زهرای ِمن !
بعد تو هیچ کسی حال ِخوش من را ندید ،
و به جز چاه کسی اشک ِچشمانم را ندید .
19.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 خط و نشان دختر اهل ارومیه برای صهیونیست ها که در چند ساعت پربازدید شده است.
هر چا سریعتر حیفا و تل آویو را خالی کنید
🔹we are coming soon
احسنت به این #شیردخترارومیه که در شروع ایام فاطمیه قلب حضرت زهرا(س) را شاد کرد.
📌آقایان مسئول نیاز امروز بستر فضای مجازی چنین محتوی هایی است، تصور کنید این بصورت حرفه ای و استانداردهای فضای مجازی تولید میشد، آنوقت تعداد مخاطبانش دیگر قابل شمارش نبود.
𑁍 @ourasia | اورآسیا
46.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتی نگاهی هم به پهلویش نینداخت
محو تماشای علی بود
عاشقانه
عارفانه:))))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 ویژه #استوری
مادر به تپش های دل حیدر
به جوونی علی اکبر
پر قنداق علی اصغر
ما رو تنها نذاری محشر...💔
🏴 #ایام_فاطمیه ◼️
🏴 #شهادت_حضرت_زهرا (س)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام مادر
الهی مادر ، برات بمیرم...🖤
اللّهمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَهَ وَ ابیها وَ بَعلِها و بَنیها وَ السِّرِ المُستَودَعِ فیها بِعَددِ ما احْاطَ بِه عِلْم
💔ايام شهادت مادر است...
فرزندی که قرن ها بعد، زیر بیرق شجاعت مادرش، شبیه مادرش، مزارش پنهان است.
#سید_مقاومت
#اللهمعجللولیکالفرج
از زبون امیرالمؤمنین دارم میگم
با فهم نداشته خودم :
زهرا جانم داری میری ؟! :)
داری علی رو بین این نامردا تنها میزاری ؟!
نمیگی علی دلش برات تنگ میشه ؟!😭
زهرا جانم چرا جواب نمیدی عزیز دلم ؟!💔
مداحی_آنلاین_انگار_نه_انگار_رسولی.mp3
4.64M
انگار نه انگار😭💔
دیروز همینجا یکی خورد به دیوار😭💔
انگار نه انگار😭💔
دیروز یه زن رو زدن بین انظار😭💔
انگار نه انگار😭💔
دیروز یه بچه شهید شد با مسمار😭💔
mehdi-rasouli-madare-ghamkhar(128)(0).mp3
4M
دنبال حیدر میدوید😭💔
از سینه اش خون میچکید😭🩸💔
اسماء میگه حضرت زهرا بدنش رو شست، بعد فرمود: فضه دست به هیچ كاری نمیزنی..
گفتم چشم خانم
خیلی خوشحال شدم دیدم خیلی حالش خوب شده خدا رو شكر كردم دعای علی گرفته، حالش مساعد شده..
فرمود: خودم خونه رو جارو میكنم، بچه هام رو یك یك بیار
زینبین رو آوردم، شروع كرد سر و بدن اینها رو شستن، حسنین رو آوردم، دیدم با همون دست لاغرش داره بدن رو میشوره “نمیدونم لرزش بدن دیدی یا نه “فضه میگه گریه نمی كردن، اخه یه ماه بود مادرمون كاری نمیتونست انجام بده..
یك به یك بدن بچه هاش رو شست، سر بچه هاش رو شانه زد
به فضه گفت: برای اینکه حالشون تغییر کنه تنور رو روشن کن
دیدم آروم آروم اومد كنار تنور آتش گرفته، نان با همون دست شكسته اش طبخ کرد.. نان هارو كنار گذاشت، كار خونه تموم شد..
گفت: زینبم رو ببرید خونه ی دختر عموم و پسرها رو گفت برید سمت باباتون..
اخه مادر می خواد راحت جون بده.. بچه ها بیرون رفتند..
ام سلمه میگه حضرت فرمود: بستر من رو وسط حجره ی اتاق بنداز بسترش رو انداختند
رفقا امشب موقع خواب چند لحظه این دست راستت رو بذار زیر صورتت یه مقدار كه خوابیدی دیگه هرجور بلدی بخواب ولی اون لحظه رو نیت كن..
گفت: زینبم رو ببرید خونه ی دختر عموم و پسرها رو گفت برید سمت باباتون..
اخه مادر می خواد راحت جون بده.. بچه ها بیرون رفتند..
ام سلمه میگه حضرت فرمود: بستر من رو وسط حجره ی اتاق بنداز بسترش رو انداختند
رفقا امشب موقع خواب چند لحظه این دست راستت رو بذار زیر صورتت یه مقدار كه خوابیدی دیگه هرجور بلدی بخواب ولی اون لحظه رو نیت كن..
آخه ام سلمه میگه: حضرت دستش رو زیر صورتش گذاشت.. معلومه این صورت درد میكنه..دیدن سرش رو گذاشت رو این دستش، دیگه صداش نمیاد..😭😭
اسماء میگه من هرچی صدا زدم حبیبه ی خدا، قرة عین الرسول، فاطمه جان
اومدم روپوش رو زدم كنار دیدم كار تمومه..😭😭
اسماء میگه من اومدم سمت مسجد یه وقت دیدم حسین و حسن دارن میان اخه هردوتاشون امامند وجودشون از غیب خبر میده..
دیدم هراسانند..