eitaa logo
<مجنون الحیدر>
238 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
42 فایل
میشودنیمه‌شبےگوشه‌ی‌بین‌الحرمین من‌فقط‌اشک‌بریزم‌توتماشابکنی(:؟️ یِه‌حرم‌داره‌ارباب‌ُیِه‌جهان‌ِگرفتارش.💚 https://daigo.ir/secret/3366134401 ناشناس🌹 https://virasty.com/Zenab1337 نشانیِ ویراستی❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
خداروشکر میگویم که توفیق شد در این ماه عزیز معلم قرانی و دوست داشتنی ام را امروز بعد 1095 زیارت کردم..🥲
علی عزیز، عاشقانه ای سروده ایم..تقدیم به تو🥲 ـــــــــــــــ تیمساربهم گفت برم پیش بچه ها که منتظرم هستن... جایی که رفتم حوض اب هم داشت.. همینکه از در وارد شدم گفتم: +به به چه استقبالی.. خواستم در برم که گرفتنم.. چند نفری دوره ام کردن و پرتم کردن داخل اب.. سریع بلندشدم با دستام اب سمتشون میپاشیدم... برام که دست زدن تک تکشون رو بغل کردم. حواسم نبود تیمسار داره نگاهمون میکنه... سریع یه سلام علیکی کردیم.. رفتیم سمت اتاقی که محل تیراندازی بود.. وسط تمرین بودم که دیدم یه نفر داره تکونم میده.. سریع هدفون رو از گوشم برداشتم وگفتم: +جانم _تلفن دارید.. +ازکجا؟ _رودبار؟ +باشه تشکر سریع از فرمانده ای که اونجا بود اجازه گرفتم و رفتم تا به تلفن جواب بدم گروهبان که تلفن رو بهم داد گفتم: +مرسی ممنون بعد گوشیو به خودم نزدک کردم.. +جانم بفرمایید. یهو فریده گفت: _علیکم السلام جلوی دهنمو گرفتم و گفتم: +به به سلام علیکم! _چطوری خوبی؟ از دیروز هرچی سویتت رو میگیرم جواب نمیدی +دیروزر که کلا بدون کلاس گذشت امروزهم از صبح سرجلسه تیراندازی بودیم _عه پس خسته نباشی کلید خونه رو از جیبم دراوردم و نزدیک تلفن کردم.. +گوش کن.. بعدتکونش میدادم دسته کلید.. _این چیه؟ حالت خوبه علی؟ +صدای خانمان است دیگه بالام جان؟ _خونمون؟ مگه گرفتیش؟ +اره زود بیاین که دلم برات تنگ شده _منکه دوست دارم زودتر خونمون رو ببینم. راستی کی بیایم؟ من میخوام با مامانم بیام. _+توکه راست میگی یه کامیون اماده کنید اسباب اثاثیه رو بفرستید اولین پرواز که بهتون جا داد بیاین من باید برم خیلی نمیتونم اینجا صحبت کنم.. _باشه خداحافظ تلفنو که قطع کردم دستی به صورتم کشیدم که یهو یه نفر اومد و گفت: _این کلاه مال شماست جناب سرهنگ؟ +بعله ممنونم بعد از روی اکتیک اسممو خوند _تیراندازی تون هم خیلی خوب بود اقای اقبالی منم از روی اکتیکش اسمشو خوندم +ممنونم اقای عباس بابایی _سریع همزمان باهم گفتیم: +خیلی خوشبختم حال شما خوبه؟ _خیلی خوشبختم ممنونم شما تازه منتقل شدین؟ +اره خونه رو بهم دادن ادرسش تو این جیب لباس شخصی ام هست. _میدونین کجاس؟ +پیداش میکنم.. _من وسیله دارم شمارومیبرم امروز آلرتم ولی وقت دارم. +مطمئنی زحمت نیست.؟ _نه بابا چ زحمتی +پس من لباسمو عوض کنم نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین ___ توجه: این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،کپی از رمان های و کاملا آزاد می باشد.
علی عزیز، عاشقانه ای سروده ایم..تقدیم به تو🥲 ـــــــــــــــ لباسامو که عوض کردم با اقای بابایی رفتیم سراغ خونه. سر راه استوارمهدوی رو دیدم.. +نگه دار. پیاده شدم و سلام علیکی کردیم گفت: _کجا میری؟چیکارباید بکنی؟ +بهم خونه دادن دنبال خونه میگردم _باشه ولی خونه ای که بهت دادن مال مجردا نیستا... یهو دست چپمو اوردم بالا تا موهامو بخارونم که یهو گفت: _عههههه عجب زبلیه..کی ازدواج کردی؟بسلامتی قاطی مرغا شدی دیگه خندیدم و گفتم: +دیگه زیرکانه عمل میکنیم بعد همدیگر رو بغل کردیم. _خارجی نگرفتی که؟ +نه بابا ایرانیه دوست همشیره ام هست. _افرین تو بچه ی وطنی از بچهای وطنی چون یکی از دوستام خلبان بود به دلایلی همونجا زن گرفت..اونم زن سوری وقتی خونه رو پیدا کردیم چون دستم بند بود گفتم: +عباس جان کلید تو جیب شلوار سمت راستم هست... _اینجا؟ببخشید بعد کلید رو برداشت +بفرمایید _بفرمایید منزل نو مبارک وارد خونه که شدم بعد چنددقیقه موند بعد اومد جلو دست داد و گفت: _علی جان من الرتم باید برم. باز اگه چیزی لازم داشتی درخدمتم.. بعد یهو پاشو به زمین کوبید که لبمو گاز گرفتم و گفتم: +اقانکن اینکارو باما برادر شرمنده ببخشید وسایل برای پذیراایی نداشتیم.. _اقا نفرمایید در عرض دوروز تونستم خونه رو تمیز کنم.. وقتی خونه تکمیل شد رفتم از فرودگاه فریده و مامانش رو برداشتم.. ....................... روزتولدیکی از خلبانا بود قرارشد باهم یه عملیات بریم..هرکدوممون سوار هواپیما شدیم.. محمدمهدی: _روزتولدم میخوام بهت ابگوشت بدم.. +ادم روز تولدش ابگوشت میده؟ یه تاس کبابی ،چیزی اخه ابگوشت... یهو یه نقص فنی براش پیش اومد... _یاحسین موتور راستم پرید چیکارکنم؟ +اون دکمه قرمز رو بزن... _هرکاری میکنم نمیشه خدایا خودمو به خودت سپردم.. +اون که جای خود دارد.. با برج مراقبت تماس بگیر نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین ___ توجه: این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،کپی از رمان های و کاملا آزاد می باشد.
علی عزیز، عاشقانه ای سروده ایم..تقدیم به تو🥲 ـــــــــــــــ چون معلم بودم خیلی دوست داشتم تو دزفول توی مدرسه ای تدریس کنم. صبح به پیشنهاد علی حاضر شدم و رفتیم بیرون.. _چشماتو ببند تا وقتی که بهت گفتم بازنکن.. +باشه شیطنت ممنوع وقتی ماشین رو خاموش کرد اومد در رو برام بازکرد... _حالا سرتو بگیر بالا و چشماتو بازکن.. با تابلویی که روش نوشته بود"مدرسه دخترانه تدین" از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم.. بعد چنددقیقه از علی جداشدم.. با مدیر صحبت کردم و بهش گفتم که نمیدونستم کجا میام غافلگیرشدم.. وارد دفتر معلما شدم .. چهره ی یکی از معلما برام اشنا بود. رفتم جلو و گفتم: +سلام علیکم خواهر. خوب هستین؟ _سلام ممنونم. +ببخشین چهره ی شما برای من اشناس .. میشه اسمتونو بدونم؟ _صدیقه هستم حکمت. +کجا زندگی میکنید؟ _خیابونشو نمیدونم ولی همسرم نظامی هستن. +همسراقای بابایی هستین؟ عباس بابایی با لبخند گفت: _بعله عزیزم چطور؟ +خوشبختم من فریده هاشمی هستم.همسرستوان اقبالی تک ابرویی بالاانداخت : _اها بله خوشبختم ... +ممنونم ... تو کلاس بودم تکلیف به بچها توی کلاس نقاشی بود.. یهو یکی از خانم ها پس از در زدن در رو باز کرد وگفت: _ببخشین خانم هاشمی خانم مدیر کارتون داره. +بهشون بگید زنگ تفریح خودم میام. _اخه گفتن کارشون واجبه +باشه الان میام... نماینده کلاس که اسمش طوبی بود رو صدا زدم: +طوبی من میرم دفتر تو مراقب کلاس باش. _چشم خانم. وقتی وارد دفتر شدم هر کدومشون سر تأسفی تکون میدادن..یکشون هم مدام گریه میکرد... ناخوداگاه گفتم: +علی.......... مدیر گفت: _خانم هاشمی امروز بهمون خبر دادند که اتفاقی بدی رخ داده.. تا خواستم بگم چیشده گفت: _نترسین همسرشما طوریش نشده.. یه نفس عمیقی کشیدم _متأسفانه طوبی مختارزاده پدرش در عملیات امروز شهید شد... تا اینو گفت تمام اختیارم رو از دست دادم..به زور وایمیستادم .اخه ما با طوبی اینا رفت و امد خانوداگی داشتیم. +خانم مختاری خودتون میدونید ما با هم همسایه هستیم ..شرمنده من نمیتونم بگم. _ازتون خواهش میکنم..همسرشهیدمختارزاده حالش خوب نیست و بیمارستانه با حالی گرفته رفتم کلاس... طوبی تا منو دید خواست بره بشینه که بهش گفتم: +طووبی.. سریع برگشت سمتم و گفت: _بعله خانم.. +پدرت دزفول هست یا رفت ماموریت؟ _نه خانم دزفوله امروز صبح هم بابام منو اورد مدرسه... مونده بودم چطوری بهش بگم بابات شهید شده. بغلش کردم و بدون اینکه متوجه بشه اروم گریه میکردم.. _خانم چیشده چرا گریه میکنید؟ +طوبی بهم بگو امروز کی میاد دنبالت؟ _بابام.. +بابات امروز نمیتونه بیاد با من بری بهتره. _چرا خانم؟ تا خواستم چیزی بگم زد زیرگریه و هی میگفت«بابای شهیدم» نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین ___________ توجه: این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،کپی از رمان های و کاملا آزاد می باشد.
اناالمدرسه واناالیه المدرسه،بازگشت همه ب سوی مدرسه است🗿 با عرض تاسف و تاثر،بازشدن مدارس را به همه دانش‌آموزان.دانشجویان،معلمان،و .. تسلیت عرض مینمایم.این غم پایان نیافتنی است.
- یه‌ تیکه از کتاب قصه دلبری میگه : امام رضا تنها کسیه که هرچی‌‌ به صلاحت نباشه ؛ به صلاحت میکنه :) !
هرکسی را میلِ دل باشد بسوی این و آن میلِ جانِ ما به عالم نیست اِلا سوی تو!♥️ صلی الله علیک یا اباعبدالله "
28.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیامبر شهید شدن یا نه ؟! - پیشنهاد دیدن . .
- و اشرقت ِالدُّنیا بنور ِفاطمه'س .♥️
استاد پناهیان میگن که : خدا اگه میخواست مارو نبخشه که ؛ بهمون امام رضا نمیداد ✨ (:
ایمان و آبرو و شفا و عشق در خاک تو قدم به قدم موج می‌زند ؛ ای سلطان خراسان (: 💙
نماهنگ رطب مدینه.mp3
4.65M
زیارت کن پسرُ نجف 🖤 ؛ _
enc_17235776154883540103049.mp3
4.27M
چه آرامشی داره مداحیش : ))) ♥️ : )
‏دیگران عشق می‌خوانند تورا و من ؛ سلطانِ عشق‌ . . (: ❤️‍🩹 صلی الله علیک یا اباعبدالله "
إنتي نجاة و بُعدک هلاک.. تو نجاتی و دوری از تو یعنی هلاکت..
دنیا همه را میشکند و عده ای از همان جا که می شکنند قوی میشوند...💔
4_5794127275641279253.mp3
3.1M
حسن‌لیلایِ‌لیلایِ‌هرچی‌لیلا❤️؛ _
‌ او پیامبر مهربانی‌ها بود اما پس از شهادتش ؛ ‌با خانواده‌ی او نامهربانی‌ها کردند :))
می گفت که : وقتی به کسی خوبی میکنی برای خدا بهش خوبی کن ! برای خدا دلشو شاد کن ! تا اگه یه روزی در حقت بدی کرد ؛ یه روزی یادش رفت ، یه روزی جبرانش نکرد ، دیگه فکرت ناراحت نشه دیگه غصه نخوری . . !
آقای‌ امام رضا ؛ عشقِ‌‌ شما شیرین‌ ترین‌ داستانِ‌ این‌ دنیایِ‌ تلخ‌ است‌..✨'!
نشست‌ تو‌ تاکسی ، دید‌ راننده‌ نوار‌ قرآن‌ گذاشته ! گفت‌ ؛ آقا‌ کسی مرده ؟! راننده‌ با‌ یہ‌ لبخند‌ گفت بله ؛‌ دل‌ ِ منو‌ شما (: ! کمی تفکر ؛ شاید تلنگر . .
کبوتر حرم.mp3
14.46M
ای شیرِ جمل 🖤 • _
32.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 جعفر پلنگ و امام رضا ع .. ❤️ عنایت ویژه امام رضا ع به جعفر پلنگ :))) گنده لات یکی از مناطق محروم مشهد ! حتما ببین مطمئن باش دلت تکون میخوره:)
# یک‌ تکه کتاب : نماز اول وقت چطوری میتواند مرا درست کند ؟ هر وقت اذان گفتند، مشغول هر کاری که بودی، کارت را تعطیل‌کن و نمازت‌ را بخوان. چون موقع اذان هرکسی در یک وضعیت یاحالت خاصی قرار دارد که خدا آن شرایط را قبل از اذان برای او طراحی کــرده اســت. وقــتــی در آن شــرایــط قــرار گرفت، مــلائــکــه را صــدا می‌زنــد کــه اذان بگویید، این بنده اگر الان برای نماز بلند شود آدم می‌شود، کافیــست مــوقع اذان کارهایت را رها کنی و برای نــمــــاز بــلنـــد شــوی هـمــین سبب می‌شود بـدی‌ هایت یکی یکی از بین برود نگو اذان برای همه است هر کسی بایدفکر کند که اذان برای او گفــته می‌شود. اذان پیــغــام خــصـوصـی است وبرای تک تک آدم‌ها معنای خاصی دارد نــگــو خــدا همه را یکجــا دعوت کــرده است.نه، خــدا هــمه را دانه دانه و جـداگانه دعوت می‌کند ! "کتاب چگونه یک نماز خوب بخوانیم"