فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَفَدَ بِحُسْنِ ظَنِّهِ اِلَيْكَ. . .
ته دلم روشنه که هوامو داری...❤️
#یا_ابا_عبدالله
شَبِجُمعِهاَستهَوایَتنَکُنَممیمیرَم . .
یادیاَزصَحنوَسَرایَتنَکُنَممیمیرَم!シ💔"
صلَّیاللهُعَلَیکَیَااَبَاعَبدِالله✨🕊
#یاحسین
#امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر حسینـ... 🖐🏻♥️
🌷کاش میشد
عاشقانه فهمیـد
تا عاشقانه پـرواز کرد ...
#شهـــــــدا
دستی برای عاشق شدنمان
به سوی خــدا برداریـد ...🌷
#صبح_بخیر
میگفت:
مابچہهیئتیا،زیادبرامونمھمنیست بهمونبگندکتریامهندس...
همہۍعشقموناینہڪه:
بهمونبگن:ڪربلایۍ و معشوق امام حسینی💔(:!
#کربلا| #امام_حسین
تو در میان غزلهای ما نمیگنجی
مفصّلی تو و این بیتها چه مختصرند...
سلام عزیزان صبح بخیر شروع هفته تون سرشار از مهر خدا😍
#صبح_بخیر
هرکسشھیدشده،خواستہكشھیدبشہ-!
شھادتِشھید،فقطدستخودشاست..
خودمونبایدبخوایم،خودمونبایدتلاشڪنیم.
#شھیدمحمودرضابیضایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سِرّ نماز اول وقت؟!
❓چرا میگن نمازتون رو اول وقت بخونید؟
جهت سلامتی و ظهور #امام_زمان صلوات
خدا میگه اینجوری حرف بزن:
همیشه راستگو باش آل عمران/۱۷
با آرامش و نرمی حرف بزن طه/۴۴
از کلمات زشت استفاده نکن المومنون/۳
حرفهای بیفایده رو رها کن البقره/۸۳
حرفهای مثبت وقشنگ بزن الاسراء/۵۳
مهربون باش الاسراء/۲۳
#آیھ_گࢪافے
«سعی کن یجوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه »
خدا که عاشقت بشه..
خوب تو رو خریداری میکنه 💗
#شهیدمحسن_حججی
اگر میخواهے خدا را دریابی باید بدنت خراب شود!
نه اینڪه آن را خراب کنی؛
بلڪه باید دلت بشکند
و از دنیا و همہ تعلقات ببُرۍ.!
وقتی دلت شکستـــ،آن وقت #خدا داخلش میآید...
#آیتاللهحقشناس
به خاطر بسپاریم همراهی خدا با انسان
مثل نفس کشیدن است..
آرام، بی صدا، همیشگی🙃
#انگیزشی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز کن در که گدای سحرت برگشته
#ماه_رمضان #رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماهیکهدرآننفسهایشماتسبیح..
وخوابدرآنعبادتاست،درراهاست:)❤️
#ماه_رمضان #رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میفهمی روزه به چه معناست؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب اول ماه رمضان چه اتفاقاتی میوفته
استاد عالی
«بی تو» مَعنایی نَدارَدهَر خیالی دَر سَرَم....
مَن بَرای هَر خیالَت بی خیالِ عالمَم...!
یاصاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوله بارت بربند، شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد برسیم
بشناسیم خدا را و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم
می شود آسان رفت
می شود کاری کرد که رضا باشد او
ای سبک بال، در دعای سحرت، هرگز از یاد نبر، من جا مانده بسی محتاجم…
ماه بندگی خدا مبارک🌙♥️
بنده رو حلال بفرمایید و از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید🥺♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلول ماه قشنگ خدا مبارک
#ماه_رمضان #رمضان
#رمان_نائله
#Part58
از خوشحالی چندبار از دکتر تشکر کرده بودم
+خیلی لطف کردید که خبر رو دادید. خدا بهتون عزت بده.خدا بهتون طول عمر و با بركت بده.
دكتر خنديد و گفت:
_ممنونم همچنين،ان شاءالله روز های خوبی رو در كنارهم سپری كنيد.
+ممنونم تشكر
از مطب كه اومديم بيرون بارون گرفت.
دستامو به حالت دعا بردم بالا و گفتم:
+پروردگارا به ناله های دل زينب، اللهم عجل لوليك الفرج
زينب با لبخند نگاهم كرد و گفت:
_بهترين دعا و دردناك ترين دعا بود
بعد ادامه داد و با لحن اهنگين گفت:
_بارون داره هدر میشه بیا با من قدم بزن
دلم داره پر میزنه واسه تو و قدم زدن
وقتی هوا بارونیه دلم برات تنگ میشه
باز نمیدونی تو این هوا چشات چه خوش رنگ میشه باز
بارون هواتو داره رنگ چشاتو داره
قدم زدن تو بارون با تو چه حالی داره
موقعی كه تموم شد با لبخند گفتم :
+چه صدايی باريكلا مداح عزيزم . تاحالا برام اهنگ نخوندی
_شما كه اهنگ دوست نداشتی حسين جان
+درسته . راستی يه پيشنهاد
_چی؟
+به نظرم هر هفته پنج شنبه شب ، كه ميشه شب جمعه و اين شب رو اختصاص دادند به سيدالشهداء روضه ی هفتگی داشته باشيم. بركتش هم زياده..
از پيشنهادم خوشحال شد و گفت:
_فكر خوبيه . پس سخنران با شما و روضه و مداحی با من
+باشه
توی هوای بارونی رفتيم يه دوری زديم و رفتيم خونه . شام رو خورديم و بعد كمی حرف زدن و خنديدن . زينب رفت خوابيد منم تا ساعت 5 كتاب ولايت فقيه رو خوندم و نكته برداری كردم
#زينب
صح كه از خواب بلند شدم با چشمای خسته و قرمز حسين مواجه شدم ، فهميدم كه بازم حسين تا ساعت 5 نشسته كتاب خونده و نكته برداری كرده..
+حسین بگیر بخواب... چشات قرمز شد مَرد...
خندید و گفت:
_خسته نیستم...
سر تأسفی تکون دادم و گفتم :
+این کارتو گزارش میکنم به مامانت
بیشتر خندید
ادامه دارد....
#رمان_نائله
#part59
سفره رو پهن كردم و تو آرامش بيشتری صبحانه رو خورديم . صبح حسين رفت نهج البلاغه تدريس كنه كه در مناطق مختلف شهر كلاس داشت . حسين گفت كه امروز ميخواد دوتا از دوستاشو افطار دعوت كنه . خونه رو جمع و كردم و يه جارو زدم .تقريبا همه ی كارها رو كردم . مونده بود شام كه حسين گفت ميره از بيرون كباب و جوجه ميخره .حسين هميشه لحظه ی تحويل سال دعاش اين بود"خدايا دشمنان رو نابود كن. امسال سال نگاه امام زمان باشه . كاری كن تا سربازشون باشم نه سربارشون . خدايا انقلاب رو پيروز گردان . امام خمينی رو هميشه سالم نگه دار"حسين بعضی از كتاب هاشو برد ساختمان سواد نهضت آموزی ، اين كانون همه ی زندگيش شد حتی ديروقت ميومد خونه.عصر ساعت 6رفتم كانون گشترش فرهنگ و علوم السلامی كه مخصوص خواهران بود. بعد چند دقيقه حسين اومد. به احترامش بلند شديم و صلواتی فرستاديم . با اشاره ی حسين نشستيم . حسين در حين تدريس درس ، اگه جمع خواهرانه بود . نگاهش به يك زن يا دختر نبود . نگاهشو مثل حضرت محمد(ص) بين همه تقسيم ميكرد.خيلی با حجب و حيا بود . خيلز شوخ و طبع و باحال بود . حسين شروع كرد به تدريس كردن:
_به نام آنكه علی را به جهانيان عطا فرمود.نشانه يكی از پرهيزكاران آن است كه تو ميبينی در امر دين توانا است ودرنرمی و خوشخويی دورانديش و درايمان با يقين و در (طلب) علم حريص و در بردباری دانا و در توانگری ميانه رو و در بندگی و عبادت فروتن است.در فقر و نيازمندی آراسته جلوه ميكند (تا كسی به تنگدستی او آگاه نشود) ودر سختی شكيبا و حلال را جويا و در هدايت رستگاری دلشاد و از طمع و آز دور است. با كارهای شايسته ای كه به جا می آورد، ترسان است. در شب همت او صرف سپاسگزاری است و در بامداد اراده هايش ذكر و ياد خدا ميباشد. شب را بسر ميبرد، در حالی كه از غفلت خويش هراسان است و روز از احسان و مهربانی خدا شادمان است.(خطبه 184 نهج البلاغه همام يكی از اصحاب اميرالمؤمنين از او خواست تا اوصاف پرهيزكاران را طوری بيان فرمايند مانند آن كه آن ها را ببينند. امام در پاسخ تأمل و درنگ فرمود و سپس فرمود:«ای همام تو خود از خدا بترس و نيكوكار باش و بيش از اين بر تولازم نيست. همام به اين پاسخ اكتفا نكرد و با خواهش و اصرار از حضرت خواست بيشتر برايش توضيح دهد. آن گاه حضرت خطبه ای بلند برايش ايراد كرد و او را مجذوب سخنان خود كرد، طوری كه در پايان همام بيهوش شد و در آن بيهوشي از دنيا رفت.)
نهج البلاغه رو بست و ادامه داد:
_خب ما در كجای كار قرار داريم كه بتوانيم چنين ادعايی كنيم؟ بهتر است برگرديم به اول خطبه. اين خطبه هزار راز و رمز دارد كه اگر متوجه آنها شويم، شايد چون همام بيهوش شويم. ماكه سرمست دنياهستيم، چگونه ميتوانيم به خود بياييم. ماگرفتار خودمان هستيم.
نهج البلاغه رو باز كرد و با شور و نشاط يه خطبه ای رو خوند:
_ خداوند سبحان هنگام آفرينش خلق از طاعت و بندگيشان بی نياز و از معصيت و نافرمانی آنها ايمن بود، زيرا معصيت گناهكاران او را زيان ندارد وطاعت فرمانبرداران سودی به او نميرساند. پس روزی و وسايل آسايش را بين آنها قسمت فرمود و هر كس را در دنيا در مرتبه ای كه سزاوار آن است، قرار داد.
كتاب را بست و ادامه داد:
_بنابراين ما بايد جايگاه خود را در اين انقلاب پيدا كنيم. در غير اين صورت در خسران خواهيم بود.
ادامه دارد....
#رمان_نائله
#part60
بعد روی صندلی نشست. سرشو تو دستاش گرفت. از حالتش فهميدم كه سرش درد ميكنه.كلاس های پی درپی كه گاه مجبور ميشد در هوای گرم بيش از پانزده
ساعت برای اونها وقت بزاره، خسته اش كرده بود. آهسته گفت:
_ برای امروزهمين بحث كفايت ميكند.
بلند شدم و رفتم پيشش و اجازه گرفتم:
+استاد اجازه است برم بيرون؟
تو همون حالت گفت:
_شما؟
تک آبرویی بالا انداختم و لبخند زدم
+زینبم...
زيرچشمی نگاهم كرد و گفت:
_ميتونيد بريد . فقط سريع برگرديد چون قراره فيش هارو جمع آوری كنيد
بعد با دستش اشاره به در کرد..
+باشه؛ ممنونم. چشم.
از كلاس خارج شدم و رفتم از مطبخ براش يه آب و مُسكن آوردم برای سر دردش. در رو زدم اجازه رو كه داد وارد شدم. مسكن و آب رو جلوش گرفتم و آروم گفتم:
+بيا بخور
سرشو آورد بالا و گفت
_چی هست؟
+مسكن
ليوان رو از دستم گرفت و گفت:
_دستت درد نكنه.
يه لبخندی زدم و نشستم . حسين كه مسكن رو خورد بلند شد و گفت:
_قرار بود از مباحث جلسه ی قبل فيش تهيه كنيد . خانم موحد لطفا فيش هارو جمع آوری كنيد.
بلند شدم و فيش هارو جمع كردم . احساس كردم حسين داره زيرچشمی نگاه ميكنه .فيش های ناقص بود . رفتم پيش حسين كه تحويل بدم . آروم و درحالی كه چهره اش درهم بود گفت:
_فيش هارو برگردون .
با تعجب گفتم :
+چرا ؟
_تمايلی به اين ندارم كه فيش هارو ناقص تحويل بگيرم.
فيش هارو كه برگردوندم يكی از بچه ها گفت:
*استاد چرا فيش هارو تحويل نگرفتيد؟
تقريبا نصف كلاس همين حرف هارو زدند.
حسين گفت:
_چرا ما دربرابر يادگيری فرمايشات امام علی اين قدركوتاهی ميكنيم؟ اگر قرار باشه شما اشتياقی به كلاس نداشته باشيد،ديگه چه لزومی داره كه من وقت خودمو بيهوده تلف كنم؟ متاسفم براتون ، واقعا متاسفم .ديگه تكرار نشه.
حسين طول كلاس رو طی ميكرد . بچه ها متوجه عصبانيتش كه شدند سكوت كردند. كسی فكر نميكرد بی توجهی به انجام تكاليف؛ حسين رو تا اين حد عصبانيت كنه... همونطور كه راه ميرفت ناگهان در محكم باز كرد رفت بيرون در رو محكم بست. سراسيمه در رو باز كردم و دوييدم سمتش.بازوش رو گرفتم و نگران گفتم:
+چيشد حسين؟
حسين كه متوجه من شد به كف سقف ساختمون خيره شد و گفت:
_خدايا اگر تو رحمت خودت رو از ما بگيری،ما چه خواهيم كرد؟ شايد اميرالمؤمنين نزد شاگردان من اسطوره ای بيش نيست. من از اونها مشق شب نخواستم كه بی اعتنا از كنارش ميگذرند.
بعد يهو صدای گريه اش بلند شد . دستپاچه شدم و گفتم:
+هيس ساكت . آروم باش حسين . برو اتاقت تا من بيام.
حسين كه رفت اتاق . رفتم كلاس و وسايل خودم و حسين رو جمع كردم. رقيه گفت:
_زينب چيشده چرا وسايل رو جمع ميكنی؟
سرد گفتم:
+كلاس تموم شده ميتونيد بريد.
از اتاق خارج شدم و رفتم اتاق حسين . در رو از داخل قفل كردم و روبه روش نشستم. دستامو دور گردنش حلقه زدم و گفتم:
+توی بغلم گريه كن
يه لحظه يكه خورد و گفت :
_چرا سخن حضرت زينب به امام علی رو ميگی؟
+منظورت چيه؟
_بعد از شهادت حضرت زهرا . شب كه خواستن دفنش كنند حضرت زينب دستاشو دور گردن امام علی حلقه ميزنه و ميگه توی بغل من گريه كن. امام علی تعجب ميكنه. چون اين حالت رو در حضرت زهرا ديده بود.
با لبخند گفتم:
+اهان
_اجازه هست سرمو بزارم روی پات؟
+آره فقط پنج دقيقه . چون بايد بريم خونه شماهم بايد بری غذا بخری
_باشه حواسم هست.
حسين منو گذاشت خونه و رفت بيرن كه غذا بگيره
ادامه دارد...