو در نمازشون یاد کنند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی آقای حیدری کاشانی در مورد صحبت‌های بی سابقه مقام معظم رهبری در مورد جانشینی بعد از خودش در جمع اعضای مجلس خبرگان پناه بر خدا 😔حرفش هم دااااغونم می‌کنه 📣📣📣📣📣 ✅خیییییلی مهم مراسم استغاثه و ختم استغفار دسته جمعی برای سلامتی و طول عمر امام خامنه‌ای تا رساندن پرچم به دستان پربرکت منجی عالم بشریت، حضرت صاحب العصر والزمان(عج) و دعای جمعی برای نابودی دشمنان اسلام و مسلمین وعده‌ی ما: پنجشنبه ۱۴۰۳/۸/۲۴ مزار شهدای گمنام میدان امام حسین(ع) تهران ساعت: ۹ صبح نشر حداکثری لطفاً به همه اطلاع بدهید تا در سراسر کشور روز پنجشنبه، ساعت ۹صبح این امر، دعا برای سلامتی امام خامنه ای عزیز تر از جانمان صورت بپذیرد چرا که... خداوند متعال، میفرماید هرآنچه شما بخواهید همان را برای شما، مقدر خواهیم نمود 📣📣📣📣📣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گر به زهرا برسد نامهٔ ما نیست غمی هر که هم بچهٔ بد را زده مادَر نزده! ▪️ 🥀
می‌گفت؛ فاطمیه با محرم فرق داره روضه برای ِ ناموس ِ علیِ .‌. !
دلتنگے هایتان را نگهدارید؛ چیزے به روضه هاے فاطمیه نمانده است..
یِه عالَمِه گِریِه بِه روضِه بِدِهکارَم.... تا خوب نَشه زَخمات دَست بَرنمےدارَم....:)💔🫀
فاطمیه ؛ صورتم فدایِ غریبی و تنهاییِ علی-ع..💔
Nahelatol.Jesm.Yaeni.Helali.Hamed.Zamani(128).mp3
7.95M
مینویسیم‌اگریازهرا کارداریم‌همه‌بازهرا